eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
464 دنبال‌کننده
289 عکس
54 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
. سیدی! حب دنیا را از دلم بیرون کن! @masture
مستوره | فاطمه مرادی
وقت شنا در عمق رسیده چند روزی‌ست پروندهٔ سال جدید را باز کرده‌ام. تعداد کتابهایی که سال گذشته خوانده‌ام، تعداد کلماتی که نوشته‌ام، پادکستهایی که گوش داده‌ام و فیلم‌هایی که دیده‌ام و هرآنچه که به منظومهٔ فکری و مهارتی‌ام اضافه شده را بررسی کرده‌ام. نتیجه چیزی نیست جز این که من حرکتم را داشته‌ام اما نه آنطور که لازم بوده. نه آنقدر عمیق و جدی که دلم می‌خواسته و باید می‌بوده. یادداشت‌، روایت، جستار و متن‌هایی که طی سه سال پیش نوشته‌ام را تک‌به‌تک خواندم. هرچه جلوتر آمدم، مهارتم در فنون نوشتن بهتر شده اما از محتوا و عمق خالی شده‌. تعداد حوزه‌های موضوعی‌ای که حولشان مطلب نوشته‌ام، گسترده اما سطحی شده‌اند. و این یعنی ذهنم ساختار پیدا کرده، اما قفسه‌هایش خالی‌ مانده. و این ماجرا از وقتی شروع شد که تصمیم گرفتم در کنار مهمترین و جدی‌ترین علاقه‌ام یعنی نوشتن، کارهای اجرایی(دبیری،سردبیری) هم داشته باشم. و آنچه شد که نباید می‌شد! نویسندگی و تولید محتوا نیاز به عمق و تمرکز دارد. احتیاج به ساعتهایی دارد که به صورت جدی فقط حول یک موضوع فکر و تحقیق کنی. دبیری و سردبیری هم شغلی‌ست که نیاز به ارتباطات مداوم و گسترده دارد. در طول روز باید اخبار دنیا را رصد کنی، توی موضوعاتی که نیاز به تولید محتوا دارند، بگردی و محتواهای به‌روز و دست اول تولید کنی. دوری از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در چنین شغلی بی‌معناست و نتیجه‌ای جز افت کیفیت یا شکست کاری ندارد. حالا به این نتیجه رسیده‌ام که باید برای دست‌کم شش ماه آینده، از تمام کارهای اجرایی خداحافظی کنم و تمام اپلیکیشن‌های اجتماعی را از گوشی‌ام پاک کنم. چرا که به قول کال نیوپورت: «برای تولید در بالاترین سطح خودتان، نیاز دارید که مدت طولانی با تمرکز کامل و بدون حواس‌پرتی روی یک وظیفه کار کنید. چراکه ما انسانها به صورتی تکامل یافته‌ایم که عمق باعث شکوفا شدنمان و کم‌عمقی مانع شکوفایی‌مان می‌شود.» راستی! هرجور که نگاه کنید زندگی عمیق از زندگی‌ای پر از محرکهای حواس‌پرتی بهتر است. مگر نه؟ :)
کدام ریحانه؟ کدام زن؟ تاریخ که می‌خوانم شک می‌کنم. زنانی می‌بینم که با حدیث «زن ریحانه است» زمین تا آسمان تفاوت دارند. مگر می‌شود زن گل باشد، لطیف و حساس باشد اما کارهایی پر از جراحت و سختی‌‌ انجام دهد؟ مثلا مرضیه دباغ را می‌بینم که تنها فرمانده‌ی نظامی بوده. ساواک بارها خودش و دخترش رضوانه را شکنجه کرده و او پا پس نکشیده. پس از آزادی از زندان به سوریه و لبنان رفته و پایگاه آموزش مبارزات چریکی را دست گرفته. در فرانسه او تنها زن محافظ امام خمینی بوده که هم مسئولیت حفاظت از ایشان را برعهده داشته و هم امور داخلی منزل را سامان می‌داده است. من نسخه‌ای جدید از «زن» می‌دیدم که نه در قالب زنان شرقی می‌گنجید که عنصری در حاشیه و به دور از نقش‌آفرینی و تاریخ‌سازی بود و نه در قالب زنان غربی فرم می‌گرفت که هویتش را از جسم و نشانگان زنانه‌اش دریافت می‌کرد. او الگو و بازتعریف جدیدی از حدیث «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَة‏» بود. حدیثی که برایم تبدیل به علامت سوال بزرگی شده بود. تا اینکه چند شب پیش توی برنامه‌ی سحرنشینی تازه فهمیدم ریحانه یعنی کسی‌که هم خودش را توسعه داده، هم موجب توسعه و رشد دیگران شده است. مانند گلی که خودش خوش‌بوست و این عطر را به دیگران هم انتقال می‌دهد. زنی که هم خانواده را رشد می‌دهد، هم به جامعه و اتفاقاتش اشراف و حساسیت دارد و هم در جهت اعتلا و شکوفایی‌اش قدم برمی‌دارد. زنی‌که نه بی‌تفاوت کنج خانه نشسته و نه درگیر توسعه‌ی فردی صرف شده، آنقدر که خانواده و جامعه را از یاد ببرد. زنی که با یک دست گهواره را تکان می‌دهد و با دست دیگر جهانی را. @masture
التماس دعا 🤲🏻 @masture
. ✨ آقا امیرالمؤمنین (ع): کاری به موفقیت می‌رسد که پنهان بماند. @masture | غُررالحکم،حدیث۱۷۹۶
. روزی می‌رسه که توی قدس نماز بخوانیم. 🇵🇸
. امشب شب عجیبی بود. دخترم سوال کرد «به نظرت نویسندگی ارثیه؟» چطور را که پرسیدم کاغذهای دست‌نویسش را نشانم داد. یادداشتهای کوچکی دربارهٔ روزمرگی‌هایش نوشته بود. همه را خواندم. خوب نوشته بود و تروتمیز. قبل از آن‌که بخواهم لحظه‌ای به نوشتن و دنیای نویسندگی فکر کند، او ژن‌هایش را به تمامی دریافت کرده بود. این‌جور وقت‌ها حسی تکراری را تجربه می‌کنم. حسی که اسمش را می‌گذارم «تکانه». شبیه ایستی بلند به جریان بی‌وقفهٔ حرکت و غفلت از حواشی اطراف. دلم می‌خواهد بخاطر دخترم، بخاطر پسرم که ژن‌هایم را تکثیر کرده و می‌کنند خوب باشم. خودم را بردارم و ببرم بالای کوهی و صاحب آسمانها و زمین را صدا کنم که ببین باز هم غبار گرفته‌ام. پاکم کن. و پاک بشوم مثل وقتی که تازه به این دنیا آمده بودم. آن‌وقت برگردم و توی آن چشم‌های درشت قهوه‌ای زل بزنم که‌ «تموم سلولهای من، اخلاق و رفتارام، تموم وجودم به شما می‌رسه.» اما این‌بار بی‌اینکه بترسم. @masture
. هر وقت بلا و سختیِ امتحان، گلو را سخت بفشارد؛ زمانِ نزدیک خواهد بود‌! علی‌علیه‌السلام @masture|غررالحکم،حدیث۵۴۵۵
مادرانی که تمام نخواهند شد امشب خانمی شصت‌ساله کنارم نشسته. می‌گوید دلم می‌خواهد مثل پدرم قرآن بخوانم اما سواد ندارم. کوچک که بودم پشت دار قالی نشستم و کلی ترنج لاکی بافتم. بعد هم شوهر کردم و زود مادر شدم. تمام وقتم را گذاشتم برای بزرگ کردن بچه‌هام. حالا هربار که دلم پر می‌کشد برای کلام‌الله، کتاب را می‌گذارم روبه‌روم و به آیه‌ها نگاه می‌کنم. فقط نگاه. بلد که نیستم بخوانم. این ماه روزه که دخترم ختمِ قرآن می‌کرد، رو کردم به خدا که: «من عمرمو گذاشتم برا دختر و پسرام، می‌شه ثواب یه آیه‌شونو بدی به من؟» دلم می‌خواست بگویم مادر من! شما در بچه‌ها و بچه‌هایشان تکثیر شده‌ای! ثواب‌ها در راه است. حسرت چه می‌خوری؟! @masture
قبل از نگاه: دخترِ سر میز خیره شد به چشمهام: «کله‌گی شارژرتونو می‌شه ببینم؟» نشانش دادم. نوک انگشت سبابه و شست را فشار داد روی چسب بینی‌اش: «می‌شه استفاده کنم؟» عزم کرده‌ام بگویم شارژر گوشی‌، مثل ناموس‌ نداشته‌ام است؛ به احدی اجازهٔ استفاده نداده‌ام. اما چراغ چشمک‌زن گوشی‌اش داد می‌زند که در حال خاموشی‌ست. کله‌گی را می‌دهم بهش و منت می‌گذارم سر اوس کریم: «چون تو گفتی گره از کار دیگران وا کنید ها!» بعد از نگاه: گوشی‌ام زنگ می‌خورد. مدیر مدرسهٔ دخترم بی‌معطلی جمله ردیف می‌کند: «بچه‌ها تعدادشون کمه! تعطیلن. بیاین دنبالشون.» زیرچشمی، نگاهش می‌کنم که دمت گرم! کارهام ماند و روزم خراب شد! پیامک دوستم می‌افتد روی صفحه: «بمون کتابخونه. می‌رم دخترا رو میارم.» خجالت می‌کشم. سر می‌اندازم پایین و توی دلم می‌گویم: «غلط کردم!» @masture