👈 حکایت #بازرگان_و_طوطی 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_89
بخش ۸۹ - باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کاین خشم و غم را مقتضیست؟
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان، همتایِ تو
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
من پشیمان گشتم، این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کمان
وا نگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
چون گذشت از سر جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت
فعل را در غیب اثرها زادنیست
و آن موالیدش به حکم خلق نیست
بیشریکی جمله مخلوق خداست
آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
زید پرانید تیری سوی عَمر
عَمر را بگرفت تیرش همچو نَمر
مدت سالی همیزایید درد
دردها را آفریند حق، نه مرد
زید را می آن دَم ار مُرد از وَجل
دردها میزاید آنجا تا اجل
زان موالیدِ وجَع چون مُرد او
زید را ز اول سبب قتال گو
آن وجعها را بدو منسوب دار
گرچه هست آن جمله صنع کردگار
همچنین کشت و دم و دام و جماع
آن موالیدست حق را مستطاع
اولیا را هست قدرت از اله
تیر جسته باز آرندش ز راه
بسته درهای موالید از سبب
چون پشیمان شد ولی زان دست رب
گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید
گرت برهان باید و حجت مها
بازخوان من آیة او ننسها
آیت انسوکم ذکری بخوان
قدرت نسیان نهادنشان بدان
چون به تذکیر و به نسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قاهرند
چون به نسیان بست او راه نظر
کار نتوان کرد ور باشد هنر
خلتم سخریة اهل السمو
از نبی خوانید تا انسوکم
صاحب دِه پادشاه جسمهاست
صاحب دل شاه دلهای شماست
فرع دید آمد عمل بیهیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
من تمام این نیارم گفت از آن
منع میآید ز صاحب مرکزان
چون فراموشی خلق و یادشان
با ویست و او رسد فریادشان
صد هزاران نیک و بد را آن بهی
میکند هر شب ز دلهاشان تهی
روز دلها را از آن پر میکند
آن صدفها را پر از دُر میکند
آن همه اندیشهٔ پیشانها
میشناسند از هدایت جانها
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
تا درِ اسباب بگشاید به تو
پیشهٔ زرگر به آهنگر نشد
خوی این خوشخو با آن منکر نشد
پیشهها و خلقها همچون جهاز
سوی خصم آیند روز رستخیز
پیشهها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب
پیشهها و اندیشهها در وقت صبح
هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
چون کبوترهای پیک از شهرها
سوی شهر خویش آرد بهرها
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
باز گفتن بازرگان با طوطى آن چه ديد از طوطيان هندوستان
كرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوى منزل دوست كام
هر غلامى را بياورد ارمغان هر كنيزك را ببخشيد او نشان
گفت طوطى ارمغان بنده كو آن چه ديدى و آن چه گفتى باز گو
گفت نى من خود پشيمانم از آن دست خود خايان و انگشتان گزان
من چرا پيغام خامى از گزاف بردم از بى دانشى و از نشاف
گفت اى خواجه پشيمانى ز چيست چيست آن كاين خشم و غم را مقتضى است
گفت گفتم آن شكايت هاى تو با گروهى طوطيان همتاى تو
آن يكى طوطى ز دردت بوى برد زهره اش بدريد و لرزيد و بمرد
من پشيمان گشتم اين گفتن چه بود ليك چون گفتم پشيمانى چه سود
[آفتِ #زبان]
نكته اى كان جست ناگه از زبان همچو تيرى دان كه جست آن از كمان
وا نگردد از ره آن تير اى پسر بند بايد كرد سيلى را ز سر
چون گذشت از سر جهانى را گرفت گر جهان ويران كند نبود شگفت
[مسأله كلامى توليد كه از مسائل مهم كلامى معتزليان است]
فعل را در غيب اثرها زادنى است و آن مواليدش به حكم خلق نيست
بى شريكى جمله مخلوق خداست آن مواليد ار چه نسبت شان به ماست
[تمثيل در بيان مسأله كسب كه از مسائل مهم كلامى اشعريان است]
زيد پرانيد تيرى سوى عمر عمر را بگرفت تيرش همچو نمر
مدت سالى همى زاييد درد دردها را آفريند حق نه مرد
زيد رامى آن دم ار مرد از وجل دردها مى زايد آن جا تا اجل
ز آن مواليد وجع چون مرد او زيد را ز اول سبب قتال گو
آن وجع ها را بدو منسوب دار گر چه هست آن جمله صنع كردگار
همچنين كشت و دم و دام و جماع آن مواليد است حق را مستطاع
[اوليا، مظهر قدرت الهى هستند]
اوليا را هست قدرت از اله تير جسته باز آرندش ز راه
بسته درهاى مواليد از سبب چون پشيمان شد ولى ز آن دست رب
گفته ناگفته كند از فتح باب تا از آن نه سيخ سوزد نه كباب
از همه دلها كه آن نكته شنيد آن سخن را كرد محو و ناپديد
گرت برهان بايد و حجت مها باز خوان مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها
آيت أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي بخوان قدرت نسيان نهادنشان بدان
[#استاد و پيرِ مرشد، قدرت تصرف در باطن مريد را دارد]
چون به تذكير و به نسيان قادراند بر همه دلهاى خلقان قاهراند
چون به نسيان بست او راه نظر كار نتوان كرد ور باشد هنر
خلتم سخريه اهل السمو از نبى خوانيد تا أَنْسَوْكُمْ
صاحب ده پادشاه جسم هاست صاحب دل شاه دلهاى شماست
[زبان از بيان احوال اوليا ناتوان است]
من تمام اين نيارم گفت از آن منع مى آيد ز صاحب مركزان
[اولياء الله به اذن خدا در روان مردم، تصرف مى كنند]
چون فراموشى خلق و يادشان با وى است و او رسد فريادشان
[تعطيل شدن حواس در #خواب]
صد هزاران نيك و بد را آن بهى مى كند هر شب ز دلهاشان تهى