هدایت شده از کانال حسین دارابی
21.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تناقض درگفتههای خاله و مادرنیکا
خاله نیکا شاکرمی مصاحبهای با بیبیسی هفته قبل داشته و مادر نیکاهم دوروز قبل کلیپی رو برای رادیو فردا ارسال میکنه. تناقض های داره روایتهای این دو که قابل تأمله، خودتون میتونید بررسی کنید من هم نظر خودمو درآخر کلیپ نوشتم. جاهایی که متن داره استپ رو بزنید و متن رو بخونید. تامیتونید منتشر کنید
#حسین_دارابی 👇
@hosein_darabi
مطلع عشق
🔴 #رفتارهای_سوپاپی 💠 درب دیگ زودپز بهگونهای است که وقتی بسته میشود منفذی برای خارج شدن حرارت و ب
خانواده وازدواج 👆
روز دوشنبه( #سواد_رسانه )👇
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئوی جالب از چگونگی مدیریت افکار عمومی و تأثیرگذاری شناختی بر روی مخاطبین توسط شبکههای اجتماعی و ماهوارهای!
⭕️ این گزارش نشان میدهد که چگونه یک رسانه و شبکه اجتماعی میتواند با تزریق مداوم اطلاعات، افکار عمومی را مدیریت و جهتدهی کند و اینگونه القا نماید که یک جریان و موج گستردهای در جامعه به راه افتاده است!
در واقع با تزریق مداوم اطلاعات جهتدار، مخاطب خود را مسخ شناختی میکند!
❣ @Mattla_eshgh
#جنگ_شناختی
✍ به همین سادگی میتوان فریب خورد!
قرآن پُر است، پُر ....
از ماجرای فریب خوردن مسلمانان!
همآنانکه اگر حقیقتِ اسلام را فهمیده بودند، و اگر از پوست دین درآمده بودند و به باطنِ آرامَش میرسیدند، باید امروز پرچم تمدنشان در بام دنیا بالا بود!
به بهانهی حجاب، من و شما و شما و شما را وارد بازی کردند،
حتی محجبهها را ...
تا پروژه فعال کردن کومله و دموکرات و پانترکها و ... را کلید بزنند!
پس ما کِی میخواهیم بفهمیم؛
در تمام جنگهای تاریخ که حق و شر روبروی هم ایستادند، ابزارِ هوچیگری و دروغ، اسلحهی فریب دادنِ جبهه حق بود!
💥 آنان که به بهانهی آزادیخواهی، با این جریان همراه شدهاند و با طغیانِ تجزیهطلبهای ایران، کبریت را زیر خانهی خودشان روشن کردند به این سؤال پاسخ دهند :
بیحجاب یا باحجاب، در سوریه، افغانستان و .... مردم حالشان چگونه بود؟ چگونه هست؟ .....
#نبرد_تمدنها
❣ @Mattla_eshgh
♨️چگونه مارپیچ سکوت را بشکنیم؟
📍چند شب قبل در منزل داشتم شام میخوردم، یکباره صدای مبهم ولی ممتدی را شنیدم. دو سه دقیقهای گذشت ولی صدا ادامه دارد بود. رفتم پنجره را باز کردم. صدا واضحتر شد. یک نفر از وسط کوچه فریاد میزد: «مرگ بر دیکتاتور»
کمکم یکی دو نفر دیگر هم با او همراهی کردند و شعار دادند: «زن، زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور»
با صدای بلند فریاد زدم: «مرگ بر منافق!»
چند ثانیه همهشان سکوت کردند:) طبیعتا انتظار شنیدن این شعار را نداشتند و تصور میکردند هرچقدر شعار خودشان را تکرار کنند، افراد بیشتری با آنها همراهی خواهند کرد.
لذا به محض اینکه دوباره شعارشان را تکرار کردند با صدای رساتر فریاد زدم: «مرگ بر منافق»
چند ثانیه بعد این بار صداهای دیگری به گوش رسید: «مرگ بر ضدولایت فقیه»، «مرگ بر منافق» و...
📍چه اتفاقی افتاده بود؟ خیلی از ساکنین همان کوچه که مخالف شعارهای آنها بودند، احتمالا تا قبل از اینکه شعار «مرگ بر منافق» را بشنوند انگیزهای برای شعار دادن در برابر آنها نداشتند. چرا؟ چون به اشتباه فکر میکردند اگر حرف خودشان را بزنند کسی همراهی نمیکند و در انزوا هستند. اما وقتی میبینند افراد دیگری هم هستند که با آنها همراهی کنند، ترس از انزوا از بین میرود و با خیال راحت حرفشان را میزنند.
لذا آن کسی که اولین بار شروع کرد «مرگ بر دیکتاتور» گفتن، احتمالا فهمید در کوچه خودش هم در اکثریت نیست، چه برسد به اینکه بخواهد نظام را عوض کند:) و جالب اینکه از فردایش دیگر هیچ شعاری ندادند.
👇👇
📍نظریه #مارپیچ_سکوت همین است، یعنی در برابر «جو بهظاهر غالب» تسلیم نشوید و حرف خود را بزنید. اتفاقا در این ایام این کار ضرورت بیشتری دارد، چون جماعت برانداز که سواد و منطق درستوحسابی ندارد، فقط توهماش زیاد است و اتفاقا باید همین توهماش را شکست. شعار در برابر شعار، تجمع در برابر تجمع.
این جماعت نه تشکیلاتیتر از منافقین و حزب توده هستند و نه بدنه اجتماعی بیشتری از سال ۸۸ دارند، چندی بعد نیز افسردهتر و منزویتر خواهند شد. فقط چند روزی عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند...
✍امیرحسین ثابتی
🎞کلیپ گرداب سکوت را ببینید
eitaa.com/CWarfare/783
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
لینک دانلود برنامه ثریا
تاریخ یکشنبه هفدهم مهرماه
🔴 تاملی بر اغتشاشات اخیر؛ از آسیبشناسی و ریشههای شکلگیری تا پشتصحنه طراحی دشمن
🔺با حضور علیاکبر رائفیپور
▫️تاریخ یکشنبه ۱۷مهرماه
@ostad_shojae
✅ #جنگ_رسانه_ای
🔻 #قسمت اول
🔹 حضرت آقا فرمودند: " امروز بیشترین تحرّک دشمنان ما علیه ما بیش از تحرّکات امنیّتی و اقتصادی، تحرّکات تبلیغاتی و #جنگ_نرم و #تبلیغات_رسانهای است؛ برای اینکه بر #افکار_عمومی مردم مسلّط بشوند مبالغ هنگفت هزینه میکنند، کارهای بسیار انجام میدهند..."
🔹 و نیز فرمودند: "امروز نظام اسلامی با یک #جنگ_همه_جانبه_اقتصادی مواجه است که از یک #اتاق_جنگ و با دقت و اهتمام کامل هدایت می شود اما در کنار این جنگ، یک #جنگ_مهم_رسانه_ای و تبلیغاتی نیز در جریان است که بیشتر اوقات از آن غفلت می شود."
🔹 همچنین فرمودند:" بر اساس اطلاعاتی که در اختیار داریم، دستگاههای جاسوسی #آمریکا و رژیم #صهیونیستی با حمایت مالی #قارون های منطقه اطراف کشور ما، تشکیلاتی را برای این جنگ رسانه ای راه اندازی کرده اند و به طور جدی در حال برنامه ریزی و تلاش برای آلوده کردن فضای تبلیغاتی و فکری جامعه هستند. اهداف این جنگ رسانه ای، ایجاد اضطراب، یأس، ناامیدی و احساس بن بست و بدبین کردن مردم نسبت به یکدیگر و نسبت به دستگاههای مسئول و همچنین بیشتر و بزرگتر نشان دادن مشکلات اقتصادی در ذهن جامعه است."
◀️ بر بحث راهکار نیز معظم له فرمودند: " جنگ ما با دشمن و تهاجم دشمن به ما در کجا است؟ این را باید درست تشخیص بدهیم. باید تهدید دشمن را درست فهم کنیم، اندازهی آن را بشناسیم و معلوم بشود عرصهی تهاجم کجا است. اگر دشمن از مرز شرقی حمله میکند، شما نیروهایتان را به مرز غربی ببرید، کار به جایی نخواهید برد، سودی از وجود نیروها نخواهید برد. باید بدانید دشمن از کجا حمله میکند. همهی نظام، همهی کشور، همهی مردم باید درک درستی از عرصهی نبرد دشمنان داشته باشند."
🔰 حال ما به این نکات واقف شده ایم، اما سوال اساسی این است که ما در جنگ رسانه ای صورت گرفته چگونه باید عمل کنیم؟!
🔻 ادامه در قسمت بعد...
✍️ سید احمد رضوی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
شد و گفت: «چرت و پرتھ! ترسناک میسازن کھ چی بگن؟ میخوان بگن از خدا قویترم پیدامیشھ؟ خب برن قویتر از
#شاخه_زیتون
#قسمت بیست و سوم
🍃الان کھ نگاه میکنم، آنقدر نماز خواندنش قشنگ است کھ واقعا ھم ممکن است ریا شود!
صورت سفیدش برافروختھ و سرخ شده، انقدر کھ نگرانش شده ام. فکر نمیکردم ارمیا در آلمان
ھم نماز بخواند، اما تازه فھمیده ام بھ ھمان اندازه کھ ارمیا من را میشناسد، من کشفش نکرده ام
نماز ارمیا کھ تمام میشود و مینشیند سر سفره، باز ھم انگار حالش گرفتھ است. نمیدانم چکار
کنم کھ حال و ھوایش عوض شود. مگر من چھ گفتم؟
افطار کھ تمام میشود، آرام میگوید
میگم اریحا... برای شبھای قدر، مرکز اسلامی برنامھ احیا داره، خیلی دوست دارم بریم. ولی من فکر کنم دو شب اول رو نتونم بیام. تو رو میرسونم، خودم میرم یکجایی کار دارم. باشھ؟
باشھ، طوری نیست
دوست دارم باز ھم بماند ولی نمیدانم چرا ناگھان آنقدر گرفتھ شد و حالا میخواھد برود. دم در
است کھ میپرسم
خوبی ارمیا؟
خوبم. یکم خستھم فقط
نمیشھ باز ھم بمونی؟
نھ دیگھ. الان وفاء خانم میان ، ارمیا کھ میرود، یاد ایمیل جدیدی کھ برایم آمده میافتم و مینشینم سر لپتاپ. یک دعوت
ھمکاریست از طرف یک مؤسسھ در آلمان؛ یک مؤسسھ ایران شناسی! نمیدانم من را از کجا
پیدا کرده اند. شرایط خوبی دارد. میتوانم در ایران کار کنم و مجبور نیستم آلمان بمانم. حقوقش
ھم عالیست. ناگاه یاد حرفھای عمو و لیلا میافتم و صدای زنگ ھشدار مغزم بلند میشود.
این فقط یک پیشنھاد است؛ مجبور بھ قبول کردنش نیستم. ایمیل را پاک میکنم و لپتاپ را
میبندم
وفاء مثل ھمیشھ پر سر و صدا میرسد. انرژی این دختر تمامی ندارد؛ حتی اگر روزه گرفتھ
باشد و ھنوز افطار نکرده باشد. پای سیبھا را تعارفش میکنم
بفرمایین. ارمیا اینا رو برای تولد امام حسن علیھ السلام خریده
با ذوق یک شیرینی برمیدارد و میگوید
نمیدونی چقدر گرسنمھ
افطار کردی؟
یک شکلات ھمرام بود ھمونو خوردم فقط
وای خب بیا بشین قشنگ افطار کن تا نمردی
مینشیند پشت میز و برای خودش لقمھ میگیرد
نگران نباش، ما بدتر اینا رو گذروندیم. اینا کھ چیزی نیست! تو عراق زندگی نکردی
نمیدونی
چھطور؟
تو فقط تصور کن ھرلحظھ احتمال بدی یا بریزن تو خونھ ت و قتل عامتون کنن، یا بمب بذارن، یا با ھواپیما و خمپاره و موشک بیفتن بھ جونتون! تازه این غیر تحریمھای غذایی و
کمبود آب و تشعشعات رادیو اکتیوه! ما دیگھ ضدضربھ شدیم
و تلخ میخندد. الان کھ درباره تاریخ عراق فکر میکنم، میبینم راست میگوید. مردم عراق
سالھاست زیر سایھ جنگ و ناامنی زندگی میکنند؛ زیر سایھ ترس. میپرسم
با این حال دوست داری برگردی عراق؟ اینجا نمیمونی؟
شانھ بالا میاندازد و خیلی راحت میگوید
معلومھ! اگھ از عراق بریم کھ عراق درست نمیشھ، فقط بدتر از اینی کھ ھست میشھ. مشکل
اصلا ھمینھ، کھ نخبھھامون خودشونو خرج بقیھ کشورھا میکنن. باید با خودمون روراست
باشیم. چشم آبیا ھیچوقت بھ سود ما کار نکردن. الان ھم اگھ بھ من امکانات علمی میدن برای
راه افتادن کار خودشونھ
حالا میفھمم چرا اسمش را گذاشتھاند وفاء. کاش ھمینقدر وفاداری را بعضی از نخبھ ھای ما ھم
بھ کشورشان داشتند. کاش مثل وفاء، خوشی و آسایش و پول را فقط برای خودشان نمیخواستند.
ماندن برای ساختن کشور سخت است؛ اما کسی نخبھ واقعیست کھ در شرایط سخت، بتواند
بماند و بسازد
از داعش نمیترسی؟
وفاء : داعش ھم بھ زودی تموم میشھ؛ من مطمئنم ! داعش وقتی تموم میشھ کھ ازش نترسیم. ھمھ
بتونھ حریف حاج قاسم بشھ
قدرت داعش بھ ھارت و ھورتشھ، وگرنھ ابداً
یاد مکالمھ مان میافتم با مرضیھ و زینب درباره قاسم سلیمانی. این مرد بینالمللی ست! خیلی
دوست دارم بیشتر بشناسمش. باید یادم باشد امشب درباره ش جستوجو کنم. بھ وفاء میگویم
یکی از دوست ھام بود کھ حاج قاسمو دیده بود؛ از نزدیک چشمان وفاء برق میزند و میگوید
واقعا؟
اوھوم
خوش بھ حالش
خودم را با ھمراھم سرگرم میکنم. ذھنم درگیر ایمیلی ست کھ امشب برایم رسیده. ھشدارھای
عمو و لیلا رھایم نمیکند. بی ھدف گالری عکسھا را باز میکنم و میان عکسھا، تصویر
تابلوی سیاه قلم اتاق مادر را میبینم. عکسش را چند وقت پیش گرفتھ بودم کھ در اینترنت سرچ
کنم و ببینم نقاشی کیست و درباره چیست؟ عکس را بھ وفاء نشان میدھم و میگویم
وفاء اینو ببین؛ این نقاشیو جایی دیدی؟
آن
خودم ھم نمیدانم چرا از وفاء پرسیدم. شاید چون خیلی وقت است آن نقاشی و مخصوصاً
مرد عصبانی گوشھ تصویرش ذھنم را درگیر کرده است. وفاء کمیدقت میکند و میگوید
خیلی آشناست! فکر کنم رنگیشو دیدم
جداً؟ کجا؟
توی اینترنت. بذار یکم فکر کنم
دقیقتر بھ عکس نگاه میکند و بعد از دقیقھ ای میگوید
آھان... فکر کنم این یکی از پادشاهھای ایران باشھ و ھمسرش
کوروش؟
نھ کوروش نبود. یکی دیگھ... خشایار! خشایار شاه! آره خشایار شاه بود
پس چرا مادر بھ من میگفت کوروش است؟ حسم درست بود کھ بھ این نقاشی شک داشتم. شاید
یک چیزی، یک مفھومی، یک نشانھ ای در این نقاشی باشد کھ دلیل این جدایی بیصدای مادر از
پدر را مشخص کند؛ و دلیل افتادنش در جریان فرقھ ھا را. مرد عصبانی گوشھ تصویر را بھ
وفاء نشان میدھم
این مرد رو میبینی؟ نمیدونی این کیھ؟
چھ دقتی داری تو! من اصلا ندیده بودمش. خب برو توی اینترنت تحقیق کن
سرم را تکان میدھم و با خودم میگویم
آره... یکبار کھ فرصت شد باید تحقیق کنم
حالا این نقاشی کجا بوده؟
یکی از دوستھای مامانم وقتی بچھ بودم بھش ھدیھ داد. مامانم خیلی دوستش داره. منم از بچگی برام سوال بود این نقاشی درباره چیھ؟
وفاء میرود بھ اتاقش و میگوید
حس کارآگاھیت رو کنترل کن، بگیر بخواب کھ سحر بیدار بشیم
میخواھم لپتاپم را خاموش کنم کھ دوباره صدای ھشدار ایمیل بلند میشود. باز ھم دعوت بھ
ھمکاری ھمان مؤسسھ ایرانشناسی کھ گویا وابستھ بھ یونسکوست. اصلا دوست ندارم بھ
احتمالاتی کھ پشت این دعوت است فکر کنم. دستانم بھ وضوح میلرزند. از میان وسایلم،
موبایلی کھ لیلا داده است را برمیدارم و برای لیلا پیامک میزنم
یک مؤسسھ ایرانشناسی بھم درخواست ھمکاری داده... چکار کنم؟
ساعت را نگاه میکنم. الان در ایران باید یک ساعتی بھ افطار مانده باشد. حتما لیلا خستھ است.
راستی الان لیلا دارد چھکار میکند؟ ھنوز پیگیر مادر ھستند؟ حتما دارند مؤسسھ را شنود
میکنند. نمیدانم بھ چھ نتیجھای رسیده اند
گوشی را روی حالت بیصدا میگذارم، میان وسایلم پنھان میکنم و روی تخت دراز میکشم.
مادر دارد چھ کار میکند؟ نمیدانم
ادامه دارد ...