Ya yuma.mp3
2.35M
+اناللهواناالیهراجعون...💔
امشبدیگهوقتشهگوشبدیدوبسوزید.
میگفت ایشالا روایت ۷۵ روز درست باشه..
۲٠ روز خیلیه..
یک روزم کمتر درد بکشی یک روزه..
بلافاصله گفت نه کاش ۹۵ روز درست باشه..
۲٠ روز بیشتر دیدن فاطمه برا علی خودش یه دنیاست..
مَبهوتْ³¹⁵
میگفت ایشالا روایت ۷۵ روز درست باشه.. ۲٠ روز خیلیه.. یک روزم کمتر درد بکشی یک روزه.. بلافاصله گفت
این مطلب برایِ فرداست..
یعنی فردا روزی واقع شده ولی امشب میگم نمیدونم عُمرم قد بده یا نه.
مولاعلی واردِ منزل شد دید بسترِ بیماریِ همسرش خالیه! تعجب کرد..
دید خاتونِ دو عالَم آردها رو خمیر کردن.
ظرفِ آب حاضر کردن و میخوان فرزندانشون رو بشورن و لباسِ اون ها رو بشورن.
تنور هم به طبع حاضر بود.
چه خونی به دلِ ما کرده این تنور..
مولاعلی خب همسرش رو در این سه ماه دیده بود. نوشتن خانم جان هیچ دستش موقعِ ایستادن آزاد نبود!
یک دستش به پهلویِ شکسته بود
چون نمیتونست نفس بکشه و قامتش رو قائم کنه..
یک دستش هم به دیوار بود که تعادلش بهم نخوره و به زمین نیوفته..
مولاعلی پرسید چرا مشغولِ این کارا شدی؟
خانم جان با گریه فرمود وقتِ جداییِ من و تو فرا رسیده علی جان..
دیشب پدرم رسولِ خدا رو خواب دیدم که بر بالایِ بلندی ایستاده بود و به چپ و راستش نگاه میکرد و انگار منتظرِ کسی بود.
به پدرم گفتم پدرجان رفتی و تنهام گذاشتی؟ شب و روز و هر ساعت برات گریه میکنم و از هیچ غذایی لذت نمی برم و خوابِ راحتی ندارم!
خانم جان در ادامه فرمود:
پدرم پیامبر بهم فرمود دخترم من اینجا منتظرِ تو هستم! چون زمانِ دوری زیاد شده و شب هایِ انتظار و غم تموم شده و زمانِ وفاتِ تو نزدیکه! فرداشب وقتِ رسیدنِ تو به منه دخترم..
مَبهوتْ³¹⁵
خانم جان با گریه فرمود وقتِ جداییِ من و تو فرا رسیده علی جان.. دیشب پدرم رسولِ خدا رو خواب دیدم که ب
به علی فرمود از این خوابم فهمیدم که فرداشب از پیشِ تو میرم یاعلی...
این خمیر رو حاضر کردم که نون بپزم و با این آب هم میخوام موهایِ بچه هام رو بشورم..
چون تو فردا مشغولِ کفن و دفنِ من هستی و نمیخوام بچه هام گرسنه بمونن و سرشون غبار آلود باشه و لباس هاشون کثیف باشه..
یه روزی مشغولِ شونه زدن به مویِ حسین بود و با گریه این کار رو میکرد. پرسیدن چرا گریه؟ شونه زدن مگه گریه داره؟
فرمود از اون روزی میترسم که یک مو از سرِ حسینم نگفت کم بشه! فرمود میترسم یک موی حسینم کَنده بشه و دلش بشکنه...
من بهتون میگم چرا فرمودن کَندن جایِ کم شدن.
مَبهوتْ³¹⁵
یه روزی مشغولِ شونه زدن به مویِ حسین بود و با گریه این کار رو میکرد. پرسیدن چرا گریه؟ شونه زدن مگه گ
مرحوم فِشارکی میگفت سری که رویِ دوشِ پیامبر بوده، حضرت زهرا سلام الله علیها با گریه اون سر رو شونه میزده رو به بالایِ نیزه زدن و شهر به شهر گردوندن و به این هم قانع نشدن! اون سر رو در منزل هایِ نامناسب مثلِ تنورِ منزلِ خولی قرار دادن...
