eitaa logo
ويژه نامه دانستنی هايي از معصومان عليهم السلام
41 دنبال‌کننده
23 عکس
7 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅مدارا با دشمن با «ابن ملجم» مهربان باش ✍️امام علی علیه السلام وقتی به هوش آمدند، نگاهشان به «ابن‌ملجم» افتاد كه دست هايش را بسته بودند. امیرالمومنین با صدايي ضعيف فرمودند: «اي ابن ملجم! جنايتي هولناك مرتكب شدي. آيا براي تو امام بدی بودم كه اين گونه مرا پاداش دادي؟ آيا به تو احسان نكردم؟» سپس امام علی علیه السلام به امام حسن علیه‌السلام فرمودند: «پسرم! با اسير خود مدارا كن و درباره‌ي او رحمت و مهرباني پيش‌گير. آیا نمي‌بيني كه چشم‌هاي او از ترس چگونه گردش مي‌كند و دلش مضطرب است؟!» امام حسن عليه السلام فرمودند: «او به شما ضربت زده و دل ما را به درد آورده، ولی دستور می‌دهید با او مدارا كنیم؟» 💥امام علی علیه السلام فرمودند: «آري پسرم! ما از اهل بيت رحمت و مغفرتيم. به حقي كه به گردن تو دارم، از آن چه خود مي‌خوري، به او بخوران و از آن چه خود مي‌آشامي، به او بياشام. او را به غل و زنجير مكش و دست‌هايش را نبند» 📚بحارالانوار - جلد 42 - صفحه 287 📚منتهی الآمال - جلد 1 - صفحه 187 https://eitaa.com/masuman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فضايل مشترک معصومان عليهم السلام ✅همراه بودن با آيات قرآن 👈حکايت های زيادی در ارتباط با اين مسئله از معصومان نقل شده که .... ✳️از جمله داستان ذيل که راجع به گريه فاطمه است، با نزول آيات اوصاف جهنم . 1️⃣شادي با ديدار فاطمه عليها السلام هنگامي كه اين آيه قرآن بر پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله نازل شد: (و إ نّ جهنّم لمَوْعِدُهُمْ اءجْمَعين ، لَها سَبْعَةُ اءبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ )(1) يعني ؛ همانا جهنّم وعده گاه تمامي افراد مي باشد، كه خداوند برايش هفت درب قرار داده و از هر دري افرادي وارد خواهند شد. آن حضرت بسيار گريه و اصحاب آن حضرت نيز همه گريان شدند و كسي توان صحبت و سخن گفتن با حضرت را نداشت . چون هرگاه پيغمبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله دخترش حضرت فاطمه س را مي ديد، شادمان و خوشحال مي گرديد، به همين علّت سلمان به سوي منزل آن مخدّره آمد تا ايشان را نزد پدر بزرگوارش آورد و موجب شادي و آرامش رسول خدا گردد. وقتي سلمان به منزل حضرت فاطمه زهراء س وارد شد، ديد حضرت مشغول آسياب نمودن مقداري جو مي باشد و با خود اين آيه قرآن را زمزمه مي نمايد: ((وَ ما عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ و اءبْقي )) يعني ؛ آنچه نزد خداي متعال و خواست او است بهتر و با دوام مي باشد. پس سلمان فارسي بر حضرت زهراء سلام كرد و بعد از آن ، جريان ناراحتي و گريه حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله را براي آن بزرگوار بيان نمود. فاطمه زهراء س با شنيدن اين خبر از جاي خود برخاست و چادر خود را كه حدود دوازده جاي آن پاره شده و درز گرفته بود بر سرافكند. سلمان فارسي با ديدن چنين زندگي و لباسي به گريه افتاد و گفت : چقدر سخت و غير قابل تحمّل است كه دختران رؤ ساء و پادشاهان لباس هاي سُندس و ابريشم بپوشند، و در آن همه تجمّلات و آسايش باشند؛ ولي دختر محمّد، پيغمبر خدا صلّي اللّه عليه و آله چادر پشمينِ وصله دار بپوشد و اين همه سختي ها و مشقّت ها را تحمّل نمايد. هنگامي كه حضرت فاطمه س به حضور پدر خود، حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله وارد شد، اظهار نمود: يا رسول اللّه ! سلمان از زندگي و لباس هاي من تعجّب كرده و در گريه و اندوه ، فرو رفته است . حضرت رسول صلوات اللّه عليه به سلمان فرمود: دخترم ، فاطمه محبوب خدا است و از سابقين در ورود به بهشت خواهد بود. پس از آن ، حضرت زهراء س اظهار داشت : پدر جان ! دخترت فداي تو گردد، چرا گريان بوده اي ؟ حضرت رسول فرمود: دخترم ! جبرئيل امين دو آيه قرآن پيرامون جهنّم بر من نازل نمود، كه بسيار دردآور و وحشتناك بود و سپس آن دو آيه شريفه را خواند. حضرت زهراء س با شنيدن آن دو آيه قرآن گريست و به صورت بر زمين افتاد و گفت : واي به حال گناه كاراني كه اهل آتش ‍ جهنّم گردند. سلمان چون اين صحنه دلخراش را ديد، گفت : اي كاش من گوسفندي مي بودم تا مرا مي كشتند و قطعه قطعه مي كردند و مي خوردند و نامي از آتش سوزان جهنّم را نمي شنيدم !! و ابوذر گفت : اي كاش مادرم عقيم بود و مرا نزائيده بود و اين گونه وصف آتش دوزخ را نمي شنيدم !! سپس مقداد گفت : و اي كاش من پرنده اي در منقار پرندگان مي بودم و نامي از آتش سوزان جهنّم را نمي شنيدم .(2) 1-سوره حجر: آيه 44. 2-بحارالا نوار: ج 43 ص 87 89 ح 9. https://eitaa.com/masuman
