eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
در_چنگال_عقاب 6 نیروی هوایی با عبور از سال‌های پر فراز و نشیب جنگ تحمیلی و سپس مقابله با فتنه منافقان آن سوی مرز، در حالی که به شدت درصدد حفظ حریم هوایی میهن اسلام در برابر دسیسه نیروهای بیگانه بود، اکنون برای بیعتی دوباره مجال یافته بود تا بار دیگر در خدمت راهبرد دفاعی کشور و این بار مشارکت در اجرای یک طرح امنیتی و درون مرزی قرار گیرد. آزمونی دیگر… آزمونی که در صورت عدم موفقیت، تبعات ناخوشایند وسیعی به دنبال داشت. عملیاتی که پس از پنج ماه مدیریت و تلاش مأموران اطلاعاتی و امنیتی ایران، به رغم حمایت کشورهای مختلف، اکنون به حساس‌ترین نقطه اوج خود رسیده و نیازمند طرح‌ریزی ماهرانه و تدبیری قوی در نتیجه‌گیری از ماه‌ها و بلکه سال‌ها مراقبت مستمر بود. هر بار که زمینه دستگیری عبدالمالک ریگی، این اهریمن ترور و وحشت و این تبهکار شرور بین‌المللی، در عملیات تعقیب و گریز زمینی در کشورهای همسایه فراهم می‌شد، به سرعت و با حمایت حامیان خود از مهلکه می‌گریخت. اما این بار… گویی تقدیر سرنوشتی محتوم با پایانی خوش برای ملتی رنج‌دیده رقم زده بود و کابوسی تلخ برای دشمنان این مرز و بوم… دقیقه‌ها بسیار حیاتی و البته بدون بازگشت در حال گذار بودند. هواپیمای بویینگ حامل ریگی ـ ساعت ۱ و۳۴ دقیقه بامداد پس از دقایقی تمامی مسافران براساس شماره‌های تعیین شده در صندلی‌های خود نشستند. مالک تلفن همراهش را از جیب بیرون آورد و مشغول بررسی پیام‌هایش شد. حمزه، معاون وی، لحظه‌ای چشم از مالک برنمی‌داشت. مهماندار هواپیما، به رسم همیشگی، با رویی خوش و به گرمی، به یکایک مسافران شکلات تعارف کرد تا به مالک رسید. این مهماندار خوش برخورد از کجا می‌دانست قلب این مرد با قلب سایر مسافران و میلیون‌ها انسان دیگر تفاوت دارد. او هرگز نمی‌توانست تصور کند جنایتکاری که شنیدن اعمال پست و حیوانی‌اش پشت هر انسان آزاده‌ای را می‌لرزاند، هنگام برخاستن هواپیما، برای آرامش قلب خود نیازی به شکلات ندارد. قلب جایگاه حیات، عاطفه و نوع دوستی است، پس مگر مالک قلب هم دارد؟ قساوت‌ها، شرارت‌ها و قتل‌عام‌های زنجیره‌ای … بی‌شک باید در داشتن قلب او شک کرد!! مرکز فرماندهی نیروی هوایی ارتش پست فرماندهی نیروی هوایی (C.P) ـ سوم اسفندماه ۱۳۸۸ (ساعت ۲۳ و ۲۵ دقیقه سالن توجیه مرکز فرماندهی نهاجا) ـ سرتیپ خلبان حسن شاه‌صفی، فرمانده نیروی هوایی، با شتاب، وارد پست فرماندهی شد و خطاب به افسر مسئول ارتباطات و کنترل هوایی گفت: «سریعاً به معاون عملیات، نماینده مرکز عملیات پدافند قرارگاه خاتم الانبیاء(ص)، فرماندهی حفاظت و اطلاعات، جانشین و مدیر عملیات و رئیس مرکز فرماندهی ابلاغ کنید بی‌درنگ در پست فرماندهی حاضر شوند.» فرمان بعدی وی اعلام وضعیت فوق‌العاده به کلیه پایگاه‌های هوایی کشور در خصوص آماده باش صد در صد برای اجرای یک رهگیری هوایی بسیار حساس بود. افسر شیفت پست فرماندهی، که آمادگی چنین شرایطی را داشت، بلافاصله در صدد اجرای اوامر صادر شده برآمد و لحظاتی بعد، خطوط تلفن‌های هات‌لاین پست فرماندهی دستور را به همه پایگاه‌ها ابلاغ کردند. آن شب، همه فرماندهان پایگاه‌های شکاری نیروی هوایی آماده‌ترین خلبانان خود را در شیفت آلرت مستقر کردند و با دقت و احتیاط و ملاحظات ویژه، آسمان کشور را از طریق مبادی کسب خبر رصد کردند. دقایقی نگذشته بود که تمامی افراد موردنظر فرمانده نیرو در سالن توجیه پست فرماندهی گرد هم آمدند؛ منتظر و کنجکاو…
در_چنگال_عقاب 7 فرمانده نیروی هوایی، که از وقت شناسی و حضور به موقع فرماندهان تحت امر خود، در آن شب سرد زمستانی، خشنود به نظر می‌رسید، به آنان خوشامد گفت و پس از ذکر نام و یاد خدا این‌گونه آغاز سخن کرد: «حتماً از خود پرسیده‌اید به چه دلیل در این ساعت از شب، از شما عزیزان دعوت کرده‌ام تا در یک جلسه مهم و اضطراری در پست فرماندهی حضور یابید. حقیقت این است که مأموریت مهم و حساسی به نیروی هوایی واگذار شده است. من، بر حسب وظیفه، این مأموریت را در قالب یک دستور عملیاتی ویژه به یکایک شما ابلاغ می‌کنم. شرح این مأموریت، دقایقی پیش، از طریق دفتر ویژه و با طبقه‌بندی به کلی سری و مستقیم در اختیار من قرار گرفت و آن رهگیری یک فروند هواپیمای مسافربری با شماره و معرف ۴۵۴-Lyn در فضای جمهوری اسلامی ایران است…» فرمانده نیروی هوایی لحظه‌ای به چهره معاونان ستادی و فرماندهان خود خیره شد و ادامه داد: «به قرار اطلاع، این هواپیما تا ساعاتی دیگر از فرودگاه دبی در کشور امارات متحده عربی برخاسته و از مسیر تعیین شده، قصد عبور از فضای کشورمان را به مقصد بیشکک در قرقیزستان دارد. اهمیت این مأموریت در این است که براساس برخی شواهد و اطلاعات موثق، یک تروریست بین‌المللی و تحت تعقیب مقامات قضایی ایران در میان مسافران این هواپیما است. از آنجایی که دستگیری این فرد از جنبه‌های سیاسی و امنیتی برای کشور فوق‌العاده اهمیت دارد، بنابراین حسب دستور فرمانده کل ارتش، وظیفه داریم با استفاده از همه تجهیزات و امکانات موجود، این هواپیما را حین عبور از کریدور پروازی ایران وادار به فرود اجباری در یکی از فرودگاه‌ها کنیم. بدیهی است هم زمان با فرود هواپیما، نیروهای امنیتی و انتظامی کشور در محل حاضر شده و عملیات خروج مسافران و دستگیری این جانی خطرناک را آغاز می‌کنند.» فرمانده نیرو ادامه داد: «اما می‌دانید اجرای چنین مأموریتی با توجه به حساسیت‌های سیاسی و امنیتی آن کار چندان آسانی نیست!» نگاه حاضران به یکدیگر از پیچیدگی و خطرپذیری بالای این مأموریت خبر می‌داد. در این موقع،‌ نگاه‌ها به سمت صفحه نمایشگر بزرگی جلب شد که روی دیوار سالن قرار داشت و حریم هوایی کشور و موقعیت پرنده‌های در حال تردد (اعم از شخصی و نظامی) را برای حاضران ترسیم می‌کرد. اکنون دقیقه‌ها و بلکه ثانیه‌ها بر فضای سالن توجیه پست فرماندهی حاکم شده بود. معاون و جانشین عملیات همراه با رئیس مرکز پست فرماندهی و معاون اطلاعاتی نهاجا زمان کوتاهی برای برنامه‌ریزی عملیاتی در اختیار داشتند. آنان برای چنین شرایطی آموزش دیده بودند و می‌دانستند در این شرایط کنترل و مدیریت بحران عامل کلیدی در درک موقعیت‌های اضطراری و ورود به هر نوع عملیات هوایی به شمار می‌رود. این بار نیز، مانند همیشه، زمان در حال انجام یک رویداد