👈 ادامه حکایت #پادشاه_مومن_سوز 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_38
بخش ۳۸ - به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش
یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آن بت، آتش اندر شعله بود
طفل ازو بستد در آتش در فکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل انی لم امت
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گرچه در صورت میان آتشم
چشمبندست آتش از بهر حجاب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
اندر آ و آب بین آتشمثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهان خوشهوای خوبرنگ
من جهان را چون رحم دیدم کنون
چون درین آتش بدیدم این سکون
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسیدمی
نک جهان نیستشکل هستذات
و آن جهان هست شکل بیثبات
اندر آ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
اندر آ مادر که اقبال آمدست
اندر آ مادر مده دولت ز دست
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
اندر آیید ای مسلمانان همه
غیر عذب دین عذابست آن همه
اندر آیید ای همه پروانهوار
اندرین بهره که دارد صد بهار
بانگ میزد درمیان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میا
آن یهودی شد سیهرو و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم صادقتر شدند
مکر شیطان هم درو پیچید شکر
دیو هم خود را سیهرو دید شکر
آنچ میمالید در روی کسان
جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن
آنک میدرید جامهٔ خلق چست
شد دریده آن او ایشان درست
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
به سخن آمدن طفل در ميان آتش و تحريض كردن خلق را در افتادن به آتش
يك زنى با طفل آورد آن جهود پيش آن بت و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستد در آتش در فكند زن بترسيد و دل از ايمان بكند
خواست تا او سجده آرد پيش بت بانگ زد آن طفل إني لم أمت
[فناى عارفانه به زبان تمثيل]
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گرچه در صورت میان آتشم
چشمبندست آتش از بهر حجاب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
اندر آ و آب بین آتشمثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهان خوشهوای خوبرنگ
من جهان را چون رحم دیدم کنون
چون درین آتش بدیدم این سکون
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسیدمی
نک جهان نیستشکل هستذات
و آن جهان هست شکل بیثبات
اندر آ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
اندر آ مادر که اقبال آمدست
اندر آ مادر مده دولت ز دست
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
اندر آیید ای مسلمانان همه
غیر عذب دین عذابست آن همه
اندر آیید ای همه پروانهوار
اندرین بهره که دارد صد بهار
بانگ میزد درمیان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میا
آن یهودی شد سیهرو و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم صادقتر شدند
[جواب عمل]
آن چه مى ماليد در روى كسان جمع شد در چهره ى آن ناكس آن
آن كه مى دريد جامه ى خلق چست شد دريده آن او ايشان درست
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_38 آوردن پادشاه جهود زنى را با طفل و انداختن او طفل را بر آتش و بسخن آمدن طفل در ميان آتش
[در حالى كه آتش شعله ور بود آن جهود زنى را با طفلش كنار آتش آورد.] [ () و گفت اى زن به اين بت سجده كن و گر نه در آتش خواهى سوخت.] [ () آن زن پاك دامن و مؤمنه بر اثر يقين و اطمينانى كه بحقانيت دين خود داشت از سجده بت استنكاف ورزيد.] [شاه جهود طفل را از دست او ربوده در آتش افكند زن هراسان شده دل از ايمان بر كند.] [و خواست تا به بت سجده كند كه ناگاه طفل آواز داد كه اى مادر از خيال من فارغ باش كه نخواهم مرد.] [بيا تو هم داخل شو كه من در اينجا خوشم اگر چه در ظاهر ميان آتش هستم.] [اين آتش جز يك چشم بندى براى اشخاص محجوب و كافر نيست اين رحمتى است كه از جيب افق الهى سر بر آورده.] [مادر جان بيا و آيت خداوندى را ببين تا بدانى كه خاصان حق در جايى كه ديگران عسرت و سختى تصور مىكنند چه عشرت و لذتى دارند.] [بيا و داخل شو و در دنيايى كه آبش بمنزله آتش است آبى را ببين كه در صورت آتش جلوهگر است.] [ميان آتش بيا و اسرار حضرت ابراهيم را نگاه كن كه چگونه ميان آتش با گل سرخ و ياسمن سر و كار داشت.] [من در وقتى كه از تو زائيده مى شدم تصور مرگ نموده مى ترسيدم كه از رحم تو خارج شوم.] [وقتى كه مرا زائيدى عالم خوش هوا و خوش رنگى ديدم و از زندان تنگ رحم رهايى يافتم.] [اكنون كه در آتش اين سكون و عظمت را ديدم اين جهان را چون رحم تو تنگ مىبينم.] [در اين آتش عالمى بر من ظاهر شد كه در هر ذره آن دم عيسوى وجود دارد.] [اين جهان كه اكنون من هستم در صورت نيست ولى در ذات و معنى وجود دارد ولى جهان شما فقط يك شكل و صورت بى ثبات و بى معنى است.] [مادر جان تو را بحق مادرى قسم مى دهم داخل شو و ببين كه اين آتش سوزاننده نيست.] [مادر جان بيا كه اقبال به تو رو آورده بيا اين دولت را از دست مده.] [قدرت آن سگ جهود را ديدى حال بيا قدرت و فضل خداوندى را تماشا كن.] [من از راه رحمت پاى تو را خواهم گشود و از شادى چنانم كه پرواى تو را ندارم.] [تو خود بيا و ديگران را هم تشويق كن كه بيايند كه پادشاه حقيقى در ميان آتش سفره ميهمانى چيده است.] [اى مردم همگى پروانه وار خود را به آتش اندازيد كه در ميان اين آتش بهار است و شكوفه ها گلها سبزه ها بانتظار شما هستند.] [اى مسلمانان همه بياييد كه جز شهد دين هر چه ديده ايد شرنگ است.] [ () بياييد و ببينيد كه چگونه آتش سوزنده سرد و ملايم طبع شده.] [ () اى كسانى كه از حب دنيا مست و خراب شده و در رنج هستيد.] [ () داخل اين درياى بى پايان شويد تا روح شما صاف و لطيف گردد.] [ () مادر خود را به آتش افكند و طفل مهربان دست او را گرفت.] [ () بلى مادر داخل آتش شد و گوى دولت را ربود.] [ () و فوراً او هم چون بچه اش شروع به تشويق ديگران نموده و از الطاف بى پايان خداوندى با جمله هاى لطيف بيان كرد] [ () بطورى كلماتش دلنشين بود كه جان مردم از سرور آكنده مى شد.] [و با صداى بلند مى گفت اى مردم ميان آتش بوستان سبز و خرم و گلستان پر گل را بنگريد.]
[مردم از زن و مرد بى اختيار خود را در آتش افكندند.] [بدون آن كه كسى آنها را مجبور كند و بسوى آتش بكشاند بلكه عشق و شوق دوست بود كه آنان را بطرف خرمن آتش مى برد آرى عشق او است كه هر تلخى را شيرين و هر شرنگى را به شهد مبدل مىكند.] [بالاخره كار بجايى رسيد كه مأمورين سختگير جهود مردم را از داخل شدن در آتش منع مى كردند.] [جهود از كار خود پشيمان شده غمگين گرديد] [كه مردم عشقشان بايمان بيشتر شده و در جانبازى صادقتر گرديدند.] [شكر خدا را كه مكر شيطان بالاخره پاىبند خود او شده و ديو لعين خود را سياه رو ديد.] [چيزى كه بروى ديگران مى ماليد بچهره خودش ماليده شد.] [و كسى كه جامه ديگران را پاره مى كرد جامه خود را پاره ديد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#کتاب_مثنوی_معنوی #صوتی
با صدای امین اصلانی
(مجموعه شش دفتر)
https://taaghche.com/audiobook/94514
1⃣ (دفتر اول)
https://taaghche.com/audiobook/94507
2⃣ (دفتر دوم)
https://taaghche.com/audiobook/94510
3⃣(دفتر سوم)
https://taaghche.com/audiobook/94513
4⃣(دفتر چهارم)
https://taaghche.com/audiobook/94532
5⃣(دفتر پنجم)
https://taaghche.com/audiobook/94554
6⃣ (دفتر ششم)
https://taaghche.com/audiobook/94557
🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت #پادشاه_مومن_سوز 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_39
بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمّد را صلیالله علیه و سلّم بتسخر خواند
آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند
مر محمّد را دهانش کژ بماند
باز آمد کای محمّد عفو کن
ای ترا الطاف و علم من لدن
من ترا افسوس میکردم ز جهل
من بدم افسوس را منسوب و اهل
چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد
میلش اندر طعنهٔ پاکان برد
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس
چون خدا خواهد کهمان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خندهایست
مرد آخربین مبارک بندهایست
هر کجا آب روان سبزه بود
هر کجا اشکی روان رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر روید خضر
اشک خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
[حكايت در اينكه هر كس به طعن پاكان خيزد، خود، رسوا شود]
آن دهان كژ كرد و از تسخر بخواند مر محمد را دهانش كژ بماند
باز آمد كاى محمد عفو كن اى ترا الطاف و علم من لدن
من ترا افسوس مى كردم ز جهل من بدم افسوس را منسوب و اهل
چون خدا خواهد كه پرده ى كس درد ميلش اندر طعنه ى پاكان برد
چون خدا خواهد كه پوشد عيب كس كم زند در عيب معيوبان نفس
[تضرّع، يارى خدا را به دنبال دارد]
چون خدا خواهد كه مان يارى كند ميل ما را جانب زارى كند
اى خنك چشمى كه آن گريان اوست وى همايون دل كه آن بريان اوست
آخر هر گريه آخر خنده اى است مرد آخر بين مبارك بنده اى است
هر كجا آب روان سبزه بود هر كجا اشك روان رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانت بر رويد خضر
اشك خواهى رحم كن بر اشك بار رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_39 كژ ماندن دهان آن شخص گستاخ كه نام پيغمبر به تمسخر برد
[يكى دهان خود را از راه تمسخر كج كرده و نام حضرت رسول (ص) را بر زبان جارى كرد و دهانش به همان حال كه كج كرده بود باقى ماند.] [پس نزد حضرت آمده عرض كرد يا محمد (ص) اى كسى كه الطاف علم لدنى دارى مرا عفو كن و از گناهم در گذر.] [من از نادانى خواستم ترا تمسخر كنم در صورتى كه خودم مستحق تمسخر بودم.] [چون خداى تعالى بخواهد كسى را رسوا كند او را به طعنه پاكان مايل مى سازد.] [و اگر بخواهد كه عيب كسى را بپوشاند كارى مىكند كه آن كس با معايب ديگران كارى نداشته باشد.]
[اگر خداوند بخواهد با ما كمك كند ما را بتضرع و زارى وامى دارد.] [خوشا چشمى كه براى او مى گريد و خوشا دلى كه داغدار او است.] [عقب هر گريه عاقبت خنده اى است و كسى كه عاقبت بين باشد بنده مباركى است.] [هر جا آب روان باشد سبزه زار خواهد بود و هر جا اشك روان باشد جاى نزول رحمت است.] [چون چرخ چاه ناله كن و اشك بريز تا در سرزمين جان تو سبزه هاى خوش رنگ برويد.] [ () حضرت رسول (ص) مرحمت فرمود و آن شخص را كه از صدق دل توبه كرده بود بخشيد.] [اگر طالب رحم هستى بر چشم هاى اشك بار ضعيفان و بىچارگان ترحم كن.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei