eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 یکی از معضلاتی که چندسالی هست بروز کرده و در حال رشد هم هست ، دیده شده است. ✳️ دیده شده دختران مجردی که سن و سالی هم ندارند، از جملات و تعابیری بسیار عاشقانه همراه با استکیرهای عاشقانه ، خطاب به این شهید بزرگوار استفاده کردند. به این بهانه که ایشان ، رقیق شهید هستند و البته بعضی ها هم پا را از این فراتر نهادند و می گویند این شهید، همسر معنوی ما هست !!! ( البته تعداد این افراد کم هست و اکثر دخترهای جامعه ما ، باهوش و زرنگ هستند و از این حرکات به دور هستند) 👈 البته بنده واقعا نمی دانم این رفیق شهید دیگر از کجا پیدا شده، آنچه که در فرهنگ دینی ما و کلام بزرگانی همچون امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری آمده است ، کلمه و واژه اسوه و الگو هست، می فرمایند الگو بگیرید. الگو گرفتن هم شامل همه موارد معنوی و علمی و رفتاری و... می شود. 👈 اما آن چیزی که از این افراد دیده می شود بیشتر گذاشتن عکس شهید روی صفحه موبایل، با او درد دل کردن و جملات عاشقانه گفتن و فقط و فقط درخواست شهادت کردن از اوست ! در حالیکه شهادت هم خودش مقدماتی دارد و با حلوا حلوا گفتن ، دهان شیرین نمی شود!!! ✅ اینکه انسان در زندگی شخصی اش ، از یک شهید بزرگوار الگو بگیرد ، بسیار عالی هست ، خیلی هم عالی ! اما اینکه اسم این کار را رفیق شهید بگذاریم و دختر مجرد بیاید با آن شهید جملات عاشقانه رد و بدل کند و... قطعا اسمش الگوگیری نیست !!! 👈 خود بنده در زندگی شخصی ام همیشه از شهید مطهری و شهید چمران ، الگو گرفته ام . هم بعد معنوی آنها که داستان زندگی شان را خوانده ام ، هم جنبه علمی آنها که هر کدام در رشته خودشان ، نمونه زمان بودند. 🔰 انسان هم می تواند جهاد علمی کند، هم جهاد نظامی ، اما اینکه در زمان حاضر که رهبری معظم بارها و بارها فرمودند جهاد علمی برای کشور نیاز هست و ما نمونه شهدای هسته ای را داریم که با علم خود ، خاری در چشم دشمن فرو کردند، یک سری افراد بیایند و به جای کار علمی و مطالعه و بهتر کردن اخلاق و رفتار ، مدام کارشان چیز دیگری باشد ، این اسمش قطعا الگو گرفتن از شهید نیست . 👌 حواسمان جمع باشد با این چیزها و به اسم رفیق شهید، شیطان ما را مغلوب نکند. اگر می خواهیم الگو بگیریم، از همه جنبه های علمی و رفتاری شهید الگو بگیریم ، نه فقط یک چیزهای خاص ✍️ احسان عبادی ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_بیست_ششم #بخش_سوم نگاهم را از سجاد میگیرم . سجاد تنها خم میشود و
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 خاله شیرین که حال و روزش بدتر از من بود با گریه من او هم شروع به گریه می کند . همه دور ما جمع میشوند و سعی میکنند ما را آرام کنند . نگاهم در این میان به مادرم میافتد . چقدر سعی میکند گریه نکند . تمام تلاشش را کرده و لبخند کج و کوله ای جایگزین بغضش کرده . مادر بودن سخت است ...... اینکه ببینی جگر گوشه ات میسوزد و تو باید صبوری کنی تا داغ دلش بیشتر نشود ، اینکه خودت غم دیده باشی ولی مجبوری باشی بخندی و کسی را دلداری بدهی ، اینکه در سخت ترین شرایط باید بخندی و صبوری کنی ، سخت است . همه ی این ها سخت است و کسی جز مادر از عهده اش بر نمیاید . بخاطر همین میگویند بهشت زیر پای مادران است . پدر تکیه گاه است ، کوه است ، صبور است ، آرامش جان است ، اما مادر چیز دیگریست . مادری که ۹ ماه از جانش گذاشته تا تو را به این دنیا هدیه بدهد ، مادری که از خوشی خورش زد تا تو خوش باشی ، مادری که با همه ی بدی هایت ساخت و آنها را ندید گرفت مقدس است . مادر نشان اصلی قداست است . از آغوش خاله شیرین بیرون میایم و به سمت مادرم میروم . گونه اش را میبوسم +قربونت برم مامان چقدر صبوری . برو خونه مامان خیالت راحت باشه . تاظهر بر میگردم ، ایشالا وقتی برگشتم سرحال ، سرحالم . مادر گونه ام را میبوسد و قطره اشکی از گوشه چشمش سر میخورد . _بمون ولی زیاد غصه نخور ، سجاد همینطوری که سالم رفته ، همینطوری هم سالم برمیگرده . لبخند میزنم . بعد از راهی کردن همه به اتاق سجاد میروم . روی تختش مینشینم ، ذهنم درگیر شهریار شده است . حالش خوب نبود ، در خودش فرو رفته بود . این اصلا خوب نیست . اولین بار بود که شهریار را این طور میدیدم . انگار در عالم دیگری بود ، غم در چشم هایش بود . از فکر شهریار بیرون نی آیم و سر بلند میکنم . نگاهم به دفترچه آجری رنگ روی میز تحریر می افتد ، همان دفتری که وقتی بی اجازه به اتاق سجاد آمدم بازس کردم و سجاد با دیدن آن در دستم عصبی و کلافه شده بود . بی اختیار لبخند محوی میزنم . به سراغ دفترچه میروم . دیشب سجاد اجازه داد که هرچه میخواهم از اتاق بردارم . گفت در نبودش من مالک اتاق و وسایلش هستم و هر کاری خواستم میتوانم انجام بدهم . بلند میشوم و سراغ دفترچه میروم . پشت میز تحریر مینشینم و به سراغ همان شعر نصفه نیمه عاشقانه میروم . میخوانمش در دل میخوانمش 《عشق را باید که》 لبخند میزنم و ادامه شعر را به یاد می آورم +عشق را باید که با گیسوی او تفسیر کرد
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_بیست_هفتم تک مصرعی که بیش از هزار بار سجاد برایم خوانده . خودش میگفت هر بار که این شعر را بیاد میآورده و من در ذهنش نقش میبستم عذاب وجدان میگرفته . چه عذاب وجدان ها که گرفته بود و بخاطرش بیخوابی کشیده بود . دفترچه را میبندم و چشم هایم را محکم روی هم نیفشارم . دلم طاقت خواندنش را نداند ، وقتی حالم بهتر شد میخوانم . به سمت تخت میروم و روی آن دراز میکشم . صاعدم را روی چشم هایم میگزارم و سعی میکنم بخوابم ، بخوابم تا شاید خواب سجاد را ببینم ، بخوابم تا شاید غمم را فراموش کنم ، بخوابم تا......... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ بغض میکنم و مینالم +یعنی چی که میخوام برم ؟ شهریار لبخند میزند تا آرام شوم _مدت زیادی نمیمونم ، بخاطر شهروز باید برم ، میرم زود برمیگردم . فوق فوقش ۲۰ روز طول میکشه . کلافه نیشوم +شهروز چه کاری داره که مهمتر از وضعیت الان منه ، به خدا داغونم تو ام بزاری بری من چیکار کنم ؟ تازه یه هفتس سجاد رفته شهریار در مانده نگاهم میکند ، دیگر نمیداند چه کار کند تا قانع شوم _نورا باور کن اگه واجب نبود نمیرفتم . فقط ۲۰ روز . میرم ایتالیا یه سری هم به خانواده پدریم بزنم قطع رحم نشه . نفس عمیقی میکشم و بین موهایم دست میکشم . او چه گناهی کرده که باید بخاطر من بماند ؟ تا همینجایش هم بزرگواری کرده که از من اجازه گرفته برای رفتنش . دلم میخواهد لبخند بزنم تا نازاحت نشود اما نمیتوانم +باشه برو . ایشالا به سلامتی بری و برگردی . لبخند شیرینی میزند _میدونستم اجازه میدی . شرمندتم که باید برم ، اگه میتونستم بمونم میموندم اینبار لبخند تصنعی میزنم +چرا تو شرمنده ای من باید شرمنده باشم ، تو وظیفه ای نداری که بخوای بمونی _اختیار داری ایشالا برمیگردم برات حسابی جبران میکنم لبخندم عمیق تر میشود و سکوت میکنم
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_بیست_هفتم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ شهریار چمدان را کنار پایش میگزارد . نگاهی به اطراف می اندازم ، مردم با دشته گل های بزرگ و زیبا کمی آن طرف تر به استقبال مسافرانشان آمده اند . با دیون آنها لبخند میزنم . ۲۰ روز دیگر من هم اینطور به استقبال شهریار می آیم . شهریار بلاخره با همه خداحافظی میکند و در آخر به سنت من می آید _میخواستم باهات آخر سر خدافظی کنم چون برات هدیه دارم . لبخند میزنم و ابرو بالا می اندازم . شهریار با شادی کتاب بزرگی به دستم میدهد . با دقت نام کتاب را میخوانم 《دیوان شهریار》 کمی پایین تر ، کوچک نوشته شده 《سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار》 و روی کتاب عکس بهجت تبریزی(شهریار) چاپ شده است . سر بلند میکنم و نگاه پرسشگرم را به شهریار میدوزم ، لبخند پهنی روی صورتش نقش میبندد _دیوان شهریار ، خیلی برام با ارزشه ، همیشه وقتی دلم میگیره میخونم ، بهت دادم تا تو ام هروقت دلت گرفت بخونیش . جدا از شعرای قشنگش اسمشم دوست دارم چون هم اسم خودمه . خوب ازش نگهداری کن چون برام با ارزشه . با ذوق لبخندم میزنم به آبی چشم هایش خیره میشوم . +خیلی هدیه خوبی بود ، واقعا جز بهترین هدیه های عمرم بودم لبخندش عمیق تر میشود . خم میشود و روی سرم را میبوسد و بعد به من چشم میدوزد . با دقت چشم هایش را میکاوم . دریای چشم هایش آرام است ، آرام تر از همیشه ، بی هیچ موجی و تلاطمی . دسته چمدانش را میگیرد و بعد از خداحافظی از جمع ، دور میشود و میرود . بغض نمیکنم ، گریه ام نمیگیرد ، دلم میگوید زود برمیگردد ، خیلی زود.......... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ درست ۳ روز از رفتن شهریار مبگذرد ، خسته و بی حوصله ام ، وقتی شهریار بود سرحال بودم ، با اینکه سجاد نبود اما انقدر بی حوصله نبودم . همه چیز از ۱ ماه قبل شروع شد . سجاد با من صحبت کرد و برای سوریه اجازه گرفت . ۲۰ روز بعد به سوریه اعزام شد ، یک هفته بعد از رفتنش شهریار رفت ایتالیا و حالا من تنها مانده ام . نه شهریاری هست که لخندانتم ، نه سوگلی که با من همدردی کند و نه سجادی که سر روی شانه اش بگذارم . دیوان شهریار را میبندم و از پنجره به آسمان چشم میدوزم . یکی از شعر های شهریار را بیاد می آورم 《سخن بی تو مکر جان شنیدن دارد نفس بی تو کجا نای دمیدن دارد علت کوری یعقوب نبی معلوم است شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد》 حق با اوست ، شهری که در او یار نباشد حتی ارزش دیدن هم ندارد . کشوی میز تحریر را باز میکنم و دفترچه سجاد را از آن بیرون میکشم . یکی از صفحه را باز میکنم و شعری که به ذهنم رسیده را در آن مینویسم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_بیست_هفتم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نگاهم را به سنگ قبر میدوزم و لبخند میزنم . ۳ شاخه گلی را که آورده ام پر پر میکنم و دور کلمه محمد صادق محمدی میریزم . ته مانده گلاب داخل شیشه را هم روی گل پر ها میریزم و نفس عمیقی میکشم . بوی گلاب و گل رز زیر بینی ام میپیچد و حس خوشایندی به سلول هایم تزریق میکند . نگاهی به سنگ قبر می اندازم و بغض میکنم +اومدم درد و دل کنم ، دیگه دلم داره میترکه . ۲۵ روزه سجاد رفته ، شهریار هم نیست . شهریار که انقدر درگیره اصلا درست حسابی تاحالا زنگ نزده . سجادم یه هفتس بهم زنگ نزده ، تا حالا پیش نیومده بود بیشتر از ۳ روز بهم زنگ نزنه . میترسم اتفاقی براش افتاده باشه . میزنم زیر گریه و صدای هق هق ام بلند میشود . دست های لرزانم را روی کلمه شهید میگزارم و گریه ام شدت میگیرد +من نمیخوام سجاد شهید بشه ، من سجادو از شما میخوام ، نزارید شهید بشه . با صدای زنگ موبایلم به خودم می آیم . اشک هایم را پاک میکنم و نگاهی به صفحه موبایل می اندازم . با دیدن نام مادرم بینی ام را بالا میکشم و صدایم را صاف میکنم ، بعد تماس را وصل میکنم +سلام مامان صدای مادر لرزان است _سلام مادر خوبی ؟ +خیلی ممنون ، چرا صداتون میلرزه ؟ صدایش را صاف میکند و سعی میکند عادی صحبت کند _من ، نه مادر خوبم ، کجایی ؟ +گلزار شهدام مضطرب میگوید _کی میای ؟ +یک ساعت دیگه هول میشود _نیا خونه ، برو خونه خاله شیرین ، نه اونجا نرو ، برو یکم بگرد با تردید میپرسم +مامان پیزی شده به من نمیگی ؟ میخندد، خنده ای که از پشت تلفن به راحتی تصنعی بودنش را تشخیص میدهم _نه عزیزم چیزی نشده ، میگم یکم بگرد ، همین ، بدتو که نمیخوام میفهمم اتفاقی افتاده که من نباید بدانم . دلم شور میزند و دست هایم یخ میکند . کاری از دستم بر نمیاید ، هر جقدر اصرار کنم مادرم نمیگوید ، یکهویی خانه رفتنم هم دردی را دوا نمیکند . مادر گفت بدم را نمیخواهد ، پس حتما به صلاحم نیست به خانه بروم +باش پس من میرم بگردم ، _هر وقت بهت زنگ زدم بیا خونه ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز دوشنبه( حجاب و عفاف )👆 پستهای سه شنبه ( (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۶۷ ▪️من می آیم! با قدمهایی که بوی درد میدهند! با چشمانی که رنج انتظار،کشیده اند! با دستانی که جز تو،هیچ طَمَعی ندارند! ✨کمی از غربَتت را با من قسمت میکنی؟👇 @ostad_shojae
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 76 💠 #محمد_مهدی گفت نه ، بر نمیگرده 🔰 ساسان : نه ؟ اینقدر محکم و با قاطعیت ؟ ا
77 💠 گفت : خب اگه بحث مالی هست ، ادم میتونه یه جوری و از طریق یک نفر دیگه ، اون پول رو به دست صاحب پول برسونه ، و نیازی هم نیست بگه ، مهم رسوندن پول بود که رسید 👈 اما اگه بحث هایی مثل غیبت کردن و... هست ، حاج آقا عسکری گفتن که باید تا میتونه و مشکلی پیش نمیاد ، بره از اون طرف معذرت خواهی کنه و بهش بگه و حلالیت بطلبه ، اما اگر میترسه اگه بگه وضع بدتر میشه یا اون طرف مقابل آبروریزی میکنه و... ، باید در حق اون فرد دعا کنه و کار خیر انجام بده اما ساسان ، حق الناس خیلی سخت هست ، باید تا جایی که میتونیم از حق الناس دور باشیم 💠 واقعا چه دلیلی داره بیخود و بی جهت پشت سر مردم حرف بزنیم ؟ چرا الکی همه رو قضاوت کنیم و درباره اونها نظر بدیم ؟ البته پدرم گفت نقد علمی و درست و مودبانه یک مسئول یا نویسنده و سخنران، اشکال نداره ، به شرطی که تبدیل به توهین نشه اما اکثرا این چیزهایی که تو مراسمات و مهمانی ها هست و پشت سر این فامیل و اون مهمان و... حرف زده میشه ، واقعا غیبت هست و گناه کبیره خدا ما رو ببخشه واقعا ❇️ ساسان : اگه من بخوام احکام رو یاد بگیرم در حد خودم ، باید چه کار کنم؟ چی بخونم؟ مثلا احکام نماز و وضو و حق الناس و... 🔰 : آیت الله مکارم شیرازی یه کتاب ساده و روانی داره به نام " رساله احکام نوجوانان " که خیلی خوب و بدون کلمات پیچیده ، احکام رو برای افراد هم سن و سال ما توضیح داده من اون رو خوندم و هر جا سوال داشتم از پدرم کمک گرفتم حتما بخونش 🌀 ساسان : خب من اگه بخوام بخونم خیلی از مسائلش رو نمیدونم ، برام سخت هست، کسی هم ندارم ازش سوال بپرسم باید چه کار کنم؟ 🔰 : اشکال نداره داداش جون خودم هر روز میارم مدرسه و موقع زنگ تفریح ، با هم میخونیم و بهت یاد میدم
78 ❇️ ساسان خیلی از این حرف خوشحال شد واقعا پیش خودش احساس آرامش و اطمینان کرد یقین پیدا کرد با اینکه خانواده مذهبی و با سوادی در موضوع دینی نداره، اما دوست خوبی مثل داره که هر کمکی ازش بخواد در راه دین و شناخت خدا و قرآن و اهل بیت(ع) ، دریغ نمیکنه 🌀 دعای کمیل که تمام شد، کمی استراحت کردند و رفتن حیاط مسجد کمی راه برن تا خستگی و خواب از بدنشون بره بیرون قصد جدی داشتند تا خود اذان صبح بیدار باشن و سحری که مسجد میده رو بخورن و فردا که روز نیمه شعبان هست رو روزه بگیرن 🔰 ساسان به گفت: امشب که شب نیمه شعبان هست ، بیا یه قول و قراری با هم بذاریم : چه قول و قراری ؟ اگه نتونیم انجام بدیم چی؟ ❇️ ساسان : نه ، نترس ، سخت نیست، برای هر دو قابل انجام هست 👈 : خب بگو ، قول میدم در حد توان به این قول و قرار پایبند باشم و انجام بدم، حتی تا آخر جان 🔰 ساسان : بیا قول بدیم که 👈 هر وقت اشکالی از رفتارها و گفتارهای همدیگه دیدیم ، به همدیگه بگیم و باعث اصلاح و رشد هم بشیم 👈 هر نکته مستحبی یا واجبی از دین که تازه یاد گرفتیم به همدیگه خبر بدیم تا انجامش بدیم 👈 هر چیزی که حرام هست و باعث ناراحتی خدا و امام زمان (عج) میشه ، به همدیگه بگیم تا انجامش ندیم 👈 هیچوقت تو مشکلات همدیگه رو تنها نذاریم 👈 هر وقت به کمک هم نیاز داشتیم، هیچوقت دستهامون از هم جدا نشه 👈 تا جای ممکن به افراد نیازمند کمک کنیم، چه کمک مالی یا چه هر کمکی دیگه حاضری به هم قول بدیم؟؟؟
79 🔰 بدون هیچ معطلی و درنگی ، دستش رو دراز کرد و گفت " قول ، قول ، قول " ، قول تا پای جان ! ساسان: تا پای جان؟ 💠 : بله ، تا پای جان ، من رو از سال اول ابتدایی که با هم بودیم می شناسی ، الان چندین ساله با هم هستیم ، پس می دونی وقتی قولی بدم ، قطعا روی قول خودم هست ، حتی در سخت ترین شرایط 🌀 دو نفری ، شاد و خوشحال وارد مسجد شدن تا ادامه برنامه احیای شب نیمه شعبان رو انجام بدن قرآن باز کردند و مشغول خوندن شدن 🔰 ساسان : به نظرت امشب کدوم سوره ها رو بخونیم؟ : مستحب هست 👈 بعد از خوندن نماز مغرب ، سوره واقعه 👈و بعد از خوندن نماز عشا ، سوره مُلک خونده بشه پس بهتره این دو تا سوره رو بخونیم 🔰 ساسان: واقعا؟ کجا نوشته ؟ : در یکی از ملاقات هایی که آیت الله مرعشی نجفی با امام زمان (عج) داشتند ، امام این توصیه رو به ایشون کردند. این قضیه رو خود ایشون نقل کردند 🌀 ساسان: چه جالب، قول بده کاملش رو برام تعریف کنی، آیا بعد از نمازهای دیگه هم توصیه به سوره ای شده؟ : بله، 👈بعد از نماز صبح ، خواندن سوره یس 👈بعد از نماز ظهر ، خواندن سوره نباء 👈بعد از نماز عصر ، خواندن سوره نوح (منبع : قبسات، من حياة سيدنا الأستاذ آية الله العظمى السيد شهاب الدين المرعشي النجفي ، ص 109 ) 🔰 ساسان: وای ، چقدر عالی، میای قول بدیم هر روز و هر شب بعد از نمازها این سوره ها رو بخونیم ؟ : بله ، چرا که نه، اما به چهار تا شرط اول اینکه ...
80 🔰👈 اول اینکه قبول کنی همه این داستان ملاقات رو برات بگم چون خیلی جذابه ، همین امشب 👈 دوم اینکه قول بدیم در حد توان این سوره ها رو بخونیم، نه اینکه حتما در روز همه رو بخونیم، چون شاید روزی بیاد که حال نداشته باشیم و نتونیم همه رو بخونیم 👈 سوم اینکه در حد توان خودمون به دیگر دستورهایی که امام زمان (عج) به آیت الله مرعشی در این ملاقات دادن عمل کنیم تا حضرت بیشتر خوشحال بشن 👈و چهارم اینکه الان که میخوای سوره مُلک رو بخونی ، با دقت بخونی و به من بگی که کدوم یکی از آیات این سوره ، آیات مهدوی هست، یعنی درباره امام زمان (عج) هست، باشه؟ ساسان: حتما ، حتما ، قول میدم ! پس بذار با دقت بخونم و تمرکز کنم ببینم میتونم درست پیدا کنم یا نه ❇️ اول سوره واقعه رو خوندن ، بعدش به ساسان گفت ، الان سوره توحید یا 4 آیه قرآن رو هم بخون ساسان : چرا ؟ روایت داریم بعد سوره واقعه ، سوره توحید بخونین؟ 🌀 : نه ، اما روایت از امیرالمومنین (ع) داریم برای استجابت دعا ، 100 آیه قرآن رو بخونین و بعدش هفت بار ذکر " یا الله " رو بگین و بعدش دعا کنین که ان شالله مستجاب میشه ( منبع روایت : کتاب ثواب الاعمال / شیخ صدوق / ص 104 ) 👈 خب سوره واقعه که خوندی الان، 96 آیه داشت، سوره توحید هم 4 تا آیه داره، با هم میشه 100 تا !!! البته میتونی 100 آیه از هرجای قرآن بخونی و نیازی نیست حتما همین سوره ها باشه 👌 ساسان: واقعا ؟ چه جالب ! ممنونم داداش که از همین الان داری اون قول هایی که تو حیاط به هم دادیم رو اجرا و عملی می کنی ! ❇️ : ممنون، خب حالا بعد اینکه دعا کردی، سوره مُلک رو بخون ، بی صبرانه مشتاقم ببینم آیه مهدوی این سوره رو پیدا می کنی یا نه؟ ! ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA اینستا👇 @Mattla_eshgh_insta