میگفت توی خیمه نشسته بود اومدن گفتن عباس برات امان نامه فرستادن...
میگه رگ گردنش متورم شد از خیمه زد بیرون میچرخید میگفت خدا لعنت تون کنه که پیش بچه های حسین خوارم کردین...
میگفت وقتی به بچه ها گفتن عمو میره اب بیاره کسی نگران عمو نبود چون میدونستن کار عباس رد خور نداره...
میگفت دور مزار عباس و یه ابی پر کرده دور مزار میچرخه هر چقدرم که راه این ابو میبندن باز یه راهی پیدا میکنه میاد دور عباس میگرده...
خاصیت ابه یه جا بمونه جلبک میزنه اما این اب همیشه زلاله :) 💔
ولی چجور باور کنم تاسوعا و عاشورا دارن تموم میشن ؟
این همه انتظار واسه تنها غمی که برای رسیدنش انسان شور داره ؛
به این زودی داره تموم میشه . . . !
یکم آروم تر من هنوز تو شب سوم و ششم گیر کردم💔.