eitaa logo
مثنوی معنوی
35 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
[جواب عمل‏] آن چه مى ‏ماليد در روى كسان‏ جمع شد در چهره ‏ى آن ناكس آن‏ آن كه مى ‏دريد جامه ‏ى خلق چست‏ شد دريده آن او ايشان درست‏
3 آوردن پادشاه جهود زنى را با طفل و انداختن او طفل را بر آتش و بسخن آمدن طفل در ميان آتش‏ [در حالى كه آتش شعله‏ ور بود آن جهود زنى را با طفلش كنار آتش آورد.] [ () و گفت اى زن به اين بت سجده كن و گر نه در آتش خواهى سوخت.] [ () آن زن پاك دامن و مؤمنه بر اثر يقين و اطمينانى كه بحقانيت دين خود داشت از سجده بت استنكاف ورزيد.] [شاه جهود طفل را از دست او ربوده در آتش افكند زن هراسان شده دل از ايمان‏ بر كند.] [و خواست تا به بت سجده كند كه ناگاه طفل آواز داد كه اى مادر از خيال من فارغ باش كه نخواهم مرد.] [بيا تو هم داخل شو كه من در اينجا خوشم اگر چه در ظاهر ميان آتش هستم.] [اين آتش جز يك چشم بندى براى اشخاص محجوب و كافر نيست اين رحمتى است كه از جيب افق الهى سر بر آورده.] [مادر جان بيا و آيت خداوندى را ببين تا بدانى كه خاصان حق در جايى كه ديگران عسرت و سختى تصور مى‏كنند چه عشرت و لذتى دارند.] [بيا و داخل شو و در دنيايى كه آبش بمنزله آتش است آبى را ببين كه در صورت آتش جلوه‏گر است.] [ميان آتش بيا و اسرار حضرت ابراهيم را نگاه كن كه چگونه ميان آتش با گل سرخ و ياسمن سر و كار داشت.] [من در وقتى كه از تو زائيده مى ‏شدم تصور مرگ نموده مى ‏ترسيدم كه از رحم تو خارج شوم.] [وقتى كه مرا زائيدى عالم خوش هوا و خوش رنگى ديدم و از زندان تنگ رحم رهايى يافتم.] [اكنون كه در آتش اين سكون و عظمت را ديدم اين جهان را چون رحم تو تنگ مى‏بينم.] [در اين آتش عالمى بر من ظاهر شد كه در هر ذره آن دم عيسوى وجود دارد.] [اين جهان كه اكنون من هستم در صورت نيست ولى در ذات و معنى وجود دارد ولى جهان شما فقط يك شكل و صورت بى ‏ثبات و بى‏ معنى است.] [مادر جان تو را بحق مادرى قسم مى‏ دهم داخل شو و ببين كه اين آتش سوزاننده نيست.] [مادر جان بيا كه اقبال به تو رو آورده بيا اين دولت را از دست مده.] [قدرت آن سگ جهود را ديدى حال بيا قدرت و فضل خداوندى را تماشا كن.] [من از راه رحمت پاى تو را خواهم گشود و از شادى چنانم كه پرواى تو را ندارم.] [تو خود بيا و ديگران را هم تشويق كن كه بيايند كه پادشاه حقيقى در ميان آتش سفره ميهمانى چيده است.] [اى مردم همگى پروانه‏ وار خود را به آتش اندازيد كه در ميان اين آتش‏ بهار است و شكوفه ‏ها گلها سبزه ‏ها بانتظار شما هستند.] [اى مسلمانان همه بياييد كه جز شهد دين هر چه ديده ‏ايد شرنگ است.] [ () بياييد و ببينيد كه چگونه آتش سوزنده سرد و ملايم طبع شده.] [ () اى كسانى كه از حب دنيا مست و خراب شده و در رنج هستيد.] [ () داخل اين درياى بى ‏پايان شويد تا روح شما صاف و لطيف گردد.] [ () مادر خود را به آتش افكند و طفل مهربان دست او را گرفت.] [ () بلى مادر داخل آتش شد و گوى دولت را ربود.] [ () و فوراً او هم چون بچه ‏اش شروع به تشويق ديگران نموده و از الطاف بى ‏پايان خداوندى با جمله ‏هاى لطيف بيان كرد] [ () بطورى كلماتش دلنشين بود كه جان مردم از سرور آكنده مى ‏شد.] [و با صداى بلند مى ‏گفت اى مردم ميان آتش بوستان سبز و خرم و گلستان پر گل را بنگريد.] [مردم از زن و مرد بى ‏اختيار خود را در آتش افكندند.] [بدون آن كه كسى آنها را مجبور كند و بسوى آتش بكشاند بلكه عشق و شوق دوست بود كه آنان را بطرف خرمن آتش مى ‏برد آرى عشق او است كه هر تلخى را شيرين و هر شرنگى را به شهد مبدل مى‏كند.] [بالاخره كار بجايى رسيد كه مأمورين سختگير جهود مردم را از داخل شدن در آتش منع مى‏ كردند.] [جهود از كار خود پشيمان شده غمگين گرديد] [كه مردم عشقشان بايمان بيشتر شده و در جان‏بازى صادق‏تر گرديدند.] [شكر خدا را كه مكر شيطان بالاخره پاى‏بند خود او شده و ديو لعين خود را سياه رو ديد.] [چيزى كه بروى ديگران مى ‏ماليد بچهره خودش ماليده شد.] [و كسى كه جامه ديگران را پاره مى ‏كرد جامه خود را پاره ديد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
