°•|میم.چمران|•°
📍چند خطی پیرامون کنشِ دروازه بان پارس جنوبی جم و واکنشِ جامعه انقلابی خلاصه دیدگاهم را عرض میکنم: (
👆مورد بعدی...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
👆مورد بعدی... ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این نگاه و دیدگاه رضا کیانیان ست...شما اگر توانایی و نفوذِ افکار دارید، کاری کنید تا از بین همان هنرمندان کسی بلند شود و با همان لحنِ کیانیان جواب او را منطقی و استدلالی بدهد. چرا مدام دنبال قوه قضاییه میگردید؟ بر فرض کیانیان به قوه قضاییه احضار شد. سایر افراد در آن مراسم که هم دیدگاه با کیانیان هستند را میخواهید چه کنید؟ شما باید افکار و دیدگاه ها را اصلاح کنید آن هم با زبانِ نرم و منطقی...حق انتخاب با خودشان ست.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍البته قشر خاکستری میتواند به قضیه شهید الداغی نگاه دیگری داشته باشد. میدانید چه نگاهی؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چقدر نگاهی که رضا امیرخانی بیان میکند، زیباست...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📌خانواده میم.چمران؛
اواخر سال ۱۴۰۰ سلسله یادداشتی پیرامون فروش جزایر یونان به خاطر پرداخت حقوق بازنشستگان گذاشتم و عرض کردم که طبق آمار، ایران هم درگیر این مسئله میشود و شاید آنقدر فشار بیاید که جزایر خلیج فارس را بفروشد!
یادتان می آید؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم!
سجاد پادام مدیرکل بیمههای اجتماعی وزارت کار:
کشور یونان ۱۰۰ جزیره فروخت تا بتواند مطالبات بازنشستگانش را بدهد، ما هم به زودی به این وضعیت دچار میشویم.
حتی اگر ۳ میلیون بشکه نفت را بدون تحریم بفروشیم و پولش را کامل بگیریم باز هم نمیتوانیم بحران بازنشستگان را حل کنیم.
باید در ۵ ماه ۸۵ هزار میلیارد کار عمرانی میکردیم ولی فقط ۱۳ هزار میلیارد اجرایی شده، یعنی ۲۰ درصد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌خانواده میم.چمران؛ اواخر سال ۱۴۰۰ سلسله یادداشتی پیرامون فروش جزایر یونان به خاطر پرداخت حقوق بازن
📍این یادداشت را برای سحرخیزان فرستادم، اگر مشتاق بودید مجدد ارسال میکنم...
°•|میم.چمران|•°
📍مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم! سجاد پادام مدیرکل بیمه
📌۱۴ ماه پیش که آن یادداشت گذاشته شد، کسی باورش نمیشد و به دید طنز و حرفی غیرمعتبر بهش نگاه میکردند؛ اما کم کم بویی از حقیقت را استشمام میکنند!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📌مژده ای در راه ست...
اگر میخواهید اقتصادِ ایران را از زبان غیر از انقلابیها مانند جبرائیلی و همینطور لیبرالها بشنوید به بنده اطلاع دهید.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌مژده ای در راه ست... اگر میخواهید اقتصادِ ایران را از زبان غیر از انقلابیها مانند جبرائیلی و همینطو
⚠️ مثال: مدتی پیش آقای جبرائیلی در برنامه جهان آرا حضور پیدا کرد و درباره راهکارهایی پیرامون برون رفت از این وضعیتِ اقتصادی گفت که از اساس اشتباه ست آن هم علمی!!!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍فقط و فقط ادامه دهید و متوقف نشوید...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست و پنجم|براساس واقعیت! شای
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ بیست و ششم|براساس واقعیت!
اصلا انتظار چنین جواب قانع کننده ایی رو نداشت. با اشاره سرش حرف خانم حسینی رو تایید کرد و ترجیح داد حرفی نزنه! خانم حسینی ادامه داد: دخترم وقتی شما با این سبک پوشش تو جامعه حاضر نشی، افراد جامعه هم دچار حرص نمی شن در واقع حتی بهش فکر هم نمی کنند و می تونن موثر باشن!
اما وقتی بوی خوشی ،صورت دلربایی ببینن اون وقته که کار سخت میشه برای اون که دیده! و کار سختتر میشه برای اون که دیده شده و احتمالا میدونی معمولاً چی در انتظارشونه!
دختر رو کرد به خانم حسینی و بدون اینکه گارد بگیره گفت: شما دستمال کاغذی دارین!؟
خانم حسینی دستمال کاغذی رو داد طرف دختر و دختر هر آنچه که برصورتش رنگ ولعاب داده بود رو پاک کرد و نگاهی به خانم حسینی کرد و گفت: من آدم منطقی هستم حق با شماست...
خانم حسینی گفت: دخترم راستی نگفتی اسمت چیه؟ دختر که حسابی شرمنده شده بود گفت:ساناز ...
خانم حسینی گفت: به به چه اسم قشنگی ساناز جان. بعد رو کرد به من و گفت چقدر خوب امروز یک دوست جدید پیدا کردیم نازنین جان! من هم لبخندی زدم و چیزی نگفتم...
ساناز خانم کمی با خانم حسینی صحبت کرد.صحبتهاش از جنس روزهای اول آشنایی ما با خانم حسینی بود و بعد هم شماره خانم حسینی رو گرفت و با لبخند رفت...
من که هم ذوق کرده بودم هم برایم خاطره به یاد ماندی در ذهنم نقش بست، با ولع خاصی به خانم حسینی گفتم: اگر اجازه بدید من هم چهارشنبه ها بیام اینجا...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: من که خیلی خوشحال میشم حتما عزیزم... بعد گفتم: راستی از اینایی که چشمک میزنن به ما نمیدین؟؟؟
با سینی زولبیا اومد جلوم و گفت: اینم پذیرایی ویژه امروز ما بفرما نازنین جان! در حال خوردن زولبیا گفتم: چرا چهارشنبه!؟ این همه روز هفته؟! روی صندلی روبروم نشست و گفت: ما این طرح رو از نه سال پیش شروع کردیم. اون موقع من شیفت خادمی حرمم چهارشنبه ها بود و مصادف شد با این روز و جالبه بعدها که متاسفانه پروژه ی چهارشنبه های سفید یه مدت راه افتاد که دقیقا مقابل حجاب و حیا بود و بی حجابی و بی حیایی رو ترویج میکرد، دوستانی که تازه به ما می پیوستن فکر می کردند چهارشنبه های زهرایی براساس این نامگذاری شده!
اما ما خیلی قبل تر از چنین پروژه های منحوسی کار میکردیم ولی کم کاری رسانه ایی باعث شده چنین چیزی به نظر بیاد! هر چند که برای ما کار کردن و موثر بودن مهمه و با بچه های تازه نفسی مثل شما انشاالله مسیر رو پر توان میریم...
از اینکه در یک چنین جمعی قرار گرفته بودم،حس خوبی داشتم.روزهام بی قرار چهارشنبه ها می گذشت و هر هفته با کلی خاطرات شیرین تو ذهنم به یادگار می موند! تعداد دوستهام خیلی بیشتر شده بود و این به خاطر جمع صمیمی بچه های تیم بود و نوع نگاهشون...
هر بار اتفاقات جالبی می افتاد..
یک بار که همراه خانم حسینی داشتیم هدیه می دادیم به یک مادر و دختر برخوردیم.داشتن با هم دعوا میکردن چه دعوایی! سبک و پوشش دختر هیچ شباهتی به مادرش نداشت! من که ترسیدم جلو برم خانم حسینی رفت جلو...
تا گفت دخترم! یه سیلی محکم نشست روصورتش...
