مطلع عشق
#کار_برای_امام_زمان 🔺 آقا حق مادرش حضرت نرجس خاتون قسم بدهيـد مشـكلات را ما برطرف ، كند مخصوصا
#کار_برای_امام_زمان
🍃از همين امروز سعي كن هر روز صدقه بدهي.
بعضي مواقـع هـم
شيطان خوب را ما مي گول زند؛ مي آييم بيرون مـي خـواهيم صـدقه بـدهيم،
دست در مي جيب كنيم ، ميگوييم آقـا پـول خـرد نيسـت، پـنج تومـاني، ده
توماني است، پول نياز هم داري ، نميتواني را همه صـدقه بـدهي را روز آن و
بدون صدقه مي گذراني.
سيستمهاي پرداخت الكترونيكي را انتخاب مي كنـي،
مي گويد، را مبلغ واردكن، به را مبلغ مي ريال نويسي، حداقل صدتومـان،
تا صد تك توماني، يعني هزار ريال، يعني اگر توانـت كـم اسـت، مـي تـواني
روزي صدتومان صدقه بدهي.
روزي صدتومان مي شـود، مـاهي سـه هـزار
تومان چيز زيادي كه نمي شود عدد مورد نيازت را مـي نويسـي، بعـد شـماره
كارت بانكي و بعد رمز دوم هر روز ميتواني به همين راحتي صـدقه بـدهي
اما ي نكته مهم صدقه كه را داري ميدهي بگو
خدايا، اين صدقه از را طـرف
امام رضا، امام حسين، حضرت زهرا، اميرالمؤمنين، رسول اللّـه، كـلاً چهـارده معصوم
اهل بيت پاك مثل چهارده معصوم، مثـل حضـرت زينـب، حضـرت
عباس و يكي دو تا از شهدايي هاآن به كه علاقه ي خاصي داري و آن بـا هـا
رفيقي.
صدقه به را اين نيت عزيزان مـي دهـم ، بـراي سـلامتي و
تعجيل در و فرج طول عمر حضرت
همان اول صبح ثوابي ميبري تا كه آسمان ها باقيست نميتواند ايـن
ثواب را براي تو بنويسد چـون دو طـرف كـار معصـوم اسـت
❣ @Mattla_eshgh
تحلیل اوضاع سیاسی کشور-.mp3
48.95M
🎙 سخنرانی #امین_بسطامی
❌ موضوع : مسائل سیاسی کشور و انتخابات
📆 اسفند ۹۹ ، استان البرز ، مصلی فردیس
📌 جریانات مشکوک در انتخابات ،
تحلیل رفتار شبکه نفوذ و ترور احمدی نژاد
❣ @Mattla_eshgh
🚨 #فوری #بسیار_مهم
⚠️ پخش #گاندو متوقف شد و مابقی سریال سانسور شد!
⚠️ ️طبق تیزرهای منتشرشده از سریال و داستان فعلی، با فشار هایی که به صداوسیما وارد شده، پخش این سریال متوقف شده است‼️
باید با مطالبه گری گسترده از صدا و سیما مانع این سانسور شد.
👇همه با هم با نشر حداکثری و تماس با روابط عمومی صدا و سیما مانع این اقدام شویم.
👈دوستان توجه کنند که مطالبه باید جدی و محترمانه باشد.
🔻تماس با 162
🔻سامانه پیامکی 3000025، 30000162
🔻شورای نظارت 64040
🔻پیامک 200064040
🔻گویای بازرسی 0212216434
اقای اسماعیلی
09122263000
دکتر علی عسگری
09121045555
موسوی مقدم قائم مقام
09128279141
رنجبران روابط عمومی صدا و سیما
09122132698
روابط عمومی صدا و سیما
02122652880
🌀#منشور
#گاندو
#مطالبه
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🚨 #فوری #بسیار_مهم ⚠️ پخش #گاندو متوقف شد و مابقی سریال سانسور شد! ⚠️ ️طبق تیزرهای منتشرشده از سریال
پخش سریال «گاندو ۲» قبل از انتخابات ادامه یابد - https://www.farsnews.ir/my/c/57355
ارسال همگانی
✅ نماد و نشانه شناسی فیلم
🔻 در فیلمها و رسانههای تصویری گاهی با نمادها و نشانهها انتقال محتوا میشود و این نمادها و نشانهها البته به مباحث جغرافیایی و سنت و فرهنگ و شرایط آن جامعه بستگی دارد
🔺 در فیلم گاندو زنی که جاسوس بود در قسمت آخر سریال گاندو۲ ، با #شال_بنفش وارد ایران شد! و همچنین کاردار انگلیس هم با #دسته_گل_بنفش به استقبال او آمد!