حساس بود، به همین دلیل، مشاهده و بررسی نقشه‌های پروازی آغاز شد. مسیرهای ورودی و خروجی پروازهای بین‌المللی در داخل خاک کشور به سرعت بررسی شد تا ضمن کسب آمادگی اولیه در ردیابی مسیر هواپیمای مورد نظر، تدبیری اتخاذ شود تا در صورت ضرورت، سامانه فرماندهی و کنترل نهاجا در هماهنگی با قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیا(ص) نیز وارد عمل شده و با اجرای عملیات آفندی و پدافندی از این مأموریت پشتیبانی کنند. فرمانده نیروی هوایی با طرح سؤال اصلی موضوع بحث میان حاضران را وارد مرحله جدیدی کرد: «این هواپیما در کدام نقطه یا پایگاه باید به زمین بنشیند؟» تبادل نظر پیرامون محل فرود هواپیمای عبوری از آسمان ایران در میان کارشناسان بالا گرفت. دیدگاه‌ها گرچه مختلف بود، هر یک تخصصی و در نوع خود قابل بررسی و تأمل بود ادامه دارد.
🔴 چرایی توقف در مذاکرات وین/تغییر روش مذاکره توسط اروپا عامل تأخیر و توقف! 🔹علیرغم اینکه آمریکا و کشورهای اروپایی به شدت نیازمند توافق با ایران هستند، اما با کارشکنی، در روند نهایی شدن مذاکرات وقفه ایجاد کردند. 🔹چرایی ایجاد وقفه در مذاکرات را باید در چارچوب جنگ ترکیبی جستجو کرد. واقعیت این است که آمریکا نمی‌خواهد در توافق با ایران دست خود را خالی کند. از یک سو تحریم‌ها را لغو کرده و ازسوی دیگر داده‌هایی را در قالب ضمانت به ایران واگذار نماید. به عبارت دیگر ایالات متحده نمی‌خواهد در شرایط دست برتر ایران، توافق نهایی شود. از این رو آمریکا با ایجاد وقفه در روند مذاکرات و توافق، متوسل به جنگ ترکیبی خواهد شد تا موازنه داده و ستانده را به نفع خود و به ضرر ایران تغییر دهد. 🔹در خلال وقفه در مذاکرات، آمریکا و برخی کشورهای اروپایی با بهره‌گیری از غربگرایان به عنوان شبکه همکار داخلی خود در ایران، چند اقدام مهم را در دستور کار قرار خواهند داد. آنان در یک جنگ شناختی و ادراکی روسیه را مقصر وقفه در روند مذاکرات و توافق معرفی خواهند کرد تا در دور جدید مذاکرات بین ایران، روسیه و چین شکاف ایجاد کرده و قدرت دیپلماسی و چانه‌زنی جمهور اسلامی را تضعیف کنند. در عین حال با جنگ اقتصادی مجددا سعی می‌کنند تا بازار ارز و... را بی‌تعادل نمایند و روند آن را افزایشی کرده تا افکار عمومی بیش از پیش نسبت به لزوم توافق به هر قیمت ممکن شرطی گردد. در ادامه شبکه همکار داخلی غرب در ایران به همراه رسانه‌های خارجی خواهند کوشید تا معیشت مردم و افکار عمومی را به نقطه فشار به مسئولان جمهوری اسلامی تبدیل نمایند تا در دور بعدی مذاکرات دست برتر ایران را از بین ببرد و توافق بد را به جمهوری اسلامی تحمیل نمایند. 🔹 برای خنثی‌سازی این جنگ ترکیبی نیازمند هستیم تا با تنظیم ادراک مردم، دسیسه‌ی تقابل مردم-حاکمیت برای تحمیل توافق به هر قیمت ممکن بی‌اثر گردد. ✍دکتر رضا سراج
خانم مهناز رئوفی، جداشده از فرقه بهائیت ‌❣ @Mattla_eshgh
🚨 نقشه پراکندگی آزمایشگاه‌های سلاح بیولوژیک پنتاگون ۲۰۰ آزمایشگاه در سراسر جهان دارن که ۲۵ تاش در هست! به نقشه آزمایشگاه‌هاشون در کنار ایران و چین دقت کنید چه خوابی برای بشریت دیده‌اند! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
