[نفس امّاره، بزرگترين بت است]
مادر بتها بت نفس شماست ز آن كه آن بت مار و اين بت اژدهاست
[نفس اماره، آتش فتنه مى انگيزد]
آهن و سنگ است نفس و بت شرار آن شرار از آب مى گيرد قرار
سنگ و آهن ز آب كى ساكن شود آدمى با اين دو كى ايمن شود
[نفس، منبع اصلى شهوت است]
بت سياه آبه ست در كوزه نهان نفس مر آب سيه را چشمه دان
آن بت منحوت چون سيل سياه نفس بتگر چشمهاى بر آب راه
صد سبو را بشكند يك پاره سنگ و آب چشمه مىزه اند بى درنگ
[مبادا نفس اماره را ساده بينگارى]
بت شكستن سهل باشد نيك سهل سهل ديدن نفس را جهل است جهل
[نفس اماره، همانا دوزخ هفت در است]
صورت نفس ار بجويى اى پسر قصه ى دوزخ بخوان با هفت در
[نفس اماره، بسيار نيرنگ باز است]
هر نفس مكرى و در هر مكر ز آن غرقه صد فرعون با فرعونيان
[از دست نفس اماره بايد به خدا و مردان خدا پناه برد]
در خداى موسى و موسى گريز آب ايمان را ز فرعونى مريز
دست را اندر احد و احمد بزن اى برادر واره از بو جهل تن
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_37 آتش افروختن پادشاه و بت را در پهلوى آتش نهادن كه هر كه اين بت سجود كند از آتش برهد
[آن جهود سگ منش ببين چه تصميمى گرفت آتش افروخت و بت را در پهلوى خرمن آتش نهاد.] [و گفت هر كس اين بت را سجده كرد آسوده گردد و گرنه جايش در دل آتش خواهد بود.]
[شاه چون جلو بت نفس خود را نگرفته بود بت ديگرى از آن زائيده شد.] [بت نفس شما مادر بتهاى خارجى است نفس چون اژدها و بت خارجى چون مار است.] [نفس چون آهن و سنگ است و بت درونى شراره ايست كه از اصطكاك اين دو بوجود مى آيد اين شراره با آب خاموش نمى شود] [سنگ و آهن چگونه ممكن است از آب متأثر شوند آدمى با داشتن سنگ و آهن نفس چگونه از شراره اصطكاك آنها ايمن خواهد بود.] [ () آتش در دل سنگ و آهن مخفى شده هرگز آب به آتش آنها نخواهد رسيد.] [ () آتش خارجى با آب خاموش مى گردد ولى آب به درون آهن و سنگ چه تأثيرى دارد.] [ () آهن و سنگ نفس اصل و منشأ دو آتش است فرع اينها كفر ترسايان و جهودان است.] [بت خارجى آب سياهى است كه در كوزه پنهان است و نفس سرچشمه و منبع آن آب است.] [بتى كه بت تراش ساخته چون سيل سياه موقتى است ولى نفس بت سازيست كه چون چشمه پر آبى كه در شاه راه واقع شده هميشه جاريست.] [ () بت چون آب كوزه است كه آن بزودى تمام مىشود ولى نفس شوم تو چشمه آن آب و تمام نشدنى است.] [يك سنگ پاره صد كوزه را مى شكند ولى آب چشمه بدون درنگ جاى آن را پر مى كند.] [ () آب كوزه و خم اگر از ميان برود آب چشمه هميشه تازه و پايدار است.] [بت شكستن خيلى سهل و آسان است ولى نفس را اگر سهل بگيرى از نادانى است.] [صورت نفس را اگر بخواهى بشناسى قصه جهنم را با هفت درب آن تصور كن.] [نفس در هر نفس مكرى دارد و در هر مكر چندين صد هزار فرعون با اتباعشان غرق شده اند.] [از اين مكرها در پناه موسى و خداوند موسى پناه ببر و آب ايمان را از روى تفرعن و تكبر بر خاك مريز.] [دست بدامان احمد و احد بزن تا از ابو جهل تن رهايى يابى.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت #پادشاه_مومن_سوز 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_38
بخش ۳۸ - به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش
یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آن بت، آتش اندر شعله بود
طفل ازو بستد در آتش در فکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل انی لم امت
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گرچه در صورت میان آتشم
چشمبندست آتش از بهر حجاب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
اندر آ و آب بین آتشمثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهان خوشهوای خوبرنگ
من جهان را چون رحم دیدم کنون
چون درین آتش بدیدم این سکون
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسیدمی
نک جهان نیستشکل هستذات
و آن جهان هست شکل بیثبات
اندر آ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
اندر آ مادر که اقبال آمدست
اندر آ مادر مده دولت ز دست
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
اندر آیید ای مسلمانان همه
غیر عذب دین عذابست آن همه
اندر آیید ای همه پروانهوار
اندرین بهره که دارد صد بهار
بانگ میزد درمیان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میا
آن یهودی شد سیهرو و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم صادقتر شدند
مکر شیطان هم درو پیچید شکر
دیو هم خود را سیهرو دید شکر
آنچ میمالید در روی کسان
جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن
آنک میدرید جامهٔ خلق چست
شد دریده آن او ایشان درست
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
به سخن آمدن طفل در ميان آتش و تحريض كردن خلق را در افتادن به آتش
يك زنى با طفل آورد آن جهود پيش آن بت و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستد در آتش در فكند زن بترسيد و دل از ايمان بكند
خواست تا او سجده آرد پيش بت بانگ زد آن طفل إني لم أمت
[فناى عارفانه به زبان تمثيل]
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گرچه در صورت میان آتشم
چشمبندست آتش از بهر حجاب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
اندر آ و آب بین آتشمثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهان خوشهوای خوبرنگ
من جهان را چون رحم دیدم کنون
چون درین آتش بدیدم این سکون
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسیدمی
نک جهان نیستشکل هستذات
و آن جهان هست شکل بیثبات
اندر آ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
اندر آ مادر که اقبال آمدست
اندر آ مادر مده دولت ز دست
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
اندر آیید ای مسلمانان همه
غیر عذب دین عذابست آن همه
اندر آیید ای همه پروانهوار
اندرین بهره که دارد صد بهار
بانگ میزد درمیان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میا
آن یهودی شد سیهرو و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم صادقتر شدند