eitaa logo
مسجود
213 دنبال‌کننده
136 عکس
5 ویدیو
2 فایل
تصدقت گردم! این یادداشت ها، آئینه‌یِ تمام نمایِ من هستند، همیشه پر از غلط املایی، نگارشی و محتوایی! غلط‌هایی که فقط تو آن‌ها را پوشاندی.. راه ارتباطی: @Masjoudrahmani
مشاهده در ایتا
دانلود
صلّی اللّه علیک یا ابالحسن (ع) محراب در تلاطم خونابه غرق شد خورشید خون گریست که شب را سحر کند
صلّی اللّه علیک یا امیرالمؤمنین (ع) به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
صلّی الله علیک یا ابا التراب (ع) شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم... اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن  
تصویری از مرحوم‌ عارف واصل آیت اللّه العظمی سید عبدالکریم کشمیری رضوان الله علیه. در خصوص مقامات معنوی ایشان همین جمله بس که امیرالمؤمنین علیه السلام در عالم رؤیا به پدر ایشان فرمودند : « من سینه به بالا عبدالکریم هستم » افهم.
صلّی اللّه علیک یا اباعبداللّه الحسین (ع) در شفق دید مه عید و اشارت ها کرد پیر ما سوی می سرخ به ابروی سفید
« چله تمسخر »
مسجود
« چله تمسخر »
. در گروی کلمات خاکی ، دچار لفّ و نشر نامرتبم و در طعام شب‌ها ؛ لفّه‌ی سوق النّجف! ذکر یا ودود؛ مِن جمله لفِ سوئیسی‌ست! در جدالِ سخن ؛ لفّافه گو ، و در میانه‌ی سیاست ؛ لحاف خواب! به سودای خاک ، ذیل کلمات قلمبه جا گرفته ام ! و به زردیِ رُخ، شمایل استوار را خریده ام! به رنگ خونِ این مزاج‌ِ دموی ، آبی لاجوردی ام تا از رطوبت تن‌َت ؛ شرجی شود آسمان بندر! چلّه‌ی تمسخر گرفته ای؟! شرابی که روز پانزدهم ، به چاه هزاروچهارصد ساله رفت ، شب رؤیت هلال سر بر می آورد ، آن هم پس از چهل و پنج روز! به همگان از آن می‌رسد ، همه از آن می نوشند؛ الّا تو! کفگیر بختی که تهِ دیگِ عبادت می خورد! خیرات ، چون کُنارِ بهاری از آسمان به دامانم نازل! شرّ و بلایم همچو سنگ در کیوارِ وحشی به سوی قلبت صاعد! قیام است دستانم از دعا به سوی‌ت! کوتاه است از نیل به تو! از چینی تا چین دیگر به ارتفاع دیوار حاشا بلند است ؛ درازای دامنَ‌ت! اثر مُهر ندیدم ، اثر مِهر چه بسیار!! داغِ دیده ندیدم ، داغ ندیده چه بسیار!! مُهر را به مِهرَت بخر! دیده را به ندیده هایم! از اشک‌های جوشان ، به تعداد هر قطره ، گل رُزی کاشته ام ، که از رنگ خون هر نفر ، درآید قنوت سبز عنایت! به قلم «نون» بده تا بخورد! به هر سطر قسم بده تا بپذیرد ؛ لرزشِ کلماتِ رقّاصه را روی خطوط موهوم اتصال! به الف بگو بایستد! عین را بگو تا بچرخرد! به لام بگو لای چرخ «نون» کسی نرود! و قس علهذا. به همه حرف بزن بجز باء! از او به احترام علی(ع) ، حرف بشنو! نمک اگر بر زخم بریزد ، می سوزاند . اگر بر غذا بریزد ، شور می کند. اگر بر زهر ریخته گردد ، غلظت یابد . اما اگر بر نام تو ریزد شکر گردد ؛ که « احلی اسمائکم » ؛ «احلی من العسل‌» است. ای ابجد بابایَ‌ت با عدد نمک یکی! چمن می تراود ، صبح فطرت تورا! قسم می‌خورد به یمین ، زلف سیاهت را! آن کرشمه‌ای که بر یسار کارزار چهره ات نشسته است! و تو مشغول گفتگو با کیستی در منتهی الیه میسره تن‌َت ، پسِ این شوق عجیب؟! این زره‌ کبیر در سپهرِ سینه‌یِ صغیر به تنگ آمد است! نمی شنوی صدای بشکن ابلیس را؟! ثمر داده است ؛ کار خلوتیان خمسه عشر! پیروز اند همکاران ابوحمزه‌ثمالی! راست است قیام هزار اناانزالنا ، پُر است دست کاسه بگیران! مؤیدند پیروانان سوره دخّان و عنکبوت! بر وفق مرادند مأنوسان با مفتاح الفلاح شیخ بها. من اما از آن‌ها به دورم ، در سطور شانزده گانه‌ نقاطِ غم ، تربیع کدام مربع وفق باشم؟! ای ستاره‌ی بلند بالای عیوق ، سقای دشت بلا. جوّ زحل ، بلاگردان سرت! سرخی مریخ از گلگونی پرچم‌َت! سنبله‌ نماد طاق ایوان‌َت ! بر عکس همه ، دَوَران طبع ما در خانه تسدیس است! و مدار ما بر وفق شش‌گوشه ات! ما را با رجب و شعبان و رمضان کاری نیست! این ها که حَلال خلقند ! لکن ما چشم‌دوخته به حرامیم! حرام هم ، فقط محرم‌الحرام! وبس!
خاطره خوش و جاوید
خاطره خوش و جاوید يادم هست، در زماني که در قم تحصيل مي‌‌‌‌‌کردم، يک روز خودم و تحصيلاتم و راهي را که در زندگي انتخاب کرده‌‌‌‌‌ام ارزيابي مي‌‌‌‌‌کردم؛ با خود انديشيدم که آيا اگر بجاي اين تحصيلات، رشته‌‌‌‌‌اي از تحصيلات جديد را پيش مي‌‌‌‌‌گرفتم بهتر بود يا نه؟ طبعا با روحيه‌‌‌‌‌اي که داشتم و ارزشي که براي ايمان و معارف معنوي قائل بودن اولين چيزي که به ذهنم رسيد اين بود که در آن صورت وضع روحي و معنوي من چه مي‌‌‌‌‌شد؟ فکر کردم که الان به اصول توحيد و نبوّت و معاد و امامت و غيره ايمان و اعتقاد دارم و فوق العاده اينها را عزيز مي‌‌‌‌‌دارم؛ آيا اگر يک رشته از علوم طبيعي و يا رياضي يا ادبي را پيش گرفته بودم چه وضعي داشتم؟ به خودم جواب دادم که اعتقاد به اين اصول و بلکه اساساً روحاني واقعي بودن وابسته به اين نيست که انسان در رشته‌‌‌‌‌هاي علوم قديمه تحصيل کند. بسيارند کساني که از اين تحصيلات محرومند و در رشته‌‌‌‌‌هاي ديگر تخصص دارند، اما داراي ايماني قوي و نيرومند هستند و عملًا متّقي و پرهيزکار و احياناً حامي و مبلّغ اسلام‌‌‌‌‌اند و کم و بيش مطالعات اسلامي هم دارند؛ احياناً ممکن بود من در آن رشته‌‌‌‌‌ها بر زمينه‌‌‌‌‌هايي علمي براي ايمان خود دست مي‌‌‌‌‌يافتم بهتر از آنچه اکنون دست يافته‌‌‌‌‌ام. آن ايام، تازه با حکمت الهي اسلامي آشنا شده بودم و آن را نزد استادي- که برخلاف اکثريت قريب به اتفاق مدّعيان و مدرّسان اين رشته صرفاً داراي يک سلسله محفوظات نبود، بلکه الهيات اسلامي را واقعا چشيده و عميق‌‌‌‌‌ترين انديشه‌‌‌‌‌هاي آن را دريافته بود و با شيرين‌‌‌‌‌ترين بيان آنها را بازگو مي‌‌‌‌‌کرد [امام خمینی] مي‌‌‌‌‌آموختم. لذّت آن روزها و مخصوصاً بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطره‌‌‌‌‌هاي فراموش ناشدني عمر من است. در آن روزها با همين مسأله که آن ايام با مقدّمات کامل آموخته بودم آشنا شده بودم، قاعده معروف‌‌‌‌‌ «الواحد لا يصدر منه الّا الواحد»را آن طور که يک حکيم درک مي‌‌‌‌‌کند درک کرده بودم (لااقل به خيال خودم)، نظام قطعي و لا يتخلّف جهان را با ديده عقل مي‌‌‌‌‌ديدم، فکر مي‌‌‌‌‌کردم که چگونه سؤالاتم و چون و چراهايم يکمرتبه نقش بر آب شد؟ و چگونه مي‌‌‌‌‌فهمم که ميان اين قاعده قطعي که اشياء را در يک نظام قطعي قرار مي‌‌‌‌‌دهد، و ميان اصل‌‌‌‌‌ «لا مؤثّر في الوجود الّا اللّه»منافاتي نديده آنها را در کنار هم و در آغوش هم جا مي‌‌‌‌‌دهم، معني اين جمله را مي‌‌‌‌‌فهميدم که‌‌‌‌‌ «الفعل فعل اللّه و هو فعلنا»و ميان دو قسمت اين جمله تناقضي نمي‌‌‌‌‌ديدم، «امر بين الامرين»برايم حل شده بود، بيان خاصّ صدر المتألّهين در نحوه ارتباط معلول با علت و مخصوصاً استفاده از همين مطلب براي اثبات قاعده‌‌‌‌‌ «الواحد لا يصدر منه الّا الواحد»فوق العاده مرا تحت تأثير قرار داده و به وجد آورده بود؛ خلاصه يک طرح اساسي در فکرم ريخته شده بود که زمينه حلّ مشکلاتم در يک جهان‌‌‌‌‌بيني گسترده بود؛ در اثر درک اين مطلب و يک سلسله مطالب ديگر از اين قبيل، به اصالت معارف اسلامي اعتقاد پيدا کرده بودم، معارف توحيدي‌‌‌‌‌ قرآن و نهج البلاغه و پاره‌‌‌‌‌اي از احاديث و ادعيه پيغمبر اکرم و اهل بيت اطهار را در يک اوج عالي احساس مي‌‌‌‌‌کردم. در اين وقت فکر کردم ديدم اگر در اين رشته نبودم و فيض محضر اين استاد را درک نمي‌‌‌‌‌کردم همه چيز ديگر چه از لحاظ مادّي و چه از لحاظ معنوي، ممکن بود بهتر از اين باشد که هست، همه آن چيزهايي که اکنون دارم داشتم و لااقل مثل و جانشين و احياناً بهتر از آن را داشتم، اما تنها چيزي که واقعاً نه خود آن را و نه جانشين آن را داشتم همين طرح فکري بود با نتايجش؛ الآن هم بر همان عقيده‌‌‌‌‌ام. عدل الهی
[اوّلین مواجهه‌ام با اصول کافی]
مسجود
[اوّلین مواجهه‌ام با اصول کافی]
سال اخر ابتدائی بودم و یا اول راهنمایی ، که پای منبر برای اولّین بار ، کلمه « بداء» را شنیدم! یادم هست ؛ کجکاوی زیاد باعث شد فردای آن‌روز این مسأله را از مربّی گرو‌همان پیگیر شوم! مربّی مسجدمان _ امروز از اساتید حوزه علمیّه نجف اشرف است و آن‌روز ها سنِّ پائینی داشت و اختلاف سنّی‌اش با ما بسیار پایین بود شاید دو تا سه سال اما آگاه _ هیچگاه پاسخ سؤالات ما را در آن دوران ، نمی‌داد! او معتقد بود مربّی کسی است ؛ که ماهیگیری یاد متربّی دهد ، نه ماهی! معروف است ؛ « چگوارا طبیب حاذقی بود و مشغول کار خویش . تا آن‌که فیدل کاسترو یک‌بار برای امر درمان نزد او رفت. این دیدار ، خوش‌وبش و گپ‌و‌گفت، ساعت ها طول کشید و هیچ‌ کدام ، متوجّه گذر عمر خود نشدند ». من نیز هرگاه ، هرجا ، این شخص را حتی پس از سال‌های دور و دراز می‌بینم ، گذر زمان را در پسِ حلاوت مباحثش حس نمی کنم! بگذریم. از او در خصوص «بداء» پرسیدم ، او پاسخ نداد! گفت درباره اش ، « تحقیق » کن ، بنویس و برایم بیاور! من اما مثل امروز ، جاهل به روش تحقیق و چگونگی کار تحقیقی بودم! از یکی بستگانم پرسیدم ، از چندتا از طلبه‌های مسجد پرسیدم و ... ! جواب را در آوردم ، نوشتم و برای مربّی بردم! همه آن‌ها خواند و گفت : وقتی از کسی سوالی می‌پرسی ، ممکن است او «عصاره یا تفاله» مطلب را برایت بگوید ، نه همه‌مطلب را! تفاله دوست داری؟! تازه اگر چیزی از خودش قاطی آن نکند! خواسته یا ناخواسته! بعد دوباره ادامه داد : شما که حتما « اصول کافی » را در خانه دارید .( چرا که شرکت گروه ملی به تمام کارگران یک دوره این کتاب را هدیه داده بود ) برو آنجا روایت های بخش اوّل «بداء» را بخوان و بیاور! یادش بخیر این اوّلین مواجهه من با روایت ، حدیث و اصول کافی بود. بعد از آن تعدادی از روایات را در این باب جمع کردم. ده‌ها بار آن‌ها را خواندم! یادم هست در روایات با مجموعه ای از مسائل روبرو شدم. به زعم خود ؛ متوجّه شدم ثواب ، عقاب و در مجموع ، اعمال ما چقدر می‌تواند در تغییر «امر محتوم و غیر محتوم الهی یا سرنوست» تاثیر بگذارد. در آن میان در روایات با سؤالی بسیار عجیب رو‌برو شدم .اینکه چرا و چگونه خداوند قبل از حصولِ بداء در امری ، علم به آن دارد؟! و اگر علم به آن دارد ، پس چرا اصلاً اذن به چیزی به نام بداء داده است و از قبل همان را قرار نداده است؟! این‌ها سوالاتی‌ست که در اوّلین مواجهه من با اصول کافی برایم پیدا شد. سال ها بعد که طلبه شدم. بخش عقل و علم را پس از اثر کوتاه «چهار کتاب» ، با طلبه‌ فاضلی که بالای ده سال از من بزرگتر بود، مباحثه کردم. او نیز با خضوع تمام ، بعضی از مباحث رجالی و درایة الحدیث را برایم بازگو می‌کرد! این‌گونه با اصول کافی بعنوان یکی از مستحکمات حدیثی شیعه آشنا شدم!