eitaa logo
مثنوی معنوی
32 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
[هر كس به اصل خود مى ‏پيوندد] اصل ايشان بود آتش ابتدا سوى اصل خويش رفتند انتها هم ز آتش زاده بودند آن فريق‏ جزوها را سوى كل باشد طريق‏
[جواب عمل‏] آتشى بودند مومن سوز و بس‏ سوخت خود را آتش ايشان چو خس‏
[هر كس به اصل خود بازمى ‏گردد] آن كه بوده ست امه الهاويه‏ هاويه آمد مر او را زاويه‏ مادر فرزند جويان وى است‏ اصلها مر فرعها را در پى است‏ آب اندر حوض اگر زندانى است‏ باد نشفش مى ‏كند كار كانى است‏ مى ‏رهاند مى ‏برد تا معدنش‏ اندك اندك تا نبينى بردنش‏ وين نفس جانهاى ما را همچنان‏ اندك اندك دزدد از حبس جهان‏ تا إليه يصعد أطياب الكلم‏ صاعدا منا إلى حيث علم‏
[نيايش بنده، به سوى بارگاه الهى صعود مى ‏كند] ترتقي أنفاسنا بالمنتقى‏ متحفا منا إلى دار البقا
[پاداش نيايش، مضاعف است‏] ثم تاتينا مكافات المقال‏ ضعف ذاك رحمة من ذى الجلال‏ ثم يلجينا الى امثالها كى ينال العبد مما نالها هكذا تعرج و تنزل دايما ذا فلا زلت عليه قائما
[گرايش به معنويت، امرى فطرى است‏] پارسى گوييم يعنى اين كشش‏ ز آن طرف آيد كه آمد آن چشش‏ چشم هر قومى به سويى مانده است‏ كان طرف يك روز ذوقى رانده است‏
[پيوند ميان همجنس ‏ها] ذوق جنس از جنس خود باشد يقين‏ ذوق جزو از كل خود باشد ببين‏
[موجودات ناهمجنس كه استعداد تجانس داشته باشند، همجنس مى ‏شوند] يا مگر آن قابل جنسى بود چون بدو پيوست جنس او شود همچو آب و نان كه جنس ما نبود گشت جنس ما و اندر ما فزود نقش جنسيت ندارد آب و نان‏ ز اعتبار آخر آن را جنس دان‏
[تجانس ظاهرى دوام ندارد] ور ز غير جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را آن كه مانند است باشد عاريت‏ عاريت باقى نماند عاقبت‏
[سه تمثيل براى ابيات پيشين‏] مرغ را گر ذوق آيد از صفير چون كه جنس خود نيابد شد نفير تشنه را گر ذوق آيد از سراب‏ چون رسد در وى گريزد جويد آب‏ مفلسان هم خوش شوند از زر قلب‏ ليك آن رسوا شود در دار ضرب‏
[حذر از گندم ‏نمايان جوفروش‏] تا زر اندوديت از ره نفگند تا خيال كژ ترا چه نفگند از كليله باز جو آن قصه را و اندر آن قصه طلب كن حصه را
7 طنز و انكار كردن پادشاه جهود و نصيحت ناصحان او را [شاه جهود اين همه عجايب را ديد ولى از ديدن آنها جز تمسخر و انكار از وى ظاهر نگرديد.] [ناصحين به شاه جهود گفتند در ظلم و جور و ضديت بيش از اين پا فشارى مكن و تا اين اندازه ستيزه را جايز ندان.] [ () از كشتن و سوزاندن مردم صرف نظر كن و آتش براى جان خود تهيه نكن.] [جهود در مقابل اين پند خير خواهانه ناصحين را گرفته در بند نهاد و ظلم اولى را با ظلم دومى پيوند كرد.] [در اين موقع بود كه ندا رسيد اى شاه ستمگر چون كار باين جا رسيد بايست كه قهر و غضب ما در كار رسيدن است.] [و بلا فاصله آتش زبانه كشيده شعله‏ هاى آن بالا رفت تا به چهل گز رسيد و به اطراف جهودان حلقه گشته تمام آنها را سوزانيده خاكستر نمود.] [اصل آنها از آتش بود در آخر نيز به اصل خود بر گشتند.] [آنها از آتش زائيده شده بودند و همواره جزء به راهى مى‏ رود كه بكل خود منتهى گردد.] [ () آنها از آتش زائيده شده بودند كه همواره دم از آتش و دود مى ‏زدند.] [آتشى بودند مؤمن سوز ولى مثل خس و خاشاك بالاخره خويشتن را آتش زدند.] [و آن كه مادرش (هاويه) آخرين طبقه جهنم بوده بالاخره جاى او در كنج هاويه خواهد بود.] [هر مادرى فرزند خود را مى ‏طلبد و هر اصلى فرع خود را مى‏ خواهد و بسوى او متمايل است.] [آب حوض را نگاه كنيد اين آب اگر چه در حوض زندانى شده و از جريان باز مانده نمى ‏تواند به دريا ملحق شود ولى باد كه از رفقاى عنصرى او است كم كم او را به خود جذب نموده و مى‏ برد مى ‏برد كه ثانياً به صورت قطرات باران به دريا برساند.] [باد اين آب محبوس را از حبس رهايى داده و طورى مى ‏برد كه كسى بردن آن را نتواند ديد مى ‏برد تا به معدن اصلى خود برساند.] [تنفس ما هم جانهاى ما را كم كم و بطور غير محسوس از محبس جهان دزديده مى ‏برد.] [همان طور كه خداى تعالى مى‏ فرمايد إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ‏ كلمات پاك بسوى او بالا مى‏ رود اين كلمات از جايى كه ما هستيم صعود كرده و بالا مى ‏رود تا بجايى كه خدا مى ‏داند و بس‏] [دم ها و نفس هاى ما به يارى پرهيز و تقوى بالا مى‏ رود و تحفه ‏ايست كه از ما به جهان باقى فرستاده مى ‏شود.] [پس از آن به مزد آن چه گفته‏ ايم رحمت خداوند ذو الجلال به اضعاف مضاعف بسوى ما باز مى ‏گردد.] [و همين رحمت ما را وادار مى‏ كند كه ثانياً و ثالثاً كلمات خود را تكرار كنيم و عوض بگيريم تا بنده به درجه ‏اى برسد كه بايد به آن جا ارتقا يابد.] [اين جريان هميشه باقى و اين بالا رفتن كلمات و فرود آمدن رحمت همواره در جريان است.] [الغرض اين كشش و اين جاذبه از طرفى آمده است‏ كه لذت تقوى و محبت را به ما چشانيده ‏اند.] [چشم هر قومى به سويى نگران است كه روزى در آن جا لذت آسايش چشيده است.] [ذوق هر جنس متوجه جنس خود است و جزء ذوقش متوجه كل است.] [و نيز ممكن است چيزى قابليت آن را داشته باشد كه به يك جنس مخصوص برسد و از جنس او گردد.] [چون نان و آب كه از جنس ما نيست ولى هنگامى كه در معده ما رود از جنس ما شده بر ما مى ‏افزايد.] [آب و نان صورت جنسيت ندارد ولى به اعتبار آخرين صورتى كه بخود مى ‏گيرد و تبديل به گوشت و پوست و استخوان مى‏ گردد او را جنس ما مى ‏توان دانست.] [اگر ما متمايل بغير جنس خود شويم شايد آن چيز شبيه به جنس ما است و ذوق به اشتباه متمايل باو شده.] [آن كه مانند جنس ما است عاريه است و باقى نخواهد ماند.] [مرغ اگر از صفيرى كه مى ‏شنود به سمتى متمايل گردد وقتى جنس خود را نيابد صفير به نظرش چون نفير بد صدا خواهد شد.] [تشنه اگر سر آب ديده بطرف او مايل شد وقتى به سراب رسيد از وى گريخته به جستجوى آب مى ‏رود.] [اگر مفلس از زر قلب خوشحال شود در ضراب خانه رسوا و بد حال خواهد شد.] [براى اينكه يك نقد زر اندود ترا فريب ندهد و خيال كج به چاهت نيفكند.] [از كليله و دمنه قصه نخجیران و شیر را بخوان و سهم خود را از پند و نصيحت در آن جستجو كن.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei