eitaa logo
مدافع حجاب [ 🇵🇸 ]
1.5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
کپی باذکر صلوات به نیت فرج :) @matinam13 مدافع حجاب https://eitaa.com/joinchat/2357919798Cfd7dc28651
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ألسَلام عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَهراءِ سلام بر تو ای فرزند فاطمه زهرا♥️ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فرق زن با حجاب ، با زن بی حجاب 🚨یک مثال خیلی ساده🚨.‌‌‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* 🌹🤚🏻* شــوقِ دیــدارِ تــو ســر رفـت زِ پیمانه ما ڪِی قـــدم می‌نهی ای شــاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پـر از تاب و تبیم ســر و ســامـان بـده بر این دلِ دیوانه ما.. عج @matinam13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق داره مَرد باشی و غیرت داشته باشی و حتی زیر آتش دشمن حرامزادت مراقب ناموس مسلمین باشی، یا مثل بعضی نرها خرها به زنت بگی روسریتو بردار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️فرق داره مَرد باشی و غیرت داشته باشی و حتی زیر آتشِ دشمن حرامزاده‌ت مراقب ناموس مسلمین باشی، یا مثل بعضی نرها به زنت بگی روسریتو بردار....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهانه ی عشق... امیر جهان به دور تو گردم امام زمان 💚(عج) عجل الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌دیشب آهنگ سلام فرمانده تو قلب بارسلون پخش شد. با جمعیت چندهزار نفری
﷽ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریڪَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدے و مولایَ ! الاَمان الاَمان.. تعجیل در فرج آقاصاحب الزمان‌صلوات 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18390394124936.mp3
21M
زیارت سفارش آقاجانم عج هرو روز به ۱۴ معصوم متوسل بشیم و بر آنان درود و سلام بفرستیم. نسبت به آن بزرگواران شناخت بیشتری پیدا کنیم نذر ظهور عج نشر دهید @eshghemola
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگن می خواهی برای امام زمانت کاری کنی لازم نیست کارای بزرگی انجام بدین کافیه هرروزبه یاداقامون باشیم وبرای سلامتیش وظهورشون دعاکنیم درکنارش اونی باشیم که اقامی خوادهرروزمواظب باشیم که باگناهانمون حتی گناهان کوچیک دل اقامونونشگونیم واشکشونودرنیاریم سعی کنیم هرروزباکارای خوب دل اقامونوشادکنیم کارای انجام بدیم که اقادوست داره می تونیم هرروزروزی 3یا5تاصلوات به نیت سلامتی امام زمانموبفرستیم وهدیه کنیم به اقامون:)) @matinam13
بسم الله الرحمن الرحیم کتاب (تجربه نزدیک به مرگ) پـسری بـودم کـه در مسجد و پای منبرها بزرگ شـدم. در خـانواده‌ای مـذهبی رشـد کـردم و در پــایگاه بـسیج یـکی از مـساجد شـهر فـعالیت داشـتم. در دوران مـدرسه و سالهای پایانی دفاع مـقدس، شـب و روز مـا حـضور در مسجد بود. سـال‌های آخـر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعـا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم بـرای مـدتی کـوتاه، حـضور در جـمع رزمندگان اسـلام و فـضای مـعنوی جـبهه را تـجربه کـنم. راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان‌های کـوچک اسـتان اصفهان زندگی می‌کردم. دوران جـبهه و جـهاد بـرای مـن خیلی زود تمام شد و حــــسرت شـــهادت بـــر دل مـــن مـــاند. امـا از آن روز، تـمام تلاش خودم را در راه کسب مـعنویت انـجام مـی‌دادم. می‌دانستم که شهدا، قـبل از جـهاد اصـغر، در جهاد اکبر موفق بودند، لـذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نـکنم. وقـتی به مسجد می‌رفتم، سرم پایین بود کـه نـگاهم بـا نـامحرم بـرخورد نـداشته باشد. یـک شـب بـا خـدا خـلوت کـردم و خیلی گریه کـردم. در هـمان حـال و هـوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی‌ها و گـناهان نـشوم. بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساند. گـفتم: مـن نمی‌خواهم باطن آلوده داشته باشم. مـن مـی‌ترسم بـه روزمـرگی دنـیا مـبتلا شوم و عـاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت عزرائیل الـتماس مـی‌کردم کـه زودتـر بـه سـراغم بیاید! چـند روز بـعد، بـا دوسـتان مـسجدی پـیگیری کـردیم تـا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خـانواده شهدا راه‌اندازی کنیم. با سختی فراوان، کـارهای ایـن سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظـهر پـنجشنبه، کـاروان مـا حـرکت کند. روز چـهارشنبه، بـا خـستگی زیـاد از مسجد به خانه آمـدم. قـبل از خـواب، دوبـاره بـه یـاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم. الـبته آن زمـان سـن من کم بود و فکر می‌کردم کـار خـوبی مـی‌کنم.نمی‌دانستم کـه اهـل بـیت عـلیه السلام: ما هیچگاه چنین دعایی نکرده‌اند. آنـها دنـیا را پـلی برای رسیدن به مقامات عالیه مـی‌دانستند. خـسته بـودم و سـریع خوابم برد. نـیمه‌های شـب بیدار شدم و نمازشب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سـرم ایـستاده. از هـیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ادامه دارد @matinam13
ایـشان فـرمود: «بـا من چکار داری؟ چرا اینقدر طـلب مرگ می‌کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. » فـهمیدم ایـشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بـودم. امـا بـاخودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوسـت داشـتنی اسـت، پـس چرا مردم از او می‌ترسند؟! مـی‌خواستند بـروند کـه بـا الـتماس جـلو رفتم و خـواهش کـردم مـرا بـبرند. الـتماس‌های من بی‌فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به ســرجایم و گــویی مـحکم بـه زمـین خـوردم! در هـمان عـالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس سـاعت ۱۲ ظـهر بـود. هوا هم روشن بود! موقع زمـین خـوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گـرفت. در هـمان لـحظات از خواب پریدم. نیمه شـب بـود. مـی‌خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بـــــدن مـــــن شـــــدیداً درد مــــی‌کرد!! خـواب از چـشمانم رفـت. ایـن چه رؤیایی بود؟ واقعاً من حضرت عزرائیل را دیدم!؟ ایشان چقدر زیبا بود!؟ روز بـعد از صـبح دنـبال کـار سـفر مشهد بودم. هـمه سـوار اتـوبوس‌ها بـودند کـه متوجه شدم رفــقای مـن، حـکم سـفر را از سـپاه شـهرستان نگرفته‌اند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سـرعت بـه سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت، سـر یـک چـهارراه، رانـنده پیکان بدون توجه به چـراغ قـرمز، جـلو آمـد و از سـمت چـپ با من برخورد کرد. آنـقدر حـادثه شـدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نـیمه چـپ بـدنم بـه شـدت درد می‌کرد. راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می‌لرزید. فکر کرد من حتماً مرده‌ام. یـک لـحظه بـا خودم گفتم: پس جناب عزرائیل بـه سـراغ مـا هم آمد! آنقدر تصادف شدید بود کـه فکر کردم الان روح از بدنم خارج می‌شود. به ســـاعت مـــچی روی دســـتم نــگاه کــردم. سـاعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد می‌کرد! یـکباره یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم: «ایـن تـعبیر خـواب دیشب من است. من سالم مـی‌مانم. حـضرت عـزرائیل گفت که وقت رفتنم نـرسیده. زائـران امـام رضا علیه‌السلام منتظرند. باید سریع بروم. » از جا بلند شدم. راننده پیکان گفت: شما سالمی! گـفتم: بـله. مـوتور را از جـلوی پیکان بلند کردم و روشـنش کـردم. بـا اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. رانـنده پـیکان داد زد: آهـای، مـطمئنی سالمی؟ بـعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر می‌کرد هر لـحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائـران مـشهد حـرکت کردند. درد آن تصادف و کـوفتگی عـضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بـعد از آن فـهمیدم کـه تا در دنیا فرصت هست بـاید بـرای رضـای خـدا کـار انجام دهم ودیگرحرف ازمرگ نزنم.... (ادامه دارد) @matinam13