با صدای امین اصلانی (مجموعه شش دفتر) https://taaghche.com/audiobook/94514 1⃣ (دفتر اول) https://taaghche.com/audiobook/94507 2⃣ (دفتر دوم) https://taaghche.com/audiobook/94510 3⃣(دفتر سوم) https://taaghche.com/audiobook/94513 4⃣(دفتر چهارم) https://taaghche.com/audiobook/94532 5⃣(دفتر پنجم) https://taaghche.com/audiobook/94554 6⃣ (دفتر ششم) https://taaghche.com/audiobook/94557 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 4 بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمّد را صلی‌الله علیه و سلّم بتسخر خواند آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند مر محمّد را دهانش کژ بماند باز آمد کای محمّد عفو کن ای ترا الطاف و علم من لدن من ترا افسوس می‌کردم ز جهل من بدم افسوس را منسوب و اهل چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد میلش اندر طعنهٔ پاکان برد ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس چون خدا خواهد که‌مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند ای خنک چشمی که آن گریان اوست وی همایون دل که آن بریان اوست آخر هر گریه آخر خنده‌ایست مرد آخربین مبارک بنده‌ایست هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشکی روان رحمت شود باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانت بر روید خضر اشک خواهی رحم کن بر اشک‌بار رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
[حكايت در اينكه هر كس به طعن پاكان خيزد، خود، رسوا شود] آن دهان كژ كرد و از تسخر بخواند مر محمد را دهانش كژ بماند باز آمد كاى محمد عفو كن‏ اى ترا الطاف و علم من لدن‏ من ترا افسوس مى ‏كردم ز جهل‏ من بدم افسوس را منسوب و اهل‏ چون خدا خواهد كه پرده ‏ى كس درد ميلش اندر طعنه ‏ى پاكان برد چون خدا خواهد كه پوشد عيب كس‏ كم زند در عيب معيوبان نفس‏
[تضرّع، يارى خدا را به دنبال دارد] چون خدا خواهد كه ‏مان يارى كند ميل ما را جانب زارى كند اى خنك چشمى كه آن گريان اوست‏ وى همايون دل كه آن بريان اوست‏ آخر هر گريه آخر خنده ‏اى است‏ مرد آخر بين مبارك بنده ‏اى است‏ هر كجا آب روان سبزه بود هر كجا اشك روان رحمت شود باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانت بر رويد خضر اشك خواهى رحم كن بر اشك بار رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر
4 كژ ماندن دهان آن شخص گستاخ كه نام پيغمبر به تمسخر برد [يكى دهان خود را از راه تمسخر كج كرده و نام حضرت رسول (ص) را بر زبان جارى كرد و دهانش به همان حال كه كج كرده بود باقى ماند.] [پس نزد حضرت آمده عرض كرد يا محمد (ص) اى كسى كه الطاف علم لدنى دارى مرا عفو كن و از گناهم در گذر.] [من از نادانى خواستم ترا تمسخر كنم در صورتى كه خودم مستحق تمسخر بودم.] [چون خداى تعالى بخواهد كسى را رسوا كند او را به طعنه پاكان مايل مى ‏سازد.] [و اگر بخواهد كه عيب كسى را بپوشاند كارى مى‏كند كه آن كس با معايب ديگران كارى نداشته باشد.] [اگر خداوند بخواهد با ما كمك كند ما را بتضرع و زارى وامى ‏دارد.] [خوشا چشمى كه براى او مى ‏گريد و خوشا دلى كه داغدار او است.] [عقب هر گريه عاقبت خنده ‏اى است و كسى كه عاقبت بين باشد بنده مباركى است.] [هر جا آب روان باشد سبزه ‏زار خواهد بود و هر جا اشك روان باشد جاى نزول رحمت است.] [چون چرخ چاه ناله كن و اشك بريز تا در سرزمين جان تو سبزه ‏هاى خوش رنگ برويد.] [ () حضرت رسول (ص) مرحمت فرمود و آن شخص را كه از صدق دل توبه كرده بود بخشيد.] [اگر طالب رحم هستى بر چشم هاى اشك بار ضعيفان و بى‏چارگان ترحم كن.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