آیه پاکت نامه ای به سمت ارمیا گرفت. ارمیا حرفش را نیمه تمام قطع کرد. آیه: چندتا پاکت از سید مهدی
🍃فخرالسادات: پسرم گناه داره، دخترت خیلی منتظرش گذاشته! ارمیا نگاهش را با عشق با فخرالسادات دوخت، مادر داشتن چقدر لذتبخش بود. محمد: داداشم داره داماد میشه! ِکل کشید و صدرا ادامه داد: _پیر پسر ما هم داماد شد! ارمیا به سمت حاج علی رفت: _حاجی، دخترتون قبولم کرده! شما چی؟ قبولم میکنید؟ حاج علی: وقتی دخترم قبولت کرده، من چی بگم؟ دخترم حرف دل باباشو میدونه، خوشبخت بشید! ارمیا دست پدر را بوسیده بود. این هم آرزوی آخرش "حاج علی پدرش شده بود." ساعت 9 شب بود و بحث عقد و مراسم بود. محمد و صدرا سر به سر ارمیا میگذاشتند و گاهی آیه را هم سرخ و سفید میکردند. تلفن خانه زنگ خورد. حاج علی بلند شد و تلفن خانه را جواب داد. دقایقی بعد تلفن را قطع کرد و رو به آیه کرد: _آیه بابا به آرزوت رسیدی! آقا داره میاد دیدن تو و دخترت! پاشو.. تا یک ساعت دیگه میان! ارمیا به چهره ی بانویش نگاه کرد. یاد فیلمی افتاد که صدرا برایش تعریف کرده بود. آنقدر اصرار کرده بود که آن را نشانش دادند. هق هق هایش را شنیده بود. آرزوهایش را! ارمیا همه را میدانست جز اینکه چرا آیه در تنهایی هایش هم حجاب داشت! ارمیا که از موهای سپید شده ی بانویش نمیدانست! نمیدانست که غمها پیرش کرده اند! که اگر میدانست سه سال صبر نمیکرد! آیه دستپاچه بود! همه دستپاچه بودند جز ارمیا که بانویش را نگاه میکرد! "به آرزویت رسیدی بانو؟ مبارک است..." صدای زنگ در که آمد، آیه جان گرفت...
: سنیه منصوری "تقدیم به اسوه ی صبر و مقاومت بی بی جانم حضرت زینب؛ باشد که تمام پاسداران سرزمین عزیزم ایران ِ اسلامی" مورد عنایت ایشان باشند مقدمه بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 💫 در حریم حرم دل جایی برای بیگانه نیست. این عرش الهی را پاسداری از جنس آسمانیانی است که عفت و حیا در ساحت قدس چون لولو و مرجان در صدف نهان می نمایاند. آیه های زندگی در حیات خویش همواره از چنین پاسدارانی بهره مند هستند که فرمان از ملکوت میبرند و ِ بر تن چون سربدارنی از جنس حججی، حج خدا را بر "حج بیت" نه با سر که با سر بی تن می روند؛ و هرگاه در مشق زندگی میانه عقل و قلب ما تازند عاقلانه عشق میورزند و عاشقانه می اندیشند و حرمت حریم عقیله بنی هاشم را با عشق پاس میدارند و سر در این راه میبازند و سربازان ارتش عشق عقیله میشوند و زندگی را در برزخ فلق صبحگاهی معنایی دیگر میبخشند و در جادوی انوار و الوان آن ترقص کنان به سوی معشوق می شتابند تا در حریم حرم ها هیچ بیگانه طواف نکند و در کمین ننشینید و خود در "لبا المرصاد" شیاطین کفر و تکفیر را به " ارمیایی" از "ما رمیت اذ رمیت" به تیر غیب به سزای تجاوز به حریم مجازات نمایند، هماره فرشتگانی از جنس " ابوالفضل" ها دور خیام حریم حرم ها بیدار و هوشیار به پاسداری در طواف هستند تا دخترکان معبد عشق آرام بخوابند. خلیل رضا المنصوری 7/ اردیبهشت/ 98
(شکسته هایم بعد تو اول از قدیم گفته اند کلاهت را سفت بچسب که باد نبرد... حرف دیگری دارم! چادرت را سفت بچسب بانو که اگر چادرت را باد ببرد، ایمان بسیاری را باد میبرد... 🍃روی زمین نشسته و خیره به آلبوم عکس مقابلش بود. گاه آهی کشیده و دستی به روی عکس میکشید، گاه لبخند میزد و عکسی را میبوسید. در اتاق گشوده شد: _آیه... آیه جان! نمیخوای بیای؟ همه منتظر توئیما! دیر میشه، منتظرمونن! آیه دستی به پلاک درون گردنش کشید و آن را از زیر لباسش بیرون کشیده و به عادت این سالها، آن را بوسید. یک پلاک که فقط نامی بود َ و شماره ای روی آن... جزء بازمانده ها ردی شهیدش بود... بازمانده از مرد زندگی اش... _الان میام رها؛ لباسای زینب رو پوشوندی؟ _آره، خیلی ذوق داره؛ اون برعکس توئه! آیه لبخندی تلخ بر لبانش نشست: _همه ش به خاطر زینبه... به خاطر لبخندش... به خاطر شادیش! از زمین بلند شد و آلبوم عکس را همانجا رها کرد. از اتاق که بیرون آمد، همه با ترس و تردید او را نگاه میکردند. حاج علی و زهرا خانم دست زینب را در دست داشتند. صدرا، مهدی کوچکش را در آغوش گرفته و کنار مادرش محبوبه خانم ایستاده بود. لبخندش که مهربانتر شد، همه نفس گرفتند: _من آماده ام، بریم! زینب دست پدربزرگ و مادربزرگش را رها کرد و به سمت مادرش رفت. با آن لباس عروس کوچک که بر تن داشت، دل آیه هم برایش ضعف میرفت و هم بغض بدی در گلویش جا خوش کرد. "چرا با من این کار را کردی َ َ مهدی؟ چرا دخترکت را به جانم انداختی؟ چرا مرا دست دیگری سپردی؟ آخر چرا مرد؟ تو که عاشقم بودی؟ این بود رسم عاشقی؟ این بود رسم سالها بیقراری و در کنار هم بودنمان؟ تو که به دنیا دلبستگی نداشتی و پرهایت را گشودی و از دنیای نامردیها رها شدی، چرا با من این کار را میکنی و پایبند َمردی میکنی که هیچ سنخّ َ من ندارد؟ چرا با من این کار را می رِد من؟ چرا دردهایم را نمیبینی؟ چرا همه موافق او شده اند؟ چرا همه مرا نادیده گرفته اند؟ کسی غم چشمانم را نمیبیند! کسی بغض گلویم را حس نمیکند! کسی لرزش صدایم را نمیشنود! تو که مرا از حفظ بودی! تو که عاشقم بودی! تو َ که مرا بهتر از همه می شناسی ، مردی جز تو تو چطور تصور کردی که میتواند قلب مرا تسخیر کند؟ چطور تصور کردی عشق کودکی هایم را َ مردی جز تو نگاه کنم؟اصلا او چه دارد که همه توانم کنار گذاشته و به را بسیج کرده ای برایش؟ چرا من خوبی هایش را نمیبینم؟ چرا همه مرا َ به سوی او میخوانند؟ چرا کسی تفاوتهای ما را نمی رِد بیند؟ آ َخر مردمن... ندیدی که آیه ات دل به کسی نمیسپارد؟ حالا دخترکت را مقابلم مِن بیجان شده ام میاندازی که تسلیم شوم؟ میگذاری؟ دخترک را به جا ن مرِد من؛ باشد! قبول! هرچه تو بگویی! َتسلیم این نامرد ِی دنیا؟! باشد هرچه تو بخواهی! ببینم مرا به کجا میخواهی ببری!" حاج علی که ماشین را متوقف کرد به سمت آیه برگشت: ِ بابا... دخترکم! آماده _عزیز ای بابا؟ آیه نگاهش را به پدرش دوخت: _نه بابا، آماده نیستم! من هیچوقت آمادهی این کار نمیشم! زهرا خانم هم به سمت آیه برگشت: _روزی که با رها اومدید و گفتید که باید ازدواج کنم، روزی که اومدید و هزار جور حرفای منطقی و عقلانی و روانشناسی و آیه و حدیث گفتید که باید ازدواج کرد، منم مثل تو فکر میکردم هرگز نمیتونم این کار رو بکنم!
9 سال، عاشقانه زندگی کردی و من 30 سال ِ قشنگم، ایه جان دختر من ، قربونت برم؛ زندگی رو باید عاقلانه ساخت با بدبختی و درد... ارمیا پسر خوبیه، دوستت داره؛ شوهرت که راضیه، دخترتم که راضیه! آیه با بغض گفت: _دل من که راضی نیست، پس تکلیف دِل من چی میشه؟ مرد؛ اون مرد َحاج علی: دلت رو بسپر دست اون مردی که من دیدم، اونقدر عاشقت هست که عاشقت کنه! _نمیتونم بابا! حاج علی: اگه نمیتونی، همین الان میرم ازشون معذرتخواهی میکنم و میریم خونه، تصمیمتو بگیر بابا؛ اگه نمیخوای بگو، اگه میخوای یا علی! بلندشو بریم و منتظرشون نذار! _به من باشه برگردیم؛ اما فقط من نیستم بابا- با بغض گلوی دخترک یتیمم چیکار کنم؟ زینب فقط با اون میخنده... زینب پسندیده... زینب خوشحاله، وقتی ازش جدا میشه بغض میکنه؛ من چطور دل دخترکمو بشکنم؟ از شیشه ی ماشین دخترکش را نگاه میکند که دست رها را گرفته و با آن لباس عرو ِس بر تن کرده با شادی و خنده بپر بپر کند: _نگاهش کن بابا، ببین چه شاده؟! آقا صدرا بهش گفته ارمیا از امشب دیگه همیشه پیشت میمونه، برای همینه که انقدر ذوق داره، نمیدونه ِی زینب و که دل مادرش خونه... بریم بابا، بریم که من برای خوشحال َ مهدی، همه کاری رضایِت مهدی کنم! حاج علی و زهرا خانم درهای ماشین را باز کردند و پیاده شدند. آیه بغضش را فرو خورد و از ماشن بیرون آمد و به سمت دخترش رفت. عطر زینب را به جان کشید، عطر تن دخترکش جان داد به تنش ارمیا مضطرب بود. حس شیرینی در جان داشت. "خدایا میشود؟! یعنی آیه اش میشود؟ گاهی گمانم میشود خواب و خیال است! من کجا و آیه مهدی کجا؟ من کجا و نف س حاج علی کجا؟ من کجا و پدر شدن برای زینبش کجا؟ خدایا... مرا دیده ای؟ آه دلم را شنیده ای؟ مرحمِ دل آیه ات شوم؟ میشود من هم آرام گیرم؟ خدایا... میشود میشود آیه مرا دوست بدارد؟ اصلا عاشقی نمیخواهم، آخر میدانی؟ آیه مرِد خدا را مهدی را داشته! من کجا و او کجا؟ کسی که زندگی با آن مرد تجربه کرده است، عاشِق چون منی نمیشود؛ اما میشود مرا کمی دوست بدارد؟ میشود دلش برایم شور بزند؟ میشود در انتظارم بنشیند تا با هم غذا بخوریم؟ میشود زن شود برای م ن همیشه بیکس و تنهای این دنیا؟ میشود روح شود برای این جان بیروح مانده ی من؟" فخرالسادات به اضطراب های ارمیا نگاه میکرد... به پسری که جای َ مهدی اش را گرفته بود، به پسری که قرار بود دامادش کند... چقدر عجیب مرِد چهل و سه ساله را به فرزندی قبول کند و مادری کند برای تمام این چهل و سه سال! دوباره آیه عروسش میشود، دوباره عزیز جانش را داماد میکند؛ چقدر این اضطرابها برایش آشنا بود. دوازده ساِل پیش بود که حسهای هم اینگونه بود. دوازده سال پیش هم َ این مهدی َمهدیاش هم ِب آیه بود. مهدی اش هم اینگونه بیتاب َ قدِم اینگونه قدم برمیداشت! آخر او هم مهدی بود. او هم همسنگر بود. در یک صف مقابل رهبر رژه رفته بودند؛ مگر میشود قدم زدنهایشان هم شبیه نباشد؟ مگر میشود گردنهای افراشته و شانه های ستبرشان شبیه هم نباشد؟ اینها با هم سوگندنامه را خوانده اند و به َ ارتش پیوسته اند! اینها با هم همَقسم شده اند! ِ ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
۱۴ 😊آغوش گیری، شادیِ روزهای خوش را بیشتر؛ و روزهای سخت را، تحمل پذیرتر میکند. احساس تعلق را منتقل؛ و کمبودهای عاطفی را جبران میکند. 🔅 اثرات مفید آن فقط محدود به زمان آغوش گیری نیست و پس از آن هم ادامه دارد. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_پانزدهم 🌸یک موقع است خب انسان یک شناختی داره از طر
📍 من اتفاقاً یک موقعی یک جا مسئولیتی داشتم، یک دختر خانمی👱‍♀ آمده بود، یعنی یک آقا پسری بودش که از نیروهایی که زیر دستِ ما کار می‌کرد به یک دختری علاقه داشت او به‌اصطلاح دختر خانم هم به ایشون علاقه داشت😍 🙍‍♂پسر به خاطر این‌که شرایط خاص خانواده دختر را می‌دونست و احتمال می‌داد که بهش ندن، جلو نمی‌رفت می‌ترسید💢 جلو بره. تا خودِ دختره پا پیش گذاشت، آمد به ما گفتش که من به این آقا علاقه دارم، و اگه بیاد جلو ممکن هستش که✅🌿 💯خیلی خوب هستش که اگر به هر حال افراد یافته با همدیگه این ارتباط را داشته باشند. ما هم به پیش نماز مسجد گفتیم، پیش نماز مسجدمون هم آدم خیلی روشن، باتقوا✨ ◀️گفتش که خب حالا فعلا بیاید ببینیم، پسر را صدا کرد فعلا یه گپی بزن این‌جا، تو مسجد همون گوشه مسجد با هم یک صحبتی👥 کردند. توی مثلاً کفش‌داری👞 مسجد اول به همدیگه پیغامتون را بدید، بعد خب حالا بقیه‌‌اش هم درست میشه. 🌱 خیلی راحت خیلی ساده گرفت تا این‌ها بتونند باهم دیگه یک چند دقیقه‌ای صحبت بکنند و بعد هم خب ما کشاندیم به خانواده‌ها👨‍👩‍👧‍👦 و تا آخر. ❇️بعد از طرف دوستان دختر میشه تحقیق کرد در مورد اون دوستاش، کسایی که باهاش دوست بودند از نزدیک. 💠ولی خب معمولاً پسر نمیره از دوست یک دختری بپرسه که مثلاً این چجور هستش🤔 معمولاً خواهرش را میفرسته، مادرش را میفرسته، که می‌خواد در بیاره به خواهر و مادرش میکنه آن‌ها هم میرن این اطلاعات را در میارن✔️ 🔹گاهی وقت‌ها نه مثلاً شما میرید این دختر با فلان دختر هم دوست بوده، اون دختری که دوستش هست الان شوهر کرده، ↙️میتونید راحت برید سراغ شوهر اون دختر، بگید که شما از خانمتون سؤال کنید که در مورد این خانم چی‌چی میدونه؟ چه چیزهایی میدونه⁉️ 🔵 گاهی وقت‌ها ممکنه اصلاً این آشنا باشه. انسان میتونه خیلی راحت به‌اصطلاح این را در بیاره. ♦️ راه‌های زیادی هست برای تحقیق کردن، همت می‌خواد. 🔶 از طرف هم انسان میتونه. ببینید که این دختر با چه کسایی معاشرت داره ادامه دارد... ‌❣ @Mattla_eshgh