بعد دختر با داد و فریاد گفت: هر چی می کشیم از دست شما می کشیم! راحتمون بزارید! داشت همین جور داد می زد که مادرش اومد جلو و دست دخترش رو خیلی عصبی کشید عقب! وبعد رو کرد به خانم حسینی وکلی عذرخواهی کرد.من خشکم زده بود!
خانم حسینی لبخندی زد و بدون اینکه چیزی بگه اومد پیش من و باهم رفتیم... گفتم: خوب چرا جوابش رو ندادین. حق نداشت چنین کاری کنه دختره ی...
نگاهی بهم کرد و گفت: تو عصبانیت موثر نیستیم! حتی ممکنه یه حرکت در عصبانیت باعث بشه بر عکس هدفمون اتفاق بیفته و یک نفر رو تا آخر عمر از دین زده کنیم. به همین سادگی فقط با یک حرکت...
در مقابل این دید وسیع جز سکوت در اون لحظات کاری نمی شد کرد.
یک ساعتی گذشته بود که دوباره همون دختر رو دیدیم ولی ایندفعه تنها و انگار منتظر مادرش بود! خانم حسینی به من گفت: تو اینجا بمون من الان میام... گفتم: خانم حسینی نرید جلو! این عصبیه! یه بلائی سرتون میاره! خندش گرفت گفت: نترس دخترم آدم همیشه توی یک حالت نیست! من خیلی جدی گفتم: باشه ولی اگه مشکلی پیش اومد صدام کنید. من دوره های تکواندو رو گذروندم.در حد دفاع از خودمون می تونم چند تا حرکت بی خطر بزنم حساب بیاد دستش...
نگاهی بهم کرد و با خنده گفت: عجب نگفته بودی بهم!
بذار برم و بیام ببینم بعد می تونی منو خلع سلاح کنی... این روحیه شوخ طبعی در اوج حالتی که من واقعا نگران بودم، خیلی برام جالب بود...
خانم حسینی رفت به سمتش...
قلبم داشت از دهنم میزد بیرون! گفتم: الانه که یکی دیگه نثار خانم حسینی کنه. ایندفعه دیگه مادرش هم نیست لااقل جلوش رو بگیره!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ بیست و هفتم|براساس واقعیت!
همین جور با خودم داشتم فکر میکردم و ذهنم درگیر و نگران بود که دیدم خانم حسینی نشست کنارش! دستش رو انداخت دور گردن دختر...عه عه...نمی دونم چی شد که دختر شروع کرد زار زار گریه کردن...
نیم ساعتی گذشت و من از دور فقط نگاه میکردم.خانم حسینی با محبت و مهربونیش حسابی دختر رو شرمنده کرده بود!چقدر غبطه خوردم به سلاحی که خانم حسینی داشت.چقدر کاربردی و موثر بود.درست می خورد به هدف... گاهی تیر سلاحش به قلب می خورد و گاهی به عقل و منطق و اثرش رو می گذاشت...
بعد از نیم ساعت با روبوسی و دست دادن از هم خدا حافظی کردن، خانم حسینی اومد طرفم و کلی عذرخواهی کرد که معطل شدم.گفتم: چی شد مامان، ظاهرا سلاح شما کاربردی تر بود! لبخندی زد و گفت: بندگان خدا مسافر بودن و خسته راه...و بدون جا...غریب توی شهر... برای ثبت نام دانشگاه اومده بودن که من کمی راهنماییشون کردم. بعد هم سکوت کرد... من هم خوب می دونستم راهنمایی های خانم حسینی از چه جنسی هست...
در سکوت یک چهارشنبه زهرایی دیگه رو به ذهنم سپردم تا نشانی باشد برای ادامه ی مسیرم...
یکسالی از حضورم در جمع تیم بچه های چهارشنبه های زهرایی می گذشت... تا اینکه یه روز چهارشنبه که به محل استقرارمون رسیدیم، بعد از تقسیم کارها خانم حسینی به من گفت: نازنین جان بمون با شما کار دارم...
