eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
339 دنبال‌کننده
264 عکس
292 ویدیو
49 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا بر قله ی هستی لوای عدل برپا کن بیا دین را دوباره مثل جدّ خویش احیا کن چرا از چشم خود تنهای تنها اشک می ریزی بیا در ماتم جدّ غریبت گریه با ما کن بیا و گریه کن بر یاس های نیلی زهرا بیا روی کبود عمّه هایت را تماشا کن بیا خون پاک کن با اشک از پیشانی جدّت بیا قرآن ثارالله را بر نیزه معنا کن بیا و عمّه را بیرون ببر از بین نامحرم بیا زنجیر از بازوی زین العابدین وا کن بیا از چشم سقّا تیر دشمن را برون آور بیا زخم گلوی خشک اصغر را مداوا کن بیا آل رسول الله را در شام یاری ده بیا چادر برای عمّه های خود مهیّا کن بیا اشک خجالت پاک کن از دیده ی سقّا بیا از خون دل بر تشنه کامان دیده دریا کن بیا با عمّه هایت جستجو کن در بیابان ها گلی در کربلا گم گشته زیر خار پیدا کن برای آنکه در محشر قبول مادرت افتد بیا و دفتر اشعار ” میثم ” را تو امضا کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه روز عید صیام و نه عید قربان است چه روی داده که شام این همه چراغان است زنان شام همه می زنند و می رقصند به هر که می نگرم سخت شاد و خندان است چه روی داده که در دست شامیان سنگ است مگر سه ساله ی زهرا به شام مهمان است میان هلهله ها هیجده سر است به نی به هر سری نگرم مثل ماهِ تابان است سری به نوک سنان می خورد لبش بر هم عیان زحنجر خشکش صدای قرآن است نقاب بانویی از گرد و خاک و خون سر است حجاب دخترکی گیسوی پریشان است سوار ناقه جوانی است در غل و زنجیر که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است دلا در آتش غم همچو آفتاب بسوز که سایبان اسیران سر شهیدان است تن ضعیف و غل و داغ و گردن مجروح خدای رحم کند آفتاب، سوزان است هنوز بر لبش آثار تشنه گی پیداست هنوز آب به او، او به آب عطشان است سر حسین به بالای نیزه قرآن خواند یکی نگفت که این سر سرِ مسلمان است حرامیان ستم پیشه کعب نی نزنید به کودکی که تنش مثل بید لرزان است ز دست دختر زهرا طناب باز کنید که او بر این اسرا یاور و نگهبان است زسیل اشک جهان را خراب کن "میثم" که جای گنج الهی به شام ویران است
فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟ شامیان عید گرفتند به قتل پسرت سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان کوچه ‌کوچه شده مزد زحمات پدرت بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن اگر افتد به سر پاکِ حسینت نظرت ت شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت چون مه نیمه درخشد به کنار خورشید سر عباس که خود هست حسین دگرت مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس دخترم! در ملاء عام چه آمد به سرت؟ یا محمّد بنگر حق ذوی‌ القربی را کشت اولاد تو را امت بیدادگرت "میثم!" از بس سخن از سوز جگر می‌گویی  شعر تو در نفس سوخته گشته شررت
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای شادی از آن که رأس حسین را بریده ای مسرور و شاد و خّرم و خندان به روی تخت بنشین کنون که خوب به مطلب رسیده ای جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین! خرّم دلی که پردۀ ایمان دریده ای من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت بنشین که روی خار مغیلان دویده ای گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما ظالم مگر تو آل علی را خریده ای با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم با این که زو سفارش ما را شنیده ای زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای «جودی» اگر که روزِ تو زین غم، نگشته شب چون صبح سینه از چه به ناخن دریده ای