چیه این روضه فاطمیه حقیقتا که آدم نمیتونه اصلا داد بزنه..
نمیشه مثل عاشورا بیای کف خیابون بگی وای زهرا کشته شد..
انگار مخفی بودن و در سِرّ بودن با حضرت صدیقه عجین شده..
انگار یه غمیه که فقط دل آدم رو از درون میسوزونه.
یهچندروزیهستمیرمروضهازجلوی
دیواریکهعکسآسدمهدیروکشیدن
ردمیشم..
امروزوقتییهوچشممخوردباخودمگفتم
خوشبحالسیدظهرشهادتپیشمادرش
نوکریمیکنه..
ساداتبَنِالزهراخیلییادتکردماینشبا..
روزشهادتیسفارشمنمبهمادرساداتبکنو
رزقشهادتمنمازبیبیدوعالمبگیر..💔
#حرفدل
_ از قشنگیای هیئت؟
+اونجاشه که وقتی از هیئت در میای موهات نامرتب،صورتت زخم و سینت سرخه(:🚶🏻♂
مَبهوتْ³¹⁵
حالاعلیماندویکدنیاخاطره..💔
دیگه از الان به بعد مولا درد و دلاشو به چاه میگه،
مدام میگه:
الا ای چاه یارم را گرفتند
الا ای چاه یارم را گرفتند
الا ای چاه یارم را گرفتند.
#براغربتتبمیریمباباعلی
امشب داشتم فکر میکردم و فهمیدم خیلی نامَردم شدم..
دیگه تو صورت زدنم..
دیگه کبود شدن صورتم..
دیگه ضجهزدن و صدای گرفتم هیچکدومش فایده نداره..
تَه نامردیه که این شبا شنیدم چهطور مادرم رو زدن و بهش جسارت کردن ولی بازم از روضه زنده اومدم بیرون..😭
بازم این نفس لعنتی میاد و میره..
مادرجان ببخش من بلد نیستم حق روضهیِ شمارو ادا کنم💔
کم مارو قبول کن..
#حرفدل
چی بگم از امروز..
چه بر علی بن ابی طالب گذشت..
خیلیا میگن نگو!
این حرف ها برایِ خودمونی هاست!
بابا شماها همتون بچه هایِ حضرت زهرا هستید و دختران و پسرانِ امیرالمومنین! از شماها خودمونی تر من کجا پیدا کنم؟
خب ظاهرها و افکار فرق کنه ولی مادر و پدر مگه بینِ بچه هاشون فرق میذارن؟ به خدا که نمیذارن..
چرا نباید بدونید که امروز در اولین روزِ دفنِ مادرتون، چه بر سرِ پدرتون علی اومد؟
میگم تا همتون بدونید! شمام به بچه هاتون بگید و نذارید غربتِ مولاعلی گُم یا کَم و کاسته بشه!
من بهتون میگم که امروز علی شریکِ غم نداشت!
علی غم خوار نداشت!
صبحِ دفنِ همسرش، از بازارِ مدینه گذر میکرد..
رسمه تویِ بازار..
کاسب ها بهتر از من میدونن که اگه یکی تویِ بازار عزیزش رو از دست بده، سایرِ کَسَبه گروهی میان بهش تسلیت میگن و کمکش میکنن تا حُجره و دُکانش رو باز کنه چون داغدیده و این نوعی تَسَلیست..
کسی تویِ بازار نیومد بگه علی بهت تسلیت میگم! ان شاء الله خدا همسرت رو قرین رحمت کنه! کسی علی رو در آغوش نگرفت بگه علی جان ما رو هم توی غمِ خودت شریک بِدون! علی فاطمه راحت شد! ولی ما با تو شریکِ غمِ فقدانِ دخترِ پیامبریم..
یه نفر! یه نفر هم نیومد جلو..
حتا یک نفر با سندِ ضعیف هم نقل نشده!
دیدی وقتی حالت بد که باشه هی میخوری به دیوار و رویِ دیوار خودت رو میکِشی؟
علی هی دستش رو به پشتِ دستش میزد و میخورد به دیوار و می افتاد زمین و بلند میشد و میگفت کسی پیدا نشد که در فراق و فقدانِ فاطمه بهم تَسَلی بده..