🔻 سلبریتی های ایران ...!
💢 پرویز پرستویی پست اینستاگرام دربارهی #همجنسگراها رو لایک کرده!!!
🔴 اینها برای سرنوشت یک مملکت تصمیم میگیرند ...
#سواد_رسانه
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 13 🔶 یه نکته خیلی مهم رو باید بهش دقت کنیم. ✅ ما آدم ها خیلی بیش از اینکه به د
#افزایش_ظرفیت_روحی 14
❇️ دستور!
🔵 گفتیم که آدم باید خیلی بیشتر از اینکه دنبال یادگیری باشه باید دنبال "عمل کردن" باشه.
💢 گاهی وقتا داشتن یه کوه علم و آگاهی یه ذره میتونه به آدم قدرت روحی بده ولی انجام یه عمل کوچک کلی باعث بزرگ شدن روح انسان میشه.
🔶 خب حالا اگه بخوایم با عمل کردن، روح خودمون رو بزرگ کنیم راهش چیه؟
آفرین! مبارزه با راحت طلبی.😊👌🏻
👈🏼 خوب دقت کنید: در اولین مرحله از مبارزه با راحت طلبی باید یه حرفی رو همیشه برای خودمون مرور کنیم:
✔️ من باید کارای شخصیم رو خودم انجام بدم. من نباید برای انجام کارای شخصیم به کسی دستور بدم☺️
این "اولین قدم" برای شروع مبارزه با راحت طلبی هست.
❇️ کلا سعی کن تا اونجا که میشه برای کارای شخصیت به کسی دستور ندی.
☢️ اگه مثلا یه لیوان آب میخوای تا خواستی به مادرت یا همسرت یا به دیگری بگی بیاره، همون موقع صبر کن!
بزن تو گوش راحت طلبیت و خودت بلند شو و لیوان آب برای خودت بیار.👌🏻👏🏼👏🏼👏🏼
💢 اینجوری نفست رو تربیت کن. هوای نفس طوریه که اگه برای تربیتش وقت نذاری ول میشه و پس فردا توی زندگی بیچارت میکنه...
پس تمرین این درس ما این شد: برای کارای شخصی به کسی دستور ندیم. و خودمون انجام بدیم💪🏼
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عفافگرایی
🎥#غیرت_ورزی
💥بدحجابی دلایل مختلفی دارد، اما کمبود #غیرت مردان خانواده، میتواند یکی از مهمترین دلایل بدحجابی زنان باشد.
🔥#دشمن قبل از اینکه #حجاب زن را نشانه بگیرد، #غیرت مرد را نشانه گرفته است.
❣ @Mattla_eshgh
.
بانوی آمر در پارک کشاورز رشت مورد ضرب و شتم این زن قرمزپوش قرار گرفت بطوری که سرش رو زیر آب حوضچه پارک بقصد خفه کردن فرو برد! خانم فقط بخاطر مزاحمت سگهای این زن بهش گفت سگها رو محیط عمومی ول نکن که زن وحشیانه حمله کرد. چرا قانون ضعیف باشه تا قانون شکنان گستاخ بشن؟
❣ @Mattla_eshgh
🔍 #شبهه: 🕵♂
گرگ اگر هوس گوشت کند
پوست شکار برایش مهم نیست.
حجاب باید باطنی باشد نه ظاهری
از نسل آلودهی من گذشت؛
به فرزندان خود خوب دیدن را بیاموزید.
✅ پاسخ :
1⃣ برخی ممکن است ندانند ولی برخی با مقاصد روشن چنین میگویند.همانطور که انسان عاقل، با کت و شلوار یا دامن داخل استخر نمیرود، یک عاقل نیز با مایو وسط خیابان راه نمیرود، آنهم با این توجیه که "ظاهر مهم نیست،باطن مهم است!"
2⃣ چطور میشود که"ظاهر"در عدم رعایت شئونات برایشان مهم است اما در رعایتش مهم نیست؟اگر ظاهر مهم نیست،پس چراساعتها به آن میرسند تا به مجلسی روند و یاحتی برای خرید سبزی وسیبزمینی به ترهبار روند؟ اما وقتی بحث از رعایت شئونات میشود،"ظاهر"مهم نیست و باطن مهم است؟! یک آقاپسر شلوار فاقکوتاه میپوشد و تا دو نفر را میبیند، از پشت تا زمین خم میشود و یک دختر خانم استرچی میپوشد که یک میکرون هم با پوست بدنش فاصله ندارد، بعد میگویند: «ظاهر مهم نیست، باطن مهم است»! خب این همین باطنش است که بیرون ریخته شده. اگر واقعاً برایش مهم نیست، خب رعایتکند.
3⃣ ظاهر و باطن انسان، جدا و بیارتباط و بدون تأثیر بر یک دیگر نیستند؛ بهعنوان مثال اگر کسب علم و معرفت، امری باطنی باشند، ورودیها با همین چشم و گوش ظاهری است، و اگر خیرخواهی باطنی باشد، در همین رفتار"ظاهری" ظهور و بروز دارد؛ و اگر خواب و خوراک و استراحت بدن و... ظاهری باشد، در روح و روان تأثیر مستقیم دارد.رابطهی "ظاهر و باطن"، رابطه روح و جسم است. هیچکس نمیگوید: مهم نیست که این آقا یا خانم، استخوانهایش شکسته، یا دست و پایش ورم کرده، یا چشمش کم سو شده...، همین که هنوز روح دارد و زنده است کافیست. چنانکه کسی نمیگوید: مهم نیست که این فرد مُرده است، مهم این است که سنّش جوان است، ظاهرش زیباست و اندامش سالم است.
4⃣ کجا ظاهر مهم نیست؟
آنجایی که ظاهر را اصل و هدف و همه چیز بگیرند و باطن را رها کنند، یا ظاهر را برای ریا و فریب مردم بیارایند، یا آنجا که فقط بصورت ظاهری توجه شود و تمام همّوغمّ صورت ظاهری هرچیزی باشد. در واقع میگویند: "ظواهر نه فریبت بدهند و نه تو با ظواهر دیگران را بفریب"
«از زندگى دنيا، ظاهرى را میشناسند، حال آنكه از آخرت غافلند» (الرّوم/۷
5⃣ در اسلام، اصل روح و ساختار باطنی انسان است اما تمامی احکام اسلام با همین اعضای ظاهری عمل میشود؛ چرا که ورودی به باطن، از ظاهر است و ظهور باطن نیز در ظاهر است.
نماز، طهارت، روزه، حج، حجاب، جهاد، تعاملاتتجاری و... همه صورت ظاهری دارند، حتی رعایت ادب و حفظ فرهنگ اصیل نیز با اعمال ظاهری محقق میگردد؛ چرا که همین رفتارهای ظاهری، باطن را میسازند، و همین باطنهاست که در رفتارهای ظاهری بروز پیدا میکند. منتهی تأکید شده که "فقط ظاهر نباشد"، وگرنه جسم بیجان است، بلکه نیّت را برای خدا خالص کنید که حکم روح برای این اعمال ظاهری را دارد. و همچنین تأکید شده فقط باطن نباشد، که آن وقت گمان و وهمی بیش نیست.
«و كسانى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته كردهاند، آنان اهل بهشتند، و در آن جاودان خواهند ماند» (البقره/۸۲)
6⃣ در غیر اسلام نیز تمامی آداب، رسوم و فرهنگها در ظاهر پدیدار گردیده و با همین رفتارهای ظاهری شکل گرفته و نهادینه میشوند. خواه خوب باشند یا بد، مثبت باشند یا منفی، مفید باشند یا مضر.حتی ظهورِ و کنترلِ نظم در هر عرصهای، از رفتارهای اجتماعی گرفته تا اقتصادی و سیاسی، در همین "ظاهر" نمایش گذاشته میشود، و البته اثر باطنی دارد و نهادینه میشود. مردم در ممالک گوناگون، به ظاهر قوانین را رعایت میکنند، هم مالیات میدهند و هم نظم ترافیکی دارند و هم لباس فرم، هم آداب و رسوم و...، اما ممکن است در باطن قبول نداشته باشند.
7⃣ دو مثال روشن در نیت(باطن) و عمل(ظاهر):
۱)فرض کنید عدهای راوسط بیابان ببرند و به آنها در نهایت چند تا چادر و یک چاه آب بدهند، و بگویند:قصد داشتیم در اینجا شهر بزرگ و زیبایی بارعایت تمامی اصول شهرسازی بسازیم، اماچون ظاهر مهم نیست وهمان قصد باطنی ما کافیست،نساختیم و شما همینجا زندگی کنید!
۲)فرض کنید یک نفر وسط مجلس عزا، بلند شود و برقصد! بعد به معترضین گفته شود که ظاهر مهم نیست، باطن مهم است و او نیز در باطن متأثرِ از این مصیبت میباشد، پس مانع رقصیدن او وسط مجلس عزا نشوید، دموکرات باشید، هرکس دلش خواست گریه کند و هرکس دلش خواست برقصد. مهم باطن است.مردم خواهند گفت: یا دروغ میگوید و میخواهد نظم این جمع را برهم زند و اهانت کند یا دیوانه است.
• پس ظاهر نیز چون باطن، از درجه اهمیت ویژه خود برخوردار میباشد و تأثیرگذار در باطن است، چنانکه باطن نیز در ظاهر پدیدار میشود.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
🛑 خانوم زالومه! مطمئن باش، رنگ موهات به رنگ دندونهات تبدیل میشه و همه صورتت طوری چروک میشه که نتونی خودت رو تو آینه ببینی و نهایتا خوراک مار و کرمها میشی، اما جمهوریاسلامی نهتنها نمیره، بلکه موفقتر و پویاتر میشه.
🔹 اگه شک داری، از همفکرات که الان زیر خاک هستن بپرس
❣ @Mattla_eshgh
❤️]
•🌸☘️•
گفتم خواهرم اومدی هیئت
لطفا حجابت رو هم رعایت کن...
گفت : دلت باید پاک باشه...
گفتم : دل های کوفیان هم با حسین بود ولی شمشیرشان با یزید!
پس دل پاک کافی نیست...
برای با حسین بودن باید در عمل هم
با حسین همراه شد.
وگرنه در مقابل حسین خواهی بود !
#حجاب
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رنج_مقدس #قسمت اول چمدان قدیمی مادربزرگ را می گذارم روی زمین و زیپش رامی کشم. یکی دوجا دندانه ه
قسمت اول داستان #رنج_مقدس👆
قسمت اول داستان #محافظ_عاشق_من 👇👇
⚜هوالعشق ⚜
📕 #محافظ_عاشق_من 🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت اول
🍃به نام خداوند لوح و قلم
مددی برای نزدیک ساختن ظهور آقا امام زمان عجل الله فرجه و نمایی از یک زن مسلمان ایرانی ، دغدغه ها و چالش هایی که با آن روبه روست .
🥀🍃🥀
با صدای زنگ تلفن همراهم از خواب بیدار شدم اما آنقدر آثار خستگی در تنم هویدا بود که بی توجه به خودکشی اپلم پتو را روی سرم کشیدم . چند بار زنگ خورد و قطع شد ، اما فرد پشت خط تصمیم نداشت دست از بیدار کردن من بردارد ، مامان با صدای تلفنم به اتاق کشیده شده بود و صدایم کرد :
ــ هانا ؟ هانا ؟ پاشو تلفنت خفه شد !
ــ ولش کن مامان خاموشش کن ، خوابم میاد .
ــ پاشو آقای قادریه حتما کار واجب داره .
با فکر اینکه حتما کار چاپ کتاب تازه مجوز گرفته ام تمام شده و شاید میخواهد خبر از نشرش بدهد ، مثل کسی که برق سه فاز بهش وصل کرده باشند تیز نشستم و گوشی را از مامان گرفتم و قبل از اینکه تماس قطع بشه وصل کردم که صدای محجوبش در گوشم پیچید :
ــ سلام خانم جاوید ، چندبار تماس گرفتم موفق نشدم باهاتون صحبت کنم .
ــ سلام آقای قادری واقعا متاسفم ، دیشب تا اذان پای نوشتن خبر دِپُ برنج بودم باید امروز تحویلش میدادم شرمنده تازه صبح خوابم برد .
