👆
حواسم هست که قرار بود داستانشو بگم
امروز یه مهمون از شهرستان دارم
اگه بین مهمون داری شد
حتما میام و براتون تعریف می کنم ☺️
.
.
فقط اومدم بگم
ممنون که صبوری می کنید تا
دوره پیشخوانی تابستون رو معرفی کنیم
.
هنوز خیلی از والدین و بچه ها
از دوره اطلاعات زیادی ندارند
.
یکی یکی میان خصوصی
و سؤالاتشون رو می پرسن
.
در نظر داریم یه وبینار برگزار کنیم
تا بیشتر با کلاس آنلاین آشنا بشید
و سؤالاتتون رو مستقیم بپرسید
و جواب بگیرید
.
.
اگه می خوای در
« وبینار معرفی دوره های پیشخوانی ریاضی»
شرکت کنی
فرم زیر رو پر کن
👇
وبینار معرفی دوره پیشخوانی ریاضی
نام و نام خانوادگی:
پایه تحصیلی :
شماره تماس:
این اطلاعات رو به آیدی زیر بفرستید
@taliyan110👈🏻 لطفا فقط همینجا بفرستید
@taliyan110👈🏻 لطفا فقط همینجا بفرستید
.
💞🧕💞🧕💞🧕💞🧕💞🧕
پرسیده بودید ؟
چطور شد به ریاضی علاقمند شدید
و
دبیر ریاضی شدید ؟!
.
.
حوصله دارید از پیش از دبستان براتون قصه بگم 😂😂
.
اگه آره دو تا 😂😂 بفرست
.
✨خونمون رو به روی مدرسه روستا بود🌺
.
لازم نبود در حیاط باز بشه تا
بچه مدرسه ایها رو ببینم 👀🏫
.
صدای بازی و خنده و🥳
دسته جمعی جواب دادن به 🙋🏻♂️
معلم همیشه توی خونه ما بود
.
.
بچه های روستا🌾🌳☘️🌼🌿🐓🐑
دو شیفت می رفتن مدرسه
.
می دونید دو شیفت یعنی چی؟!
.
.
یعنی از صبح تا ساعت یازده ، یازده و نیم
می رفتند 🌞
بعد برمی گشتند خونه و ناهار می خوردند🥗🍞
دوبار عصر از حدود ساعت ۲ تا ۴🌜
می رفتند مدرسه
.
.
فکر کنید
چه عذابی بود 😭
.
تا سال سوم دبستان که توی
روستا بودیم من هم این مدلی رفتم مدرسه 😵💫
.
.
قبل از سن مدرسه بودم 👧
صدای بازی بچه ها منو
کنجکاو می کرد تا درِ حیاط 👀
رو باز کنم
.
تماشای رفت و آمد بچه ها
به مدرسه یکی از تفریحات
روزانه من شده بود😅
.
به مامانم می گفتم
خب من هم می خوام برم مدرسه
مامانم می گفت:
باید بزرگتر بشی
تا بتونی مدرسه بری🏫
.
.
من یه استدلال جالب برای
بزرگ شدنم داشتم🤓
.
بنظرتون استدلالم چی بود⁉️
.
.
می رفتم کنار بچه ها و بلندی قدَم رو باهاشون اندازه می گرفتم
.
با اینکه سن و سالم کمتر بود
ولی هم قد و اندازه بعضی از
بچه ها بودم 💪🤩
.
و با این آزمایش بسیار ساده
به این نتیجه می رسیدم 🤣
که خب من هم بزرگ شدم
و می خوام برم مدرسه 🎓
.
.
خلاصه اینکه اصرار های شدید من 😫
باعث شد مامان خودش دست به کار بشه
و حروف الفبا رو بهم یاد بده 🧑🏫
.
الان که می نویسم، همه اون صحنه ها جلو چشمامه
.
یادمه یه روز یکی از اقوام به مامانم 🧓
گفت چرا داری یادش میدی
بچه به این کوچکی مغزش سیاه میشه😳
.
.
✔️اگه داستان براتون جذابه
✔️و دوست دارید ادامه بدم
👈اینجا بگید
https://harfeto.timefriend.net/16867294863909
.
animation.gif
17.97M
.
با این همه استقبال دارم فکر می کنم کانال داستان راه بندازم 😂
.
.
مامان من هم مثل خیلی از آدم های دیگه
حرف مردم براش خیلی مهمه 😉
.
ولی خدا رو شکر در این زمینه به این حرف و حدیثا کاری نداشت🙂
.
خیلی هم برای من سفت و سخت نمی گرفت که اذیت بشم🧕
.
هم بازی می کردم و یاد می گرفتم و هم خوشحال که می تونم کم کم بخونمو بنویسم🤹🎭🤓
.
اگه بهم اجازه میدادند به دوران بچگی برگردم و یه چیزی رو با خودم بیارم، حتماً اون دفتر را بر می داشتم📒
.
می دونید مامانم از این مدل آدمهاست که خیلی چیزی رو دور و بر خودش نگه نمی داره🗑
اگه دید وسیله ای یه مدت استفاده نشده
خیلی سریع روشی برای امحا کردنش پیدا می کنه 😂😂
اگه قابل استفاده باشه می بخشه
و اگر هم نه برای همیشه باهاش خداحافظی می کنه 😅
.
احتمالا برای اون دفتر از روش دوم استفاده کرده 🗑
.
.
👈 پرسیده بودید مغزش سیاه میشه یعنی چی؟
باید بگم دقیقاً نمی دونم یعنی چی ؟
.
✔️شاید می خواستن بگن، خیلی زوده که بهش آموزش بدی، بهش فشار نیار و از این مدل نصیحت ها
.
ولی خب متوجه شوق زیاد من نبودند😁
.
و از این بابت همیشه از مامان خانم ممنونم که درخواست منو ندید نگرفت🙏
.
منو با بقیه مقایسه نکرد
وقتی علاقه منو دید
در حد توان خودش کمکم کرد😘
.
.
صدای بچه ها و معلم رو میشنیدم👂
در حیاط رو باز می کردم 🏠
و واضح تر به صدای معلم و بچه ها که از پنجره باز کلاس بیرون می اومد با حسرت گوش میدادم 😔
.
این یکی از صحنه هایی هست که من همیشه از دوران قبل از دبستان بیاد دارم ...
.
هر بار که یاد این صحنه می افتم
از خودم می پرسم چرا من ابن سینایی نشدم ؟🧐
.
.
روستای ما مهد و پیش دبستانی نداشت
بنابراین من باید یکسال انتظار بیشتری
برای رفتن به مدرسه می کشیدم🥺
.
.
اول مهر شد و من راهی مدرسه شدم🏫
.
جالبه که هیچ تصویری از اون روز اول مهر که آرزوی همیشگی ام بود در ذهن ندارم🤔
.
مهم اینه که بالاخره من کلاس اولی شدم ❤️
البته با عنوان مستمع آزاد ‼️‼️
.