#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#اسارت
#سیدپوریا_هاشمی
همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت
به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت
پی کار خویش بودم پی کار من دویدی
ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت
چه زیان تورا که من هم برسم به آرزویی
نظری که شام هجران برسد به صبح وصلت
دل من گرفته آقا تو بیا برس به دادم
سحری تو یاد من کن که خوشم به این حمایت
به هوای گریه هایم تو فقط بمان برایم
تو بسی برای نوکر به غریبه ها چه حاجت
نفسی که بی تو باشد برود که برنگردد
به تو بسته است جانم ز نخست تا قیامت
منِ کربلا نرفته به خودت امیدوارم
سفرم به گردن تو،تو نما قبول زحمت
همه روضه ها اگرچه زده آتشی به جانت
به غرور تو شرر زد غم روضه ی اسارت
#مجلس_یزید
#شام
#وصال_شیرازی
چون شام جاى عترت شاه شهید شد
صبحى براى روز قیامت پدید شد
عهد ستم به آل نبی باز تازه گشت
پیمان غصه با دل ایشان جدید شد
آن در سپاس که اندُه عثمان ز یاد رفت!
وین شادمان که دهر به کام یزید شد!
اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان
کان سر فروغ بزم یزید پلید شد
چون گوى آفتاب - که شد زیور سپهر -
آذین طشت زر سر شاه شهید شد
با چوب خیزران به سر شه زدى که: "شکر!
کاین سر برید و قفل غمم را کلید شد"
اندیشه شهادت زین العباد کرد
دوزخ صفت به نعره «هل من مزید» شد
زینب چو این مشاهده بنمود، شد زهوش
یکباره از حیات جهان نا امید شد
زد جیب جامه چاک و به سر برفشاند خاک
فریاد بر کشید و به پیش یزید شد
گفت: "اى یزید! ظلم به ما بیش ازین مکن
حق را به خود زیاده بر این خشمگین مکن...
#اسارت #شام
#مثنوی
#استاد_غلامرضا_سازگار
آه، یاران روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سربازارها
شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
در ورود شام، دخت مرتضی
گفت بر شمر لعین،ای بی حیا
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دو ن همتی
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
آن جنایت پیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
ریختند از هر طرف زن های شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب
ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
خنده های فتح بر لب می زدند
زخم ها بر قلب زینب می زدند
آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگ ها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا حسین
وای من ای وای من ای وای من
کاش می مردم نمی گفتم سخن
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمان ها چاک چاک
**توجه
اصل بیت ششم ،بیت زیر می باشد
در ورود شمر از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
که به دلیل حفظ شأن اهلبیت علیهمالسلام
به بیت زیر تغییر یافت:
در ورد شام دخت مرتضی
گفت بر شمر لعین ، ای بی حیا
و ....
#اسارت
#شام
#علی_اکبر_لطیفیان
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند
4_5834584982806336461.mp3
4.96M
بامـــدّاحی حاج محمود کریمی
حرم مطهر امام رضا (علیه السلام)
بس کن یزید شعله به هفت آسمان مزن
#غزل_مرثیه
#اسارت
#مجلس_یزید لعنت_الله_علیه
#محمود_اسدی_شائق
بس کن یزید؛ شعله به هفت آسمان مزن
دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن
از سلسله، کبود شده جسم ما ولی
زخمی بزن به پیکر و زخمزبان مزن
رأس بریده، گریه به حال سهساله کرد
بس کن یزید؛ طعنه به اشک روان مزن
این لب، ترکترک شده و سنگخورده است
ای بی حیا! دگر به لبش خیزران مزن
بس کن یزید؛ دختر او نیمهجان شده
بردار چوب و در بر این نیمهجان مزن
هرجا که رفت سر، پی سر، مادرش رسید
در پیش چشم مادر قامتکمان مزن
****
#پایان_ماه_محرم
#ورود_به_شام
✍ #جواد_هاشمی_تربت
ای دل! مگر نه خاتمه، ماه محرّم است؟
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»
گر ماجرای کوفه و کرببلا گذشت
«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟»
گویا طلوع کرده به شام، آفتاب عشق
«کآشوب در تمامی ذرّات عالم است»
صبح ورود شام چنان تیره بُد کز آن
«کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است»
سرهای کشتگان همه بر دوش نیزهها
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
آن محشری که کرد به پا چوب خیزران
«بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است»
رشک مَلَک خرابهنشین شد که «محتشم»
گفتا: «عزای اشرف اولاد آدم است»
ویرانه و دل شب و دردانه و پدر
آری؛ بساط عشق بهخوبی فراهم است
فردا سپیده، چشم در آن بزم تا گشود
بر گِرد شمع دید که پروانهای کم است
👇👇👇👇
امروز در شام چهخبر است؟
🔹اول صفر سال ۶۱ هجری قمری است. شام امروز غرق شادی است. آخر قرار است بهزعم شامیان سر خروجکردگان از دین به همراه خانوادهشان که اسیر شدهاند وارد شهر شوند. گفته میشود نیممیلیون نفر به استقبال فرزندان امیرالمومنین علیه السلام آمدهاند.
🔹حضرت امکلثوم سلام الله علیها قبل از ورود به شهر به شمر فرمود از تو میخواهم ما را از مسیری وارد کنی که کمتر ما دیده شویم. شمر هم از دروازهٔ ساعات که شلوغترین ورودی بود اسرا را وارد کرد.
🔹از دورازهٔ ساعات تا کاخ یزید مسیر نسبتا کوتاه است اما منابع میگویند اسرا صبح وارد شهر شدند ولی زمان غروب به کاخ رسیدند.
🔹از ذکر اتفاقات شهر به این بسنده میکنیم که خاندان اهلبیت ساعاتی در پلههای مسجد جامع که محل تماشای اسرا بود نگه داشته شدند.
#مجلس_یزید
#استاد_غلامرضا_سازگار
کی دیده کنار هم، جام می و قرآن را
جام می و قرآن و، چوب و لب عطشان را
ای فـاطمهی اطـهر! ای دختـر پیغمبـر!
در طشت طلا بنگر، وجه الـلَهِ سبحان را
فریاد که سوزاندند، آخر دل زینب را
افسوس که بشکستند، آن گوهر دندان را
یارب جگرم شد خون، دیدم که یزیدِ دون
با چوب زند بوسه، لعل لب مهمان را
قلب نبی آزردند، در مجلسِ مِیْ بردند
هم آیهی تطهیر و، هم سورهی فرقان را
فریاد از آن چوب و، افسوس بر آن دندان
کز سوره جدا کردند، یک آیهی قرآن را
فریاد که از این غم، خون شد جگر عالم
آتش زدی ای «میثم»! این عالم امکان را
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#علی_انسانی
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد
میگفت عمّهام به رخم بوسه دادهای...
تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه
دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم
تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی
من چشم از سر تو دمی برنداشتم
با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد
اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی
یکباره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد
گویا توان دیدن عمّه نداشتی...
با آنکه دستبرد خزان دیدهای ولیک
باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است
رخسار توست باغ همیشه بهار من
افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است
ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد
از غنچههای صبح، لبت نوشکفتهتر
از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس
این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفتهتر
هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد
بر زاریام ز دیده و دل، زار گریه کرد
هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت
بر حال او دل در و دیوار گریه کرد
ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی
امشب حسد به کلبۀ من ماه میبَرد
گر میزبان نیامده امشب به پیشواز
از من مَرَنج، عمّه مرا راه میبرد
گر اشک من به چهرۀ مهتابیام نبود
ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت
معذور دار، اگر شده آشفته موی من
دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت
ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بیکسی
این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟
پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم
دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد
سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی
کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونهام
دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است
یک ضربه زد کبود شده هر دو گونهام...
ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من
دست از جهان و هر چه در آن هست میکشم
سیلی، گرفته قوّت بیناییام اگر
من تا شناسمت به رُخت دست میکشم
ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی
ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است
انگشتها که با لب تو بوده آشنا
باور نمیکنند که این لب همان لب است
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#محاوره
#هادی_جانفدا
تو وقتی اومدی گفتم
که تقصیر دل من بود
تو که دیدی بابات خوابه
چه وقت گریه کردن بود
حالا که اومدی پیشم
بازم آغوشتو وا کن
بغل کن بغضمو بازم
غریبیمو تماشا کن
حالا که اومدی پیشم
بزار خلوت کنم با تو
بزار تعریف کنم، بعدش
ببین من پیر شدم یا تو
ببخش حرفای تعریفیم
دیگه حرفای خوبی نیست
ببخش واسه پذیرایی
خرابه جای خوبی نیست
خرابه بسترش خاکه
خرابه بالشش خشته
تو خیلی خاکیای اما
برای دخترت زشته
برای دخترت زشته
که خونَش این طوری باشه
بزار چیزی نگم شاید
تو حرفام دلخوری باشه
کدوم خانوم با این حالش
پیش مهمون معذب نیست
ببخش از راه طولانی
سر و وضعم مرتب نیست
اگه مهمون داری باید
براش با جون مهیا شی
خجالت میکشی وقتی
نتونی از زمین پاشی
نگی من بی ادب بودم
نگی این دختر عاشق نیست
نمیتونم پاشم از جام
پاهام پاهای سابق نیست
حالا چشمای کم سومو
به هر چی جز تو میبندم
به زورم باشه پا میشم
به زورم باشه میخندم
مگه تو صورتم امشب
بغیر از خنده چی دیدی
که از وقتی پیشم هستی
یه بار حتی نخندیدی
یکی دستش تو تاریکی
به گونم خورده، چیزی نیست
یکی از من یه گوشواره
امانت برده، چیزی نیست
فقط دلتنگ تو بودم
که اعصابم به هم ریخته
یه قدری خستهی راهم
یه کم خوابم به هم ریخته
میخوام امشب سرت تا صبح
به روی دامنم باشه
میخوام امشب شب خوبِ
ازینجا رفتنم باشه
دیگه اخماتو واکردی
منم با بغض میخندم
بیا آغوشتو وا کن
منم چشمامو میبندم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روضه حضرت رقیه(سلام الله علیها) در حضور رهبر انقلاب.
#حجتالاسلام_شحیطاط
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#غزال
#عباس_جواهری_رفیع
دلها گرفته
کنج خرابه روضه بابا گرفته
با گریه برخاست
در خواب خود دستان بابا را گرفته
بابا کجایی
قلب سه ساله دخترت اینجا گرفته
بعد از تو دشمن
با تازیانه ها سراغ از ما گرفته
بابا ببخشید
دارم صدایت میزنم ؛اما گرفته
از در در آمد
بابا برای دیدن او با سر آمد
این راس خونین
بعد از چهل منزل به سوی دختر آمد
بابا رسید و
این انتظار لعنتی آخر سر آمد
عمه به خود گفت
از آنچه ترسیدیم بر سر آخر آمد
سر درد دارد
از آن شبی که دست، سوی معجر آمد
غوغا شد آخر
کنج خرابه روضه ای بر پا شد آخر
دستش به دیوار
بعد از چهل منزل رقیه پا شد آخر
چشمش نمیدید
با دستها بابای او پیدا شد آخر
از بوی بابا
بغض گلوی نازدانه وا شد آخر
الحمدلله
طفلت شبیه مادرت زهرا شد آخر
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#علی_انسانی
آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر ای کشته راه ایزد
پدرت سر به یتیمان می زد
تو هم آخر پسر آن پدری
تو پور آن نخل امامت ثمری
که به پیشانی تو سنگ زده؟
که زخون بررخ تو رنگ زده؟
ای پدر کاش به جای سر تو
می بریدند سر دختر تو
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#ریاضی_یزدی
من غنچۀ نشکفته بستان حسینم
من نوگل پرپر به گلستان حسینم
پژمرده گلی ریخته از گلبن زهرا
من طفل نوآموز دبستان حسینم
من کودک معصومم و مظلوم، رقیه
از جسم حسینم من و وز جان حسینم
یک آه جگر سوز ز سوز دل زینب
یک قطرۀ اشک از بُن مژگان حسینم
من گنج نهان در دل ویرانۀ شامم
من شمع شب افروز شبستان حسینم
آن شب که به دیدار من آمد به خرابه
وقتی پدرم دید پریشان حسینم
همراه سر خویش مرا پای به پا بود
تا جنّت فردوس به دامان حسینم
جان بر سر سودای غمش دادم و شادم
کامروز حسین از من و من زانِ حسینم
قربانی حق شد پدرم شاه شهیدان
فخر من از آن ست که قربان حسینم
روشن کن این شام سیاهم که شعاعی
از روی چو خورشید درخشان حسینم
بر پادشهان فخر از آن کرد «ریاضی»
کز لطف خدا بندۀ احسان حسینم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#استاد_غلامرضا_سازگار
با اِینکه دَر خَرابِهء شام است جای من
زَهراست زائرِ حرمِ با صَفای مَن
قِیمَت گُذارِ گُوهرِ اَشگش فَقَط خداست
هَر دِل شِکستِه اِی که بِگرَیَد بَرای مَن
طِفلِ سه سالِه را که توانِ فَرار نیست
دِیگر چِرا به سِلسِلِه بُسته است پای مَن
دِیشَب نَماز خوانده اِم و اَشگ رِیختَم
شایَد پِدر سَری بره زَنَد بَر سَرای مَن
جان را بِه کَف گِرفتِه اَم و نَذر کردِه اَم
اِمشَب اَگر رَسد بِه اِجابَت دُعای مَن
دَر شام هَم که جان بِدَهَم کَربَلایی اِم
اِین گُوشِهء خَرابِه شدِه کَربَلای مَن
کارَم رَسیدِه اَست بِه جایی که کَعبِِ نِی
گَریَد بَرای زَمزَمِهء بی صَدای مَن
اَز بَس گِریستَم، دِگر اَز اَشگ، خِیس شد
خِشتی که دَر خَرابِه شده مُتّکَای مَن
یک لَحظِه دَر خَرابِه دو چِشمَم بِه خواب رَفت
دِیدَم که رُوی دامَنِ باباست جای مَن
میثم غَرِیب جان دَهم و نِیست هِیچ کَس
جُز تازِیانِه با خَبَر از دَردهای مَن
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها_شهادت
#چارپاره
#علی_انسانی
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
جایش آغوش و دامن و بر و دوش
بسکه شور آفرین و شیرین بود
طفل بود و یتیم گشت و اسیر
جای دامان، مکان به ویران داشت
ماهِ رویش نبود بیپروین
ابرِ چشمش همیشه باران داشت...