حقیقتا اون لحظه فکر نمی کردم خانم حسینی مطلبی رو میخواد بهم بگه که تاثیر زیادی در زندگیم داشت...
همه رفتند.من موندم و خانم حسینی... گفت: نازنین چه خبر!؟ چکار کردی دانشگاه رو؟ تموم شد؟! یه نگاه تعجب برانگیزی به خانم حسینی کردم گفتم: مامان داری شوخی می کنی! من هفته قبل داشتم بهتون می گفتم ترم آخرم و ایام غم بار امتحانات!
یکدفعه گفت: آهان راست میگی یادم رفت دختر... اصلا بذار برم سر اصل مطلب به من حاشیه سازی نیومده!
ببین دخترم یه موردخیلی خوب با شرایط تو هست که میخواستم ببینم موافقی تا بگم با خانواده تماس بگیرند؟ بعد هم شروع کرد از فضائل و ادب و اخلاق و اینکه هر چه خوبان همه دارند این آقا پسر یکجا دارد...گفتن!
من شوکه نگاهی به خانم حسینی انداختم و گفتم: شما که می دونید من یه تجربه تلخ داشتم که براتون گفتم. به خاطر همین اصلا به این موضوع فکر نمی کنم راستش اصلا می ترسم به این موضوع فکر کنم!
خانم حسینی خیلی جدی گفت: اولا این فرق میکنه! دوما قرار نیست که تا آخر عمرت به خاطر یه تجربه زندگیتو نابود کنی عزیزم...
با خودم گفتم: حتما کسی رو که خانم حسینی معرفی میکنه، سبکش با سبک امید فرق می کنه! خلاصه بگم خانم حسینی مجابم کرد و من شماره خونه رو دادم بهشون و قرار شد تماس بگیرند. من هم دیگه چیزی نپرسیدم که حالا این آقا پسر کی هست؟؟؟
ذهنم دوباره درگیر شده بود. تلفیقی از ترس و امید توی ذهنم شکل گرفته بود!
روز بعد تلفن خونمون زنگ خورد. مامانم گوشی رو برداشت... قرار شد با آقازاده صحبت کنیم، بعد اگر به توافق رسیدیم تشریف بیارن خونه... دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.. مامانم گوشی رو گذاشت و گفت: مامانشون بود گفتن: از طرف خانم حسینی معرفی شدن برای امرخیر...
دوشنبه قرار شد با هم صحبت کنیم و خدا میدونه تا دوشنبه چی به من گذشت! مرور خاطرات تلخ نامزدی با امید وحشتی به دلم انداخته بود... از اون طرف هم تعریف های خانم حسینی نوری رو روشن میکرد... اصلا نمیدونستم با کی میخوام صحبت کنم؟ چه جور شخصیتی داره؟و چه تفکراتی؟ سردر گمی مبهمی بود... بالاخره دوشنبه شد...
چون جلسه فقط برای آشنایی بود، با مادرشون اومدن خونه، بعد از حال و احوال با خانوادم ،مادرم من رو صدا زد از شدت استرس رنگ صورتم مثل لبو سرخ شده بود. رفتم داخل اتاق پذیرایی سرم پایین بود، سلام کردم.مادرشون بلند شد و روبوسی کرد، یکدفعه با صدای سلام آقا پسر جا خوردم!
و به سمت صدا برگشتم!
قیافه رو که دیدم مثل مجسمه خشکم زد! زبونم بند اومده بود و باورم نمی شد! چرا! چرا! منه ذی شعور فامیل این پسره رو از خانم حسینی نپرسیدم! وای که چقدر من... بنده خدا که متوجه بهت و تعجب و استرس من شده بود،همینجور سر پا وایستاده بود با همون حال گفتم: بفرمایید!
مامان ها به بهانه ای رفتند بیرون و گفتند: شما صحبتهاتون رو بکنید.لحظاتی به سکوت گذشت من کلا لال شده بودم! که شروع به صحبت کرد و با همون حجب و حیاش گفت: جسارتا شما شروع کننده باشید. بفرمایید ویژگی های همسر مورد نظرتون رو بگید که چه شرایطی باید داشته باشند...
منم از شدت استرس ساکت!
داشتم فکر میکردم یعنی من رو شناخته!
متوجه استرس من شد و دوباره تکرار کرد ببخشید خانم کاظمی معیارهای شما برای همسر آیندتون چیه؟
مثل آدم های گنگ من من کنان گفتم: شما بفرمایید شروع کنید گفت: پس بااجازه شما...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇸🇾چه حس خوبی دارد...احسنت به واکنش آقای رئیسی👏
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم! سجاد پادام مدیرکل بیمه
📌وقتی دولت سیزدهم هیجان زده میشود و مسئولی که تنها یک فکت و حقیقت را بیان میکند و سخنش فقط یک هشدار بود را برکنار میکند؛ به روایت تصویر👆
دولت سیزدهم با برکناری آقای پادام حماقت کرد!
چنان میگویند ما جانمان را فدای خاک کشورمان میکنیم که انگار مقامات یونانی بر این باور بوده اند که صدها کیلومتر از خاک یونان فدای سرمان و پشیزی برایمان ارزش ندارد!!! این مسئولین ما هم در دنیای فانتزی زندگی میکنند و انگار پیرو مکتب هیجانیسم هستند... وقتی فشار از نقطه مقاومت حداکثر عبور کند و راهی نباشد ناخودآگاه باید به این سمت بروید...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌وقتی دولت سیزدهم هیجان زده میشود و مسئولی که تنها یک فکت و حقیقت را بیان میکند و سخنش فقط یک هشدار
📌اختلاف نظر بنده با شیخ فرهاد 👆
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌اختلاف نظر بنده با شیخ فرهاد 👆 ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍مسئولینِ نظارتیِ دولت با این برخوردهایِ هیجانی میخواهند وانمود کنند که نه تنها ما با تخلف و فسادِ مسئولین برخورد جدی و قاطع میکنیم و همینطور با ترک فعل آنها، حتی روی سخنانشان حساسیم و برخورد متناسب انجام میدهیم...
حال یک سوال شما برخوردی از دولت در قبال دروغ های آقای فاطمی امین دیدید؟ درباره آقای مخبر چطور؟ درباره رئیس بانک مرکزی چطور؟
اینجاست که میگویم مسئولین دولت هیجان زده اند...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍تبلیغ حجاب(پوشش کامل) در هنگام ورزش
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍استاد رائفی پور|مردم یعنی کی؟ جامعه مذهبی و انقلابی هنوز قشر خاکستری را نشناخته ست! *همدردی قشر خا
📍پیشاپیش برای بزرگوارانی که نسبت به این پوششِ زنان هنگام ورزش در فضای عمومی انتقاد دارند👆
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍مسئولینِ نظارتیِ دولت با این برخوردهایِ هیجانی میخواهند وانمود کنند که نه تنها ما با تخلف و فسادِ م
🔴 دولتی که پشت نیروهای جوان خود را خالی میکند!
🔹بالاخره دولت رئیسی تحت تاثیر تحریف و فشار رسانهای از موضع انفعال و ترس، #سیدسجاد_پادام مدیرکل بیمههای اجتماعی وزارت کار را برکنار کرد. به برادرم خدا قوت عرض میکنم و میگویم عزت دست خداست.
🔸اگر این هشدار دلسوزانه تو درباره #صندوقهای_بازنشستگی منجر به بیدار دولت و مجلس و نخبگان شود به قربانی شدنت میارزد. تاریخ قضاوت خواهد کرد که تو دلسوزانه نسبت به یک بحران عمیق هشدار دادی.
🔹البته دولت رئیسی نشان داد که ترسوتر از آن است که مینماید و براحتی پشت مدیران جوان و باسواد و پاکدست خود را با فشار رسانهای خالی میکند در حالیکه دولت سابق حتی پشت مجرمان و فاسدان و قاتلان خود را خالی نکرد!
🔸حالا که از دولت بیرون آمدی، خیلی بهتر و بیشتر میتوانی از مشکلات عمیق ساختاری و مسائل اقتصاد کشور بنویسی و بگویی.
🔹نگران تخریبها و اهانتها و خنجر از پشت برخی دولتمردان نباش؛ خداوند متعال جبران میکند.
عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ...
🔸دولتی که بچه حزباللهیها خون دل خوردند تا روی کار آمد، مبارک امثال مخبر و اصولگرایان و کسانی که هیچ هزینهای نداده بودن و حالا سر سفره نشستند ...
✍داود مدرسی یان
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌در این وضعیت فاجعه اقتصادی هزینه بالای ویزیت پزشکان، کمر مردم را در حوزه درمان شکانده ست!
هزینه ویزیت پزشک آزاد ۱۸۰ و ۱۵۰ تومان
هزینه ویزیت با بیمه ۱۶۰ و ۱۲۰ تومان
قبل عید ۱۵۰، بعد عید ۲۰۰ به همین راحتی و خوشمزگی
واقعاً خجالت آور ست...
تازه اینها عمومی هستند.برای تخصص و فوق تخصص باید ۲۵۰ و ۳۵۰ پرداخت کنید.
نظام پزشکی به شدت بی دروپیکر ست.
آنقدر بی دروپیکر ست که هر مطب یک هزینه میگیرد.یکی ۱۲۰ دیگری ۱۵۰ و آن یکی ۱۸۰!!!
فکر کرده اند ده|پانزده سال درس خوانده اند، مردم باید جلویشان تعظیم کنند و پایشان را ببوسند.
🔺پزشکان:
{هرچی دلمان بخواهد ویزیت میگیریم به نظام پزشکی هم ربطی ندارد.
خطاب به مردم: ما که نباید به شما جواب پس بدهیم!
نظام پزشکی هنوز در تعیین تعرفهها ساکت است.
از ۱۶ اردیبهشت هزینه ویزیتها به ۴۰۰هزار تومان میرسد.
پسته کیلویی ۹۰۰هزار تومان است،چرا هزینه ویزیت ما افزایش نیابد.
تورم را درست کنید ما به قیمتِ قبل برمیگردیم!(چشششششششششم) }
این در هر صنف و اتحادیه جاری و برقرار ست. به عنوان مثال مبلمان، پوشاک، خودرو، میوه و سبزیجات، لوله و لوازم بهداشتی، سنگ و...
و نظارت در حد صفر ست.
⚠️جمهوری اسلامی در حوزه نظارت سطوح میانی و کفِ جامعه حقیقتاً مردود ست... حالا آقایان حوزه نظارتیِ دولت به جای رجزخوانی و هیجان زدگی و فاز میتی کومان گرفتن در رده مدیران(آن هم نه تخلف و فساد و ترک فعل و صرفاً گزینشی) به درد حقیقیِ مردم برسند که مستقیم روزانه با آن در ارتباط اند.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍جواب همیشگی جامعه انقلابی و مذهبی به وضعیتِ فاجعه اقتصادی این ست که:
ما به جای آن امنیت داریم!
همین افراد وقتی قشر خاکستری بهشان میگویند ما به جای روزه، به فقرا کمک میکنیم؛ میگویند هر چیزی به جای خود!
روزه و احکام خدا در کنار کمک به فقرا...
{این روزها ما امنیتِ جانی داریم؛
اما قطعاً امنیتِ معیشتی، امنیتِ شغلی، امنیتِ مالی و سرمایه ای و امنیتِ درمانی خیر}
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran