#خانواده_ی_شاد ۵۸
✴️کار، کار، کار
امیدواریم این جمله
تمام زندگیت رو پُر نکرده باشه!
بعدها که؛
همسرت نشاط گذشته رو نداره
و صدای بچه ها،خونه رو پر نمیکنه
خیلی دیره❗️
ازشون لذت ببر!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند 🔰وقتی هیچ خواستگاری نمی داند #قسمت_1⃣ 💢-برای یک #دختر هیچ چیز به
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰وقتی هیچ خواستگاری نمی ماند
#پست_2⃣
💢بطور کلی آشنایی هایی که به قصد #ازدواج صورت می گیرد، اعم از #خواستگاری سنتی، آشنایی در محل تحصیل یا کار یا معرفی توسط دوستان و آشنایان، از بعضی لحاظ شرایط یکسانی را دارد؛ یعنی در همه این شرایط دو نفر یکدیگر را می بینند، صحبت و معاشرت می کنند و نهایتا پس از دستیابی به شناخت، تصمیم نهایی خود را مبنی بر قبول یا رد شرایط مورد نظر برای ازدواج اعلام می کنند.
منظور این است که همه این آشنایی ها، به ازدواج منجر نخواهد شد و بنا نیست با هر بار رد شدن این احساس درون شما ایجاد شود که با وجود ویژگی های خوب و مناسب مورد انتخاب واقع نشده اید، زیرا هر شخص معیارها و ملاک های مختص به خود را دارد. وقتی یک خواستگاری نافرجام می ماند، بهتر است پرونده آن را در ذهنتان ببندید و مدام فکر نکنید که چرا رفتند ودیگر خبری از آنها نشد؟ چرا من را نپسندیدند؟ در من چه دیده اند که رفته اند و... . موضوع را شخصی نکنید و فکر نکنید الزاما شما ایرادی داشته اید که خواستگارتان رفته و پشت سرش را هم نگاه نکرده است.
❌❌***در بوق و کرنا نکنید
بهتر است خبر آمدن خواستگار را در بوق و کرنا نکنید و به فک و فامیل نگویید که بعدا بخواهید پاسخگوی آنها هم باشید. با این کار فشار روانی مضاعفی را بر خود وارد می کنید.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
004 - HamayeshTMA 1399.mp3
17.99M
🌺 کلاس آموزش
#مدیریت_مومنانه_خانواده 4
حفظ اقتدار مرد
💥 دکتر حبشی
جلسه چهارم
🎨 همایش همسرداری #تنهامسیرآرامش
اصفهان - مرداد 99
🎁 @IslamlifeStyles
مطلع عشق
🌷📝 موضوع : بیماری های غلبه خلط دم و درمان آن ها #جلسه_چهل_و_نهم 🌷🍃🌹🍂🌻 🔮 افزایش خلط دم در بدن :
#جلسه_چهل_و_نهم_۳
🌷🍁🌹🍀🌻
5⃣ استعداد انسداد عروقی و سکته های قلبی (سکته گرم) بالا است.
6⃣ خلط دم اگر زیاد شود، تبلور می کند و مجراها را مسدود می کند.
اگر در سرتاسر بدن منتشر شود و لزج شود، فشار خون گرم پدید می آورد.
💟 افراد صفراوی، استعداد سکته ندارند.
✳️ فشارخون معمولا به دو نوع سرد و گرم تقسیم می شود:
❄️👈 علامت فشار خون از نوع سرد آن است که غلبه بلغم وجود دارد و در این افراد فشارهای عصبی افزایش می یابد
که درمان این فشار خون بطور کلی ترک سردیجات و مصرف غذاها و گیاهان گرم است
⬅️ در نتیجه نمک برایشان خوب است. ✅🌹
🔥👈 نشانه های فشار خون از نوع گرم آن است که
پوست گلگون شده و نبض خیلی سریع و پر می زند و رگ های بدن برجسته می شود.
درمان این نوع فشار خون کم خوردن گرمیجات و خوردن شربت های گس مزه و ترش
و یا شربتی مرکب از سرکه طبیعی با عسل (سرکه انگین) یا سرکه با شیره انگور (سرکه شیره)
و انجام چند مرحله حجامت به فاصله یک ماه
و خوردن روزی یک قاشق مرباخوری سیاهدانه با آب گریپ فروت
و همچنین خوردن سرکه طبیعی بعد از غذاها و به طور کلی شربت آبلیمو درمان آن است.
در نتیجه نمک زیاد برایشان مضر است. ✅🌷
#طب_اسلامی
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
سازمانهای بينالمللی
سازمانهائی كه در زمينه سياستهای جمعيتی (كنترل جمعيت) مشغول به فعاليتند عبارتند از:
1- سازمان بهداشت جهانی UN / WHO
2- سازمان تغذيه و كشاورزی بينالمللی (فائو) UN / FAO
3- سازمان فرهنگی (يونسكو) UN / UNESCO
4- شورايی جمعيتی UN / POPULATION COUNCIL
اين سازمانها ظاهراً در قالب مأموریتهای خود، به اجرای سياستهايی کاهش جمعيت در كشورهايی اسلامی می پردازند. #جنگ_جمعیتی
سقط جنین قتل خاموش ایرانیان بر اساس دستورالعمل و توطئه سازمانهای بین المللی.
#جنگ_جمعیتی
#پیام_مخاطبین
میخواستم تجربه خودم رو در اختیار اعضای کانال بگذارم.
هر موقع به پزشک مراجعه میکنید حتما قبل از استفاده از دارو، درباره دارو داخل نت جست و جو کنید تا از عوارض دارو مطلع بشید.
متاسفانه من به پزشک متخصص پوست مراجعه کردم و دارویی به نام راکوتان برای جوش های صورتم تجویز کردند،
بدون اینکه بپرسند باردار هستم یا قصد بارداری دارم یا خیر...
بعد از تهیه دارو علامت منع مصرف برای خانم های باردار رو روی دارو دیدم اما نمیدونستم انقدر تاثیرات منفی سیستماتیک داره که نمیتونم تا شش ماه بعد از قطع مصرف هم باردار بشم. فکر میکردم فقط در دوران بارداری منع مصرف داره. خدا رحم کرد که قبل از اقدام به بارداری درباره دارو جست و جو کردم و الا معلوم نبود خدایی نکرده چه آثار مخربی روی مغز بچه داشت !!!!
افسوس و صد افسوس با وجود این همه تاکید به امر فرزندآوری باز هم به این راحتی داروهایی تجویز میشه که با جان انسانها بازی میکنه.
ناگفته نماند که با جست و جوهای به عمل آمده مشخص شد این دارو در آمریکا منسوخ شده اما در ایران همچنان تجویز میشود.
❣ @Mattla_eshgh
#پیام_مخاطبین
سلام راجع به تجربه مصرف #راکوتان
من سالهای زیادی پوست چرب و مستعد جوش داشتم، از همون ابتدا به چند پزشک مراجعه کردم ولی گفتم راکوتان و هییچ داروی هورمونی و خشک کننده ای ننویسید. چون مصرف نمیکنم فقط ویتامین درمانی، تصفیه خون و ورزش جواب قطعی میده برا پوست، تمامی داروهای هورمونی بلافاصه بعد از قطع یا آثار مخرب کبدی و هورمونی زنانه داره و قطعی هم نیست و برگشت پذیره
من خیلی از اطرافیان رو دیدم که بارداری شون، مخصوصا به خاطر این دارو تا چندین سال به تاخیر افتاده یا باروری شون با مشکل مواجه شده، با وجودی که در مجردی مصرف کرده بودن
حتی من در مورد #لیزر صورت و عمل لیزر چشم که برا عینک هست هم میدونم منع #بارداری و #شیردهی داره، کلا راه های راحت و زود بازده عوارض بلند مدت جبران ناپذیر داره...
چی مهم تر از سالهای جوانی و فرزند آدمه؟ زیبایی مهم هست اما ماندگار نیست پیری، محیط و خیلی چیزها تحت تاثیر قرارش میده ولی فرزند صالح سالهایی که استخوان و پوست صورت در خاک باشه باقیات صالحاته و سیمای بهشتی مون میشه ان شاالله
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
رنج_مقدس #قسمت چهارم – با اختیار و احترام بپوش بریم؛ و الا مجبور میشم پیشت بمونم، یک! مادر هم جلوی
#رنج_مقدس
#قسمت_پنجم
رد موجهای ریز و درشت آب را که به دیوارهای حوض میخورند و آرام میگیرند، دنبال میکنم. از وقتی مبینا رفته خیلی تنها شدهام. بیحوصله که میشوم حیاط و حوض آب همدمم میشود. دلم هوای طالقان کرده است. ظهرها که همه میخوابیدند کتابم را برمیداشتم و از خانه بیرون میرفتم. آرام دست به دیوارهای کاهگلی میکشیدم گُلهای سر راه را نوازش میکردم، دور تکدرختها چرخ میزدم تا به کنار چشمه برسم. قمقمه آبم را پر میکردم و دنبال خیالاتم به کوه میزدم. تنهایی و عظمت کوه روحم را آرام میکرد و فکرم را به حرکت وا میداشت. گاهی دیگران همراهم میشدند. با آنها بودن شور خاص خودش را داشت؛ اما لذت تنهایی، حس متفاوتی بود که در سر و صدا و شیطنتها نبود. همین هم بود که کمتر کسی را به خلوتهایم راه میدادم. هیچکس نبود جز گلها و سبزیهای کوهی، پروانهها و کلاغهای پر سر و صدا و مارمولکهای ریز تندرو که با دیدنشان وحشت میکردم و با نزدیک شدنشان جیغ میکشیدم.
«دخترک کوهنشین، زیبای سرگردان، پری کوهی، کفتر جَلد امامزاده…» همه اینها لقبهایی بود که پدربزرگ حوالهام میکرد.
علی که کنارم مینشیند، یکلحظه جا میخورم. میخندد و میگوید:
– کجایی؟
شانههایم را بالا میاندازم. نمیگویم که در خیال طالقان بودهام و دلم تنگ شدهاست.
– توی آب.
هومی میکند:
– کجای آب مهمه. عمقی یا سطح.
سرم را بالا میآورم. با نگاهم صورتش را میکاوم که نگاه از من میگیرد.
دست میکند داخل آب و آرامآرام تکان میدهد. میگوید:
-میدونی آب اگه موج نداشته باشه چی میشه؟
ذهنم دنبال آب راکد میگردد. دستم را تکان نمیدهم تا آب آرام بگیرد.
– مرداب میشه.
مرداب و بوی بدش را دوست ندارم. نگاهم خیره به دستانش است که با هر تکانش تولید موج میکند.
– زندگی مثل دریاست؛ پر از حرکتهای آرام و موجهای ریز و درشت؛ بیشتر موجهایی که توی زندگی آدمها میافته به خواست خودشونه، با فکر خودشون کاری میکنن یا حرفی میزنن که موج میاندازه توی زندگیشون.
چشم از آب بر میدارد و نگاهم میکند:
– منظورم رو که گرفتی؟
سر تکان میدهم که یعنی: تا حدودی.
– اگر درست عمل کنند مثل این موج نتیجه درست عملشون با زیبایی نوازششون میده. اگرهم بد که…
دستش را محکم توی آب تکان میدهد و موج تندی به لبه حوض میرسد و تا به خودم بجنبم خیس شدهام. جیغ میکشم و از جا میپرم. سرم را بالا میآورم تا حرفی بزنم. ایستاده و سرش را هم چپ و راست میکند:
– باور کن قصد بدی نداشتم. میخواستم بگم، یعنی منظورم این بود که… چرا اینجوری نگام میکنی؟ درس عملی دادم. میدونی تو علم امروز تئوری درس دادن فایده نداره، ولی عملی، برای همیشه توی ذهن میمونه.
رنج_مقدس
قسمت_ششم
منتظرم ببینم معذرتخواهی میکند یا نه. خیلی جدی دستش را توی جیب شلوارش میکند و میگوید:
– باشه باشه. بقیهشو میذاریم بعداً. نمیخوای نگاهتو مهربون کنی؟ من الآن باید برم خرید. برگشتم صحبت میکنیم.
چند قدم عقبعقب میرود و بعد هم با سرعت از در بیرون میزند. حالا با این لباسهای خیس چه کنم؟ سرما میپیچد توی تنم. لباسم را که عوض میکنم نگاهم به دفتر کلاسوری علی میافتد. ذوق میکنم. چهقدر دنبال این دفتر بودم و هر بار با قفل کردن در کمدش من را از دسترسی به آن ناامید کرده بود و حالا آن را جا گذاشته است. اینقدر ذوقزده شدهام که دیگر فکر نمیکنم در اتاق من چهکار داشته و چرا دفترش جامانده است؟!
علی گاهی چند خطی از نوشتههایش را برایم میخواند. حالا که این فرصت را به دست آورده بودم، باید تمام روزهایی را که مجبورم میکرد هرجور و هر وقت شده نوشتههایم را تمام و کامل، به دستش بدهم تلافی میکردم. دفتر را مثل نوزادی شیرین و دوستداشتنی در آغوش میگیرم.
قفل کمدم خراب است؛ دنبال جانپناهی برای دفتر، همهجا را با دقت نگاه میکنم: اتاق خودم، اتاق پسرها، آشپزخانه، انباری، کتابخانه، نه، زیر مبل سالن! محل رفتوآمد همه که هیچ بنیبشری آنجا چیزی پنهان نمیکند. زانو میزنم روی زمین و کلاسور را آرام هلمیدهم زیر مبل سهنفره.
مادر با سینی چای از آشپزخانه بیرون میآید. فوری خودم را جمع میکنم و به استقبالش میروم و در انتظار فرصتی ناب برای کاویدن دفتر علی، لحظهها را میشمارم.
به این لحظات ساکت و آرام خانه، آن هم با دفتری که پاسخ بسیاری از سؤالات کنجکاوانه من را در خود جا داده است، چهقدر نیاز داشتم! خم میشوم و دفتر را از زیر مبل، بیرون میآورم.
صفحه اول یک پاراگراف کوتاه است: «اگر روزی بخواهم قانونی برای دنیا بنویسم، گمان نکنم قواعدی فراتر یا فروتر از آنچه میبینم و میدانم بنویسم. حتی سختیها و رنجهایش را بازنویسی نمیکنم؛ اما با چشم دیگری به دنیا خواهم نگریست؛ با چشم بینایی که دوست و دشمن را درست میبیند، درست قدم برمیدارد و خوشبختی را رقم میزند.»
حس غریبی احاطهام میکند. احساس میکنم با یک علیِ جدید روبهرو خواهم شد؛ با یک علی پیچیده و ناشناخته. دفتر را ورق میزنم و میخوانم:
رنج_مقدس
قسمت_هفتم
دو نخ موازی، با لحظهای بیتوجهی درهم میپیچد و گره میشود. بعضی از گرهها را راحت میتوان باز کرد، اما گاهی گرهها چنان کور میشود که برای باز کردنش نیازمند چنگ و دندان میشوی. گاهی هم انسان خودش کور میشود و نمیبیند. در هر صورت، هر دوی اینها زندگی را سخت میکند.
کوری را تجربه کرده بود و حالا قلم دست گرفته بود تا برداشتها و دریافتهای تجربه شدهاش را بنویسد. شاید با این نوشتن کمی از بار قلبش سبک شود. ساعتها بیخوابی و درد کشیده و دنبال دلیلی بوده تا نفهمیهایش را توجیه کند. حتی اگر عمرش را از سر راه آورده باشد، دوباره اشتباه کردن وحشتناک است. اگر برای زندگیاش غلطگیر هم ساخته باشند، جایش روی ورق میماند و توی ذوق میزند.
صحرا کفیلی در مسیر زندگیاش قرار گرفته بود و او مجبور شده بود که این مسیر را طی کند. عبور از این مسیر، راهبلد میخواست و کسی که همراهیاش کند.
آن روز به فاصله یک سؤال از استاد، تا برگردد سر صندلیاش، جزوهاش ناپدید شد. کلاس هم که خالی شده بود و ماندن و ایستادن فایدهای نداشت. کسی آن را برداشته بود و باید برش میگرداند.
ترم چهارم، استاد پروژهای داده بود و از دانشجوها خواسته بود در گروههایی متشکل از دخترها و پسرها، کار را مشترک به سرانجام برسانند.
کفیلی و شفیعپور، دخترهایی بودند که توی این گروه پنجنفره حضور داشتند. دو یا سه جلسه بعد بود که همه همدیگر را به اسم کوچک صدا میکردند. پسرها کفیلی را صحرا صدا میکردند و شفیعپور را شکیبا.
از خودش و میلهایی که درونش سر بر میآوردند میترسید. کشمکش عجیبی که اگر در آن به زانو میافتاد بلند شدن سخت میشد. به قول امیر، به بدی مبتلا نشدن راحتتر از رها کردن بدی و گناه بود. برای راحتی خودش هم که شده سعی میکرد همکلامشان نشود و همچنان آنها را به فامیل خطاب کند.
افشین، او را وسوسه میکرد که کمی هم به فکر این چند روزه باش و خوش باش؛ اما سعید با اینکه خودش راحت بود، به فکر او احترام میگذاشت.
– آقای امیدی جزوهتون پیدا شد؟
خانم کفیلی این را پرسید. فکر کرده بود وسط بحث و این سؤال؟! جدی و خشک پاسخ داد:
– نه.
کفیلی کوتاه نیامده بود. انگار حالا که شروع کرده بود نمیخواست کارش ناقص بماند.
– حالا چهکار میکنید؟
در جواب کفیلی سکوت کرده بود تا بلکه قضیه تمام شود؛ اما او ادامه داده بود:
– من از روی جزوه خودم براتون کپی گرفتم.
جوابی نداشت یا نخواست که بدهد. به جای تشکر، تعجب کرد. نمیخواست به کفیلی فرصت دهد و او دچار این توهم بشود که یک گام این پروژه ارتباط را پیش برده است. با خودش فکر کرد که این چه رسم مسخرهای شده که همه میخواهند خودشان را نخود هر آشی کنند!
توهّم بشریت انگار به اوج خودش رسیده است.
تجزیه و تحلیل ذهنش تمام نشده بود که کفیلی ابتکار عمل را به دست گرفت. کنار سکو آمد و جزوه کپی شده را جلوی همه بچهها مقابلش گرفت. برای فرار از موقعیت پیش آمده سریع دست کرد توی جیبش و یک اسکناس پنجهزار تومانی روی میز گذاشت.
صحرا زیر لب غرید:
– وا! چه قابلی داشت آقای امیدی؟! حتماً اینهمه جزوه شما دستبهدست میچرخه پول میگیرید.
خنده بچهها که توی فضا پیچید حس کرد که آهنی روی مغزش اصطکاک ایجاد میکند و جرقههای ریز میزند. زیر لب گفت:
– هرجور راحتید فکر کنید. مهم نیست.
و اسکناس پنجهزار تومانی را روی میز سُر داد طرف کفیلی.