eitaa logo
مثنوی معنوی
34 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
حكايت 1 بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفس چون می‌تپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان گرگ خر را در ربود کوزه بودش آب می‌نامد بدست آب را چون یافت خود کوزه شکست شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خسته‌ام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمیست هر الم را در کف ما مرهمیست گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر ترک استثنا مرادم قسوتیست نه همین گفتن که عارض حالتیست ای بسا ناورده استثنا به گفت جان او با جان استثناست جفت هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا آن کنیزک از مرض چون موی شد چشم شه از اشک خون چون جوی شد از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌نمود از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت - - 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
[حكايت در چگونگى رهايى روح از عالم صورت‏] بود شاهى در زمانى پيش از اين‏ ملك دنيا بودش و هم ملك دين‏ اتفاقا شاه روزى شد سوار با خواص خويش از بهر شكار يك كنيزك ديد شه بر شاه راه‏ شد غلام آن كنيزك جان شاه‏ مرغ جانش در قفس چون مى‏طپيد داد مال و آن كنيزك را خريد چون خريد او را و برخوردار شد آن كنيزك از قضا بيمار شد
[دو تمثيل در بيان اينكه كامروايى انسان در اين دنيا، نسبى است‏] آن يكى خر داشت، پالانش نبود يافت پالان ، گرگ خر را در ربود كوزه بودش ، آب مى ‏نامد به دست‏ آب را چون يافت ، خود كوزه شكست‏
[ادامه حكايت پادشاه و كنيزك‏] شه طبيبان جمع كرد از چپ و راست‏ گفت جان هر دو در دست شماست‏ جان من سهل است جان جانم اوست‏ دردمند و خسته ‏ام درمانم اوست‏ هر كه درمان كرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا
[خودبينى، سبب حرمان آدمى‏] جمله گفتندش كه جان‏بازى كنيم‏ فهم گرد آريم و انبازى كنيم‏ هر يكى از ما مسيح عالمى است‏ هر الم را در كف ما مرهمى است‏ ( (گر خدا خواهد))* نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر
[جمله «إن شاء اللّه» را از صميم قلب بگو، نه فقط به زبان‏] ترك استثنا مرادم قسوتى است‏ نى همين گفتن كه عارض حالتى است‏ اى بسا ناورده استثنا به گفت‏ جان او با جان استثناست جفت‏
[ادامه حكايت پادشاه و كنيزك‏] هر چه كردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا آن كنيزك از مرض چون موى شد چشم شه از اشك خون چون جوى شد
[آنجا كه قضاى الهى دررسد، آدمى از تدبير بازمى ‏ماند] از قضا سركنگبين صفرا فزود روغن بادام خشكى مى ‏نمود از هليله قبض شد اطلاق رفت‏ آب آتش را مدد شد همچو نفت‏
حكايت 2 بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را شه چو عجز آن حکیمان را بدید پابرهنه جانب مسجد دوید رفت در مسجد سوی محراب شد سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد چون به خویش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشاد در مدح و دعا کای کمینه بخششت مُلک جهان من چه گویم چون تو می‌دانی نهان ای همیشه حاجت ما را پناه بار دیگر ما غلط کردیم راه لیک گفتی گرچه می‌دانم سرت زود هم پیدا کنش بر ظاهرت چون برآورد از میان جان خروش اندر آمد بحر بخشایش به جوش درمیان گریه خوابش در ربود دید در خواب او که پیری رو نمود گفت ای شه مژده حاجاتت رواست گر غریبی آیدت فردا ز ماست چونکه آید او حکیمی حاذقست صادقش دان کو امین و صادقست در علاجش سِحر مطلق را ببین در مزاجش قدرت حق را ببین چون رسید آن وعده‌گاه و روز شد آفتاب از شرق اخترسوز شد بود اندر منظره شه منتظر تا ببیند آنچه بنمودند سر دید شخصی فاضلی پرمایه‌ای آفتابی درمیان سایه‌ای می‌رسید از دور مانند هلال نیست بود و هست بر شکل خیال نیست‌وش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان بر خیالی صلحشان و جنگشان وز خیالی فخرشان و ننگشان آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مه‌رویان بستان خداست آن خیالی که شه اندر خواب دید در رخ مهمان همی آمد پدید شه به جای حاجبان فا پیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رفت هر دو بحری آشنا آموخته هر دو جان بی دوختن بر دوخته گفت معشوقم تو بودستی نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان ای مرا تو مصطفی من چو عمر از برای خدمتت بندم کمر
ظاهر شدن عجز حكيمان از معالجه ‏ى كنيزك و روى آوردن، پادشاه به درگاه خدا و در خواب ديدن او ولى را [در مرتبه عجز و اضطرار، دعا به اجابت رسد] شه چو عجز آن حكيمان را بديد پا برهنه جانب مسجد دويد رفت در مسجد سوى محراب شد سجده گاه از اشك شه پر آب شد چون به خويش آمد ز غرقاب فنا خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا كاى كمينه بخششت ملك جهان‏ من چه گويم چون تو مى‏دانى نهان‏ اى هميشه حاجت ما را پناه‏ بار ديگر ما غلط كرديم راه‏ [با آنكه خدا از درونت خبر دارد، باز، خواسته ‏ات را به زبان آور] ليك گفتى گر چه مى ‏دانم سرت‏ زود هم پيدا كنش بر ظاهرت‏ ‏ [با آنكه خدا از درونت خبر دارد، باز، خواسته ‏ات را به زبان آور] ليك گفتى گر چه مى ‏دانم سرت‏ زود هم پيدا كنش بر ظاهرت‏