ــ خواهش میکنم شما ببخشید که بیدارتون کردم ، اما خبر مهمی دارم که خستگی از تنتون به در میبره
باصدایی که سعی کردم هیجان رو ازش دور کنم که با جیغ جوابش رو ندم گفتم :
ــ کتابم منتشر شده ؟
ــ بله ، ضمنا ...
ــ ببخشید چند لحظه ...
گوشی را زیر بالشت و پتو گذاشتم و پریدم بغل مامانم ، مادری که کم به خاطر من نکشیده بود ، منتظر ایستاده بود تا از تماسم بهش توضیح بدم ، اون هم بغلم کرد و بوسیدم . شروع کردم با جیغ های فرا بنفش و شادی و هیجان تعریف کردن که هیراد آمد به اتاقم و گفت : چته هانا سر ظهری یواشتر !؟
ــ هیراد کَنه اگه بدونی چیشده ؟! وای خدا مرسی فداتشم الهی .
مامان با لبخند و هیراد با چندش شادی من را نگاه میکردند که با سوال هیراد تازه یادم افتاد شادی کافی ست و باید جواب بنده خدا پشت خط را بدهم .
هیراد : حالا کی بهت خبر داد ؟
جیغ خفیفی کشیدم و به سمت تلفنم رفتم و گفتم :
ــ الو آقای قادری ؟ پشت خطید ؟
با صدای که سعی در کنترل خنده اش داشت و نشان میداد سر و صدایم را شنیده گفت : بله هستم در خدمتتون ،
عرض میکردم ؛ خبرگزاری کتاب نیوز میخواد باهاتون مصاحبه کنه تا راجب کتاب جدیدتون بهشون توضیح بدید از چاپ آخرین اثرتون همه منتظر اثر جدید هستن .
غلو یا چاپلوسی نمیکرد واقعا از زمان چاپ آخرین رمانم خیلی ها سراغ بعدی ها را میگرفتند از آنجایی که رمان « فراری از خود » که داستان زندگی خودم بود را با صداقت نوشته شده بودم ، نوشته هایم خیلی خواننده و طرفدار پیدا کرده بود ! اما خب نوشتن انگیزه می خواست که من دیگه نداشتم این بار هم مثل ۸ سال پیش ناجیم به دادم رسید و جان دوباره ای به من داد .
با صدای قادری که خطاب قرارم داده بود از افکارم بیرون آمدم و گفتم : ببخشید چی فرمودید ؟
ــ عرض کردم کی قرار مصاحبه بذارم ؟
ــ آقای قادری من نیاز به سه یا چهار روز وقت دارم تا مثل یک خواننده معمولی کتاب رو بخونم .
ــ باشه ، فقط لطفا طولانیش نکنین .
ــ چشم .
ــ بسیار خب من مزاحمتون نمی شم پس خبر از خودتون فقط اگه میتونید امروز تشریف بیارید دفتر اولین جلد رو به خودتون بدیم .
ــ حتما ، ممنون از کمکتون .
ــ خواهش میکنم انجام وظیفه است امری با بنده ندارید ؟
ــ خیر عرضی نیست
ــ خداحافظ
ــ خدانگهدارتون
یادم نمیاد تا قبل از مهدا کلمه خداحافظ رو به کار برده باشم ، معتقد بودم خدایی برای مراقبت از ما وجود نداره .
ادامه دارد ...
📕 محافظ_عاشق_من 🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 قسمت دوم
با خوشحالی به سمت کمدم حمله کردم و برخلاف همیشه بدون توجه به اینکه چی می پوشم و با چه آرایشی ستش میکنم از خونه به سمت دفتر راه افتادم آنقدر انرژی داشتم که یک پیاده روی طولانی رو به بی ام وِ مشکیم ترجیح دادم و به سمت مقصد راه افتادم .
هر قدمی که برمیداشتم یک ورق از گذشته پیش چشمم رخ نمایی میکرد ، اولین باری که مهدا را در کلانتری دیدم فکرش را هم نمیکردم روزی با این دخترجوان که همه سروان رضوانی خطابش میکردند رفیق شوم تا جایی که داستان زندگیش را بنویسم و حتی اینقدر زندگیم با تغییر و چالش مواجه شود .
وقتی که کلانتری بر سر سربازی که کنارم ایستاده بود داد و بیداد میکردم ، دستان ظریف و دخترانه ای را روی شانه ام حس کردم ، به سمتش برگشتم و به معنای هان ؟ چته ؟ خیره اش شدم ، ولی او با آرامش و صلابتی که در صدای نازکش موج میزد رو به سرباز گفت : شما میتونید تشریف ببرید و روبه من ادامه داد : همراه من بیاید .
بدون اینکه مثل سایر پلیس های زن دستم را بگیرد و بکشد خودش منتظر شد باهاش هم قدم بشوم .
تقاوت لباسش با بقیه پلیس های زن و آن ذکاوت و زیرکی در مقابل بچه هایی که سعی در کتمان حقیقت داشتند و اعمال شیطان پرستی پارتی را انکار میکردند نشان داد و با روش خودش تله ای پهن کرد و به تمام چیز هایی که لازم داشت رسید من را حسابی به وحشت انداخت شاید همین ترس باعث شد با پراخاش بگویم :
ــ هی تو کلاغ سیاه ؟ می خوای ببری منو ارشاد کنی ؟ یا ببری زندان ؟ خوب گوشاتو باز کن من نه مشروب خوردم نه خون خواری کردم نه با شیطون پرستا گشتم من خودم یه پا شیطونم ، البته خوشحال نشو من خدای شما هم قبول ندارم ، فکر میکردم یه پارتی معمولیه .....
و توضیحاتی برای نجات خودم دادم ، میدانستم که هیچ مدرکی برای بی گناهیم وجود ندارد و اگر گیرشان بیافتم کم ترین حکم حبس ابد است ، ولی کاملا حق به جانب رفتار کردم .
با آرامشی که دیوونه ام میکرد گفت :
ــ تموم شد ؟
ــ بله
ــ خیلی خب ، بریم .
ــ هوی کجا بریم یه ساعته دارم برات فک میزنم میگی بریم ؟
سربازی جلو آمد احترام نظامی گذاشت و گفت : سروان ؟ جناب سرهنگ گفتن برید اتاقشون این خانوم هم برن بازداشتگاه .
خواستم به سرباز حمله لفظی کنم که سریع گفت : لازم نیست ، راهنماییشون کنید اتاق سرگرد امیری تا من با سرهنگ صحبت کنم .
راهنمایی شون ؟ تا حالا کسی اینقدر بهم احترام نذاشته بود با خودم گفتم خیلی هم دختر بدی نیست شاید نباید این طوری وحشی بازی در میاوردم ، چهره ی دلنشین و جذابی داشت چشم درشت و خاکستری ، صورت گرد و پوست فوق العاده صاف و سفید که هر کس میدید باورش نمی شد کاملا بدون آرایشه ، قد متوسط و خیلی خوش تراش . اگر آبروهاشو که فقط بالاشو چیده بود بر میداشت خیلی خوشکل ترش میکرد هر چند همین الانش هم زیبا بود مطمئن بودم اگد در پارتی کارن شرکت میکرد همه ی پسرها پیشنهاد رقص میدادن .
با صدایش دست از آنلایزش برداشتم و با حرفی که زد حسابی شکه شدم ، با صدای آرام که فقط خودمان بشنویم گفت : اگر بازرسی چهره ی من تموم شده بفرمایید .
خیلی معمولی بدون اینکه تحیرم را نشان بدهم ، چشمی نازک کردم و گفتم :
ــ حالا نه که خیلی خوشکلی !
کمی سرخ شد ، نمیدانم چرا ؟! شاید عصبانی شد یا بهش برخورد ، شاید هم خجالت کشید ! اینا چرا این جورین آخه ؟!!
سرباز : اما خانم این باید ...
ــ آخرین دستوری که از مافوقت گرفتی چی بوده ؟
اینقدر محکم این جمله رو ادا کرد که من چموش هم حساب بردم .
ــ هی ! این به درخت میگن ...
ادامه دارد ...