4⃣بزرگ منشی را ببینید...
اگر با مردم باشی بهتر از اینها خواهی شد|اکثریتِ مردم دل در گرو حق و حقیقت دارند، با آنها مانوس شوید به ویژه آنهایی که ظاهر مذهبی ندارند|
آزاد بودن یعنی این نگاه و برخوردِ محمد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍ما و سامانه شفافیتِ داوطلبانه 1⃣
#مجلس
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍ما و سامانه شفافیتِ داوطلبانه 2⃣
#مجلس
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍ما و سامانه شفافیتِ داوطلبانه 3⃣
#مجلس
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ یازدهم|براساس واقعیت!۷ اما خانم
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ دوازدهم|براساس واقعیت!
اصلا مگه خدا خودش غریزه زیبایی را به ما نداده! پس چرا ازش استفاده نکنیم‼️⁉️؟! من دلم میخواد زیبا باشم، زیبا بپوشم ولی حجاب مانع این غریزه یی هست که خود خدا به من داده درست نمی گم!
من که از حرفهای لیلا داشتم سکته قلبی می کردم! توی دلم گفتم خوبه بهش گفته بودم حرف نزنه. نگاه کن حالا داره چطور نطق میکنه! عه! عه!
هرلحظه منتظر بودم خانم حسینی یه
چیزی بگه یا پرتمون کنه بیرون! انگار
این دختر جلوی زبونش رو نمی تونه
بگیره! با آرنج دستم چنان زدم به
پهلوش که خانم حسینی هم فهمید!
تا اومدم چیزی بگم زودتر از من شروع
کرد: احسنت لیلا خانم آفرین که سوال
دقیقی پرسیدی! بعد هم گفت: ببین دخترم اول یک سوال می پرسم بعد جواب سوالت را میدم...
شما حق ارضای نیازها و غرایز رو به همه میدی؟! یا فقط این حق را برای خودت می دونی؟! ‼️⁉️🤔🤔
لیلا با قاطعیت گفت: معلومه این حق رو به همه میدم! همه ی دخترها و خانم ها حق دارند نیازهاشون رو بر طرف کنن...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: آفرین فقط اینکه این حق ارضای غرایز و نیازها باید شامل همه ی انسانها بشه!
یعنی مرد و زن درسته!🙂🤔❗️
لیلا کمی جا خورد و سری تکون داد! خانم حسینی ادامه داد حالا لیلا جان ، نازنین جان فرض کنید در جامعه ایی زندگی می کنید که هر کسی هر کاری دلش میخواد انجام میده!
مثلا من برای ارضای هیجاناتم دلم میخواد خیلی با سرعت رانندگی کنم. ماشین خودمه کاری هم با کسی ندارم. دلم میخواد با سرعت صد و هشتاد برم!! ❓
یا من میخوام برای ارضای غریزه مالکیتم کنارخونه شما خونه بسازم حالا خونه ی شما هم خراب شد مهم نیست. من دلم میخواد بسازم،چون من این نیاز رو دارم و باید بهش پاسخ بدم !!‼️❔❕
یا اینکه من دلم میخواد پول در بیارم.
حتی با گول زدن شما یا دزدیدن مال
شما بالاخره این جز غریزه منه و باید
بهش پاسخ بدم!!
ببینید دخترهای گلم آیا با اینکه من این توانایی ها رو دارم و خود خدا این غرایز را بهم داده حق انجام این کارها را دارم؟؟❓ من گفتم: خوب معلومه که نه!ما باید حقی را که برای خودمون قائلیم برای دیگران هم قائل باشیم...
خانم حسینی سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: آفرین و این احترام به حق دیگران همینجوری ممکن نیست!
چراااا؟ چون خیلی ها رعایتش نمی کنند مگر اینکه یک سری قوانین وجود داشته باشه درسته!⁉️‼️
لیلا شتاب زده گفت: احترام به قوانین
چه ربطی داره به بحث ارضای غریزه ی
زیبایی ! تازه اگر هم قانونی باشه حتما
به من میگه این نیازها را ارضا کن و زیر
حجاب سرکوب نکن! 🙂‼️
خانم حسینی خیلی صبورانه گفت: ربطش اینکه شما الان دارید از طرف خودتون حرف می زنید! ‼️اگر یک آقایی اینجا بود می گفت پس ما هم باید به غریزه ایی که در وجودمون هست پاسخ بدیم و به قول شما باید این نیاز پاسخ داده بشه و سرکوب نشه! اونوقت چی! 😒😏😐😐
اینکه من هم به عنوان یک پسر جوان دلم میخواد هر نوع رابطه ای با دخترای اطرافم داشته باشم. خوب غریزه ایی که خود خدا داده دیگه غیر از اینه!
بعد خانم حسینی آروم دست لیلا رو گرفت توی دستش و ادامه داد. اینجوری میشه دنیایی که هر کس هر طور دلش خواست رفتار کنه! مثل همون راننده ای که هر طور دلش بخواد رانندگی کنه یا هرکس هر طور دلش خواست خونه بسازه یا از هر طریقی پول در بیاره و... آیا دیگه با این وضعیت زندگی ممکنه!؟
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍#دینداری_یا_دین_گریزی
همانگونه که سرودِ سلام فرمانده ۱ و ۲ به طور همگانی و پرشور برگزار میشود،
همانگونه که جشن تکلیف و روزه اولی ها در شهرها پرشور برگزار میشود،
همانگونه که مردم در راهپیمایی ها، مراسماتِ مذهبی و سخنرانیِ رهبر انقلاب پرشور شرکت میکنند
و شما اینها را نمادِ دینداری و انقلابی بودن میدانید، چطور میشود وقتی بخش دیگری از مردم و جامعه، پارک هایِ شهر و تفرجگاه هایِ پیرامونی شهرها را در سیزده بدر از حضورشان منفجر میکنند، نمادِ دین گریزی و "نه به دین و انقلاب" نمیدانید؟
یک خانواده از صبح تمام تجهیزات یک گردش و تفریحِ کامل را آماده کرده و وسطِ ظهر بوی کباب کردنِ جوجه از صدمتری اش بلند شده!
میدانم حتماً خواهی گفت این گروه تعدادشان اندک ست! همانگونه که جماعتِ اپوزیسیون به انقلابی ها میگویند شما کم هستید! باز هم میدانم عکسِ حضور مردم را در دفاع از دین و انقلاب میفرستید، در حالی که قشرِ مخالفِ نظام ذاتاً در فضای دیجیتال واکنش خود را نشان میدهند و تعداد اندکی از این جامعه کفِ خیابون اعتراض میکنند! باز هم میدانم نتایج نظرسنجی ها در حمایت از جمهوری اسلامی را که کانالهایِ اپوزیسیونی گذاشته اند، برایم میفرستید؛ اما رسانه هایِ انقلابی در حال گمراهی شما هستند.چون هیچگاه چنین نظرسنجی هایِ محلی، مرجعِ آماری صحیحی از کل یک جامعه نیستند! با چند نظرسنجی هیچگاه نمیتوان جامعه ۸۵ میلیونی را برآورد کرد!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍#دینداری_یا_دین_گریزی همانگونه که سرودِ سلام فرمانده ۱ و ۲ به طور همگانی و پرشور برگزار میشود، هما
*منظور بنده را اشتباه متوجه نشوید؛
بنده میگویم نمیتوان با حضور بخشی از جامعه در راهپیمایی ها و مراسمات مذهبی یا نتیجه یک نظرسنجی به کلِ جامعه تعمیم داد و گفت کلِ جامعه مذهبی و انقلابی ست و طرفدار نظام ست؛ چون به راحتی میتوان خلافش را هم اثبات کرد. مانند بازدیدِ چند ده میلیونیِ آهنگِ برای...شروین!
اصولاً این ساده سازی ها تنها توهم و گمراهیِ اذهان ست.
شما زمانی میتوانید بفهمید که اکثریت با کدام جبهه ست که متوجه شوید قشرِ خاکستری و خنثی که اکثریت جامعه را تشکیل میدهد از کدام جبهه طرفداری میکند! و این جز با رفراندوم مشخص نمیشود...شاید بگوئید چرا با انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری نمیتوان مشخص کرد؛ چون این قشر را دیگر انتخاباتِ جمهوری اسلامی اقناع نمیکند! رفراندوم تنها مرجعی ست که میتوان کلِ قشر خاکستری را پایِ میز رای گیری کشاند؛ اما یک اشکالی وجود دارد:
بلافاصله شبکه هایِ اپوزیسیونی همانند سال ۹۶ برای انتخابات ریاست جمهوری، هیجان پروری میکنند و آن زمان ست که حقیقت کنار میرود و نمیتوان نتیجه صحیحی گرفت و همان فاجعه ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰ اینبار برای حاکمیت رخ میدهد! به عبارتی میتوان گفت: انتخابِ یک فرد هیجان زده باطل ست...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ دوازدهم|براساس واقعیت! اصلا مگه
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ سیزدهم|براساس واقعیت!
من که هیجان زده شده بودم گفتم: اوه!اصلا به این طرف قضیه دقت نکرده بودم. چه آشوبی میشه!
خانم حسینی گفت: مسلما نمیشه چنین کاری کرد! چون به قول نازنین جان آشوبی میشه ونتیجتا جان و سلامتی و روح و مال و... همه انسانها به خطر می افته!
خوب حالا باید بگردیم دنبال قانون هایی برای حل این مسئله که هم نیازهای انسان برطرف بشه هم به کسی آسیب نرسه!
بعد یک قند برداشت داد به لیلا گفت:
دخترم چایت نصفه موند. بخور یه کم گرم بشی دستهات خیلی یخ کردن...
یه نگاه به لیلا انداختم. می شد حدس زد علت یخ بودن دستهای لیلا برای چیه!
خانم حسینی ادامه داد و گفت: یک سوال به نظرتون کدوم قاضی می تونه این قوانین را تعیین کنه که به حق هیچ کس ضربه وارد نشه؟‼️
طبیعتا باید این قاضی هم عادل باشه هم منصف هم شناخت کامل و دقیقی از انسان داشته باشه تا حق هیچ کس ضایع نشه درسته! خوب چه کسی این ویژگی ها را داره؟؟؟❓🤔
لیلا مستأصل شده بود عصبی گفت: فقط خداست که این ویژگی ها را داره.ببینید منم خدا و دینش رو قبول دارم ولی ... ولی... خوب اگر می خواست مانع پاسخ به این نیازها بشه اصلا چرا این غرایز را به ما داده؟!😥😕‼️
لحن تندش با خانم حسینی باعث شد توی دلم هر چی خواست بهش بگم!دخترهی دیووونه یادش رفته ما قرار بود با دوتا سوال این ماجرا رو تموم کنیم بره! از اون طرف هم ذهنم درگیر شد که خانم حسینی چجوری می خواد جواب این سوال را بده!
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اسمش
مانع نیست! اسمش رعایت قوانینه، مثلا
اگر بابا ی شما یک ماشین با سوئیچش
به شما بده و بهتون بگه دخترم این
ماشین مال شما فقط قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کن که آسیب نبینی،شما به بابا تون می گید چرا بهتون ماشین داده!‼️🙄
من یکدفعه نگاه کردم به لیلا گفتم: لیلا خوب خانم حسینی راست میگه دیگه یه کم منطقی باش! در همین حین گوشی خانم حسینی زنگ خورد. خانم حسینی یک نگاهی به ساعت انداخت یه نگاهی به گوشی بعد گفت: چقدر زمان زود میگذره ببخشید من باید جواب این بنده خدا رو بدم، خانم حسینی مشغول
صحبت کردن با گوشیش شد...
لیلا که فرصت رو مغتنم شمرده بود،با آرنج دستش چنان زد به پهلوم که رنگ رخسارم عوض شد. آروم گفتم: لیلا یه چیزیت میشها! گفت: این تلافی اونی که زدی. بعدم معلومه تو با منی یا علیه من!
گفتم: من طرف منطقم هرچی عقل
بپذیره منم می پذیرم. گفت: نازی اینجا
کلاس منطق و فلسفه نیستا!!!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ سیزدهم|براساس واقعیت! من که هیجا
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ چهاردهم|براساس واقعیت!
در حال جر و بحث با هم بودیم که خانم
حسینی تلفنش تموم شد گفت: دخترهای گلم کار واجبی پیش اومده باید جایی برم. اگر موافق باشید ادامه صحبت هامون رو بذاریم برای جلسه ی دیگه...
من لبخند ی زدم و گفتم: باشه خوبه فقط کی؟ لیلا گفت: خوبه فقط هروقت گفتید اینجا نباشه یه جای بهتر قرار بذاریم!
یه نیم نگاهی به لیلا کردم و به خانم
حسینی گفتم: منظور دوستم اینه که یه
فضای صمیمی تر چون اینجا یه خورده
فضاش سنگینه!
خانم حسینی در حالی که وسایلش رو جمع و جور میکرد با همون لبخند گفت: باشه حتما وقتش را هم انشاالله باهاتون هماهنگ می کنم. خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون ...
لیلا شال روی سرش رو شل کرد و
نفس عمیقی کشید و گفت: آخیش راحت شدیم...
گفتم: لیلا راحت شدیم!!!
گفت: آره دیگه تموم شد! چقدر بی خودی
استرس کشیدم ...
نگاهی بهش کردم گفتم: ولی حرفهای خوبی رد و بدل شد. بعد نگاهی بهش کردم گفتم: البته ظاهرا در حد حرف بوده!
گفت: ببین نازی من اینقدر سوال دارم بی
جواب که هنوز خیلی مونده تا حجاب
رو بپذیرم ضمن اینکه من یه کم موهام
بیرونه، کلا که کشف حجاب نکردم.به نظرمن مهم اینه دلت پاک باشه بقیش شعار دادنه!
گفتم با حرفهایی که امروز زده شد،من احساس کردم باید بیشتر تحقیق کنم، لیلا نگاهی بهم کرد و گفت: باز فیلسوف شدی!
بریم تا خانم حسینی نیومده بیرون!
ازحرفش خندم گرفت، گفتم: چیه نکنه هنوز ازش می ترسی!
گفت: تو این جماعت رو نمیشناسی...
نگاهی بهش کردم و گفتم: ولی لیلا واقعا
فکر نمی کردم این طوری برخورد کنه.به
نظر خانم مهربونی می اومد،خیلیم با
منطق... لیلا گفت: ساده ایی دختر میگم
این جماعت رونمی شناسی ... حالا بذار
دفعه دیگه ببین کجا و چه جوری ازمون
پذیرایی کنه.اینجا محل کارش بود مجبور بود اینجوری باشه!
سوار ماشین شدیم. لیلا دست انداخت
توی فرمون گفتم: لیلا کمربند! رعایت
قوانین یادت نره! با لبخند تلخی گفت: نازنین روزگار رو ببین از کجا به کجا رسیدیم...! گفتم اتفاقا داره جالب میشه! لیلا نگاهی بهم کرد و گفت تو دیوانه ایی دختر!
اون از پروژه ی امید اون از سعید حالا خانم حسینیم اضافه شده! بعد ادامه داد:
نازی جون این ره که می روی به ترکستان است...
لبخندی زدم و ترجیح دادم ساکت باشم.
داشتم به صحبت های خانم حسینی فکر میکردم.واقعا تا حالا چرا من از این زاویه نگاه نکرده بودم.اگر قرار باشه حتی یک نفر بزنه زیر قوانین چه بلوایی میشه!
ولی لیلا می گفت من یکم از موهام
بیرونه که چیزی نمیشه !شاید راست
میگه ! اینکه آدم دلش فقط پاک باشه آیا
دلیل میشه هر کاری بکنه؟ در همین
افکار بودم که لیلا ضبط ماشین رو زیاد کرد و گفت: از هپروت بیا بیرون نازنین
خانم. بریم رستوران حالمون عوض
بشه ؟ هنوز حرفش تموم نشده بود که
یکدفعه ماشین چنان تکان خورد که
گفتم چپ کردیم!
خداروشکر کردم کمربند بسته بودیم. به
سختی پیاده شدیم لیلا گفت: نازی
خوبی!؟ سری تکون دادم یعنی اره...
لیلا رفت سراغ ماشین عقبیه آقا با
پیشونی زخمی پیاده شد ولی حالش
خوب بود. گفت خانما ببخشید لیلا شروع کرد به داد زدن! مرد حسابی زدی ماشین رو داغون کردی حالا میگی ببخشید!!
تا لیلا مشغول جر و بحث بود و کلی آدم
دورش جمع شدن من زنگ زدم پلیس
راهنمایی رانندگی، یه ربعی گذشت و
پلیس اومد آقاهه رو جریمه کرد. خلاصه
اعمال قانون شد و قرار شد خسارت
ماشین ما رو هم بده...
نمی دونم توی اون لحظات لیلا به ماشینش که الان داغون شده بود فکر میکرد یا به بی فکری و بی قانونیه اون آقایی که زده بود به ماشین!!! ولی من به این فکر میکردم رعایت نکردن قوانین چه ضربه هایی که نمی زنه. چه بسا اگر ما کمر بند نبسته بودیم،معلوم نبود با این شدت ضربه زنده میموندیم یا نه....
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
part3.mp3
23.4M
🍃هندزفری🎧
🎬نمایش صوتیِ "شنا در رویا"🕯
|داستانِ زندگی صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی|
قسمت 3⃣
#شنا_در_رویا
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
♡﷽♡
🌳📚#سفرنامه_جیمز_باست🍩☕️
📌قسمتِ سوم
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍سلطانیه_شرقِ زنجان 1⃣
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍تاریخچه سلطانیه 2⃣
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
3⃣ساخت شهر و دارالحکومه
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
4⃣ آرامگاه خدابنده
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran