#المیزان
سوره حمد
علامه طباطبائی رحمه الله علیه:
أنها مشتملة على جميع المعارف القرآنية على إيجازها و اختصارها فإن القرآن على سعته العجيبة في معارفه الأصلية و ما يتفرع عليها من الفروع من أخلاق و أحكام في العبادات و المعاملات و السياسات و الاجتماعيات و وعد و وعيد و قصص و عبر، يرجع جمل بياناتها إلى التوحيد و النبوة و المعاد و فروعاتها، و إلى هداية العباد إلى ما يصلح به أولاهم و عقباهم، و هذه السورة كما هو واضح تشتمل على جميعها في أوجز لفظ و أوضح معنى.
المیزان/جلد یک
حلیه البدال
قال شیخنا الاکبر، محی الدین ابن عربی:
فتَّرک الزاهد للعِوَض، و توکُّلُ المتوکل لنَیلِ الغَرَض، وتواجدُ المرید لتنفیس الکُرب، واجتهاد العابد رغبة في القُرَب، قَصدُ العارف الحكيم بهمته الوصول.
#معرفت_شناسی
#فلسفه_علم
#فلسفه
#بوعلی
تفاوت معرفت و علم
و شباهت ادراک درجه دوم و معرفت
تفاوت معنایِ علم و معرفت، از جمله مسائلی است که به نگاهِ تیزبینانهای برای فهمِ و تمایز بین آن نیاز است. نظرات گوناگونی در خصوص اتحاد معنایی و ترادف این دو لغت بیان شده است؛ همانطور که ظاهرا بسیاری قائل به همین هستند.
اما «محمد بن مُکرم بن علی أبو الفضل جمال الدین ابن منظور الأنصاری الأفریقی» لغت شناس، ادیب و فقیه (قرن ۷ هجری قمری) در کتاب لسان العرب از «ابن سیده، ابوالحسن علی بن اسماعیل» (قرن ۵هجری قمری) ادیب، لغوی و نحویِ مشهور ، ابتدائا عرفان و علم را مترادف دانسته و اینچنین آورده است: العِرفَانُ: الْعِلم؛ و سپس گفته است؛ قَالَ ابْنُ سِيدَهْ: ويَنْفَصِلانِ بتَحْديد لَا يَليق بِهَذَا الْمَكَانِ، عَرَفَه يَعْرِفُه عِرْفَة وعِرْفَاناً وعِرِفَّاناً ومَعْرِفةً واعْتَرَفَه. از این رو قائل تفصیل بین این دو گشته و کلمه «معرفة» را بعنوان مصدر میمی معرفی کرده است.
اما ظاهرا شیخناالرئیس ابوعلی سینا(قرن ۶هجریقمری) به تفصیلِ دقیق بین این دو واژه واقف بوده ، چرا که در ابتدای کتاب شریف منطق النجاه اینچنین آورده است؛ کل معرفةِِ و علمِِ فاما تصورٌ او تصدیقٌ. این توجه به تفصیل، به اینجا ختم نمیشود. ایشان در تبویب کتاب منطق الشفاء، به وضوح بین «معرفة» و «علم» تفاوت گذاشته است.
او در مقاله الاولی و در فصل سوم عنوانی دارد:« فی ان کل تعلیم و تعلّم ذهنیٌ فبعلمٍ قد سبق» و در فصل السابع این چنین دارد؛ « فی کیفیةٍ تعرفٍ ما لیس لمحموله سببٌ». از اینجا واضح میگردد در نزد شیخ الرئیس این دو لغت متفاوت بوده اند.
از مجموع استعمالاتی که در خصوص این لغت «معرفة» شده است میتوان اینچنین نتیجه گرفت؛ کسی شیئی را ادراک می کند، اثر آن ادراک در نفس او باقی می ماند. سپس همان شیء را دوباره ادراک می کند، و آن را می شناسد، بدین معنی که متوجه می شود آن مُدْرَکی که بار دوم آن را ادراک کرده همان است که بار اول ادراک کرده بود. این باز شناسایی را «معرفت» گویند. پس واژه عرفان و معرفة درباره بازشناساییِ آنچه در سابق دانسته شده است استعمال میگردد.
لذا معتقدین به عرفان نظری، ادراک خداوند را یک ادراک انفُسی و از طرفی بدیهیِاولی میدانند، همانطور که بوعلی میفرماید؛ «معرفةُ اللهِ معرفةٌ بدیهیةٌ اولیةٌ» که فارغ از «اولی بودنِ ادراک خداوند» از واژهی علم در شناخت ذات باری استفاده نکرد، زیرا ادراک انسان نسبت به خدای متعال یک ادراک «بازشناسانه» است. یعنی ادراک خدا از قبل و پیش از ادراک دوم دز او وجود داشته است و مجددا آن را در خود باز میابد.
از آنچه گفته شد روشن میگردد، که مطب فوق الذکر شباهت بسیاری با آنچه علمایِ علم شناختشناسی و معرفتشناسی (Epistemology) در خصوص تقسیم معرفت(ادراک) به درجه اول و دوم کردهاند، دارد.
آنها اینچنین بیان کرده اند: ادراکِ انسانی به وجهی، به دو قسم درجه اوّل و درجه دوّم تقسیم می شود. گاهی موضوع یک شناخت، امورِ جهانِ خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) یا به طور کلی چیزی غیر از خود شناخت است،که این ادراک از نوع درجه اوّل است، یعنی مستقیم یکی چیزی را مورد شناسایی و موضوع شناخت خود قرار می دهد، اما گاهی موضوع شناسایی انسان، خود شناخت است، یعنی شناخت و فهم و ادراک انسان مورد شناسایی قرار میگیرد. غالب گزارههای فلسفهی علم مثل فلسفه ریاضی و.. از این قبیل هستند. به این گروه «افدوم _a posteriori» نیز می گویند.
پس بر اساس آنچه در خصوص « رُشد عقلائی» علوم گفته شد، تکتک گزارههای علمی باید در سنت پیشینه و در منابع دسته اول آن علم، ریشه یابی شود، حتی علمی مانند فلسفه که از جنسِ علوم حقیقی میباشد، نیز از حیث تجمیع و پیدایش گزارهها دارای یک رُشد عقلائی است.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#فلسفه
#شیخ_اشراق
«رشد عقلائی» در اسباب ایجاد یک ایده و مکتب جدید
اگر معیارِ «رُشد عُقلائی» در یک علم مورد توجه قرار بگیرد، این مطلب واضح میگردد که بسیاری از ایدههای نو تا مکاتب جدید، ذیل گفتوگوها و نقدوبررسی ها شکل گرفته اند. ولو ناقد و منتقد نیز موفق به تاسیس ایده و مکتب جدید نشوند، اما قطعا( قطع در امرِ عُقلائی به معنای احتمال بالاست) در نفرات بعدی، تاثیرگذار است.
امروز در دنیایِ فلسفهیِ اسلامی، مشاء ، اشراق و حکمت متعالیه سردمدار این جریانند. شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهابالدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق (۵۴۹–۵۸۷ ) موسس حکمت اشراق است. بسیاری از نظریات شیخ اشراق، که در دورانِ حُکمرانیِ حکمتِ مشاء بر علیه این نظام فلسفی قیامِ علمی نمود، زیرساخت هایی در کلام دیگر فلاسفه، عرفا و علمای علم کلام دارد، که بدون لحاظ آنها فهم حکمت اشراق و اشکالات او بر فلسفه مشاء دشوار است.
اشکالات فوق العاده دقیق، زیرکانه و فنی جناب فخر رازی (۵۴۴_۶۰۶) در حاشیه الانارات بر اشارات و تنبیهاتِ بوعلی یکی از ریشههای زیرساختیِ حکمت اشراق است که حتی تا کنون آرایِ فخر در دروس و کُتُب فلسفی قوی مورد بحث و نظر قرار میگیرد چرا که آنجا با مبنایِ استدلالی مشائیان را زیر سوال برد. قطعا دیگر آثار او مثل تعجیز الفلاسفه، البیان و.. در سیر شیخ اشراق تاثیر داشته است.
اما بیش از آثار او، حضور فخررازی و شیخ اشراق بر درسِ مجدالدین عبدالرزاق جیلی ( ۵۷۰) ، و بحث و گفتگو پیرامون مطالب عالیه در این دو تاثیر گذار بود. زیرا جبلی علاوه بر قوت در علمِ منطق، بر نقادی در آن نیز قوی بود و سبب ایجاد پرسشهای بنیادینی در این علم شد؛ همانطور که در رسالة اللامع بدان پرداخته است.
از سویِ دیگر ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به امام محمد غزالی (۴۵۰_ ۵۰۵) قبل از شیخِ شهید در تهافت الفلاسفه بدنبال هتکِ بنیانِ فلسفه با بیست ایراد جدی رفت، در مقاصد الفلاسفه حرفها زد و در احیاء العلوم نکات بنیادی را در تصوف و اخلاق بیان کرد.
و من هنا یظهر؛ جمعِ اخلاق و تدیُّن غزالی، نقّادی و تفکّر فخررازی و صدالبته ظرفیت درون و استعدادی روحی شیخ اشراق باعث شد، او بتواند در عنفوان جوانی به نقد مکتب مشاء بپردازد و در آن شهره شود. که قطعا اُنس در خلوات و سیر در منازلات بر او بی تاثیر نبوده است.
حال مشخص گشت، اگر نگاهِ «رُشد عُقلائی» در علوم نباشد و گزارههای علمی ریشهیابی نشوند، نمیتوان به فهم همهی آنچه علم در پسِ بیان آن است نائل شد. زیرا در مثال فوق نمیتوان به فهم معنای اعتباریت وجود توسط شیخ اشراق رسید مگر اینکه ریشههای آن را در تعلیقاتِ فخر بر نمط رابع اشارات پیدا کرد.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#المیزان
#جامعه
#مدنیت
سوره بقره
علّامه طباطبائی رحمه اللّه علیه:
غير أن الإنسان لما وجد سائر الأفراد من نوعه، و هم أمثاله، يريدون منه ما يريده منهم، صالحهم و رضي منهم أن ينتفعوا منه وزان ما ينتفع منهم، و هذا حكمه بوجوب اتخاذ المدنية، و الاجتماع التعاوني، و يلزمه الحكم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ينال كل ذي حق حقه، و يتعادل النسب و الروابط، و هو العدل الاجتماعي.
فهذا الحكم أعني حكمه بالاجتماع المدني، و العدل الاجتماعي إنما هو حكم دعا إليه الاضطرار، و لو لا الاضطرار المذكور لم يقض به الإنسان أبدا، و هذا معنى ما يقال: إن الإنسان مدني بالطبع، و إنه يحكم بالعدل الاجتماعي.
المیزان، جلد دو، آیه ۲۱۳
#فلسفه_غرب
#ریاضیات
#هندسه
#دکارت
تاثیرگذاری علوم بر یکدیگر بر اساس «رُشدِ عُقلائی»
یکی از تغییرات اساسی که در فلسفه دکارت رخ داد، جایگزینی نگرشِ «کمی»، بجای نگرشِ «کیفی» است. نگرش کیفی از شاخصههای فلسفهی یونان تا دوره قرون وسطاست. آنها ترکیب بین «هیولی» و «اپدوس» را مساوی با «سوما» میپنداشتند، بعد ها همین نظر با تغییر لغت در فلسفه مشاء و حتی فلسفهی صدرایی با عنوان «ماده اولی» ، «صورت» و «جسم» ثبت شد. ترکیب فوق را صورت نوعیه میگویند. صورت نوعیه یکی از مقولاتِ «کیف» است.
حکما و فیلسوفان گذشتهیِ علم ریاضی و هندسه در دوران یونان، براساس نگرش فلسفی که در اشیاء داشته اند، بین صورت های هر شکل هندسی قائل به تفاوت و تغایر بوده اند. مثلا آنها صورتِ دایره را غیر از صورت مثلث دانسته و تکتکِ آن صُوَر را ماهیات مستقلّه و متباینه بهتمامِ ذات میخواندند.
یوهانِس کِپلِر (به آلمانی: Johannes Kepler- قرن ۱۶ میلادی) از بزرگترین، ریاضی دانان آلمانی بود. کپلر با نظریات و نقدهایِ مختلفش، سبب تغییر نگرش در هندسه و ریاضیات گشت. او در مخالفت با ریاضیات یونانی معتقد بود اشکال هندسی مرتبط با یکدیگرند و ماهیات متباینه ندارند. کپلر یک دایره را تشکیل شده از بینهایت مثلثی میدانست که قاعده آن روی محیط دایره و راس آن بر مرکز شعاع دایره قرار داشت. این نظریه معروف به « دایره مثلثاتی» گشت. از اینجا مساله بینهایت در ریاضیات وارد شد و بر تفاوت ماهوی میان اَشکال و صُوَر خدشه وارد کرد.
بعدها آنچه دکارت در ذهن خود به عنوان «وحدت علم» و « درختوارهی علوم» پرورش داد، سبب شد روش ریاضیات به دلیل آنکه تنها راه یقینی است، در جمیع علوم ساری شود. از اینجا رنهدکارت مساله بینهایتِ کِپلر را وارد فلسفهاش کرد و فلسفه خود را از کیفیت به کمیت انتقال دارد. او ذاتِ اولیهیِ اجزای جهان را بر خلاف یونانیان کیفیت نمیدانست و ذاترا چیزی جز امتداد(extension) یعنی طول، عرض و ارتفاع نمیدید.
و قد تبیّن مما تقدم: یکی از ویژگی هایی که بر اساس «رُشدِ عقلائی» علوم، به وجود می آید، ترابط و تاثیرگذاری علوم بر یکدیگرند؛ همانطور که نظریهیِ بینهایت و کمیت در ریاضیاتِ کِپلر بر فلسفهیِ دکارت تاثیر گذاشت. بعدها نظریه «امتدادی بودنِ ذاتِ اولیهیِ جهان»، سبب تاثیرات فراوانی بر علومِ زیستی و دانش های محیطی شد، زیرا گسترش این نظریه سبب بیروح دانستنِ طبیعت، سپس اجازهیِ انسان به خود برای دستیابی و دستبُرد به آن گشت.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
قال الاِْمامُ الْعَسْكَرىّ عليهالسلام :
خِـصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَـهُما شَيْءٌ: أَلايمـانُ بِاللّهِ وَ نَفـْعُ الإخـوانِ.
دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست: ايمان به خدا و سود رسانى به برادران دينى.
بحارالانوار 78: 374 ح 26
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#قم
تصدُّقت گردم!
تمامِ شالوده توحیدِ افعالی و تجلِّی صفاتی در این بیتِ شریفه آمدهاست؛
این همه آوازهها از شَه بُوَد
گرچه از حلقومِ عبدللّه بُوَد
جمیعِ این شئون الهی، برای انسان کامل نیز صادق است. مگر نمیبینی که این همه آوازههای عِلمِ عالمانِ قوم إنّاً به صاحبِ قُم بازمیگردد؟!
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#قم
ملّاصدرایِ شیرازی مینویسد:
مسأله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تا کنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود. دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد.
«کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر(س) مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر»؛
هنگام نوشتن این بحث ، من درقریه کهکِ قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر علیهما السلام مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مسأله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید.
تصدُّقت گردم!
تمام عمّامهها و صاحبانشان از مفیدها و صدوقها تا خمینیها و دگران ، فدای آن لحظه که در قتلگاه ، عمّامهیِرسول اللّه از سرتان اُفتاد...
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکَشَد، وز سرِ پیمان نرود
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود
هرکه خواهدکهچوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
#حافظ
#علامه_طباطبائی
قال مولانا الخمینی (ره):
لکن روایتی هست ؛ از حضرت امیر- سلام الله علیه- که: انَا النُّقطَةُ الَّتی تَحتَ الباءِ، اگر این وارد شده باشد، تعبیرش این است که «باء» به معنای ظهور مطلق است، تعین اول، عبارت از مقام ولایت است. ممکن است مقصود امیر- علیه السلام- این معنا باشد که مقام ولایت، به معنای واقعی ولایت، ولایت کلی، این تعین اول است. اسم، تجلی مطلق است؛ اولین تعین، ولایت احمدی علوی است؛ و اگر هم وارد نشده باشد، مسئله این طور هست که تجلی مطلق، تعین اولش عبارت از مرتبه اعلای وجود است، که مرتبه ولایت مطلقه باشد.
تفسیر سوره حمد
🔹ان شاء اللّه از هفته آینده، بحث کتاب نهایة الحكمة ، از ابتدای احکام کلی وجود آغاز می گردد.
🔳یکشنبه ها دوازده ظهر
🔸مدخل این کتاب سال گذشته به همت دوستان انجمن علمی دانشگاه تهران تدریس شد.
➖صوت ، اطلاعیه و مشخصات کلاس در کانال انجمن علمی به آدرس زیر در تلگرام است.
https://t.me/anjoman_elmi_falsafeh_elh
#فلسفه
#ملاصدرا
صدرالدین محمد الشیرازی:
في وجدانه[وجود]
الوجود لا يمكن تصوره بالحد ولا بالرسم ولا بصورة مساوية له إذ تصور الشيء العيني عبارة عن حصول معناه وانتقاله من حد العين إلى حد الذهن فهذا يجري في غير الوجود وأما في الوجود فلا يمكن ذلك إلا بصريح المشاهدة وعين العيان دون إشارة الحد والبرهان وتفهيم العبارة والبيان .
وإذ ليس له وجود ذهني فليس بكلي ولا جزئي ولا عام ولا خاص ولا مطلق ولا مقيد بل يلزمه هذه الأشياء بحسب الدرجات وما يوجد به من الماهيات وعوارضها
الشواهد الربوبیه
#یازینب_سلام_الله_علیها
مدعی(۱) هرگز مزن ، بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم ، زینب است
در اینجا بجای کلمه مدعی در اصل شعر کلمه منزوی نامخانوادگی و تخلص شاعر این شعر است.
مرحوم رحیم منزوی اردبیلی