📣 مطالب متنوع و مفید 💐
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 کانال کلیپ
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت9
*راحیل*
به ماشینش که نزدیک شدم نمی دانستم صندلی جلو بنشیم یا صندلی عقب.
با خودم در گیر بودم. با دیدنم پیاده شدو بالبخندی روی لبش در جلو را باز کرد و گفت:
–خواهش می کنم بفرمایید.
چاره ایی نداشتم سرم راپایین انداختم و سوار شدم.
خیلی سخت است که مدام جلوی خودم را بگیرم وبرای کاراهایی انجام می دهد لبخند نزنم. یه جورایی می ترسم، از دلم می ترسم. اگر چه تا الان هم کلی به فنا رفته است.
–میشه یه آهنگی که از واقعیت ها دورمون نمی کنه رو از گوشیتون پلی کنید گوش کنیم؟
با حرفش افکارم نیمه تمام ماند
«چقدر راحت است.»
–من آهنگی ندارم.
با تعجب نگاهم کردو گفت:
– مگه میشه!پس شما چی گوش می کنید؟نکنه از اون مدل متعصبا که...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:
–نه اصلا، به نظرم نیازی نیست آدم همش دنبال این باشه که مدام موسیقی گوش کنه، من ترجیح میدم سکوت باشه، سکوت آدم رو به فکر وادار می کنه، مخالف موسیقی نیستم، گاهی گوش کردن موسیقی فاخر بد نیست...
به نظر من الان طوری شده که همه فکر می کنند اگه سوار ماشین بشن و موسیقی نباشه انگار یه چیزی کمه، انگار یه کار مهمی رو انجام ندادند، و این یعنی دور شدن از واقعیت.
نگاه با تاملی به من انداخت و گفت:
–یعنی شما کلا چیزی گوش نمی کنید؟
ــ من اونقدر وقتم کمه، اگر فرصتی هم داشته باشم دلم میخوادصوت های واجب تراز موسیقی رو گوش بدم، به هرحال هر کس با توجه به افکارش عمل می کنه دیگه...همانطور که حرف میزدم به نیم رخش هم نگاه می کردم که چشمش را از روبرو برداشت و یک لحظه جوری نگاهم کرد که احساس کردم هر چه خون در بدنم بود فوری جهیدبه طرف صورتم. دیگر نتوانستم حرفم را ادامه دهم. نمیدانم چه شد، سرم راپایین انداختم و خیلی فوری برای این که حرفم را جمع کنم گفتم:
–هر کس عقاید خودش رو داره دیگه. شماگفتیدسوال دارید...
بی تفاوت به حرفم پرسید:
–چرا وقت ندارید؟ سرکار می رید؟
ــ یه جورایی میشه گفت.
عمیق نگاهم کرد.
–دوشنبه ها هم واسه همین نمیایید دانشگاه؟
نگاهم را به صورتش به معنای زودپسرخاله شده ایی انداختم.
بعد با اکراه زیر لبی گفتم:
– بله
"چه عجب متوجه شد."
–ببخشید قصد فضولی نداشتم،از روی کنجکاوی بود، بعدهم لبخند محوی زد.
"من آخر نفهمیدم کنجکاوی با فضولی چه فرقی دارد؟ "
ایستگاه مترو را که دیدم گفتم:
–ممنون دیگه پیاده می شم.
–تا ایستگاه بعدی می رسونمتون.
ــ نه زحمت نکشید دیگه مزاحمتون نمی شم.
ــ این چه حرفیه مسیره خودمه زحمتی نیست.
کمی سکوت بینمان بود ولی خیلی زود سکوت را شکست.
–خوبه که آدم فعال باشه و وقت کاراهای بیهوده رو نداشته باشه.البته به نظرم موسیقی گوش کردن کار بیهوده ایی نیست، فکرمی کنم گاهی لازمه.
من خودم هم، هم کار می کنم هم درس می خونم، لای پر قو هم بزرگ نشدم، بعداز این که پدرم فوت شد، شدم به قول معروف عصای دست مادرم. مشکلاتی که اینجور وقتها هست مجبورم می کنه گاهی موسیقی گوش بدهم، با موسیقی آدم آروم میشه.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم حرفی بزنم که منصرف شدم.
–خوب سوالم اینه شما چی کار می کنید وقتی آرامش ندارید یا دلتون گرفته یامشکلی دارید؟
با تردید نگاهش کردم،" آخرمن به توچه بگویم ، من باتوچه صنمی دارم. چطوربرایت توضیح دهم.
به ایستگاه بعدی که رسیدیم، گوشه ایی پارک کرد.