📚(تجربه نزدیک به مرگ) بایدبرای رضای خداکارانجام دهم و دیگر حــرفی از مـرگ نـزنم. هـر زمـان صـلاح بـاشد خـودشان بـه سراغ ما خواهند آمد، اما همیشه دعـا می‌کردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایـام، تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم، وارد تــشکیلات سـپاه پـاسداران شـوم. اعـتقاد داشـتم کـه لـباس سـبز سپاه، همان لباس یاران آخــر الــزمانی امــام غــائب از نــظر اســت. تـلاش‌های مـن بعد از مدتی محقق شد و پس از گـذراندن دوره‌هـای آمـوزشی، در اوایـل دهه هـفتاد وارد مـجموعه سپاه پاسداران شدم. این را هـم بـاید اضافه کنم که؛ من از نظر دوستان و هـمکارانم، یک شخصیت شوخ، ولی پرکار دارم. یـعنی سعی می‌کنم، کاری که به من واگذار شده را درسـت انـجام دهـم، امـا هـمه رفقا می‌دانند کـه حـسابی اهـل شـوخی و بـگو بخند و سرکار گذاشتن و... هستم. رفـقا مـی‌گفتند که هیچکس از هم‌نشینی با من خسته نمی‌شود. در مـانورهای عـملیاتی و در اردوهـای آموزشی، هــمیشه صـدای خـنده از چـادر مـا بـه گـوش مـی‌رسید. مـدتی بـعد، ازدواج کـردم و مشغول فـعالیت روزمـره شـدم. خـلاصه اینکه روزگار ما، مـثل خیلی از مردم، به روزمرگی دچار شد و طی می‌شد. روزها محل کار بودم و معمولاً شب‌ها با خانواده. برخی شب‌ها نیز در مسجد و یا هیئت مـحل حـضور داشـتیم. سـال‌ها از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد که بــرای یــک مــأموریت جـنگی آمـاده شـوید. ســال ۱۳۹۰ بــود و مـزدوران و تـروریست‌های وابـسته بـه آمـریکا، در شـمال غـرب کشور و در حوالی پیرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک و خـون کـشیده بـودند. آنـها چـند ارتـفاع مهم مـنطقه را تـصرف کـرده و از آنجا به خودروهای عـبوری و نـیروهای نـظامی حمله می‌کردند، هر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده مـی‌شدند، نـیروهای این گروهک تروریستی به شـمال عـراق فـرار می‌کردند. شهریور همان سال و بـه دنبال شهادت سردار جان‌نثاری و جمعی از پـرسنل تـوپخانه سپاه، نیروهای ویژه به منطقه آمـده و عـملیات بـزرگی را بـرای پـاکسازی کـل منطقه تدارک دیدند. (ادامه دارد) ________________________ @matinam13
📚(مجروح عملیات) عـملیات بـه خـوبی انـجام شد و با شهادت چند تـن از نـیروهای پـاسدار، ارتفاعات و کل منطقه مـرزی، از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پـاکسازی شد. من در آن عملیات حضور داشتم. یـک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه کردم، حس خیلی خوبی بود. آرزوی شـهادت نـیز مـانند دیـگر رفقایم داشتم، امـا با خودم می‌گفتم: ما کجا و توفیق شهادت؟! دیــگر آن روحـیات دوران جـوانی و عـشق بـه شــهادت، در وجــود مــا کــمرنگ شـده بـود. در آن عـملیات، بـه خـاطر گـرد و غبار و آلودگی خـاک مـنطقه و... چـشمان مـن عـفونت کرد . آلـودگی مـحیط، بـاعث سـوزش چـشمانم شده بـود . این سوزش، حالت عادی نداشت. پزشک واحـد امـداد، قـطره‌ای را در چشمان من ریخت و گـفت: تـا یـک سـاعت دیگه خوب می‌شوی. سـاعتی گـذشت امـا هـمینطور درد چـشم، مرا اذیت می‌کرد. چـند مـاه از آن مـاجرا گـذشت. عـملیات موفق رزمـندگان مـدافع وطـن، باعث شد که ارتفاعات شـمال غـربی بـه کلی پاکسازی شود. نیروها به واحـدهای خـود بـرگشتند، امـا مـن هنوز درگیر چـشم‌هایم بـودم. بیشتر، چشم چپ من اذیت می‌کرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در ایـن مـدت صـدها بـار بـه دکترهای مختلف مـراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم. تا اینکه یک روز صبح، احساس کردم که انگار چشم چپ مـــن از حـــدقه بــیرون زده! درســت بــود! در مـقابل آیـنه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مـکان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدیدی داشتم. (ادامه دارد) ________________________ @matinam13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا