📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#عبوراز_سیم_خاردار
#پارت4
سارا صندلی آورد و کنار دوست مشترکشان گذاشت و گفت:
–سوگندجان تو میای اینجا بشینی و من برم جای تو؟
و به صندلی خالی اشاره کرد.
آن دختر که حالا فهمیدم اسمش سوگنداست. گفت:
–حالا چه فرقی داره بشین دیگه.
–بیا دیگه، جون من.
سوگند یه ای بابایی گفت و بلند شدو جایش را به ساراداد.
سارا تا نشست سرش را کرد زیر گوش راحیل وخیلی آرام شروع به حرف زدن کرد.
گاهی خودش بلند بلند می خندید، ولی راحیل آرام می خندید و خودش را کنترل می کردو هی به سارا با اشاره می گفت که آرام تر.
خیلی دلم می خواست بدانم چه میگویند ولی خیلی آرام حرف می زدند، بخصوص راحیل، صدایش از ته چاه درمی آمد.
باامدن استاد همه حواسشان پیشش رفت.
او تمام مدت حواسش به استاد بودومن حواسم به او.
برایم سوال شد، اوکه اینقدرحواسش هست سر کلاس، پس جزوه برای چه می خواست؟
بعد از کلاس، بلند شدم که بیرون بروم. اوهم بلند شد تابا دوست هایش برود. ایستادم تا اول آنهابروند، همین که خواست از جلویم رد بشود، پایین چادرش به پایه ی صندلی جلویی من، گیرکرد. چند بار آرام کشید که آزادش کنه ولی نشد، فوری گفتم:
–صبرکنید یه وقت پاره می شه، سریع خم شدم ببینم کجا گیر کرده است. دیدم یک میخ از پایه بیرون زده وچادرش به نوک میخ گیر کرده، چادرش را آزاد کردم و گفتم:
–به میخ صندلی گیر کرده بود.
سرم را بالا آوردم که عکس العملش را ببینم، از خجالت سرخ شده بود.
بادست پاچگی گفت:
–ممنونم،لطف کردید، و خیلی زود رفت.
کنارمحوطه ی سر سبز دانشگاه با بچه ها قدم می زدیم که دیدم سارا و راحیل و سوگند به طرف محوطه می آیند.
با سر به بهارکه کمی آن طرف ترایستاده بود اشاره کردم و گفتم:
–ازشون بپرس ببین میان بریم کافی شاپ.
سعید نگاهی متعجبش رابه من دوخت و گفت:
–آرش اون دوتا گروه خونیشون به ما نمیخوره ها، و اشاره کرد به راحیل و سوگند.
اهمیتی به حرفش ندادم.
نزدیک که شدندبهار پرسید:
–بچه ها میایین بریم کافی شاپ؟
سارا برگشت و با راحیل و سوگند پچ و پچی کرد و از هم جدا شدند سارا پیش ماآمد و گفت:
–من میام.
نمیدانم چرا ولی خیلی دلم می خواست راحیل هم بیایدولی او رفت.
به سارا گفتم:
–چرا نیومدند؟
–چه میدونم رفتن دیگه.
سعید گفت:
–سارا این دوستهات اصلا اجتماعی نیستن ها.
سارا اخمی کردو گفت:
–لابد الان می آمدند با تو چاق سلامتی می کردند خیلی اجتماعی بودند، نه؟
ــ نه، ولی کلا خودشون روخیلی می گیرن بابا.
ــ اصلا اینطور نیست. اتفاقا خیلی مهربون و شوخ طبع و اجتماعین، فقط یه خط قرمزایی واسه خودشون دارند دیگه.
حرفای سارا من را به فکر برد. به این فکر می کردم که این خط قرمزاچقد آزار دهنده است. او حتی به همکلاسی های پسرش سلام هم نمی کند، سلام چیه حتی نگاه هم نمی کند، چطور می تواند؟
✍ #بهقلملیلافتحیپور
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
#عبوراز_سیم_خاردار
#پارت5
آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را از روی تکیه گاه صندلی برداشتم و زود از کلاس بیرون زدم. باید زودتر به سر کارم می رفتم.
بعداز دانشگاه در شرکت فروش میلگرد کار می کردم. برایشان مشتری پیدا می کردم. به جاهایی که می خواستند ساختمان بسازند، میرفتم. شماره تماسشان را پیدا می کردم و زنگ می زدم. شرکت رامعرفی می کردم تا میلگردهایشان را از ما بخرند.
خریدهای خانه همیشه با من بودوحقوقم راحت کفاف همه ی هزینه های خودم و مادرم را می رساند. البته مادرم خودش حقوق پدرم را داشت، ولی خوب من هم گاهی در مخارج کمکش می کردم.
کنار ماشین که رسیدم باران شروع شد. سریع پشت فرمان نشستم و روشنش کردم و راه افتادم. هوا سرد تر شده بود.
به خیابون اصلی که رسیدم. راحیل را دیدم که منتظرتاکسی کنار خیابان جدی و با ابهت ایستاده بود.
متانت و وقارش به باران دهن کجی می کرد. به من برخورد که هم کلاسیام کنار خیابان ایستاده باشد.
جلو پایش ترمز زدم و شیشه راپایین کشیدم و سرم را کج کردم تا صدایم به او برسد.
نمی دانستم چه صدایش کنم فامیلیاش را بلد نبودم. فکر کردم شاید خوشش نیاید اسم کوچکش را صدا کنم، برای همین بی مقدمه گفتم:
–لطفا سوار شید من می رسونمتون، به خاطر بارندگی، حالا حالا ماشین گیرتون نمیاد.
سرش را پایین آوردتا بتواند من را ببیند، با دیدنم گفت:
–نه ممنون شما بفرمایید.مترو نزدیکه دیگه با مترومیرم.
حالا از من اصرار و از او انکار.
نمی دانم چرا ولی دلم می خواست سوارش کنم. انگار یک نبرد بود که من می خواستم پیروز میدان باشم.
پیاده شدم و ماشین را دور زدم با فاصله کنارش ایستادم و خیلی جدی گفتم:
–خانم مم...ببخشید من اسمتون رو نمی دونم.
همانطور که از حرکت من تعجب کرده بود، به چشم هایم نگاه کردو آرام گفت:
– رحمانی هستم.
ــ خانم رحمان
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
ی لطفا تعارف رو کنار بزارید.
می خواستم بگویم شماهم مثل خواهرم، ولی به جایش گفتم:
–فکر کنید منم راننده تاکسی هستم، بعد اخم هایم را در هم کردم و گفتم:
– به اندازه ی راننده تاکسی نمی تونید بهم اعتماد کنید؟
چشمهایش را زیر انداخت و گفت:
–این حرفا چیه، من فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند، در عقب ماشین را باز کردم و گفتم:
– لطفا بفرمایید،در حد یه همکلاسی که قبولم دارید.
با تردید دوباره نگاهی به من انداخت و تشکر کرد و رفت نشست.
من هم امدم پشت فرمان نشستم و حرکت کردم. آهنگ عاشقانه ایی در حال پخش بود، از آینه نگاهی به او انداختم سرش در گوشیاش بود. چند دقیقه که گذشت سرش را بلند کرد و گفت:
–ببخشید که مزاحمتون شدم،لطفا ایستگاه بعدی مترو نگه دارید.
صدای پخش را کم کردم تا راحت تر صدایش را بشنوم.
–نه خانم رحمانی می رسونمتون.
خیلی جدی گفت:
–تا همین جا هم لطف کردید، ممنونم.
بیشتر اصرارنکردم صورت خوشی نداشت. گفتم:
–هر جور راحتید، دوباره صدای پخش را زیاد کردم.
نگاهی با اخم از آینه نثارم کرد و گفت:
–همون صداش کم باشه بهتره.
ــ اصلا خاموشش می کنم، به خاطر شما صداش رو زیاد کردم، گفتم شاید بخواهید گوش کنید.
ــ من این جور موسیقی هارو گوش نمی کنم.
دوباره به خودم جرات دادم و گفتم:
– پس چه جورش رو گوش می کنید؟
به رو به رو زل زدو گفت:
–این سبک موسیقی ها آدما رو از حقیقت زندگی دور می کنه.
لطفا همینجا نگه دارید، رسیدیم. بعدهم تشکر کردو پیاده شد.
همانطورکه رفتنش را نگاه می کردم. حرفهایش در ذهنم میچرخیدند.
✍#بهقلملیلافتحیپور
🍇🍇🍇🍇🍇
*═✾ خوش آمدید ✾═*
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
*═✾خوش👆آمدید ✾┅*
*کپی تموم مطالب فقط در گروهایی که لینک ممنوع هست ؛ بدون لینک فرستادن بلا مانع است ، و گر نه در دیگر جاها ؛ فرستادن مطالب ؛ فقط همراه لینک حلال است*
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و چهل و پنجم: چرخ دوّار
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد وچهل و هفتم:
فضه در خانه نشسته بود و مشغول آسیاب کردن گندم بود ، ناگاه متوجه همهمه ای از بیرون خانه شد ، ابتدا توجهی نکرد آخر در مدینه بعد از پیامبر هر دم همهمه ای برپا بود گاهی زنی مظلوم را پهلو میشکستند و گاهی دستان مردی را می بستند و حالا هم زمان تحریف دین بود و هر روز بدعتی تازه در دین رواج می دادند...
اما همهمه خاموش نمیشد ، فضه از جا برخواست آردهای دامنش را تکاند و عبا و روبنده به سر کرد.
لنگ درب چوبی خانه را باز کرد و سرش را از لای در بیرون برد.
متوجه شد عده ای لباس سیاه بر تن کردند و بر سر و سینه میزنند، او متعجب شد ، خود را به کوچه رساند به آن جمع که به طرف مسجد می رفتند ،حرکت کرد.
صدای بلندی به گوشش رسید: کشتند...کشتند...خلیفه مسلمین را کشتند...
فضه سرا پا گوش شده بود...یعنی واقعا درست میشنید؟ عمر مرده؟؟
فضه بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به جمع پیش رویش رساند ،عده ای داخل مسجد شده بودند و عده ای هم جلوی در مسجد بودند صحبت ها همه در مورد مرگ عمربن خطاب بود ، فضه کنار زنی شد که در همان نزدیکی نشسته بود.
خم شد و آرام پرسید: اینها چه میگویند خواهر؟آیا راست است عمربن خطاب هم طعم مرگ را چشید؟
زن روبنده اش را بالا داد و آرام گفت : آری این دنیا و آن کرسی خلافت به که وفا کرده که به عمر بکند؟ گویا ابولؤلؤ ایرانی به تقاص ظلمی که بر او شده بود عمر را با چند ضربه خنجر کشته...
فضه در کنار زن نشست و پشتش را به دیوار کاهگلی مسجد تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد : امشب شبی دیدنی خواهد بود در آن سرا ،وقتی که عمر را با بانویم زهرا و پدرش رسول الله روبه رو میکنند دیدن دارد و بعد اشک گوشهٔ چشمش را گرفت....
ادامه دارد...
📝 ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 💢 #وقایع_ظهور_حضرت_مهدی_علیهالسلام
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
*بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم*
💢#وقایع_ظهور_حضرت_مهدی_علیهالسلام
📌قسمت ششم:
🟢میراث پیامبران نزد حضرت مهدی
🔸۳ - پیراهن رسول الله
✨امام صادق (علیهالسّلام) به یعقوب بن شعیب فرمودند:
«میخواهی پیراهن قائم را (که با آن قیام میکند) به تو نشان دهم؟»
عرض کرد: آری، آن حضرت صندوقچهای را خواستند آن را باز کرده پیراهنی از کرباس از آن بیرون کشیدند.
سر آستین چپ پیراهن خونین بود سپس فرمودند:
«این پیراهن رسول الله (صلیالله علیهوآله وسلّم) است همان که در روزی که دندانهای پیامبر شکست (دندانهای آن حضرت روز جنگ احد شکست.) بر تن رسول اکرم (صلی اللهعلیه وآلهو سلّم) بود قائم با همین پیراهن قیام میکند.»
🍃یعقوب بن شعیب میگوید: «خون را بوسیدم و آن را بر چهره نهادم حضرت آن را پیچیدند و دستور بردن آن را دادند.» [۱۵]
🔸۴ - پیراهن یوسف
✨حضرت امام صادق (علیهالسّلام) به مفضّل بن عمر فرمودند: «آیا میدانی پیراهن یوسف چه بود؟
(مفضل گوید: ) عرض کردم: خیر.
🍃فرمود: زمانی که برای ابراهیم (علیه السّلام) آتش افروخته شد، جبرئیل برایش پیراهنی آورد و به تن او پوشاند و وجود این پیراهن باعث شد که گرما و سرما به او آسیب نرساند.
وقتی که مرگش رسید آن را در بازوبندی قرار داده بر (بازوی) اسحاق آویخت، اسحاق نیزآن را بر (بازوی) یعقوب و او آن را وقتی یوسف متولد گردید بر (بازوی) او آویخت و در بازوی یوسف بود تا اینکه کار وی آن گونه شد.
🍃 هنگامیکه یوسف (علیه السّلام) آن را از آن بازوبند بیرون آورد یعقوب بویش را استشمام نمود و این سخن خداوند است که «من بوی یوسف را استشمام میکنم، اگرکه مرا تخطئه ننمایید» پس آن پیراهن از بهشت بود.
عرض کردم: فدایت شوم! این پیراهن به نزد چه کسی رفت؟ فرمود: نزد اهلش. آن پیراهن وقتی که قائم قیام کند با وی خواهد بود. سپس فرمود: هر پیامبری که عملی یا چیز دیگری به ارث نهاد به آل محمد (علیهم السّلام) رسید. [۱۶][۱۷][۱۸]
🔸۵ - زره و شمشیر رسول خدا
✨حضرت صادق (علیهالسّلام) میفرماید: «... بر تن او پیراهن رسول خدا (صلیالله علیهو آلهو سلّم) است؛ همان پیراهنی که در روز احد با پیامبر بود.
🍃 دستارش سحاب و زره رسول خدا سابغه (زرهی وسیع و کامل)
(از مطالب جالبی که مورخان گفتهاند این است:
تمام اشیائی که مربوط به رسول خدا (صلیالله علیه وآلهو سلّم) میگردید دارای نام خاصی بود؛ مثلاً عصای ایشان به نام ممشوق و یکی از دستارها به نام «سحاب» و شتر مادهشان به نام عضباء نامیده میشد.)
🍃 و شمشیر پیامبر (صلیالله علیهوآلهو سلّم) ذوالفقار نیز همراهش خواهد بود.» [۱۹]
🔸۶ - عصای موسی
✨حضرت باقر (علیهالسّلام) چنین فرمودند:
«عصای موسی از آنِ آدم بود که به شعیب رسید، سپس به موسی بن عمران و اکنون نزد ماست، به تازگی آن را دیدم، عصائی است سبز رنگ به همان شکلی که از درخت بریده شد. اگر از آن بخواهند که سخن گوید زبان به سخن میگشاید آن را برای قائم ما (علیه السّلام) آمادهاش کردهاند و هرکاری که موسی با آن عصا انجام میداد، انجام دهد، عصا نیز هر چه به وی امر شود انجام میدهد و هر وقت او را بیفکنند با زبانش آنچه را که دشمن ساخته است خواهد بلعید.[۲۰]
پی نوشت؛📚
۱۵.↑ نعمانی، محمد بن ابراهیم، غیبت نُعمانی، ج۱، ص۲۴۳، باب ۱۳، حدیث ۴۲.
۱۶.↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۲۷-۳۲۸.
۱۷.↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص ۶۷۴.
۱۸.↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۵۳.
۱۹.↑ نعمانی، محمد بن ابراهیم، غیبت نُعمانی، ج۱، ص۳۰۸، باب ۱۹، حدیث ۲.
۲۰.↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۶۷۳، باب ۵۸، حدیث ۲۷
👈 جهت حمایت از کانال ؛ مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🎥 #کیک_یزدی👩🍳
✅آرد ۳۰۰ گرم
✅تخم مرغ ۳ عدد
✅شکر ۲۰۰ گرم
✅ماست ۱۷۵ گرم
✅روغن مایع ۱۷۵ گرم
✅گلاب ۲ قاشق غذاخوری
✅زعفران غلیظ ۱ ق چ(به دلخواه)من برای رنگ کیک استفاده کردم شما دوست نداشتید میتونید استفاده نکنید
✅عسل یا شربت بار ۱ قاشق غذاخوری
✅بکینگ پودر ۱ قاشق غذاخوری
✅هل سبز ساییده ۱ قاشق چایخوری
✅وانیل نوک قاشق چایخوری
✅نمک میوه ۱/۴ قاشق چای خوری🦋
-------------------------
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
12.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🎥 #مشتی_بادمجون😍
بادمجون ۵ عدد متوسط
گوجه ۳ تا ۴ عدد
سیر ۴ تا ۵ حبه
گوشت چرخکرده ۲۰۰ گرم
پیاز ۲ عدد (یکی برای پیاز داغ و یکی برای گوشت قلقلی)
نمک و رب و زردچوبه و ادویه های دلخواه به میزان لازم
آب نصف تا ۱ لیوان(روی حرارت ملایم پخته بشه که حسابی جا بیفته.)
-------------------------
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🎥 #پولنتا_سوخاری
حالا این پولنتا چیه ؟ یه غذای ایتالیاییه ، 🔹مواد لازم و طرزتهیه و مواد لازم توی فیلم هست
-------------------------
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🎥 پاستا پنه با سبزیجات
پاستا رژیمی و کاملا گیاهی
فلفل دلمه ای قرمز و نارنجی: هرکدام ۱ عدد
سیر: ۲ حبه
پیاز: ۱ عدد متوسط
بادمجان: ۲ عدد متوسط
کدو: ۲ عدد متوسط
روغن زیتون: به میزان لازم
پنیر پارمزان: ۲ ق غ
نمک و فلفل سیاه: به مقدار دلخواه
آب پاستا: ۱ لیوان
رب گوجه: ۳ ق غ سرپر
پاستا پنه: ۳۰۰ گرم
قارچ: ۲۰۰ گرم
پودر عصاره گوشت: ۱ قرص
⭕مرحله اول: پیازمونو نگینی خیلی ریز خورد میکنیم،سیرمونم خیلی ریز خورد میکنیم ، فلفل دلمه ای و بادمجونو کدو خلالی خورد میکنیم
⭕مرحله دوم: پیازو با مقداری روغن زیتون تفت میدیم تا سبک بشن
⭕مرحله سوم : پیازامون سبک که شدن سیرو بهش اضافه کرده و اجازه میدیم ۳۰ ثانیه تفت داده بشه
⭕مرحله چهارم:حالا نوبت اضافه کردن کدو و بادمجون اضافه کنیم
-------------------------
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
پنجشنبه جهت خيرات اموات
يادشان با صلوات
سلام همراهان گرامي كانال متنوع و مفيد در ايتا 🌷
🎥 حلوا_بوتیکی_نذری_پنجشنبه 🕯
حلوا_نارگیلی
.
مواد لازم .
آرد سفید یک پیمانه
پودر قند نصف پیمانه
پودرنارگیل نصف پیمانه (اگر درشت بود یک دور کوتاه آسیاب میکنیم )
کره 70گرم (روغن جامد جایگزین نکنید)
روغن مایع دو قاشق غذاخوری
گلاب سه قاشق غذاخوری
زعفران یک قاشق غذاخوری غلیظ .
آرد رو از قبل تفت میدیم تا بوی خامی اون گرفته بشه ولی تغییر رنگ نده بعد از تفت دادن الک میکنیم .
کره ؛ روغن مایع ؛ گلاب و زعفران رو به آرد اضافه میکنیم دو الی سه دقیقه تفت میدیم .
از روی حرارت برمیداریم و پودر قند و پودر نارگیل رو اضافه میکنیم
مواد رو خوب به خورد هم میدیم و تا داغه تو قالب سیلیکونی میریزیم و به مدت یک سافت میذاریم یخچال تا ببنده .
من با پودر نارگیل و شکلات تزیین کردم
-------------------------
📚👈 جهت حمایت از کانال ، مطالب را با لینک منتشر کنید
🍏🍎 🍎🍏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🔴 حدأقل به ۱ نفر ارسال کنید
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec