eitaa logo
مثنوی معنوی
35 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
[تضرّع، يارى خدا را به دنبال دارد] چون خدا خواهد كه ‏مان يارى كند ميل ما را جانب زارى كند اى خنك چشمى كه آن گريان اوست‏ وى همايون دل كه آن بريان اوست‏ آخر هر گريه آخر خنده ‏اى است‏ مرد آخر بين مبارك بنده ‏اى است‏ هر كجا آب روان سبزه بود هر كجا اشك روان رحمت شود باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانت بر رويد خضر اشك خواهى رحم كن بر اشك بار رحم خواهى بر ضعيفان رحم آر
4 كژ ماندن دهان آن شخص گستاخ كه نام پيغمبر به تمسخر برد [يكى دهان خود را از راه تمسخر كج كرده و نام حضرت رسول (ص) را بر زبان جارى كرد و دهانش به همان حال كه كج كرده بود باقى ماند.] [پس نزد حضرت آمده عرض كرد يا محمد (ص) اى كسى كه الطاف علم لدنى دارى مرا عفو كن و از گناهم در گذر.] [من از نادانى خواستم ترا تمسخر كنم در صورتى كه خودم مستحق تمسخر بودم.] [چون خداى تعالى بخواهد كسى را رسوا كند او را به طعنه پاكان مايل مى ‏سازد.] [و اگر بخواهد كه عيب كسى را بپوشاند كارى مى‏كند كه آن كس با معايب ديگران كارى نداشته باشد.] [اگر خداوند بخواهد با ما كمك كند ما را بتضرع و زارى وامى ‏دارد.] [خوشا چشمى كه براى او مى ‏گريد و خوشا دلى كه داغدار او است.] [عقب هر گريه عاقبت خنده ‏اى است و كسى كه عاقبت بين باشد بنده مباركى است.] [هر جا آب روان باشد سبزه ‏زار خواهد بود و هر جا اشك روان باشد جاى نزول رحمت است.] [چون چرخ چاه ناله كن و اشك بريز تا در سرزمين جان تو سبزه ‏هاى خوش رنگ برويد.] [ () حضرت رسول (ص) مرحمت فرمود و آن شخص را كه از صدق دل توبه كرده بود بخشيد.] [اگر طالب رحم هستى بر چشم هاى اشك بار ضعيفان و بى‏چارگان ترحم كن.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
حکایت 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 5 بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود رو به آتش کرد شه «کای تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟ چون نمی‌سوزی چه شد خاصیتت؟ یا ز بخت ما دگر شد نیتت؟ می‌نبخشایی تو بر آتش‌پرست؛ آنک نپرستد ترا، او چون برست؟ هرگز ای آتش تو صابر نیستی چون نسوزی؟ چیست؟ قادر نیستی؟ چشم‌بندست این عجب، یا هوش‌بند؟ چون نسوزاند چنین شعله‌یْ بلند؟ جادوی کردت کسی یا سیمیاست؟ یا خلاف طبع تو از بخت ماست؟» گفت آتش من همانم ای شمن اندر آ تا تو ببینی تاب من طبع من دیگر نگشت و عنصرم تیغ حقم هم به دستوری برم بر در خرگه سگان ترکمان چاپلوسی کرده پیش میهمان ور بخرگه بگذرد بیگانه‌رو حمله بیند از سگان شیرانه او من ز سگ کم نیستم در بندگی کم ز ترکی نیست حق در زندگی آتش طبعت اگر غمگین کند سوزش از امر ملیک دین کند آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین نهد چونک غم‌ بینی تو استغفار کن غم بامر خالق آمد کار کن چون بخواهد عین غم شادی شود عین بند پای آزادی شود باد و خاک و آب و آتش بنده‌اند با من و تو مرده با حق زنده‌اند پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق روز و شب پیچان مدام سنگ بر آهن زنی بیرون جهد هم به امر حق قدم بیرون نهد آهن و سنگ هوا بر هم مزن کین دو می‌زایند همچون مرد و زن سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک تو به بالاتر نگر ای مرد نیک کین سبب را آن سبب آورد پیش بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش و آن سببها کانبیا را رهبرند آن سببها زین سببها برترند این سبب را آن سبب عامل کند باز گاهی بی بر و عاطل کند این سبب را محرم آمد عقلها و آن سببها راست محرم انبیا این سبب چه بود بتازی گو رسن اندرین چه این رسن آمد به فن گردش چرخه رسن را علتست چرخه گردان را ندیدن زَلّتست این رسنهای سببها در جهان هان و هان زین چرخ سرگردان مدان تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ باد آتش می‌شود از امر حق هر دو سرمست آمدند از خمر حق آب حلم و آتش خشم ای پسر هم ز حق بینی چو بگشایی بصر گر نبودی واقف از حق جانِ باد فرق کی کردی میان قوم عاد هود گِرد مؤمنان خطی کشید نرم می‌شد باد کانجا می‌رسید هر که بیرون بود زان خط جمله را پاره پاره می‌گسست اندر هوا همچنین شیبان راعی می‌کشید گرد بر گرد رمه خطی پدید چون به جمعه می‌شد او وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترک‌تاز هیچ گرگی در نرفتی اندر آن گوسفندی هم نگشتی زان نشان باد حرص گرگ و حرص گوسفند دایره‌یْ مرد خدا را بود بند همچنین باد اجل با عارفان نرم و خوش همچون نسیم یوسفان آتش ابراهیم را دندان نزد چون گزیده‌یْ حق بُوَد چونش گَزَد ز آتش شهوت نسوزد اهل دین باقیان را برده تا قعر زمین موج دریا چون به امر حق بتاخت اهل موسی را ز قبطی واشناخت خاک، قارون را چو فرمان در رسید با زر و تختش به قعر خود کشید آب و گل چون از دم عیسی چرید بال و پر بگشاد، مرغی شد پَرید هست تسبیحت بخار آب و گل مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل کوه طور از نور موسی شد به رقص صوفی کامل شد و رَست او ز نقص چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز جسم موسی از کلوخی بود نیز https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
[قدرت مطلقه الهى‏] رو به آتش كرد شه كاى تند خو آن جهان سوز طبيعى خوت كو چون نمى ‏سوزى چه شد خاصيتت‏ يا ز بخت ما دگر شد نيتت‏ مى ‏نبخشايى تو بر آتش پرست‏ آن كه نپرستد ترا او چون برست‏ هرگز اى آتش تو صابر نيستى‏ چون نسوزى چيست قادر نيستى‏ چشم بند است اين عجب يا هوش بند چون نسوزاند چنين شعله ‏ى بلند جادويى كردت كسى يا سيمياست‏ يا خلاف طبع تو از بخت ماست‏ گفت آتش من همانم اى شمن‏ اندر آ تو تا ببينى تاب من‏ طبع من ديگر نگشت و عنصرم‏ تيغ حقم هم به دستورى برم‏
[تمثيل براى ابيات پيشين‏] بر در خرگه سگان تركمان‏ چاپلوسى كرده پيش ميهمان‏ ور به خرگه بگذرد بيگانه رو حمله بيند از سگان شيرانه او من ز سگ كم نيستم در بندگى‏ كم ز تركى نيست حق در زندگى‏ آتش طبعت اگر غمگين كند سوزش از امر مليك دين كند آتش طبعت اگر شادى دهد اندر او شادى مليك دين نهد چون كه غم بينى تو استغفار كن‏ غم به امر خالق آمد كار كن‏ چون بخواهد عين غم شادى شود عين بند پاى، آزادى شود باد و خاك و آب و آتش بنده ‏اند با من و تو مرده با حق زنده ‏اند پيش حق آتش هميشه در قيام‏ همچو عاشق روز و شب پيچان مدام‏
[تمثيل در اينكه نظام علل و اسباب طبيعى واقعيت دارد اما تا خدا نخواهد آنها به خودى خود مؤثر نيستند] سنگ بر آهن زنى بيرون جهد هم به امر حق قدم بيرون نهد آهن و سنگ ستم بر هم مزن‏ كاين دو مى ‏زايند همچون مرد و زن‏ سنگ و آهن خود سبب آمد و ليك‏ تو به بالاتر نگر اى مرد نيك‏ كاين سبب را آن سبب آورد پيش‏ بى ‏سبب كى شد سبب هرگز ز خويش‏ و آن سببها كانبيا را رهبر است‏ آن سببها زين سببها برتر است‏ اين سبب را آن سبب عامل كند باز گاهى بى ‏بر و عاطل كند اين سبب را محرم آمد عقلها و آن سببها راست محرم انبيا اين سبب چه بود به تازى گو رسن‏ اندر اين چه اين رسن آمد به فن‏ گردش چرخه رسن را علت است‏ چرخه گردان را نديدن زلت است‏ اين رسنهاى سببها در جهان‏ هان و هان زين چرخ سر گردان مدان‏
[تدبير امور عالم، ذاتى نيست، بل مستند به مشيت خداوند است‏] تا نمانى صفر و سر گردان چو چرخ‏ تا نسوزى تو ز بى ‏مغزى چو مرخ‏ باد آتش مى ‏خورد از امر حق‏ هر دو سر مست آمدند از خمر حق‏ آب حلم و آتش خشم اى پسر هم ز حق بينى چو بگشايى بصر گر نبودى واقف از حق جان باد فرق كى كردى ميان قوم عاد
5 عتاب كردن جهود آتش را كه چرا نمى‏سوزى و جواب او [شاه جهود رو به آتش نموده گفت: اى آن كه در سوزاندن چابك و چالاك بودى آن عادت طبيعى جهان سوز تو كجا رفت.] [چرا نمى‏سوزانى خاصيت تو چه شد شايد از بد بختى ما عادت تو تغيير كرده است.] [تو كه به آتش پرست رحم نمى‏كنى چه شد كسى را كه از پرستش تو استنكاف دارد نمى‏سوزانى؟] [اى آتش تو هيچ گاه در انجام خاصيت طبيعى خويش‏ خود دارى نمى‏كردى چطور نمى‏سوزانى چه شده كه نمى‏توانى وظيفه ذاتى خود را انجام دهى.] [اين چشم بندى است يا هوش بندى؟ اين شعله كه سر بر آسمان كشيده چرا نمى‏سوزاند؟] [كسى تو را جادو كرده يا علم سيميا بكار برده يا از بخت بد ما تو بر خلاف طبع عمل مى‏كنى؟] [از آتش صدا بلند شد كه من همانم كه بودم من آتشم تو بيا داخل شو تا ببينى چگونه مى‏سوزانم.] [طبيعت من تغيير نكرده و عنصر من همان است كه بود من شمشير خدايى هستم و بر طبق اراده او كار مى‏كنم.] [نديده ‏اى كه بر در خيمه ‏هاى تركمن سگها پيش مهمانان چاپلوسى مى‏كنند.] [و اگر بيگانه‏اى از نزديك خيمه عبور كند همين سگهاى مهربان و چاپلوس مثل شير درنده حمله مى‏كنند.] [من در بندگى از سگ كمتر نيستم و حق از يك تركى در نظم امور كمتر نيست.] [آتش طبع تو اگر ترا غمگين و خشمناك و ناراحت مى‏كند بر طبق امر شاهنشاه دين است كه روح تو را آتش مى‏زند.] [و اگر طبيعت تو سرور و ابتهاج بتو مى‏بخشد شادى را همان شاهنشاه در او وديعه نهاده است.] [اگر غم و رنج ديدى توبه كن زيرا كه بامر خداوند در تو تأثير مى‏كند.] [اگر او بخواهد عين غم بدل بشادى مى‏گردد و بندى كه بر پاى تو نهاده ‏اند بدل به آزادى مى‏شود.] [باد و خاك و آب و آتش بنده هستند و در مقابل من و تو بى‏جان و مرده ‏اند ولى در مقابل حق زنده و اثرشان بر طبق اراده او است.] [آتش روز و شب چون عاشق دل سوخته بخود پيچيده و در مقابل حق براى انجام امر در حال قيام است.] [سنگ را كه به آهن زدى آتش از آن توليد مى‏شود اين اخگر بامر حق بيرون مى‏آيد.] [آهن و سنگ ظلم و ستم را بهم مزن كه اصطكاك اينها چون نزديكى مرد و زن باعث زائيده شدن موجود ديگرى است.] [اگر چه سنگ و آهن سبب بيرون آمدن آتش هستند ولى تو به بالاتر از آنها نگاه كن.] [اين سبب را آن سبب‏ بالاتر پيش آورده سبب كى بخودى خود سبب شده است.] [اين سبب را سبب بالاتر كار كن و مؤثر مى‏سازد گاهى در مورد ديگر هم از كار باز مى‏دارد.] [آن سبب هايى كه رهبر انبيا هستند بالا دست سبب هايى است كه بنظر ما مى‏رسد.] [عقل ما مى‏تواند محرم اين سببها بوده و آن را درك كند ولى با آن سببها فقط انبيا محرم هستند] [اين سبب را مى‏توان تشبيه بريسمانى نمود كه از چاهى آب بوسيله آن كشيده مى‏شود.] [البته سبب بالا آمدن ريسمان گردش چرخ چاه است ولى نديدن گرداننده چرخ نشانه كورى و لغزش بصر است.] [تصور نكن كه اين همه ريسمان هاى اسباب در تمام جهان ناشى از گردش افلاك است.] [اين تصور را نكن تا چون چرخ سر گردان نشده و از بى‏ مغزى مثل چوب آتش زنه باندك اشاره ‏اى آتش نگيرى.] [باد و آتش از امر حق بوجود مى‏آيند و هر دو از باده الهى سر مستند.] [آب حلم و آتش خشم را هم اگر خوب بنگرى خواهى ديد كه از جانب خداوند است.] [اگر حقيقت باد از حق خبر نداشت چگونه ميانه قوم عاد فرق گذاشته مقصرين را هلاك و در باره نيكان بى ‏اثر مى‏شد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
قصه ‏ى باد كه در عهد هود عليه السلام قوم عاد را هلاك كرد [حكايت در اينكه جمادات نيز به امر حق، داراى حيات و شعوراند] هود گرد مومنان خطى كشيد نرم مى ‏شد باد كانجا مى ‏رسيد هر كه بيرون بود ز آن خط جمله را پاره پاره مى ‏گسست اندر هوا همچنين شيبان راعى مى ‏كشيد گرد بر گرد رمه خطى پديد چون به جمعه مى ‏شد او وقت نماز تا نيارد گرگ آن جا ترك تاز هيچ گرگى در نرفتى اندر آن‏ گوسفندى هم نگشتى ز آن نشان‏ باد حرص گرگ و حرص گوسفند دايره ‏ى مرد خدا را بود بند همچنين باد اجل با عارفان‏ نرم و خوش همچون نسيم يوسفان‏ آتش ابراهيم را دندان نزد چون گزيده ‏ى حق بود چونش گزد
[اهل حقيقت، در آتش شهوت نمى ‏سوزند] ز آتش شهوت نسوزد اهل دين‏ باقيان را برده تا قعر زمين‏