داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_هفدهم🎬:
چند ماه بود که حسین و اهل بیت و یارانش در خانهٔ عباس بن عبدالمطلب در شعب علی علیه السلام در مکه ساکن شده بودند و هر روز مشتاقان حجت خدا از اطراف و اکناف که به بهانهٔ حج و زیارت به مکه مشرف میشدند، به حضور حسین علیه السلام می رسیدند و رباب میدید که همسرش حسین، این حجت خدا در روی زمین، این ذبیح الله الاعظم با کلامشان روشنگری می کردند و به همگان می فرمودند که هدف از هجرتشان از مدینه به مکه امر به معروف و نهی از منکر است، حسین با زبان و کلام و اشاره و حرکات به همگان می فرمود که یزید دنباله رو معاویه است منتها باسبکی دیگر، اگر معاویه نفاق پیشه کرده بود و در ظاهر پیشانی اش از عبادت پینه بسته بود و در باطن با خدا در جنگ بود، اما پسرش یزید، آشکارا دین خدا را تباه می کرد و به بیراهه می کشید، حسین تاکید می کرد که اگر او بنشیند و نظاره کند، چیزی از اسلام به نسل های دیگر نمی رسد، پس حسین باید هجرت کند، باید با اهل بیتش هجرت کند و به همگان بگوید که اگر منکری دیدید نهی کنید و اگر معروفی زایل شد، به آن امر کنید.
مشتاقانی از اطراف به کاروان حسین می پیوستند تا هر آنکه حجت خدا امر کند آن را به دیده گذارند.
یزید والی مکه را عوض کرد و به او امر کرد تا حسین را به بیعت بخواند و اگر حسین بیعت نکرد در خفا و پنهانی او را بکشد...گرچه حسین و اهل بیت علیهم السلام در مکه غریب بودند و مکیان جز کینهٔ علی و اولاد علی علیه السلام، در سینه نداشتند، آنها به خاطر جانفشانی های حیدر کرار در لشکر رسول، از او کینه داشتند و گویی باید این کینه را تا قیام قیامت در سینه پنهان کنند و شیعهٔ علی علیه السلام، در مکه همیشه زمان مظلوم بماند.
حسین علیه السلام که اوضاع را چنین دید، صلاح دید تا قاصدی به بصره که سنگ ارادت به اهل بیت علیه السلام را به سینه می زدند بفرستد تا حجت بر آنان تمام کند، پس سلیمان بن زرین را به سمت بصره فرستاد و نامه هایی برای بزرگان و اشراف آنجا نوشت، چون حسین، حجت خداست و خوب میداند که مردم بصره چشم و گوش به دهان اشراف این شهر دارند.سلیمان را فرستاد و علم الهی داشت که سلیمان اولین شهید راه امر به معروف و نهی از منکر می شود، اما باید میرفت تا دیگر بهانه ای نباشد که از مظلومیت حسین نشنیدیم ، از هدفش چیزی ندانستیم، از حرکتش چیزی ندانستیم که اگر میدانستیم با شمشیر آخته به دفاع از حریم اسلام و حجت خدا به پا می خواستیم.
و رباب می دید که هر روز چندصد نامه از طرف کوفه و عراق به حسین علیه السلام می رسید که آقاجان! به سمت ما بیا که ما جانمان را کف دست قرار دادیم برای دفاع از نواده رسول، به طوریکه فقط یک روز ششصد نامه به مولا رسید، پس حسین مسلم بن عقیل را به حضور خواند و او را راهی کوفه نمود تا مسلم بررسی کند که کوفیان چقدر روی حرفشان می ایستند، آخر کوفه و کوفیان در بستن عهد و شکستن آن قدمت داشتند که اگر نبود این ، علی مظلوم در شهری که داد دفاع از اهل بیت می زد یکه و تنها نمی ماند و حسین می خواست، پسر عمویش مسلم، بررسی نماید که باز آن واقعه تکرار نشود...باز حسین را نخوانند و عهد ببندند و عهد بشکنند و سرانجامش بشود فرق خونین علی علیه السلام....
📝به قلم:ط_حسینی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_هجدهم🎬:
رباب میدید که در پانزدهم ماه رمضان سال شصت هجری، مولایش حسین، با دست خود پسر عمویش مسلم را به سفر کوفه فرستاد، رباب هم میدانست که حسین خود خبردارد از سرانجام کار، اما حجت خداست و باید طبق اراده خدا پیش رود و اراده خداست که حجت را بر همگان تمام کند و به پاک طینتان فرصت دهد تا خود را به قافله عشق برسانند.
مسلم رفت و چندی بعد نامه نوشت که بیش از هجده هزار نفر از کوفیان با نواده رسول خدا بیعت کردند و خواستار آمدن حسین به عراق عرب هستند و از طرفی به اباعبدالله خبر رسید که عمرو بن سعید بن عاص با لشکری انبوه به سمت مکه می آید و نزدیک این شهر است و او مأمور یزید است و مأموریت دارد، حسین را هر کجا که دید بکشد حتی اگر در بیت الحرام باشد، آخر یزید مسلمان نبود و در مرامش خون ریزی در صحن کعبه مباح و گاه واجب بود.
پس حسین به اهل کاروان که الان تعدادی از مدینه وچند نفری هم از شیعیان پاکباختهٔ مکه به آنها ملحق شده بود، دستور خروج از مکه داد و قصد عراق نمود.
ماه ذی الحجه بود و هشتمین روز از این ماه مبارک بود، ماه بندگی و عبودیت و هیچ کس باور نداشت که حسین قبل از قربان و قربانی کردن از مکه برود.
اما حسین می خواست که حرمت خانهٔ کعبه حفظ شود و عامل یزید، خون او را در حریم بیت الحرام نریزد و قربانی اش به درگاه خدا را قصد داشت در دهمین روز از ماه آتی به محضر پروردگار ارزانی داشته باشد و چه قربانگاهی بشود در محرم که ملائک آسمان را جگر سوزد و از خون پاک آل طه، اسلام جانی دیگر گیرد و تا قیام قیامت وامدار حسین و اولادش باشد.
رباب خبر را شنید، چون همیشه علی اصغر را به سکینه و رقیه سپرد و می خواست به نزد همسرش رود.
نزدیک اتاقی شد که حسین در این صد و بیست روز ساکن شده بود.
در باز بود و تعدادی جلوی در ایستاده بودند، گویی صحبتی مهم دربین بود، پس او هم به جمع پیش رو پیوست، صدای ابن عباس را شنید:«ای پسر عم، به من خبر رسیده که قصد عراق نموده ای، خوب میدانی که آنان خیانتکارند، تو را دعوت کرده اند و به جنگت خواهند آمد، پس شتاب مفرمای! اگر قصد قیام و دادن درس امر به معروف و نهی ازمنکر و کارزار با یزید داری و خوش نداری که عاملان یزید در مکه خونت را بریزند، به سوی یمن برو که آن کشوریست در کناره افتاده با قلعه ها و دره های زیاد، تو آنجا یاران بسیار خواهی داشت و با پیک هایت به هدایت مردم عراق بپرداز تا امیر یزید را از خود برانند و وقتی راندند و خطر جنگ نبود به نزد آنان برو»
در این هنگام صدای ملکوتی حسین در فضا پیچید:«می دانم که خیرخواه منی اما مسلم بن عقیل برایم نامه نوشته و خبر از بیعت کوفیان داده و گفته که بر یاری کردنم اجتماع کرده اند، پس عازم رفتن شده ام»
ابن عباس نفسش را بیرون داد وگفت: اعتماد بر قول آنان نیست، اگر این خبر به ابن زیاد برسد،همان دعوت کنندگانت را بر تو خواهد شوراند، پس قول مرا قبول کن و زنان و فرزندانت را با خود مبر..
رباب با شنیدن این سخن، قلبش بهم فشرده شد، او نمی خواست لحظه ای از تمام روح و جانش، حسین علیه السلام جدا شود، حتی اگر او را قطعه قطعه می کردند...
📝به قلم:ط_حسینی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_نوزدهم🎬:
رباب سراپا گوش شد تا نظر مولایش را بداند که حسین چنین فرمود:«به خدا سوگند اگر من در عراق کشته شوم دوستت تر دارم تا اینکه در اینجا کشته شوم و حرمت مکه به من شکسته شود و درباره اهل بیتم، پیغمبر به من فرمود«خداوند میخواهد آنها را اسیر بیند»
رباب تا این سخن را شنید، نفسی از سر راحتی کشید، درست است که فهمید قرار است اسیر شود، اما اسارت در جوار یار، انتهای آزادی ست، او حاضر به فدا کردن جان و مال و دارایی اش برای حسین بود پس ترسی از اسارت نداشت.
ابن عباس که سخنان حسین را شنید، اجازه رفتن خواست و همانطور که بیرون می آمد زیر لب تکرار کرد: عبدالله بن زبیر از رفتن حسین بسی شاد شود، چون او طالب حکومت بر مردم مکه است و خوب میداند با حضور حسین که نوادهٔ رسول الله است در مکه، هیچ کس با او بیعت نمیکند و چه جشنی بگیرد پسر زبیر...
حسین به اهل کاروان اعلام کرد که شب حرکت می کنند و قبل از حرکت جمعیت را جمع کرد و بر بالای منبر رفت و چنین خطبه خواند:
الحمدالله، ماشاالله، ولاقوه الا بالله و صلی الله علی رسول الله..
مرگ همچون گردنبد دختران آویزهٔ گلوی فرزندان آدم است، شوق من به دیدار پدرانم چونان شوق یعقوب است به دیدار یوسف، برای من قتلگاهی برگزیده شده است که آن را دیدار خواهم کرد.گویی که گرگان دشت های میان نواویس و کربلا، بند از بندم جدا می سازند و شکم های خالی و گرسنه از پاره های تنم پر می شود، از روز رقم خورده با قلم سرنوشت گریزی نیست، ما خاندان نبوت به خشنودی خداوند خوشنودیم، بر بلای او می شکیبیم و او به ما پاداش شکیبایان را می دهد، خویشاوندان رسول خدا هرگز از وی منحرف نمی شوند و در بهشت بر اوگرد می آیند تا چشم هایش بدان وسیله روشن گردد و وعده اش به وسیله آنان عملی شود، هر کس در راه ما آماده جانبازی است و آهنگ آرام گرفتن به لقای الهی را دارد، پس با ما بکوچد و من بامدادان آماده حرکتم»
و این یعنی اتمام حجت...
و این یعنی خبر از شهادت..
و این یعنی انتهای مظلومیت..
و حسین با کاروانی که اکثر آن زنان وکودکان بی پناه بودند حرکت کرد، حرکتی که تاریخ را به لرزش درآورد.
قیامی برای برپایی امر به معروف و نهی از منکر...
📝به قلم:ط_حسینی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_بیستم🎬:
زنها و بچه ها بر کجاوه نشستند و کاروان حسین با سرعت به پیش میرفت.
رباب، سکینه و رقیه را در کنار خود گرفت، حالا علی اصغر شش ماهه شده بود و عجیب دلبری می کرد، با هر حرکت علی اصغر، خنده بر لبهای رقیهٔ سه ساله می نشست.
شتر شتابان گام برمی داشت و هراز گاهی بچه ها به طرفی خم می شدند و این خود گویی بازیی بود برایشان..
و اما رباب خوب می دانست که دلیل این شتاب چیست، او از زبان حجت خدا شنیده بود که یزید نقشه ها دارد، اولین نقشه اش کشتن پنهانی حسین در حریم بیت الله الحرام بود، او گفته بود اگر این نقشه نگرفت، حسین مجبور است راه خروج از مکه را در پیش گیرد و بی شک اهل و عیالش را همراه نخواهد برد، نقشه دوم اسارت وگروگان گیری، اهل بیت حسین بود و سپس مجبور کردن حسین با این حربه تا بیعت کند یا کشته شود و اما حال که این دونقشه نگرفته بود، والی جدید مکه که از خروج حسین علیه السلام آگاه شده بود، جنگاوران سپاه یزید را در گروهی جمع کرده بود و در تعقیب این کاروان کوچک اما تاثیر گذار فرستاده بود، پس حسین باید به شتاب میرفت تا از کمند سربازان یزید رهاشود.
روز به نیمه رسیده که سوارانی با اسب های تیزرو و شمشیر و تازیانه به دست کاروان را دوره می کنند.
صدای همهمهٔ بیرون کجاوه بچه ها را از عالم بازی بیرون میکشد، رباب پرده کجاوه را کمی کنار میزند، سکینه با نگرانی می گوید: چه شده مادر؟!
رباب آهی می کشد و می گوید: گمانم سربازان یزید ما را محاصره کرده اند و حتما قصد دارند، ما را به مکه بازگردانند و...
رباب خاموش میشود و سکینه در خود فرو میرود، ناگهان صدای ناز و کودکانهٔ رقیه در کجاوه می پیچد: تا عمویم عباس هست، آنها نمی توانند کاری کنند آخر عمو عباس یل عرب است و هیچ کس توان مبارزه با او را ندارد، صدای خنده علی اصغر بلند می شود و گویی او هم با حرکتش، حرف رقیه را تایید می کند، رقیه دستی به گونه نرم علی اصغر می کشد و رو به رباب می گوید: علی اصغر بزرگ شود هم مثل عمو عباس پهلوانی شجاع میشود و جنگاوری می کند.
رباب لبخندی میزند و بوسه ای از گونه این دخترک شیرین زبان میگیرد و می گوید: آری براستی که چنین است، من نذر کرده ام خداوند فرزند پسری به من دهد تا برای پدرش سربازی کند.
در همین حین صدای یل ام البنین، قمر بنی هاشم است که گویا هل من مبارز میطلبد و بنیان زمین را می لرزاند: آهای سپاهیان یزید، منم عباس بن علی، فرزند ابوتراب، شمشیر زنی را از مادرم که شمشیری زنی قهار در عرب بود فرا گرفتم و در رکاب پدرم علی، مشق سربازی و جنگ کرده ام، من خون حیدر کرار در رگ دارم، همان کس که پهلوانان کفار را با یک اشاره ذوالفقار به دونیم کرده، همان کس که با یک ضربه درب قلعهٔ خیبر از جا کند، اگر مرد این میدان هستید جلو بیایید، بدانید تا من هستم محال است بگذارم چشم زخمی به مولایم حسین برسد.
سواران یزید از برق نگاه عباس و رجز خوانی این شیر بیشهٔ حسین، لرزه بر اندامشان افتاد و راه آمده را بازگشتند.
رباب که شاهد ماجرا بود، دستی به سر رقیه کشید و گفت: همانطور شد که تو گفتی، تا عباس هست هیچ کس جرات آن را ندارد که نگاهی چپ به ما کند، خوشا به حال حسین و زینب که چنین برادری دارند و خوشا به حال شما که اینچنین عمویی دارید و خوشا به حال ما که در جوار قمر بنی هاشم هستیم.
وکاروان دوباره حرکت کرد.
📝به قلم:ط_حسینی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
💐
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر آل یاسین
سلام بر حسین ع و اصحابش
سلام و صد سلام به همراهان همیشگی و خوب کانال
روزتون پر از خبرهای خوش ان شاالله
💐💐💐💐💐💐
👇تقویم نجومی سه شنبه
✴️ سه شنبه
👈 14 اذر / قوس 1402
👈21 جمادی الاول 1445
👈5 دسامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
⛔️صدقه صبحگاهی رفع اثر نحوست کند.
👶مناسب زایمان خوب نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت امکان حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه و خواندن ایه الکرسی باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️خرید مسکن.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و انور تعلیم و تعلم خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث روشنی دل می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها..
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد صدقه بدهد تا رفع گردد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
آتش زدن در خانه حضرت فاطمه زهرا.mp3
6.62M
چرا در جریان حمله به خانه مولا امیر المومنین علی علیه السلام حضرت زهرا سلام الله علیها پشت در رفتند؟با اینکه خود مولا در خانه بودند
قضیه آتش زدن در خانه ایشان بعد از سخنرانی و حضور ایشان در مسجد چه بود؟
پاسخ حجت الاسلام حدائق
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
31.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمزم احکام(پاسخ به سوالات)
🔸حکم شرعی نگهداری سگ های خانگی یا زینتی در خانه چیست؟
🔸آیا از نجاست سگ، در قرآن سخنی به میان آمده است؟
🔸نگهداری سگ های نگهبان چه حکمی دارد؟
پاسخ استاد محمدی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
لایو زمزم احکام 21 آبان_۲۰۲۳_۱۱_۱۵_۱۴_۲۰_۴۳_۷۸۵.mp3
26.15M
زمزم احکام(پاسخ به سوالات شرعی)
توسط حجت الاسلام وحید پور
🔸برخی از سوالات مطرح شده
🔸غسل برای نماز آیات قضا برای ماه گرفتگی یا خورشیدگرفتگی
🔸فروش گوشت خوک و مشروبات الکلی به غیر مسلمان
🔸آیا سودی که بانکها به سپرده می دهند حلال است یا حرام؟
🔸ما قصد ازدواج داریم ولی فعلا امکانش رو نداریم، میتونیم با هم باشیم؟
🔸دعا به زبان فارسی در سجده اشکال دارد ؟
🔸آیا بچه حرامزاده رو باید سقط کرد؟
🔸و....
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
28.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمزم احکام(پاسخ به سوالات)
سوالی بسیار مهم و مورد ابتلاء
۱-آیا استفاده از دفترچۀ بیمه دیگران برای درمان جایز است و آیا ضِمان دارد یا خیر؟آیا در این اتفاق، پزشک و یا داروخانه همض ضامن هستند؟
پاسخ استاد ابراهیمی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱-برای حل مشکلم نذر کردم ولی حاجت نگرفتم،آیا نذر من اشکال داشته؟لطفا مرا راهنمایی کنید
پاسخ حجت الاسلام رفیعی
https://instagram.com/ya_saheb_alzamanam?igshid=OGU0MmVlOWVjOQ==