📌 این ها ظرافت های یک کارگردان در انتقال مفهوم به مخاطب است
❣ @Mattla_eshgh
🔺با داشتن کمي درايت سياسي و دشمن شناسي درمييابيم که روند جاري تبليغات غرب که از طريق کانالهاي ماهوارهاي و شبکههاي اينترنتي و فيلمهاي هاليوودي پيش ميرود و سعي در تخريب چهره جهان اسلام و ايران و خصوصاً تشيع را دارد همان مسير و راهي را ميرود که در گذشته معاندان آل علي براي براندازي اهل بيت پيش ميبردند و جهان غرب با معرفي خود و تفکر ليبرال دموکراسي به عنوان منجي و دوست بشريت سعي دارد خود را در قالب دوست و حامي مردم جهان و مسلمانان جا بزند و فرهنگ مهدوي و اسلامي و ايراني را بعنوان دشمن و خطر بشريت نشان دهد.
گفتني است اين برنامهها اختصاص به نسل حاضر ندارد، بلکه از هم اکنون به دنبال برنامهريزي براي نسل آيندهاند.
نمونههايي از آن به صورت خلاصه بيان ميشود:
1⃣ تخريب اصل اسلام:
الف: در قالب #فيلم :
★محاصره ★شمشير اسلام و... که در آنها اسلام و مسلمانان محور خشونت معرفي شدهاند. فيلم ★دلتا فورس(Delta force) دشمنان چهرههاي عربي دارند، که گاه با لجهه عربي، الفاظي مانند «عدوّ» را به کار ميبرند و گاه با لهجه فارسي، جملاتي چون«دشمن به ما حلمه کرده» و «حاجي! يکي داره ميياد» به کار ميبرند. بر روي جعبههايي که هر از چندگاه، در مقابل مخاطب ما قرار ميگيرد و جزء اموال دشمنان به شمار ميآيد، نمادهائي با آرم «لاالهالاالله، محمد رسول الله» و علامتي شبيه آرم آستان قدس رضوي به چشم ميخورد.
ادامه دارد ...
#مهدی_ستیزی
#نویسنده : احمد رضا سالک
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
🔸زمینه ظهور درصورت پیروزی ملت ایران آماده میشود
مقام معظم رهبری:
امروز مسیر تاریخ، مسیر ظلم است؛ مسیر سلطهگری و سلطهپذیری است؛ یک عده در دنیا سلطهگرند، یک عده در دنیا سلطهپذیرند. اگر حرف شما ملت ایران پیش رفت، اگر شما توانستید پیروز شوید، به آن نقطهی موعود برسید، آن وقت مسیر تاریخ عوض خواهد شد؛ زمینهی ظهور ولىامر و ولىعصر (ارواحنا له الفداء) آماده خواهد شد؛ دنیا وارد یک مرحلهی جدیدی خواهد شد. این بسته به عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست.
بیانات در دیدار مردم قم 1391/10/19
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#داستان کوتاه #تجربه_من #معیار_و_ملاک_ازدواج #قسمت اول 🍃سال ۶۰ در تهران به دنیا اومدم؛ تو او
قسمت اول داستان واقعی 👆 تجربه من
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت اول
بی حوصله روی تخت دراز میکشم و ساعدم را روی چشم هایم میگزارم. بخاطر فکر کردن زیاد شقیقه هایم تیر می کشند . از صبح که خبر را شنیده ام ، فقط مشغول فکر کردن هستم. دیشب عمو محمود با پدرم تماس گرفت و از جانب خودش و عمو محسن اظهار پشیمانی کرد و خواستار رابطه ی دوبارهل شد به همین دلیل از ما دعوت کرد تا برای نهار مهمانش باشیم. پدرم هم بعد از مشورت با مادرم دعوتش را قبول کرد . با صدای در اتاق از فکر بیرون می آیم . دستم را از روی چشم هایم پایین می اورم قبل از اینکه چشم هایم را باز کنم صدای عصبی مادرم به گوشم میرسد
_ای بابا تو که هنوز اماده نشدی. باید نیم ساعت دیگه اونجا باشیم ، من فکر کردم زودتر از من اماده میشی.
با آرامش چشم هایم را باز میکنم و روی تخت مینشینم . به چهره عصبی مادرم چشم میدوزم
+اونوقت چرا فکر کردید من باید مشتاق رفتن باشم؟
اخم هایش را باز میکند و با لحنی که سعی دارد مهربان باشد می گوید
_مشکلت با این بنده های خدا چیه؟انسان جایز الخطاست. این ها هم یه اشتباهی کردن الانم پشیمونن.
پوزخندی میزنم و سرم را به نشانه تاسف تکان میدهم
+مادر من چقدر ساده ای آخه.من که میگم اینا یه کاسه ای زیر نیم کاسشونه . وگرنه چرا این همه سال حتی یه زنگم بهمون نزدن؟
دوباره ابروهایش را در هم میکشد
_تو چرا انقدر نسبت به همه بد بین شدی؟انشا الله که قصد بدی ندارن
شانه بالا می اندازم
+من که بعید میدونم اینا قصدشون خیر باشه
مادر بی توجه به حرفم به سمت کمد میرود
_بسه دیگه پاشو بیا لباستو بپوش دیر شد بنده های خدا منتظرن.
بعد در کمد شروع به جست و جو میکند.
کاش میتوانستم به این مهمانی نروم.
🌿🌸🌿
《دل از من برد روی از من نهان کرد
خدارا با که این بازی توان کرد؟》
حافظ
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋
🌸 #نویسنده: میم بانو 🌸
🌿 #قسمت دوم
مادرم مانتوی کالباسی رنگی را از کمد بیرون میکشد .
مانتوی ساده ای است که فقط در قسمت بالاتنه اش گل های کوچک سفید رنگی دارد و لب آستین هایش تور های سفید رنگ نازکی دوخته شده اند.
لباس را از دست مادرم میگیرم و همزمان بلند میشوم
+الان آماده میشم شما برید .
مادر مردد نگاهی به من می اندازد و به سمت در میرود
_پس عجله کن
بعد از بسته شدن در نفسم را محکم فوت میکنم .
نگاهی به ساعت می اندازم . ١٢ و ٤٥ دقیقه را نشان میدهد .
از کمد شلوار سفید رنگی بیرون میکشم و همراه مانتو روی تخت می اندازم . روسری صورتی ساده ام را بر میدارم و مشغول پوشیدن لباس هایم میشوم . عطر گل مریم را به چادرم میزنم و ان را روی ساعدم می اندازم .
وقتی وارد حیاط میشوم با چهره درهم مادرم رو به رو میشوم
_کجایی تو پس دختر . مثلا قرار بود ساعت ١ اونجا باشیم الان ١ و ١٠ دقیقه هست هنوز راه نیوفتادم .
لبخند عمیقی میزنم
+حرص نخور مامانی وگرنه زود پیر میشی
مادر سری به نشانه تاسف تکان میدهد و از در خارج میشود .
خنده ریزی میکنم و چادرم را روی سرم می اندازم .
به سرعت سوار ماشین میشوم .
با بسم اللهی پدر استارت میزند و به سمت خانه ای که معلوم نیست چه در آن انتظارمان را میکشد حرکت میکنیم .
در تمام مسیر ذهنم غرق در اتفاقات ٩سال پیش میشود : روز های اول مهر ماه بود که متوجه شدم بابا رضا تصادف کرده و به خاطر ضربه مغزی فوت کرده است .
مهر آن سال شد بدترین مهر ماه زندگی ام .
🌿🌸🌿
《دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شندنش می ارزد》
علی اصغر داوری
🔺قسمت_سوم
تقریبا یک هفته از مراسم چهلم بابا رضا گذشته بود که قرار شد انحصار وراثت انجام شود . عمو محسن سعی داشت تمام اموال را بالا بکشد ولی پدرم سخت تلاش میکرد تا نگذارد عمو محسن به خواسته اش برسد ، ولی به تنهایی نمیتوانست جلودار عمو محسن شود . به همین دلیل با عمو محمود صحبت کرد ولی او در جواب گفته بود
_من نمیخام با محسن درگیر بشم تو هم بهتره بیخیال بشی کاری از دست ما برنمیاد .
پدرم از این حرف بشدت ناراحت شده بود و در آخر وقتب عمو محسن اموال را بالا کشید پدرم با عمو محمود مجددا صحبت کرد و گفته بود که تصمیم دارد هم با او و هم با عمد محسن قطع رابطه کند ولی عمو محمود اصرار داشت که پدرم این کار را نکند ولی پدرم پاسخ داده بود
_اگه این رابطه یک ذره برات ارزش داشت نمیزاشتی کار به اینجا بکشه و محسن هر غلطی دلش میخواد بکنه .
با صدای پدرم از خاطرات بیرون می آییم
_خب پیاده بشید رسیدیم .
نگاهی به دور و اطراف می اندازم . هنوز هم در همان محله قدیمی زندگی میکنند . وقتی به کوچه باریکشان نگاه میکنم تمام خاطرات کودکی ام برایم تداعی میشود . یاد لی لی بازی هایی که باسوگل و دعواهایی که با شهروز میکردم میافتم . بی اختیار لبخندی روی لبم شکل میگیرد . روبه مادرم میگویم
_بریم
لبخند مهربانی میزند
+بریم
پدر شیرینی به دست جلوتر از ما حرکت میکند و زنگ در را میفشارد . روبه روی در سفید رنگ خانه یِشان می ایستم و نفس عمیقی میکشم . کمی استرس دارم و دست هایم یخ کرده است . حتم دارم صورتم رنگش پریده . عمو محمود از پشت آیفون تصویریشان (بفرمایید خوش آمدیدی)میگوید و سپس در را باز میکند.
🌿🌸🌿
《هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت》
فاضل نظری
🔺قسمت_چهارم
وقتی وارد حیاط میشوم ذوق وصف ناپذیری میکنم . مگر میشود آن همه زیبایی را دید و خوشحال نشد ؟ هنوز هم مثل گذشته زیبایی اش انکار ناپذیر است . سمت چپ حیاط پر از گل های محمدی صورتی و سفید است و میان گل ها ۲ درخت انار که تازه شکوفه داده اند دیده میشود . در سمت راست گل های یاس سفید و زرد زیبایی حیاط را دوچندان گرده اند . درخت پسته و زیتون کنار گل ها به حیاط صفا بخشیده است . به خوبی معلوم است که باغچه ها را تازه آب داده اند چون قطرات آب روی برگ ها خود نمایی میکنند . بوی خاک خیس با بوی یاس و گل محمدی ترکیب شده و هوش حواس را از آدم میگیرد . خانم جان عاشق حیاط خانه ی عمو محمود بود و لقب بهشت گمشده را به آن داده بود . از سنگ فرش ها عبور میکنیم و نزدیک در ورودی خانه میشویم . کنار ساختمان تاب دونفره سفید رنگی قرار گرفته و نزدیک آن باغچه کوچکیست که در آن تنها یک درخت توت تنومند جا خوش کرده است . به یاد کودکی هایم میافتم . همیشه سر این درخت و توت هایش در تابتان دعوا داشتیم . همیشه تابستان دست هایم بخاطر توت چیدن بنفش میشد . انگار پدرم هم دارد به آن زمان فکر میکند . آهی از روی حسرت میکشد و میگوید
_میبینی دخترم ؟ چقدر زود گذشت .
سری به نشانه تایید تکان میدهم
+آره ! خیلی زود دیر میشه
با صدای سلام عمو محمود سر بر میگردانم . همه دم در به استقبالمان آمده اند . به سمت در میرویم و پدرم شروع به احوالپرسی می کند . بعد نوبت به مادرم میرسد . بعد از ورود مادرم با قدم هایی آهسته به عمو محمود نزدیک میشوم . صورت تپل و تیره رنگش با چشم های روشنش صورتش را دلنشین کرده لب های نازکش را به خنده باز میکند . کت و شلوار سرمه ای رنگی همراه با بلیز سفید بدن هیکلی اش را در بر گرفته است . مثل گذشنه ها تسبیح تربتش را میان انگشتانش میچرخاند .
🌿🌸🌿
《در کوزه ی خشکیده نمی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد》
حسین دهلوی