.🔰نمونه امدادهای الهی به معصومان (ع) ✅فضائل حضرت امام جواد علیه السلام ✳️نجات از ضربت شمشیر مستانه بسیاری از بزرگان به نقل از حکیمه دختر حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام روایت کرده اند، که فرمود: چون برادرم، حضرت جواد علیه السلام به شهادت رسید، روزی نزد همسرش، امّ الفضل - دختر مأمون - رفتم. امّ الفضل ضمن صحبت هائی پیرامون فضائل و مکارم امام جواد علیه السلام ، اظهار داشت: آیا مایل هستی تو را در جریان موضوعی بسیار عجیب و حیرت انگیز قرار دهم که تاکنون کسی نشنیده است؟ گفتم: چه موضوعی است؟ آری، برایم بیان کن. گفت: شبی از شب ها در منزل حضرت بودم، ناگاه زنی وارد شد، پرسیدم تو کیستی؟ پاسخ داد: من از خانواده عمّار یاسر هستم و همسر ابوجعفر، محمّد بن علیّ الرّضا علیه السلام می باشم، با شنیدن این خبر، حسّاسیّت من برانگیخته گشت و بُردباری خود را از دست دادم، و از جای برخاستم و به نزد پدرم مأمون رفتم. هنگامی که او را دیدم، متوجّه شدم که شراب بسیار خورده و مست لایعقل است؛ پس موضوع را برایش بیان کردم و نیز افزودم که شوهرم بسیار از من و تو بدگوئی می کند و به تمام افراد بنی العبّاس توهین می نماید. پدرم با شنیدن سخنان دروغین من خشمگین و عصبانی گشت و شمشیر خود را برگرفت و سوگند یاد کرد که امشب او را با این شمشیر قطعه قطعه می کنم و روانه منزل حضرت گردید. من با دیدن چنین صحنه ای از گفتار خود پشیمان شدم و همراه پدرم روانه گشتم تا ببینم چه می کند. چون مأمون وارد منزل شد، دید حضرت جواد علیه السلام در بستر آرمیده است، پس با شمشیر بر آن حضرت حمله برد و به قدری بر بدن مبارک و مقدّس او ضربات شمشیر وارد کرد که دیدم بدنش قطعه قطعه گردید. و به این مقدار هم قانع نشد، بلکه شمشیر بر رگ های گردن او نهاد و رگ های گردنش را نیز قطع کرد. من با مشاهده این صحنه دلخراش بر سر و صورت خود زدم و روی زمین افتادم، پس از لحظاتی که از جای برخاستم روانه منزل پدرم گشتم؛ و چون صبح شد و پدرم از حالت مستی بیرون آمد، به او گفتم: یا امیرالمؤمنین! آیا متوجّه شدی که دیشب چه کردی؟ گفت: خیر، در جریان نیستم و خبر ندارم. وقتی جریان را برایش بازگو کردم، فریادی کشید و مرا تهدید کرد و گفت: رسوا شدیم، دیگر در جامعه جایگاهی نداریم. سپس یاسر خادم را احضار کرد و به او دستور داد تا به منزل حضرت جواد علیه السلام برود و گزارش وضعیّت حضرت را بیاورد. یاسر رفت و پس از لحظاتی بازگشت و چنین اظهار داشت: دیدم ابوجعفر، محمّد بن علیّ علیه السلام لباس های خود را پوشیده؛ و بر سجّاده و جانماز خویش نشسته است و مشغول عبادت بود، در حیرت و تعجّب قرار گرفتم؛ و سپس از حضرت تقاضا کردم تا پیراهنش را درآورد و به من هدیه دهد. و با این کار خواستم که ببینم آیا ضربات شمشیر بر بدنش اثر کرده، و آیا بدنش زخم و خون آلود است یا خیر؟ حضرت تبسّمی نمود و اظهار داشت: پیراهنی بهتر از آن را به تو خواهم داد. گفتم: خیر، من پیراهنی را که بر تن داری، می خواهم. پس چون پیراهن خود را از تن شریفش درآورد، کوچک ترین زخم و اثر شمشیر در جائی از بدنش نیافتم. و مأمون با شنیدن این خبر مسرّت آمیز، خوشحال شد و مبلغ هزار دینار به یاسر هدیه داد. **حکایت بسیار مفصّل است و بسیاری از تاریخ نویسان شیعه و سنّی آن را به گونه های مختلف از جهت تفصییل و یا خلاصه آورده اند از آن جمله: 📚مهج الدّعوات: ص 26، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 394، https://eitaa.com/masuman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا