مطلع عشق
🍃🌸🌼🌸🌼🌸 #واقعی #ازابلیس_درون_تانورخدا #قسمت اول 🍃من رضا هستم..... من تا پنج سال دلیل اصلی توبه ک
🔺🔺🔺🔺
⭕️ مطلبی که برای ان دعوت شدید به کانال 👆
با سرچ #داداش_رضا میتونین مطالب دیگه از ایشون رو هم دسترسی داشته باشین
مطلع عشق
#خانواده_ی_شاد ۵۸ ✴️کار، کار، کار امیدواریم این جمله تمام زندگیت رو پُر نکرده باشه! بعدها که؛ ه
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه( #حجاب_و_عفاف )👇
⁉️ #تاحالا_به_این_فکر_کردین که امام زمان چه پوششی رو میپسندن؟ چه رنگی و چه استایلی؟ چقدر نوع پوشش و لباس ما مورد پسند ایشونه؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 2 ❇️ گفته شد که اگه آدم میخواد تو تمام اتفاقات زندگیش خیلی قوی عمل کنه و آسیب نب
#افزایش_ظرفیت_روحی 3
🔶 پذیرش رنج تا حد زیادی میتونه انسان رو در مقابل سختی ها قدرتمند کنه.👌🏻
☢️ ما باید بدونیم که دنیا #قوانین مشخصی داره که اگه طبق اون قوانین جلو نریم حتما زندگی بسیار سخت و تلخی خواهیم داشت و حتی دیگه لذت های زندگی هم نمیتونه حال ما رو خوب کنه.
🔷 یکی از مهم ترین قوانین دنیا اینه که 👈🏼 اگه انسان "با اختیار خودش" سراغ برخی رنج های #خوب نره، دنیا "اجبارا" بهش رنج های #بد خواهد داد.
❇️ باید برای خودت جا بندازی که اگه نخوای برخی از رنج های خوب رو تحمل کنی، بعدا ناچار میشی که رنج های بد زیادی رو تحمل کنی که دیگه فایده ای هم نخواهد داشت...
💢 مثلا اگه یه نفر رنج فرزند آوری رو نخواد تحمل کنه، طبیعتا باید رنج تنهایی رو بی کسی رو تحمل کنه و ...
💢 کسی که رنج تحصیل رو نخواد تحمل کنه باید سختی های زیادی در زندگیش تحمل کنه.
💢 کسی که نخواد رنج کار کردن رو تحمل کنه باید رنج فقر و بی آبرویی رو تحمل کنه
💢 کسی که نخواد رنج حجاب رو تحمل کنه باید رنج بی بندو باری و تجاوز رو تحمل کنه
💢 کسی که نخواد رنج پیدا کردن فرد اصلح رو در انتخابات ها تحمل کنه باید رنج حاصل از تصمیمات مدیران نالایق رو تحمل کنه و...
و هزاران مثال دیگه ای که میتونید در این زمینه بزنید.
پس با خودت حرف بزن و پذیرش برخی رنج های خوب رو کاملا برای خودت جا بنداز تا روحت قوی بشه عزیز دلم..🌹
#پذیرش_رنج
#قدرت_روحی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
🔻🔻گفتن اینا واقعـا سخـتـه…🔺🔺
حدود قرن۱۶ و ۱۷ میلادی
تو کشورای اروپایی مثل انگلستان🇬🇧 و آلمان و...
به این دستگاه میگفتن:
"افسار زنان غر غرو"🤐
یه دهن بند آهنی🗜
که وقتی دور سر قرار میگرفت،
شخص دیگه نمیتونست حرف 🗣 بزنه
یا حتی چیزی🥕 بخوره...
این وسیله گاهی چندتا میخ 📌 داشت
که با قفل 🔒 شدن افسار
در دهان قرار میگرفت
و با کوچکترین حرکت فک
دهان و زبان فرد رو سوراخ میکرد...😫
اون زنگوله🔔 بالای افسار هم،
برا تحقیر بیشتر و بیشتر زن بوده....😰
وحشیااااااانه است😭😭😭😭😭😭
#زن_در_غرب🍂
#جاهلیت_مدرن
❣ @Mattla_eshgh
👍 یک لایک ساده!
-وایی ببین چه لباس قشنگی!! چه موهای بلندی، دختره خیلی نازه 😍
کاش من جاش بودم😢
حالا که جاش نیستم بزار لایکش کنم♥️
❌بهش نگاه کردمو گفتم :نبایدعکسشو لایک کنی
-وااااا چراااا🤨
+چون توهم تو گناهش شریکی🙃
-چه چیزایی میگی ها!! چه ربطی به من داره شد آش نخورده و دهن سوخته 😂
+ببین عزیزم اگه تو این طوری عکس میذاشتی فضای مجازی مردم لایک می کردن چه عکس العملی نشون میدادی؟؟؟ 🤔
-خب معلومه کلی خوشحال میشدم سعی میکردم از دفعات بعد هم بیشتر عکس بذارم هم جوری عکس بگیرم که اونا خوششون بیاد😍
+خب حالا اگه تو لایکش کنی اون هم همین عکس العمل رو نشون میده و بازم از خودش عکس میزاره و تو هم تو گناهش شریکی‼️
📱رو شو ازم گرفت و گوشیشو خاموش کرد
✍️نویسنده:رقیه علیزاده
🌺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🔴مریم کوچکی نژاد استاد دانشگاه northwestern و دانشآموخته دانشگاه شریف به عنوان یکی از ۴۰ استاد ومحقق جوانِ تاثیرگذار دنیا انتخاب شدن.
البته چون حجاب دارن و به ایران رفت و آمد دارن و بسیار از استادای دانشگاه شریف تعریف کردن برای اکثر خبرگزاریها ارزشی نداشتن که خبر رو پوشش بدن
❣ @Mattla_eshgh
#تربیت_عفیفانه
#تربیت_جنسی_فرزند
🔶اگرچه پدر و مادر، هرکدام به نوبه خود، تأثیر خاصی در #تربیت_صحیح_فرزند دارند، اما در این میان #نقش_مادر پررنگتر است.
✅چراکه مادر بیش از پدر، مرتبط با فرزند بوده و آنچه که باید بیش از پیش مدنظر قرار گیرد، #اخلاق_و_رفتار_مادر است.
🔶عموماً کودک در #رفتار خود، مادر را شاهد و الگو قرار داده و مفاهیم مذهبی و اخلاقی را از او دریافت میکند و در او نهادینه میشود.
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
✴️تربیت جنسی عبارت است از فراهم آوردن زمینه رشد متناسب #غریزه_جنسی، همراه با رشد دیگر جنبههای جسمی و معنوی انسان و نیز پیشگیری از #انحرافات و لغزشهای مربوط به آن.
🔶از آنجا که حیات جنسی انسان از بدو #تولد آغاز میشود و به تدریج رشد و بروز پیدا میکند، #مادر میتواند نقش مؤثری در این زمینه ایفا کند و روشهایی را در تربیت فرزند بهکار گیرد که رشد جنسی، وی بهصورت طبیعی و توأم با افزایش شناخت دینی و اخلاقی باشد.
⚠️وظیفه مادر نسبت به تربیت فرزند، به ویژه #تربیت_جنسی او بسیار سنگین است؛ چراکه اگر، از کودکی مراقبتهای جنسی لحاظ نشود، ممکن است با فرارسیدن #دوران_بلوغ کار از کار بگذرد.
📌مادر از همان آغاز باید به این امر توجه داشته باشد و فضای خانه را به گونهای آماده سازد که کمترین نشانهای از تحریکات جنسی در آن مشاهده نگردد.
❣ @Mattla_eshgh
📌 تکنیک تداعی معانی
🔻 #کریم_آتشی همسر سابق مرجانه گلچین (بازیگر) با سلاح گرم، همسایه خود را به قتل رسانده است.
🔺 اما کانال های #اصلاح_طلب از بین هزاران عکس متبرج مرجانه گلچین، عکس چادری او که در یک نقش ظاهر شده بود را کنار قاتل، نمایش میدهند تا ثابت کنند که بیمارند ...
❣ @Mattla_eshgh
••┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈••
✍ براے تو مینویسم...💌
تویے ڪہ "زیباییِ زلیخایی" داری👸
ولے...☝️
منش مریم گونہ ات،😍
اجازہ نمے دهد ⛔️
ڪہ از آن سوء استفادہ ڪنی
و نمے گذارد 😠
ڪہ زیبائیت را دستمایہ آزار دیگران ڪنی😰
ڪاش ڪمے از منش تو را💓
پسرانے داشتند ڪه☝️
یادشان رفتہ باید وارث نجابت یوسف باشند😐
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رنج_مقدس قسمت_هشتم بچههای پروژه، داشتند شماره تلفن همدیگر را میگرفتند که همراهش را آرام گذاشت
#رنج_مقدس
#قسمت نهم
سعید کولهاش را برمیدارد:
– آقای باخیال امتحان اون وقت امروز برای چی اومدن منزل؟
مسعود گلویش را صاف میکند:
– تو کار برادر بزرگتر از خودت دخالت نکن، صد دفعه.
با خنده میگویم:
– به قد و قواره دیگه!
لیوان را میگیرد و بقیه آب را سر میکشد و میگوید:
– بزرگی به قد است نه به عقل، نه به سن. خداوکیلی من پنج سانت از علی بلندترم. خُب اشتباه میکنید باید با قد بسنجید. الآن توی قرن بیستویک، آدمها با چشمشون و جسمشون زندگی میکنند. عقل کیلویی چنده؟ برای اینکه بگن ما متفاوتیم، کفش میپوشن پاشنهش اینهوا…
بلند میشود و همزمان ادای راه رفتن با کفشهای پاشنهبلند را درمیآورد:
– کلی درد و مرض میگیرند که همینو بگن دیگه: بزرگی به قد است و به زیبایی.
سعید که تیشرت و شلوار آبیاش را پوشیده، تکیه به در اتاق میدهد و میگوید:
– آقای سخنران و تئاتریست، پاشو… پاشو یه چایی بریز بخوریم، بدو.
مسعود با دست دو طرف موهایش را شانه میزند:
– ادامه داره برادر من! تازه این موهای نازنین را رنگ میکنند و نصف از جلو، نصف از پشت، نصف از بغل چپ و نصف از بغل راست بیرون میذارند که چی؟
سعید راه میافتد سمت آشپزخانه:
– کم اذیت کن، بذار برسی بعد. مسعود کولهاش را برمیدارد.
– آقای اندیشمند! احیاناً همه حرفها به ما خانمها رسید دیگه! شما پسرا پاک پاک!
دم در اتاقشان مکثی میکند و سر میچرخاند سمت من:
– نه به جان عزیز من که تویی! ما هم مثل شما، شک نکن! بزرگیمون ملاکش عوض شده، اما الآن از ترس سعید که با اون فنجون دستش سمت من نشونه رفته، این بحث علمیِ عقل بهتر است یا قد و وزن و ماشین لوکس و موی رنگی و… تق…
هول میکنم و به سرعت سر میچرخانم سمت سعید. فنجان را نشان میدهد و میخندد:
– نترس فنجون رو ننداختم. من هنوزم اعتقاد دارم که عقل ارجحیت داره. خیالت راحت.
دوباره این دو تا آمدند تا سکوت خانه پا پس بکشد. مسعود با شیطنتهای همیشگی و ناتمامش و سعید با مهربانیهایش. دو برادر دوقلوی غیر همسان که نه چهرههایشان شبیه هم است و نه ادا و آدابشان.
مسعود با آن قد دیلاق و چهره سبزه پر نمکش. اگر مادر بود حتماً چشمغره میرفت که:
– واااا. بگو ماشاءالله، بچهام قد رشید داره.
و دست میبرد بین موهای مشکیاش و سر آخر صورتش را هم میبوسید.
این پنجسانت بلندتریاش از علی شده مُهر رشادت. هر چند دو سانت آن به خاطر موهایش است که رو به بالا شانه میکند. چشم و ابروی مشکیاش به صورت سبزهاش حالت شیرینی میدهد، ولی تا جا دارد حاضرجواب است. چنان شر و شوری به خانه میدهد که آجرها هم برای استراحت التماسش میکنند. شاید همین روحیهاش هم باعث میشود که خبط و خطاهای ریز و درشتش، گاه مادر را مضطر میکند و پدر را در سکوت فرو میبرد و علی را به تلاش میاندازد. خدا را شکر، معماری قبول شد؛ رشتهای که تمام انرژیاش را میگیرد و خستهاش میکند.
بر عکس سعید با آن صورت سفید و موهای قهوهای موجدار و ریشهایی که خیلی خواستنیاش میکند. دختر سوم مادر حساب میشود و مادر دوم مسعود. همیشه فکر میکنم اگر سعید نباشد، این مسعود را هیچکس نمیتواند ترجمه و تحمل کند. به نظرم سعید با آن نگاههای عمیق و سکوتهای متفکرانهاش باید فلسفه میخواند. هرچند که خودش معتقد است میخواهد طرحی نو دراندازد. عاشق خانههای قدیمی است؛ مخصوصاً خانهمان در طالقان. قرار شده زن که گرفت به جای آپارتمان بروند در خانهای کاهگلی که اتاقهای دوری و طاق ضربی و تاقچههای پهن تو رفته دارد، زندگی کنند. درهای اتاقش چوبی باشد و شیشهها هم، رنگیِ لوزیلوزی. وسط حیاط یک حوض و دور تا دورش باغچه باشد. خودش کنار نقشهکشیهایش، مرغ و خروس و گاو و گوسفند را جمعوجور کند و زنش هم به جای موبایل بازی و فیلم دیدن گلیم ببافد، نان بپزد و مربا درست کند. مسعود و علی هم دارند با سعید طرح شهرک کاهگلی را میریزند. از تصور دفتر مهندسی شراکتی سه برادر و شهرکی که قرار است جدای از همه شهرها با معماری سنتی بسازند، لذت میبرم. قرار است خانهای هم به من بدهند که وسطش حوض بزرگ فیروزهای داشته باشد، با باغچهای بزرگ و اصطبلی با چند اسب. موقع عروسیام داماد با اسب سفید بیاید دنبالم. از تصور اسب سواریام با لباس عروسی خندهام میگیرد.