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من در احد جد تو دندان پیمبر را شکست باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من بارها و بارها پیوسته دید آزارها هم سر خونین من، هم پیکر عریان من سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران با خدا این بوده از روز ازل پیمان من من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو مادرم در پای طشت زر بود مهمان من دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش همچنان دست توسل داشت بر دامان من
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید سر مردان خدا را به سر نیزه زدید مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید دختران را به کنار سر بابا نزنید علی و فاطمه در جمع شما اِستادند پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید رقص شادی جلو محمل زینب نکنید پای سر بریده به زمین پا نزنید بگذارید برای شهدا گریه کنیم خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است تازیانه به تن زینب کبری نزنید به تماشای سر پاک حسین آمده اید اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید
فتنه و بیداد و بلا بود شام سخت تر از کرب و بلا بود شام شام بلا تیره تر از شام بود آل علی در ملأ عام بود قافله تا وارد دروازه شد داغ جگر سوختگان تازه شد خلق به دور اسرا صف زدند کوچه به کوچه همگی کف زدند ساز و نی و نغمه و آهنگ بود دسته گل سنگدلان سنگ بود خنده به رأس شهدا می زدند طعنه به ناموس خدا می زدند سنگ دل روسیهی جارچی ست جار زند این سر یک خارجی ست شهـر پـر از جلوۀ قرآن شده سنـگ نثـار سرِ مهمـان شده سکینه و فاطمه را می زدند فاش بگویم، همه را می زدند ماه سر نیزه پدیدار بود ؟ یا سر عباس علمدار بود ؟ هیچ شنیدید که از گَرد راه پرده کشد باد به رخسار ماه ؟ سنگ بر آن قرص قمر می زدند بر دل اختران شرر می زدند دیدهء اطفال به سیمای او  چشم سکینه شده سقای او  دوخته چشم از سر نی بر حسین اشك فشان، غرق شده در حسین مانده سر نیزه به حال سجود مهر جبینش شده محو از عمود دیدهء اکبر سر نی نیم باز بر لب او مانده اذان نماز رأس امام شهدا روى نی کرده چهل مرحله معراج، طی هیچ شنیدید که در موج خون صورت خورشید شود لاله گون ؟ ماه، خجل از رخ نورانیش سنگ، زده بوسه به پیشانیش چون تن پاکش که ز زین اوفتاد سـر ز سـر نـی بـه زمین اوفتاد وای ندانم که چه تقدیر بود دست خدا در غل و زنجیر بود وای مـن و وای من و وای من هلهله و گریۀ مولای من چنگ و دف و دیدۀ گریان کجا؟ بـزم مـی و آیـۀ قرآن کجا؟ ایـن سخن سید اهل ولاست شام بلا سخت تر از کربلاست
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان   آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان   شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان   آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان   آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان   جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان   کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان   جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان   آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان   «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دعای مستجاب برای زوّار الحسین (علیه السلام) اغفِر لِی ولإِخوانِی و زُوارِ قَبرِ أَبی عَبدِاللهِ الحُسَینِ بنِ عَلیٍّ [علیهما السلام]
چنان گرسنگی شام کرده مدهوشم که گشته تشنگی کربلا فراموشم
🔻فروش بلیت قطارهای رجا برای ایام اربعین و صفر، امروز(دوشنبه، ۱۵ مردادماه) از ساعت ۹ صبح آغاز می‌شود و این پیش فروش برای بازه زمانی ۲۴ مرداد تا ۳۱ شهریور تمام محورها خواهد بود. 🔹بلیت‌ها ابتدا از طریق سایت رجا و سایر سکوهای مجاز فروش اینترنتی بلیت آغاز می‌شود.
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟ اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید در طشت زر نهاد، پی احترامشان شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان آن روز خلق، آل نبی را شناختند کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟ کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار صیدی نداشتند که می کرد رامشان اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت
پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را به تن ز پنجه‌ی غم، جامه هر زمان بدریدم چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم زدم به چوبه‌ی محمل سر، آن زمان که سر نی به نوک نیزه‌ی خولی، سر چو ماه تو دیدم ز تازیانه و طعن سنان و طعنه‌ی دشمن دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان! که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم ازین حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب فغان و آه از آن دم! که خصم‌دون‌ به‌ لب‌شط بُرید سر ز قفای حسین، مقابل زینب فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب میان لشگر اعدا به راه شام نبودی به غیر معجر نیلی، به چهره حائل زینب به گِرد ناقۀ او، کوفیان به عشرت و امّا سر حسین به سِنان، پیش روی محمل زینب نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی چو گشت کنج خرابه، مقام و منزل زینب
ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام! دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر زین درد بی‌شمار، برت بشمرم کدام؟ در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام اولاد خود ز کینه‌ی اعدا، دو دسته بین جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنه‌لب یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام رأس حسین و دُرد شراب، این ‌چه حالت است؟ نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما نه پای استقامت و نه دست انتقام طعن سنان و جور یزید و جفای شمر ما را انیس و مونس و یار است، «و‌السّلام» آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد سوی مدینه، آل علی را روانه کرد
لعنه الله علیه ميرزا عبدالجواد چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه بودی مدام زینت آغوش فاطمه باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا از بس کشید تشنگی این سر بکربلا تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد از هر سری به این سر بیکس عذاب شد از ضرب سنگ کینه ي این قوم پور کین این سر بسی ز نیزه فتاده است بر زمین این سر که آفتاب از او کرده کسب نور خولی نهاده است به خاکستر تنور این سرکه داده بوسه بر او سید اَنام آویختند بر در ِدروازه های شام این سر که دیده این همه جور مُعاندین او را رواست چوب زدن در کدام دین بنما ز کردگار ، تو آزُرمي ای یزید از روی جدّ او بنما شرمي ای یزید زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد آهش به آن ستمگر ِدلسخت اثر نکرد آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی ظالم به بوسه گاه نبی چوب میزنی
بازگشتم آتش از پا تا به سر تا دهم از شام غم، شرحی دگر بِه که در این قصّه آرم شاهدی شاهدی مانند «سهل ساعدی» سهل چون افتاد در شامش عبور دید آن‌جا خلق را غرق سرور شامیان از کوچه‌ها تا بام و در شهر را بستند آذین سر‌به‌سر کودک و پیر و جوان و مرد و زن شاد و خندان، رَخت نو کرده به تن چهره‌ها، خندان و دل‌ها، شاد بود بر لب مردم، مبارک‌باد بود پیش خود گفتا: چه باشد این نوید؟ از چه اهل شام بگْرفتند عید؟ دید دور از خلق، چندین پیرمرد گوشه‌ای بنْشسته با اندوه و درد یک جهان غم، در دل آگاهشان در درون سینه، زندان، آهشان گفت: ای در نار غم افروخته! جانتان در آتش غم، سوخته! این سرور و شادی و مستی ز چیست؟ گوییا در شام، عید تازه‌ای است؟ در جواب، آن چند پیر خون‌جگر اشکشان گردید جاری از بصر کای ز حیرت، بی‌قرار و ناشکیب! فاش برگو آشنایی یا غریب؟ گفت: نامم آشنا باشد یقین بودم از اصحاب «ختم‌المرسلین» سینه‌ام، لب‌ریز حبّ احمدی است نام من سهل است، سهل ساعدی است پاسخش دادند: ای سهل! از چه رو چرخ گردون بر زمین ناید فرو؟ این سرور و جشن و شادیّ و طرب هست در قتل حسین تشنه‌لب شامیان کردند امروز ازدحام تا سر پاک حسین آید به شام سهل را سوز از دل، آه از سر گذشت وارد دروازه ساعات گشت هر چه آن سرگشته آمد پیش‌تر ازدحام خلق می‌شد بیش‌تر تا در دروازه، سرها را شکافت دید ناگه هیجده خورشید، تافت هیجده سوره ز قرآن مجید هیجده تصویر حق، هجده شهید پشت آن سرهای بر نی، منجلی رأس انصار حسین بن علی پیش آن سرها به نوک نی، سری سر مگو، خورشید حُسن داوری شام را غرق حلاوت می‌کند آیه‌ی قرآن تلاوت می‌کند‌ ناله کرد و خون فشانْد از هر دو عین گفت: ای وای! این بُوَد رأس حسین بر سر نی، دُرفشان از لب شده سایبان محمل زینب شده دید در آن شادی و آن هلهله مصطفایی در میان سلسله گفت با خود: این جوان، پیغمبر است نه، گمان دارم حسین دیگر است وای من! او خلق را چارم‌ولی است این علیّ بن حسین بن علی است ماه رویش با غبار آمیخته خون ز ساق هر دو پایش ریخته با مشقّت رفت تا نزد امام گفت: ای فرزند پیغمبر! سلام! منّتی، ای سرو باغ احمدی! حاجتت را گو به سهل ساعدی گفت مولا: گر که داری سیم و زر بذل کن بر نیزه‌دار خیره‌سر تا سر باب مرا این نیزه‌دار آورَد از بین محمل‌ها کنار بلکه چشم شامیان دل‌سیاه کم کند آل محمّد را نگاه
کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود عمر گذشت، وانشد راه زیارتت به من حاجت این شکسته دل، چرا روا نمی‌شود؟! :: جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود.. کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود سوز درون (میثمت) بوده شراری از غمت ورنه زشعرش این همه شور به پا نمی‌شود
چون سواد شام کم‌کم شد پدید رنگ از رخسار «آل‌اللَّه» پرید تا در این‌جا محمل زینب رسید حق به فریاد دل زینب رسید بشْنو، ای صاحب‌دل نیکومرام! اندر این‌جا وصف شام و اهل شام در چنان روزی به فرمان یزید شامیان بگْرفته یکسر جشن عید شام را بستند آذین سر‌به‌سر کوچه و بازار و کوی و بام و در در چنان هنگامه و آن ازدحام کاروان کوفه وارد شد به شام کاروانی، اهلش از برنا و پیر داغ‌دار و زیر زنجیر و اسیر کاروانی، اشترانش بی‌جهاز حامل هودج‌نشینان حجاز بود در آن کاروان، بانگ جرس ناله‌ی اطفال بی‌فریادرس سیّد سجّاد، میر کاروان دست و پایش زیر زنجیر گران داده بودند از بنی‌هاشم به نام هیجده سر را به نوک نی، مقام هر سری در پیش‌پیش ناقه‌ای بر سر نی، چون گل با ساقه‌ای من بدان‌ها سر اگر کردم خطاب بود سرّی اندر آن، ای نکته‌یاب! سر از آن گفتم، که سرور بوده‌اند امّت مرحومه را سر بوده‌اند ورنه باید گفته باشم شد عیان هیجده خورشید بر نوک سنان
عیال پیر خراباتیان خرابه نشین شد...
می آورم به روی لبم السلام را آغاز می کنم سخنم با امام را ما عاقبت به خیری مان در پناه توست از ما مگیر این کرم مستدام را کاری خوش است که تو درستش کنی فقط نسپار دست خلق خدا این غلام را ما محترم شدیم به لطف نگاه تو بی تو نداشتیم همین احترام را آوازه اش تمام جهان را فراگرفت هرکس که زد به خاطرتو قید نام را برکت بده برای تو روضه نوشته ام ختم به خیر کن تو غم ناتمام را داری جلوتر از غزلم گریه می کنی من که نگفته ام غم بازار شام را اشک سر بریده ی جدت شدید شد زینب همین که وارد بزم یزید شد
16545-1689233283444.mp3
632.8K
بیایید و بخوانید، کتیبه ها به دیوار نوشته اند زینب، رسیده سَرِ بازار بیا بهرِ تماشا، ببین یوسف زهرا واویلا واویلا واویلا واویلا *** ثواب دو زیارت، به زائرت رسیده یکی پیکر بی سر، یکی سر بریده تویی حاصل زینب، امان از دل زینب واویلا واویلا واویلا واویلا استاد علی انسانی