پا پُر از زخم و دست، بیجان بود
جسم، شبگون و چهره، چون مهتاب
مینشست و به روی صفحۀ خاک
مشق میکرد، طفل، بابا، آب...
چشم خالی ز خواب، شد پُر اشک
گشت درگیر، بغض و حنجرهاش
دوخت بر راه دیده و کمکم
خود به خود بسته شد دو پنجرهاش
گر چه ویرانه در نداشت، به شب
بختِ آن طفل، حلقه بر در زد
دید، دختر ز پای افتادهست
با سر آمد پدر به او سر زد
من غذا از کسی نخواستهام
گر چه در پیکرم نمانده رمق
شوق و امید و عاطفه، گل کرد
دست، لرزید و رفت سوی طبق
بینِ ناباوری و باور، ماند
نکند باز خواب میبینم!
این همان غنچۀ لب باباست؟
یا سراب است و آب میبینم؟...
این ملاقات ماه و خورشید است
ابرها سوختند و آب شدند
بازدید پدر ز دختر بود
آب و آیینه بیحساب شدند
گفت نشکفته غنچهام، امّا
لاله در داغها سهیمم کرد
دو لبم یک سخن ندارد بیش
کی در این کودکی یتیمم کرد؟
چهرهام را چو عمه میبوسید
گریه میکرد و داشت زمزمهای
علّتش را نگاه من پرسید
گفت خیلی شبیه فاطمهای...
یاد داری مدینه موقع خواب
دستِ تو بود بالش سر من
روی دو پلکِ من دو انگشتت
که، بخواب ای عزیز، دختر من...
یاد داری که با همین لبها
بوسه دادی به روی من هر صبح
دست و انگشتهای پُر مهرت
شانه میکرد موی من، هر صبح
یاد داری که صبح و شب، هرگاه
میشدی بر نماز، آماده
دخترت میدوید و میدیدی
مُهر آورده است و سجّاده...
خاطراتیست خواندنی امّا
حیف، دفتر، سه برگ دارد و بس
سطر آخر خلاصه گشته، بخوان
دخترت شوقِ مرگ دارد و بس...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی
ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است
انگشتها که با لب تو بوده آشنا
باور نمیکنند که این لب همان لب است
استاد #علی_انسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مرحوم استاد
حاج سیداحمد #شمس:
🔰خدا را شکر میکنم عُمرم..
🏴درگذشت خادم با اخلاص و خوش سابقهی آستانه کریمه اهلبیت علیهمالسلام، پیشکسوت عرصه مدح و مرثیه سیدالشهداء علیه السلام، پس از عمری مجاهدت خالصانه در سنگر اسلام و انقلاب
🌹 بخشی از #زیارتنامه حضرت رقیه سلامالله علیها 🌹
🥀 السّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّار و عَلَی الْمَلائِکَةِ الْحافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ و رحمةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُه وَ صلّی اللّه ُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین. بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین.
🥀 سلام بر آن صبری که پیشه ساختی و چه جایگاه نیکویی بر خود رقم زدی. سلام بر فرشتگانی که گرداگرد #حرم ملکوتیات در گردشاند. تحیت پروردگار بر همگی شما باد. خداوندا بر آقای ما محمد و خاندان پاکش درود فرست که تو مهربان ترین مهربانانی!