📣 مطالب متنوع و مفید 💐
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ== 🌺🌿🌺🌿🌺🌿 داستان«ماه آفتاب سوخته» قسم
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
داستان«ماه آفتاب سوخته»
قسمت چهارم🎬:
پدر که از در اتاق خارج شد، دو دختر دیگر نزدیک دختر کوچک خانواده شدند، گویا آنها هم می خواستند از پنجره، تختی را ببینند که همسرانشان بر روی آن نشسته بودند.
محیاه همانطور که بیرون را نگاه می کرد دست راست خواهرش را در دست گرفت و سلمی هم دست چپ او را و ناخوداگاه هر کدام خواستند حرفی بزنند.
سلمی که کوچکتر بود سکوت کرد و میدان سخن را برای خواهر بزرگترش، محیاه باز گذاشت.
محیاه دستی به گونهٔ خواهرش کشید و گفت: خوب شاعرهٔ خانهٔ امرءالقیس، همسرت چگونه است؟ آیا او هم چون تو عاشق است؟
دختر که از شرم گونه هایش سرخ شده بود، سرش را پایین انداخت و آرام و شمرده شروع به سخن گفتن کرد: تا پیش از این فکر می کردم، مردان عرب دلی در سینه ندارند و قلبی برای دوست داشتن در وجودشان نیست، اما الان چند شب است که خلاف اعتقادم به من ثابت شده، به خدا که حسین بن علی، عشق را به تمامی دارد و زمزمه های عاشقانه ای که سر می دهد انگار شراره هایی از آتشفشان پنهان وجودش است و بعد صدایش را پایین تر آورد و گفت: حسین در خلوتمان برای من شعر می گوید...
در این هنگام سلمی لبخندی زد و ادامه حرفش را گرفت و گفت: از حسین سخن گفتی و گویا خصوصیات حسن بن علی را بر زبان راندی ، شوهر من هم مانند برادر کوچکترش است.
در این هنگام محیاه خیره به مردی شد که انگار تمام مردانگی دنیا در وجودش نهفته بود، لبخندی زد و گفت: این دو برادر ، درست شبیه پدر بزرگوارشان هستند...باورتان میشود من یک شبه غرق وجود علی بن ابیطالب شدم و اینک به عشق نفس کشیدن او نفس می کشم، انگار روزگار بهترین را برای ما سه خواهر ، سه دختر امرءالقیس رقم زده و شاهکارهای خلقت آفرینش، نصیب ما سه نفر شده ، از دیروز که خطبهٔ عقدم با علی بن ابیطالب جاری شده ،هر لحظه به سجده رفته ام و شکر گزار خدایی بودم که چنین گوهری نصیبم کرده و بعد رو به خواهرانش نمود و ادامه داد: به راستی که این خانواده معدن فضل و کمال علمند...به خدا قسم که عشق نیست مگر جاری شده در بستر رودخانه ای که منشاء آن از خانهٔ حیدر کرار سرچشمه می گیرد.
در این هنگام رباب بار دیگر لب به سخن گشود و گفت: هم از خداوند باید تشکر کرد و هم مرهون پدرمان باشیم، او که بعد از وفات پیامبر اکرم، اسلام آورد، با بینش عمیق اسلام آورد ،بینشی که خوب می فهد بزرگ اسلام کیست، درست است مردم عمر را خلیفه قرار داده اند، اما با این سه وصلت ،پدر، عمق اعتقادش را نشان داد و این اشاره ای به کل قبیله اش هست که حق و حقیقت با علی ست که اگر نبود من سه دختر ناز پرورده ام را پیشکش وجود نازنین او و پسرانش نمی کردم.
محیاه با شنیدن این حرف ، برق تحسین در نگاهش درخشید و بعد رو به خواهرانش نمود و ادامه داد: سلمی! رباب! بیایید دوباره شکر خدای را به جا آوریم به خاطر این موهبتی که نصیبمان کرده و با زدن این حرف، هر سه خواهر رو به قبله در پیشگاه خداوند به سجده افتادند و چه صحنهٔ زیبایی بود...
📝به قلم :ط_حسینی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
داستان«ماه آفتاب سوخته»
قسمت پنجم🎬:
رباب برای چندمین بار نگاهی به بیرون اتاق انداخت، در دلش شور و غوغایی به پا بود، نمی دانست این غوغا برای چیست؟ اما دلشوره ای آشنا بود، از همان نوع که زمان شهادت مولایش علی علیه السلام و مولایش حسن علیه السلام بر جانش افتاده بود.
بیرون را نگاهی انداخت و از آمدن مولایش حسین علیه السلام ،ناامید شده بود که صدای سکینه بلند شد: مادر، بچه بیدارشده و گمانم بی قرار شماست و شیر می خواهد.
رباب آخرین نگاه را کرد و پردهٔ ضخیم و خاکی رنگ جلوی در را پایین انداخت و به سمت سکینه که کنار گهوارهٔ کودک دو ماهه اش نشسته بود رفت.
سکینه با آمدن مادرش ، کودک را از گهواره برداشت و به محض نشستن رباب ، او را در آغوش مادر قرار داد.
مادر عبدالله را در آغوش گرفت و کودک که انگار منتظر بوییدن عطر تن مادر بود،شروع به دست و پا زدن کرد.
رباب دست کوچک او را در دست گرفت و گفت: چه دلبری هم می کنی عبدالله...بیا و شیر بخور و زودتر بزرگ شو، تو باید سربازی باشی که در جوار پدرت مشق دین کنی و برای اسلام شمشیر بزنی...
سکینه که بردار دو ماهه اش را بسیار دوست میداشت، بوسه ای از دست اوگرفت و گفت: من دوست دارم مانند پدر که گاهی عبدالله را علی صدا می کند ، او را علی صدا کنم...
لبخند رباب پررنگ تر شد، مشت سکینه که دست عبدالله را در دست داشت، در دست گرفت و بوسه ای از دستان فرزندانش چید و گفت: پدرت حسین از فرط علاقه به مولایمان علی علیه السلام، تمام پسرانش را علی می خواند... بغضی گلوی رباب را گرفت و ادامه داد: آخر علی بسیار مظلوم است، ما در روزگاری هستیم که معاویه خدعه ها می کند و حکم کرده که مولایم علی را در منبرها سب و لعن کنند و هر کس نام علی را بر روی فرزندانش بنهد، بی درنگ سر پدر و فرزند را قطع می کند...آخر مظلومیت تا کجا؟ ولیّ بلا فصل پیامبر باشی و عالم و آدم و تمام دنیا به حقانیتت شهادت بدهند و اینچنین بردن نامت مجازات داشته باشد؟! براستی که اینان از اسلام نامش را به عاریت گرفته اند تا دنیایشان را با آن بسازند، اما تا کی و کجا؟! بالاخره پیک مرگ در خانهٔ آنها را میزند، این دنیا خدعه کردند، آن دنیا را چه میکنند؟!
هعی دخترم...بله اگر پدرت هزاران پسر هم داشت نام همه را علی میگذاشت...نام علی از نام خدا گرفته شده و هرکس در صدد حذف نام علی برآید همانا در صدد حذف نام خدا از زندگی و دنیاست....
در این هنگام همهمه ای از بیرون بلند شد، سکینه که خوب میدانست مادرش دلباختهٔ پدر هست و امشب بیشتر از قبل دلتنگ اوست ،به سرعت از جا بلند شد و به سمت در اتاق رفت و چند لحظه بیرون رفت و بعد با هیجانی در صدایش داخل اتاق شد و گفت: مادر....پدر گویا از مسجد النبی آمده است و دوباره عزم رفتن جایی دارد و مردان قبیله را هم به حضور خوانده...
قلب رباب به شدت شروع به تپیدن کرد ، نگاهی به چهرهٔ همچون ماه علی اصغر کرد و گفت: زودتر بخور پارهٔ تنم...می خواهم بدانم پدرت چه می کند و کودک که انگار حرف مادر را خوب میفهمید، سینهٔ پر از شیر را رها کرد و شروع به دست و پا زدن و خندیدن نمود..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
داستان«ماه آفتاب سوخته»
قسمت ششم🎬:
ولیدبن عتبه، حاکم وقت مدینه از تخت حکمرانی اش پایین آمد و در حالیکه نامهٔ یزید را با دستش بر کف دست دیگرش می کوبید شروع به قدم زدن کرد.
او در کار خود و امری که یزید کرده بود درمانده بود و با خود میگفت: بالاخره شتر مرگ هم پشت در خانهٔ معاویه نشست، معاویه ای که آنچنان حکمرانی بر بلاد شام و سرزمین های مسلمانان داشت که چشم جهانی را خیره می کرد، بالاخره مُرد، همان کسی که در روزگار خلیفهٔ دوم امارت شام را به او دادند و زمانی که بعضی اطرافیان عمر به خاطر حیف و میل بیت المال شکایت او را پیش عمر بردند، عمر در جوابشان گفت: جوان قریش و آقازاده اش را به حال خود وانهید...واین یعنی که معاویه همه جانبه از سمت خلیفه دوم حمایت می شد و همین حمایت ها بود که او را گستاخ نمود و رودر روی خلیفهٔ زمانش ،علی بن ابیطالب قرار داد.
علی بن ابیطالب علیه او قیام کرد و اگر نیرنگ عمروعاص و نفاق امت نبود، نامی از معاویه هم نبود.
اما عمرو عاص قرآن به نیزه کرد و مردم نادان قرآن ناطق را ندیدند و روی به پاره های قرانی کردند که دخیل معاویه بود برای رسیدن به قدرت و او با این خدعه ها به قدرت رسید و نتیجه اش شد، تبدیل حکومت از خلافت به پادشاهی که معاویه چونان پادشاهان زندگی می کرد و بر خلاف عهدی که با حسن بن علی بست، برای خود جانشین تعیین نمود.
وقتی کسی چون معاویه بر مسند قدرت نشست، راهی را رفت که ابتدای آن را عمر کلید زده بود، عمردر ابتدای خلافتش حکم کرد حدیثی از پیامبرصل الله علیه واله روایت نشود و تمام احادیثی را که از پیامبر صل الله علیه واله به جا مانده بود آتش زد و راویان حدیث را در مدینه و اطراف خود به نوعی زندانی کرد تا به جایی نروند و حدیثی نقل نکنند و از آن طرف شخصیت های دروغینی همچون کعب الاحبار یهودی را به عنوان راوی حدیث بر مسند سخن نشاند تا ظاهر بینان مسلمان را به بیراهه کشد و در روایاتی که آنان نقل می کردند فضائل علی و اولادش را مخفی کرد و برای خود و دیگر اصحاب رسول، فضائل تراشید..معاویه که شاگرد تیزبینی در مکتب استادش عمربن خطاب بود، این رویه را ادامه داد و در دوران حکومتش فضائل اهل بیت را به طور کامل محو کرد و حتی احادیث جعلی در عیوب آن بزرگواران ساخت و پرداخت و منتشر نمود.
ولید سری تکان داد و زیر لب گفت: براستی که معاویه دین اسلام را به انحراف برد و فشار بر شیعیان علی را آنچنان زیاد کرد که در شام کسی علی را به راستی نمی شناسد و هر کس نام علی را میشنود ، لعن می کند او را ، چرا که راویان حدیث معاویه، علی را دشمن اسلام و دشمن خدای مسلمانان معرفی کردند و حال با مرگ معاویه و وصیتش گمانم قصد داشته هیچ نامی از اسلام محمدی نماند..
آخر من چگونه از حسین بن علی برای یزید بیعت بستانم؟! همه می دانند که یکی از شرطهای حسن بن علی برای صلح اجباری اش همین بود که معاویه جانشینی برای خود قرار ندهد..
وای خدای من! من چه کنم؟!
در این هنگام ولید بر سر جای خود ایستاد و بلند فریاد زد: آیا هنوز مروان بن حکم نیامده؟!
او باید مشورت می کرد و تصمیم داشت که با مروان در این باره به شور بنشیند.
صدای سرباز از بیرون در بلند شد: هم اکنون مروان بن حکم رسید..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_هفتم🎬:
مروان وارد دارالحکومه شد، به یاد آنزمان که خود حکمران مدینه بود نگاهی به درو دیوار آنجا کرد و همانطور که از سر حسادت به ولید نگاه می کرد، آهی کشید و گفت: چه شده یاد ما کردی و بعد از گذشت اینهمه مدت از زمان حاکمیتت برای مشورت به دنبال من فرستادی؟ نکند معاویه عذر تو را هم خواسته و برای همین به دست و پا زدن افتادی؟ مگر آن روز که این تخت و مسند را به تو تحویل میدادم نگفتم، به معاویه و این دنیای غدّار اعتماد نکن..
ولید که بی حوصله تر از آن بود که با مروان بن حکم این گرگ زخمی و روباه مکار و کینه توز کل کل کند، نامه را به طرف مروان داد و گفت: اشتباه میکنی، معاویه عذر من را نخواسته، به گمانم اینک در محضر رسول اکرم ، مشغول عذرخواهی از ایشان است چرا که حق ولیّ بلا فصل پیامبر را پایمال کرد و ظلم ها در حق علی و فرزندانش نمود،او مشغول دست و پا زدن است ، چرا که لباس اسلام ناب محمدی را از تن دین بیرون آورد و مترسکی از اسلام با لباسی اموی ساخت و به خورد جماعت نادان داد.
مروان به حرف های تیز ولید توجهی نکرد ، با رنگی برافروخته نامه را گرفت و گفت: یعنی باور کنم معاویه مُرد؟!
ولید سری تکان داد و گفت: بله معاویه مرد و حالا این نامه یا بهتر بگویم حکم که اولین حکمی ست یزید به عنوان جانشین پدرش معاویه ، برای من صادر کرده به دستم رسیده، من در اجرای حکم مانده ام...نمی دانم براستی چه کنم؟!
خواستم بعد از مدتها با تو مشورت کنم، خواهشاً کینه و حسد را کنار بگذار و رأیی عاقلانه به من بده..
ولید مشغول خواندن نامه شد و لبخندی روی لبش نشست با هر کلمه ای که می خواند لبخندش پررنگ تر میشد.
مروان نامه را سریع خواند و بعد همانطور که به سمت ولید قدم بر میداشت ، شمرده شمرده گفت: انا لله و اناعلیه راجعون...بالاخره معاویه هم به سمت ملکوت پر کشید ، چه مرد مهربان و سیاستمداری بود و مردی که دیگر نمونه اش را نخواهیم دید.
ولید که خود خدمتگزاری صادق برای بنی امیه بود سری تکان داد با خود گفت: اوخدمتگزاری مهربان برای خود و خاندان و اهل بیت و جیب خود بود و بعد سرش را بالا گرفت رو به مروان گفت: حال که مضمون نامه را متوجه شدی، نظرت چیست؟
مروان با حالتی متفکرانه به زمین چشم دوخت وگفت: خوب حکم را اجرا کن، هر چه یزید خواسته انجام بده
او گفته از عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و حسین بن علی برایش بیعت بستانی و اگر حاضر به بیعت نبودند سرشان را از تن جدا کنی.
عبدالله بن عمر که مردی عافیت طلب است و درپی نزاع نیست و خیلی راحت بیعت میکند، عبدالله بن زبیر هم که بود و نبودش فرق نمی کند چون مردم مدینه به او اقبالی ندارند، میماند حسین بن علی...که من میگویم...
مروان به اینجای حرفش که رسید اندکی سکوت کرد.
ولید که انگار بی تاب شده بود گفت: تو...تو چه در مورد حسین می گویی؟
مروان دندانی بهم سایید و گفت: حسین پسر ابوتراب است..اینها حقی در خلافت دارند و البته مستحق تر از هرکسی به خلافت هستند، پس محال است با کسی چون یزید که نماز را سبک میشمارد و شرب خمر میکند و زیر دست معلمان مسیحی پرورش یافته و به نظرم بیشتر از آنکه مسلمان باشد، مسیحی است، بیعت کند...پس او را به ترفندی به اینجا بکشان و امانش نده و سر از تنش جدا کن...
ولید با حالتی که رعشه در اندامش افتاده بود گفت:...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
27.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند تمیز کردن لباسشویی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
40.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیورینگ بادمجان
مواد لازم( برای شش نفر) :
بادمجان ۵ عدد
سینه مرغ کوچک ۱ عدد
گردو خورد شده نصف ل
کنجد دو تا سه ق غ
سس مایونز ۲ ق غ
ماست ۳ ق غ
نمک و فلفل به میزان لازم
سیر ۱ تا دو حبه
جعفری خورد شده ۲ تا ۳ ق غ
برای تزیین ؛
سیب زمینی خلالی
پیاز داغ
جعفری خورد شده
طرز تهیه:
بادمجان ها را سرخ کنید ساطوری کنید
مرغ ها را مکعبی کنید طعم دار کنید سرخ کنید
همه مواد را باهم ترکیب کنید،
با سیب زمینی سرخ شده و پیاز داغ و جعفری خورد شده تزیین کنید
این میزان برای ۶ نفر کافیست
#غذای_نونی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
30.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ دعای علقمه
#نگارش_آسان
صوت: مهدی سماواتی
ترجمه فارسی: مهدی الهی قمشهای
خط: ابوالحسن مظفری
همراه با ترجمه انگلیسی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
38.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توضیحات دکتر خواجه اکبری رزیدنت قلب و عروق در خصوص CPR یا روش احیای قلب
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش حرکات اصلاحی ساختار فیزیکی بدن
💌
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خوابآور ها در طب سنتی
#حکیم_خیراندیش
#خواب
💌 https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==