حکایت 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 5 بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود رو به آتش کرد شه «کای تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟ چون نمی‌سوزی چه شد خاصیتت؟ یا ز بخت ما دگر شد نیتت؟ می‌نبخشایی تو بر آتش‌پرست؛ آنک نپرستد ترا، او چون برست؟ هرگز ای آتش تو صابر نیستی چون نسوزی؟ چیست؟ قادر نیستی؟ چشم‌بندست این عجب، یا هوش‌بند؟ چون نسوزاند چنین شعله‌یْ بلند؟ جادوی کردت کسی یا سیمیاست؟ یا خلاف طبع تو از بخت ماست؟» گفت آتش من همانم ای شمن اندر آ تا تو ببینی تاب من طبع من دیگر نگشت و عنصرم تیغ حقم هم به دستوری برم بر در خرگه سگان ترکمان چاپلوسی کرده پیش میهمان ور بخرگه بگذرد بیگانه‌رو حمله بیند از سگان شیرانه او من ز سگ کم نیستم در بندگی کم ز ترکی نیست حق در زندگی آتش طبعت اگر غمگین کند سوزش از امر ملیک دین کند آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین نهد چونک غم‌ بینی تو استغفار کن غم بامر خالق آمد کار کن چون بخواهد عین غم شادی شود عین بند پای آزادی شود باد و خاک و آب و آتش بنده‌اند با من و تو مرده با حق زنده‌اند پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق روز و شب پیچان مدام سنگ بر آهن زنی بیرون جهد هم به امر حق قدم بیرون نهد آهن و سنگ هوا بر هم مزن کین دو می‌زایند همچون مرد و زن سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک تو به بالاتر نگر ای مرد نیک کین سبب را آن سبب آورد پیش بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش و آن سببها کانبیا را رهبرند آن سببها زین سببها برترند این سبب را آن سبب عامل کند باز گاهی بی بر و عاطل کند این سبب را محرم آمد عقلها و آن سببها راست محرم انبیا این سبب چه بود بتازی گو رسن اندرین چه این رسن آمد به فن گردش چرخه رسن را علتست چرخه گردان را ندیدن زَلّتست این رسنهای سببها در جهان هان و هان زین چرخ سرگردان مدان تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ باد آتش می‌شود از امر حق هر دو سرمست آمدند از خمر حق آب حلم و آتش خشم ای پسر هم ز حق بینی چو بگشایی بصر گر نبودی واقف از حق جانِ باد فرق کی کردی میان قوم عاد هود گِرد مؤمنان خطی کشید نرم می‌شد باد کانجا می‌رسید هر که بیرون بود زان خط جمله را پاره پاره می‌گسست اندر هوا همچنین شیبان راعی می‌کشید گرد بر گرد رمه خطی پدید چون به جمعه می‌شد او وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترک‌تاز هیچ گرگی در نرفتی اندر آن گوسفندی هم نگشتی زان نشان باد حرص گرگ و حرص گوسفند دایره‌یْ مرد خدا را بود بند همچنین باد اجل با عارفان نرم و خوش همچون نسیم یوسفان آتش ابراهیم را دندان نزد چون گزیده‌یْ حق بُوَد چونش گَزَد ز آتش شهوت نسوزد اهل دین باقیان را برده تا قعر زمین موج دریا چون به امر حق بتاخت اهل موسی را ز قبطی واشناخت خاک، قارون را چو فرمان در رسید با زر و تختش به قعر خود کشید آب و گل چون از دم عیسی چرید بال و پر بگشاد، مرغی شد پَرید هست تسبیحت بخار آب و گل مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل کوه طور از نور موسی شد به رقص صوفی کامل شد و رَست او ز نقص چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز جسم موسی از کلوخی بود نیز https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
[قدرت مطلقه الهى‏] رو به آتش كرد شه كاى تند خو آن جهان سوز طبيعى خوت كو چون نمى ‏سوزى چه شد خاصيتت‏ يا ز بخت ما دگر شد نيتت‏ مى ‏نبخشايى تو بر آتش پرست‏ آن كه نپرستد ترا او چون برست‏ هرگز اى آتش تو صابر نيستى‏ چون نسوزى چيست قادر نيستى‏ چشم بند است اين عجب يا هوش بند چون نسوزاند چنين شعله ‏ى بلند جادويى كردت كسى يا سيمياست‏ يا خلاف طبع تو از بخت ماست‏ گفت آتش من همانم اى شمن‏ اندر آ تو تا ببينى تاب من‏ طبع من ديگر نگشت و عنصرم‏ تيغ حقم هم به دستورى برم‏
[تمثيل براى ابيات پيشين‏] بر در خرگه سگان تركمان‏ چاپلوسى كرده پيش ميهمان‏ ور به خرگه بگذرد بيگانه رو حمله بيند از سگان شيرانه او من ز سگ كم نيستم در بندگى‏ كم ز تركى نيست حق در زندگى‏ آتش طبعت اگر غمگين كند سوزش از امر مليك دين كند آتش طبعت اگر شادى دهد اندر او شادى مليك دين نهد چون كه غم بينى تو استغفار كن‏ غم به امر خالق آمد كار كن‏ چون بخواهد عين غم شادى شود عين بند پاى، آزادى شود باد و خاك و آب و آتش بنده ‏اند با من و تو مرده با حق زنده ‏اند پيش حق آتش هميشه در قيام‏ همچو عاشق روز و شب پيچان مدام‏