eitaa logo
مثنوی معنوی
32 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ادامه حکایت 6 بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش این عجایب دید آن شاه جهود جز که طنز و جز که انکارش نبود ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد بانگ آمد کار چون اینجا رسید پای دار ای سگ که قهر ما رسید بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت اصل ایشان بود آتش ز ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها هم ز آتش زاده بودند آن فریق جزوها را سوی کل باشد طریق آتشی بودند مؤمن‌ سوز و بس سوخت خود را آتش ایشان چو خس آنک بودست امه الهاویه هاویه آمد مرورا زاویه مادر فرزند جویان ویست اصلها مر فرعها را در پیست آبها در حوض اگر زندانیست باد نشفش می‌کند کارکانیست می‌رهاند می‌برد تا معدنش اندک اندک تا نبینی بردنش وین نفس جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهان تا الیه یصعد اطیاب الکلم صاعدا منا الی حیث علم ترتقی انفاسنا بالمنتقی متحفا منا الی دار البقا ثم تاتینا مکافات المقال ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال ثم یلجینا الی امثالها کی ینال العبد مما نالها هکذی تعرج و تنزل دائما ذا فلا زلت علیه قائما پارسی گوییم یعنی این کشش زان طرف آید که آمد آن چشش چشم هر قومی به سویی مانده‌ست کان طرف یک روز ذوقی رانده‌ست ذوق جنس از جنس خود باشد یقین ذوق جزو از کل خود باشد ببین یا مگر آن قابل جنسی بود چون بدو پیوست جنس او شود همچو آب و نان که جنس ما نبود گشت جنس ما و اندر ما فزود نقش جنسیت ندارد آب و نان ز اعتبار آخر آن را جنس دان ور ز غیر جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را آنک مانندست باشد عاریت عاریت باقی نماند عاقبت مرغ را گر ذوق آید از صفیر چونک جنس خود نیابد شد نفیر تشنه را گر ذوق آید از سراب چون رسد در وی گریزد جوید آب مفلسان هم خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب تا زر اندودیت از ره نفکند تا خیال کژ ترا چه نفکند از کلیله باز جو آن قصه را واندر آن قصه طلب کن حصه را https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
طنز و انكار كردن پادشاه جهود و قبول نكردن نصيحت خاصان خويش‏ اين عجايب ديد آن شاه جهود جز كه طنز و جز كه انكارش نبود ناصحان گفتند از حد مگذران‏ مركب استيزه را چندين مران‏ ناصحان را دست بست و بند كرد ظلم را پيوند در پيوند كرد بانگ آمد كار چون اينجا رسيد پاى دار اى سگ كه قهر ما رسيد بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت‏ حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت‏
[هر كس به اصل خود مى ‏پيوندد] اصل ايشان بود آتش ابتدا سوى اصل خويش رفتند انتها هم ز آتش زاده بودند آن فريق‏ جزوها را سوى كل باشد طريق‏
[جواب عمل‏] آتشى بودند مومن سوز و بس‏ سوخت خود را آتش ايشان چو خس‏
[هر كس به اصل خود بازمى ‏گردد] آن كه بوده ست امه الهاويه‏ هاويه آمد مر او را زاويه‏ مادر فرزند جويان وى است‏ اصلها مر فرعها را در پى است‏ آب اندر حوض اگر زندانى است‏ باد نشفش مى ‏كند كار كانى است‏ مى ‏رهاند مى ‏برد تا معدنش‏ اندك اندك تا نبينى بردنش‏ وين نفس جانهاى ما را همچنان‏ اندك اندك دزدد از حبس جهان‏ تا إليه يصعد أطياب الكلم‏ صاعدا منا إلى حيث علم‏
[نيايش بنده، به سوى بارگاه الهى صعود مى ‏كند] ترتقي أنفاسنا بالمنتقى‏ متحفا منا إلى دار البقا
[پاداش نيايش، مضاعف است‏] ثم تاتينا مكافات المقال‏ ضعف ذاك رحمة من ذى الجلال‏ ثم يلجينا الى امثالها كى ينال العبد مما نالها هكذا تعرج و تنزل دايما ذا فلا زلت عليه قائما
[گرايش به معنويت، امرى فطرى است‏] پارسى گوييم يعنى اين كشش‏ ز آن طرف آيد كه آمد آن چشش‏ چشم هر قومى به سويى مانده است‏ كان طرف يك روز ذوقى رانده است‏
[پيوند ميان همجنس ‏ها] ذوق جنس از جنس خود باشد يقين‏ ذوق جزو از كل خود باشد ببين‏
[موجودات ناهمجنس كه استعداد تجانس داشته باشند، همجنس مى ‏شوند] يا مگر آن قابل جنسى بود چون بدو پيوست جنس او شود همچو آب و نان كه جنس ما نبود گشت جنس ما و اندر ما فزود نقش جنسيت ندارد آب و نان‏ ز اعتبار آخر آن را جنس دان‏
[تجانس ظاهرى دوام ندارد] ور ز غير جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را آن كه مانند است باشد عاريت‏ عاريت باقى نماند عاقبت‏
[سه تمثيل براى ابيات پيشين‏] مرغ را گر ذوق آيد از صفير چون كه جنس خود نيابد شد نفير تشنه را گر ذوق آيد از سراب‏ چون رسد در وى گريزد جويد آب‏ مفلسان هم خوش شوند از زر قلب‏ ليك آن رسوا شود در دار ضرب‏