سعید سینی چای به دست میآید:
– همیشه به خنده، خبریه؟ بوی کیک هم میآد، اما خودش نیست؟!
لبخندم را جمع میکنم و اسبم را در همان اصطبل خیالی شهر خوشبختیام میبندم و میگویم:
– من هم مثل شما همین سؤال رو دارم. فقط فهمیدم که مامان واسه شما عزیزکردههاش پخته و در مخفیگاهی دور از دسترس پنهانیده.
– «پنهانیده»! هووم. خوبه. فرهنگ اصطلاحات نوین. نترس همهمون مجبوریم طبق برنامه مامان جلو بریم.
شکلات تلخی را باز میکند و میدهد دستم.
– بخور… مثل حقیقت تلخه. دوست داشته باش!
رنج_مقدس
قسمت دهم
حقیقتاً دوست دارم بدانم نوشتههای دفتر علی، خیالی است یا داستان جوانی که از اصل قضیه کناره گرفته و حالا که احساسش فروکش کرده، با تسلط و تحلیل، گذشتهاش را نوشته است. همیشه این دیر فهمیدنها چهقدر زجرآور است! وقتی میفهمی که زمان گذشته است و دیگر نمیتوانی کاری انجام بدهی.
قالیچه را برمیدارم. کتابم را زیر بغلم میگیرم و در پناه سایه دیوار حیاط دراز میکشم. اگر نمیترسیدم که اهل خانه بیدار شوند، فواره حوض را باز میکردم و از صدای آب لذت میبردم. در این فضا حال و حوصله خواندن درباره تاریخ آمریکا را ندارم. کتاب را بالای سرم میگذارم که نبینمش. دستم را زیر سر ستون میکنم. بوی ریحان و تره حالم را جا میآورد. به قول مسعود: چینهدان احساسم پر از لذت میشود. خیره میشوم به قامت کشیده ریحانها و برگهایی که از دو طرف دستشان را باز کردهاند. ماچ صدا داری برایشان میفرستم که صدای خنده علی متوقفم میکند:
– حالی میکنی ها.
لبم را تو میکشم و نگاهم را بالا میآورم، دمپایی میپوشد و میآید:
– عشقاند این ریحونها.
با تعجب چشمانش را گشاد میکند:
– دیگه نه به این غلظت.
این جنس مذکر، اگر کمی دلش را روغنکاری میکرد، دنیا خیلی قشنگتر میشد. اصلاً کجا ظرافت و لطافت را میشود حالی اینها کرد. هر چند که هر وقت دلشان بخواهد، قوه ادراکه تشخیص زیباییشان بالاست. و الا که مثل بُلَها فقط نگاهت میکنند و تو باید ممنون باشی که قضاوتت نمیکنند.
مینشینم تا علی هم بنشیند. میگوید:
– خوشمزگی و خوشبوییشو قبول میکنم، اما درک لذت عشق را باید دفاع کنی.
شانه بالا میاندازم و میگویم،
-تو دراز بکش و از زاویه دیدی که من داشتم چند دقیقه نگاه کن، بعد حسّت رو بگو.
بلند میشوم و کمی از قالیچه فاصله میگیرم تا تمرکزش به هم نریزد. علی دراز میکشد؛ حالا دارم از بالا ریحانها را میبینم. همه دستها رو به آسمان بلند شدهاند. چه بانشاط… یاد باغچه طالقانمان میافتم. ظهرها و غروبها با چه ذوقی سبزی میچیدم. دلم برای آن روزها تنگ شده است. پدربزرگ وقتی سبزی میکاشت و به درختها رسیدگی میکرد، همصحبتشان هم میشد، گاهی برایشان حافظ و سعدی زمزمه میکرد. گاهی همینطور که بیل میزد درددل هم میکرد، زمانی خسته کنار جوی آبشان مینشست و تسبیحش را به یاری میگرفت و لذتمند نگاهشان میکرد. فرق آن میوهها و سبزیها را فقط موقع خوردن میفهمیدی.