–اگه دلتون نمی خواد خب نگید، بعددرچشم هایم زل زد.
–خانم رحمانی از همون روز اول که دیدمتون شخصیتتون برام قابل احترام بود، این وقارو متانت شما واقعا تحت تاثیرم قرار داد.
راستش دلم می خواد بیشتر باهاتون صحبت کنم، افکارتون برام جالبه، من...
با صدای زنگ گوشی ام حرفش نصفه ماند.
گوشی رو از جیبم درآوردم. نگاهی به صفحه اش انداختم، پدرریحانه بود.
ــ بله آقای معصومی؟
بعد از سلام گفت:
–بچه تب کرده و بی قراری می کنه.
ــ توراهم زود خودم رو می رسونم، سرراهم قطره استامینیفون می گیرم و میام.
همین طور که با تلفن حرف می زدم زیر چشمی نگاهش می کردم، چهره اش هی تغییر می کرد، فکر کنم درحال غیرتی شدن بود.
تماس که قطع شدگفتم:
– ببخشید حرفتون نصفه موند من باید خیلی زود برم، کار فوری پیش امده.
دستم روی دستگیره رفت ولی با شنیدن اسمم برگشتم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
🍇🍇🍇🍇🍇
*═✾ خوش آمدید ✾═*
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
═✾خوش👆آمدید ✾┅
کپی تموم مطالب فقط در گروهایی که لینک ممنوع هست ؛ بدون لینک فرستادن بلا مانع است ، و گر نه در دیگر جاها ؛ فرستادن مطالب ؛ فقط همراه لینک حلال است
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
💥💐💥💐💥
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
💐💥💐💥💐
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
کانال کلیپ
💐💐💐💐💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#پارت10
ــ خانم رحمانی...
صدایش خش دار شده بود. چرا اینطور شده؟
یک لحظه به چشم هایش نگاه کردم.
درسفیدی چشم هایش رگه های قرمز ایجادشده بودکه تلفیقی از عصبانیت و غیرت رانشان می داد.
نگاهی به گوشی دستم انداخت.
–میشه بپرسم کی بود؟
انگار صدای گوشی ام بلند بوده و صدای آقای معصومی را شنیده است. نمی خواستم جوابش را بدهم ولی حالش طوری بود که دلم برایش سوخت. بی معطلی گفتم:
– من پرستاره دخترشم.
با چشم های متعجب پرسید:
–کاری که گفتید این بود؟
ــ بله، البته ماجرا داره من براش کار نمی کنم، فقط الان عجله دارم باید برم.
انگار خیالش راحت شد نفسش رو با صدا بیرون داد.
–خودم می رسونمتون، و بعدسریع ماشین را روشن کرد و حرکت کرد.
– من یه تاکسی دربست می گیرم می رم.
ــ فکر کنید من تاکسی هستم دیگه، فقط بگید کجا برم.
اخم هایش درهم بود و با سرعت می راند.
به طورناگهانی روی ترمززد زد. هینی کشیدم وپرسیدم:
– چی شد؟
ــ مگه دارو نمی خواستید؟
اینجا داروخانه هست، الان بر می گردم.
اصلا اجازه نداد من حرفی بزنم پیاده شدو رفت. رفتنش را نگاه کردم، شلوار کتان کرم با بلوز هم رنگش چقدربرازنده اش بود.
خوش تیپ و خوش هیکل بود.
و من چقدر باید جلو دلم را می گرفتم تا نگاهش نکنم.
به چند دقیقه نرسید برگشت.
نگاهش نکردم دیگر زیاده روی بود سرم راپایین انداختم و ازاین چشم چرانی خودم راسرزنش کردم.
همین که پشت فرمان نشست دارو تب بُر را روی پایم گذاشت. دوباره تپش قلب گرفتم.
زیر لبی گفتم:
– چرا زحمت کشیدید خودم می رفتم. "چقدر دقیق به حرفهای من وآقای معصومی گوش کرده بود."
اخمهایش کمی باز شد.
–اصلا زحمتی نبود.
مسیر زیاد دور نبود.
وقتی رسید سر کوچه گفتم:
– لطفا همین جا نگه دارید.
ــ اجازه بدید برم داخل کوچه، مگه عجله ندارید؟
ــ نه آقا آرش تاکسی که تو کوچه نمیاد.
لبخندی زدو گفت:
–باشه پس کرایه ی تاکسی هم میشه یه قرار ملاقات تو یه کافی شاپ.
تا خواستم مخالفت کنم، دستش را به نشانه خداحافظی بلند کردو رفت.
نمی دانستم باید چه کار کنم.
دلیلی نداردبه کافی شاپ برویم.
تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که دیدمش مخالفتم را اعلام کنم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#پارت11
کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم.
حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود.
از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود.
بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود.
ساختمان کلا دو طبقه بود.
طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند.
زنگ آپارتمان را زدم.
آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد.
جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم.
ــ دارو گرفتید؟
ــ بله الان بهش میدم.
دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود.
ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد.
سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد.
بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم.
کمکم آرام شد و خوابش برد.
آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود.
سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود.
دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود.
چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم رت درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم.
از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم.
آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلیاش با ته ریش همیشگیاش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیریاش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم.
سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت:
– می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم:
–بفرمایید.
دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت:
–تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بی
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
💥💐💥💐💥 https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆 ک
شتر
هم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده.
ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍇🍇🍇🍇🍇
*═✾ خوش آمدید ✾═*
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
*═✾خوش👆آمدید ✾┅*
کپی تموم مطالب فقط در گروهایی که لینک ممنوع هست ؛ بدون لینک فرستادن بلا مانع است ، و گر نه در دیگر جاها ؛ فرستادن مطالب ؛ فقط همراه لینک حلال است
در ثوابِ انتشارِ مطالب ؛ سهیم باشین 💐
💐 انتشار مطالب ، صدقه جاریه داره
جهت عضویت در کانال ؛ روی لینک زیر بزنین 👇
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
📣 مطالب متنوع و مفید 💐
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec 💐💥💐💥💐 شاهزاده ای در خدمت قسمت صد وچهل و هشتم: خل
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد و چهل و نهم:
با مرگ عمربن خطاب هر کسی برای جانشینی او ، حدسی میزد ، عده ای از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام دور هم جمع شدند تا راهی بیاندیشند که مولایشان بر کرسی خلافت که از آن خود او بود بنشیند اما غافل از این بودند که عمر قبل از مرگ شورایی تعیین کرده تاجانشین تعیین کنند و عثمان بن عفان را بر این مسند نشانده..
جمع اصحاب جمع بود و سلیم بن قیس شروع به صحبت کرد: یاران و برادران عزیزم ، همانطور که همهٔ شما میدانید تنها کسی که لیاقت تکیه دادن بر منبر رسول الله را دارد تا این دین و این ملت را راهبری کند ،کسی نیست جز مولایمان علی بن ابیطالب ، همان کسی که در حجة الوداع خدا بر پیامبرش امر کرد تا ولایت او را به گوش تمام مسلمین برسانند ،آن روز همهٔ اصحاب به به و چه چه گویان به محضر رسول خدا و مولا علی رسیدند و امیرالمؤمنین شدن علی را تبریک گفتند و درست چند ماه بعد گویا فراموشی بر اذهانشان افتاد و امر خدا وند و وصیت رسولش یادشان رفت و برای نشستن بر منبری که از آن آنها نبود بلواها به پا کردند.
یاران به خدا قسم که علی از ازل برگزیده شده بود برای این امر و نام علی با عناوینی چون ایلیا در کتاب های مقدس پیش از ما آمده ، بیایید و دست بجنبانیم و این خلافتی را که به یغما رفته به صاحب اصلی اش باز گردانیم ، مگر نمی بینید که بدعت ها پشت بدعت رواج یافته ، مگر نمی بینید که دین پر از نورمان دست خوش تحاریف بزرگ شده ، بیایید و دیگر نگذاریم به امر خدا پشت شود و بعد از گذشت اینهمه سال حیدر کرار را بر مسند ولایت بنشانیم..
سلیم مشغول صحبت بود که همهمه ای از بیرون بگوش رسید.
گوش ها همه تیز شد ، آخر این روزها میبایست به هوش باشند تا باز آتشی دیگر پا نگیرد که از قِبَل آن خوبیها بسوزد و بر آسمان رود و دینی به یغما رود و راه درست پنهان شود و راه به نا کجا آباد و خرابات پیش روی مردم قرار گیرد...
یکی از افراد حاضر از جای برخواست تا ببیند چه شده و برای دیگران خبر آورد.
لحظات به کندی می گذشت ، بالاخره آن مرد هراسان وارد شد ، رو به جمع نمود و بعد نگاهش روی سلیم قفل شد و آرام گفت : باز هم غصبی دیگر...مردم فراموشکار همان مردمند و بیعت شکنان نیز همان بیعت شکنان....و اینبار عثمان بن عفان است که کرسی خلافت را چسپیده..
ادامه دارد...
📝به قلم ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
سلام به همراهان گرامی کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 💐
ممنون از همراهیتون 💐
بزرگواران همراه ؛
یارانِ #امام_زمان عجل الله فرجه
🌹همراهان خوش ذوق
از شنبه 30 مهر ماه سال 1401 در کانال 👈 👈 طرح مهم و معنوی خواندن نماز قضا 👉 رو با همکاری شما شروع کردیم
این برنامه ؛ خوندنِ 👈 #نمازهایقضاهایی هست که به گردنمونه و فراموش شده .
یا #روزهقضا
همانطور که میدونیم خوندن قرآن و ذکر و ... همه جزء اعمال مستحبی به حساب می آیند ولی خوندن نماز قضاهایی که به گردنمونه ؛ اعمالِ واجبی هست که باید خونده بشه و بهتره که خودمون تا فرصت داریم برای خودمون بخونیم و امید به اینکه روزی برامون بخونن رو نداشته باشیم
بقول معروف #دلمونبرایخودمونبسوزه😊
ان شاالله در هر روز هر کسی هر تعداد نماز قضا تونست ؛ در طول شبانه روز بخونه .
نیاز به اعلام نیست . بین خودتون و خدای خودتون اعلام کنین ،، فقط به نیت تشویق و اراده و همت به خوندن نماز قضا ؛ این طرح انجام میشه
برای اون دسته از همراهانی که تو این طرح شرکت میکنند ؛ هر روز #هدیهمعنوی گذاشته میشه 😍😍
این هدیه معنوی هم به این صورت هست که ؛ اون دسته از بزرگوارانی که در این طرح ؛ همراه نیستن ؛ روزانه 10 صلوات هدیه میکنن برا شرکت کنندگانِ در این طرح معنوی
بزرگواران هر کی دوست داره ؛ میتونه در این طرح شرکت کنه
چه اونایی که در کانال ما رو همراهی میکنن و چه اونایی که عضو کانال نیستن ؛ فرقی نمیکنه ..
مثلا مادر خواهر برادر عمو . دوست و هر فرد دیگه . که فرق نمیکنه کی باشه
⏪⏪⏪ همه رو دعوت به این طرح کنین و ثوابِ بسیارِ زیادی رو از این دعوتِ خداپسندانه ؛ در نامه اعمالتون ثبت کنین
بزرگواران ؛ در این طرح همراه ما باشید و در طولِ هفته ؛ قدم به قدم نمازهای قضامون رو به جا بیاریم .
فرصت خیلی کمه 🤏🏻
وقت ها در گذرند غنیمت بشماریم .🥰
#نماز_قضا
⁉️ ممکنه برا بعضیا سوال باشه که آیا میشه نماز قضای مثلا صبح را در وقت ظهر یا شب بخونیم
بله بزگواران ؛ حتما نباید نماز قضای صبح در وقت صبح باشه .. بلکه میشه اونو در هر وقتی بخونین . مثلا شب که شد ؛ میتونین نیت نماز قضای صبح کنین و اونو بخونین
حتما همون صبح باشه نیست
همین طور برای دیگر نمازها ( ظهر عصر مغرب عشا .. ) هم
پس نماز قضا رو هر وقت تونستی بخون . نیتش هم نیت نماز قضا هست
↕️↕️↕️↕️↕️
کپی ممنوع ❌❌
فقط فوروارد ✅✅
و همراه با لینک ✅✅
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆👆
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
⏫⏫⏫⏫⏫⏫⏫
⏫⏫⏫⏫⏫⏫⏫
https://eitaa.com/joinchat/547422423C0601f233ec
کانال مطالب متنوع و مفید در ایتا 👆
طرح نماز قضا
💖یارانِ #امام_زمان عجل الله فرجه
🌹عزیزان خوش ذوق
برای خواندن نماز قضا ؛ دفترچه 🗒️ آماده کردی 🤔
قرار شد خیلی آهسته و پیوسته نماز قضاهامون رو بخونیم
📋 با برنامه ی ما همراه باشید
شنبه = قضای یک نماز صبح
یکشنبه = قضای یک نماز ظهر🌹
دوشنبه= قضای یک نماز عصر
سه شنبه = قضای یک نماز مغرب
چهارشنبه = قضای یک نماز عشاء
پنج شنبه = جامانده در هفته یا نماز والدین یا نماز آیات
🍃🌷🍃______🍃🌷🍃
‼️طرح خواندن نماز قضا ‼️
عزیز دل دوشنبه ها قراره یه
قضای نماز عصر
به جا بیاریم .
با ما همراه باش خیلی وقت نمیبره 😌
بلند شو همت کن به خوندن نماز قضاهات
هر روز یه نماز
4 دقیقه وفتتو نمیبره
با هم نماز قضاهامون رو بخونیم
#نماز_قضا
فوروارد فقط