eitaa logo
مطلع عشق
275 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
صدای مادر در گوشم میپیچد و تندتند آماده میشوم. در را کھ باز میکنم، عمو در راهرومنتظرم ایستاده است.
سی و هفت 🍃 صدای مادر در گوشم میپیچد و تندتند آماده میشوم. در را کھ باز میکنم، عمو در راهرو منتظرم ایستاده است. از ھتل خارج میشویم و نسیم صبحگاھی بھ صورتم میخورد حرم خلوت است و روزھای شلوغ اربعین را انتظار میکشد. این زیارت با زیارتھای قبلی ام فرق دارد؛ بھ زیارت امام رضا (علیھ السلام) کھ میرفتم، فقط دلم میخواست غرق مھربانی امام بشوم و خودم را رھا کنم در دریای بیکرانش. احساس راحتی و رھایی می کردم اما در حرم امیرالمومنین (علیھ السلام) احساس میکنم مقابل یک کوه ایستاده ام. کوھی کھ از یک سو جلال و جبروتش باعث میشود سر بھ زیر بیندازم و ترس شیرینی در دلم بیافتد و از سوی دیگر، دلم میخواھد خودم را در آغوش حمایتش رھا کنم و بھ استواری اش تکیھ بزنم. پدر یعنی ھمین؛ ترکیب ھیبت و محبت؛ جلال و جمال. آنقدر دوست داشتنی ست که هیبت و جلالش هم دل میبرد . حتی ترسیدن از او ھم لذت دارد؛ وقتی بھ این فکر میکنی کھ با وجود قدرت بازوانش، دلش نرم است و طاقت دیدن ترست را ندارد و اگر ببیند وحشت زده ای، نوازشت میکند. وقتی بھ این فکر میکنی کھ ظاھرش ھول در دل میاندازد و لبخند میزند کھ دلت آرام شود. و چھ تکیھ گاه خوبیست این امام برای یتیمی مثل من! برای ھمین است کھ وقتی وارد شدم، تنھا جملھ ای کھ بھ ذھنم رسید ھمین بود سلام بابا ترس و اضطراب رهایم نمیکرد ، دور شدن از ایران وقتی ایران را بھ مقصد آلمان ترک کردم، و سرزمین مادری قلبم را بھ درد می آورد؛ درحالیکھ ھنوز وارد این ماجرای پیچیده امنیتی نشده بودم و ترس جانم را نداشتم. تمام وقت در فرودگاه و موقع سوار شدن بھ ھواپیما و پرواز و فرود، دلم میخواست برگردم. اما از وقتی زمان پرواز بھ نجف را فھمیدم، دلم میخواست خودم بال دربیاورم و تا نجف پرواز کنم. تمام گیتھا و سالنھای فرودگاه را با شوق قدم برمیداشتم و از پلھ ھای ھواپیما کھ بالا میرفتم اشتیاقم بیشتر میشد. اصلا انگار روحم زودتر از تیک آف ھواپیما، بھ سمت نجف پرواز کرد. اصلا احساس نمیکردم از خانھ و سرزمینم دور میشوم و الان ھم احساس غریبی ندارم و انگار در ایران ھستم. با اینکھ بیشتر عربی حرف میزنند، اصلا احساس بیگانگی ندارم؛ شاید چون در خاک عراق یک خانھ پدری ھست برای تمام مردم دنیا سرم را تکیھ دادهام بھ دیوار حرم و سوره تین را تکرار میکنم؛ نمیدانم چرا. تابھ حال آنقدر درباره این سوره فکر نکرده بودم. دیشب کھ ھتل بودیم، تفسیرش را در اینترنت پیدا کردم و خواندم. تمام حیات آدم را میشود ھمینجا خلاصھ کرد. خدا بھ بھترین شکل آفرید، آنکھ کارش نقص دارد انسان است کھ میتواند پَستترین باشد یا ھمانکھ خدا خواستھ است
در تفسیری خواندم منظور از زیتون بیت المقدس است و نمیدانم چرا یکبار خواب دیده ام کھ دختری سوره اسراء میخواند و یکبار سوره زیتون؟ چرا ھربار ماجرا بھ بیت المقدس ربط پیدا میکند و بنی اسرائیل؟ صدای مادرم بار دیگر در ذھنم تکرار میشود کھ با نام ریحانھ صدایم میزد. سرم را بھ دیوار حرم تکیھ میدھم، با آرامش چشم میبندم و کلمھ ریحانھ را زیرلب تکرار میکنم. این نام ھم بھ اندازه ھوای حرم لطیف است. صاحب ھمین حرم بود کھ فرمود زن ریحانھ است. اسم من را پدر مھربانی کھ الان در جوارش نشستھ ام انتخاب کرده. لبخند روی لبم مینشیند. چھ لطافتی دارد این تعبیر کھ از قلب رقیق و مھربان فاتخ خیبر جوشیده است تمام حقوق زن را میشود در کلام امیر خلاصھ کرد. وقتی فرموده اند زن ریحانھ است، یعنی نگذار آب در دلش تکان بخورد؛ چھ رسد بھ اینکھ بخواھی دست روی یک خانم بلند کنی. یعنی از گل نازکتر بھ او نگو. یعنی بھ کار سنگین و سخت و بیشتر از توانش مجبورش نکن. یعنی اجازه بده رشد کند و شکوفا شود، اما در معرض آسیب قرارش نده. راستی اگر ھمھ مردھا و زنھا ریحانھ بودن را میفھمیدند، راه ظلم بھ زن برای ھمیشھ بستھ میشد چشمم را کھ باز میکنم، مردی را میبینم کھ میان زائران شربت میگرداند. چھره اش آشناست، پدر است! متعجب و حیران بھ صورتش دقت میکنم؛ پدر اینجا چکار میکند؟ مگر شھید نشده؟! تمام اجزای صورتش را با عکسی کھ از او بھ خاطر دارم مطابقت میدھم. خوِد خودش است، کاملا واقعی و زنده. میخواھم بلند شوم و بروم بھ طرفش کھ خودش میآید و مقابلم شربت تعارف میکند. ھمزمان با لبخندی کھ تمام صورت زیبایش را پر کرده است میگوید سلام ریحانھ ی بابا میخواھم خودم را در آغوشش بیندازم و از ھمھ ی آنچھ اتفاق افتاده شکایت کنم کھ صدای مناجات و سینھ زنی بیدارم میکند. گروھی یک کنار نشستھ اند بھ روضھ خواندن. پدر نیست و ھرچھ بیشتر دور و برم را نگاه میکنم، از پیدا کردنش ناامیدتر میشوم چیزی تا اذان صبح نمانده و حالا کھ خوابم برده باید دوباره وضو بگیرم. در راه کھ برای تجدید وضو میروم، بھ چھره زیبای پدر فکر میکنم؛ چشمان درشتی کھ میدرخشیدند و موھای موجدار و خوشحالت و ابروھای کمانی و نسبتا بھم پیوستھ اش... راستی چقدر اسم یوسف بھ پدر میآید بعد از نماز صبح، چھار زانو مقابل ضریح مینشینم و سیرتاپیاز زندگی ام را برای امام مھربانی کھ ظاھر و باطنم را بھتر از ھمھ میشناسد تعریف میکنم. میدانم کھ میداند، اما دوست دارم مثل دخترکی که از مدرسه آمده و میخواهد ھمھ چیز را برای پدرش بگوید خودم بگویم؛
عمو کھ زنگ میزند بھ گوشی ام، قبل از رفتن پنجھ در پنجره ھای ضریح میاندازم و سرم را بھ ضریح تکیھ میدھم. مغزم خنک میشود. حالا کھ تکیھ بھ چنین کوھی زده ام از ھیچکس و ھیچ چیز نمیترسم دستانم ھنوز از پنجره ھای ضریح جدا نشده اند کھ کاغذ کوچکی میان انگشتانم قرار می گیرد ، کھ ببینم کار چھ کسی بود، اما حالا زنی میدانم نباید جلب توجھ کنم. از گوشھ چشم نگاه می کنم کھ کاغذ را خیلی ماھرانھ میان انگشتانم جا داده ، پشتش بھ من است و دارد میرود. صورتش را نمیبینم، اما قدش نسبتا بلند است و چادر عربی پوشیده است از ضریح فاصلھ میگیرم و کاغذ را در جیب مانتویم میگذارم. میان جمعیت نمیشود درش بیاورم و بخوانمش. نمیدانم از طرف خودیھا بوده یا دشمن؟ بھ ھتل کھ میرسیم، میروم داخل سرویس بھداشتی و کاغذ را از جیبم درمیآورم. نوشتھ تحت نظری. بیشتر احتیاط کن. اگھ کاری داشتی با این شماره تماس بگیر ھواتو داریم. لیلا نوشتھ از طرف لیلاست کھ مطمئن شوم خودش است؛ چون فقط خودم و خودش میدانیم من بھ این اسم میشناسمش. شماره را حفظ میکنم و کاغذ را بعد از پاره کردن در دستشویی میاندازم شماره را تا یادم نرفتھ در موبایل امنی کھ لیلا داده ذخیره میکنم. راستی چرا از این راه برای رساندن پیام بھ من استفاده کردند؟ چرا حرفشان را در میکروفونی کھ در گوشم است نگفتند یا بھ ھمان موبایل پیامک نزدند؟ حتما خواستھ اند حتما پیام بھ دستم برسد کھ با پیامک نگفتھ اند؛ چون احتمال میرود آرسینھ یا ستاره آن موبایل را پیدا کنند. شاید برای این در میکروفون نگفتھ اند کھ ترسیده اند من حواسم نباشد و جوابشان را بدھم. پیام را از این طریق رسانده اند کھ اولا بفھمم حواسشان بھ من ھست و تحت نظرشان ھستم، و دوما حتما پیام بھ خودم برسد روی حالا دیگر آفتاب طلوع کرده است و روی تخت رھا میشوم. خوابم میآید. خوب است تا ساعت نُھ بخوابم. چشمانم ھنوز گرم نشده است کھ ستاره در میزند و آرسینھ در را برایش باز میکند. در سکرات خوابم و حال ندارم بلند شوم. غلتی میزنم و میخواھم بخوابم کھ صدای ستاره را میشنوم تنھا کھ نرفتھ بود حرم؟ نھ منصور دنبالش رفتھ بود. چطور؟ حس میکنم ستاره آمده بالای سرم و نگاھم میکند. چشمانم را بستھ نگھ میدارم و تنفسم را آرام. بعد از چند لحظھ کنار میرود و بھ آرسینھ میگوید خوابھ؟
آره. اینقدر خستھ بود سریع گرفت خوابید ستاره آرامتر میگوید بررسی کردی؟ ھمھ چی خوبھ؟ آره مطمئنم. ھمھ جا رو گشتم. اتاق پاکھ خوبھ. وسایل اریحا رو ھم گشتی؟ آره. چیز خاصی نداره ھمراھش خدا را شکر میکنم کھ بھ دلم انداخت موبایلی کھ لیلا داده را ھمراھم ببرم. آرسینھ میگوید چرا اخیرا اینقدر بھش شک دارین؟ احساس خوبی بھش ندارم، نمیدونم چرا. شاید اشتباه کردیم کھ اون رو ھم قاطی کردیم. شاید اونی کھ میخوایم نباشھ الکی نگرانین. اریحا راھی جز ھمکاری با ما نداره از صدایی کھ میشنوم، حس میکنم ستاره روی تخت آرسینھ نشستھ است اخیرا خیلی شبیھ یوسف شده. تا میبینمش انگار یوسف رو میبینم و بدجور بھمم میریزه ، انگار یوسفھ کھ داره نگاھم میکنھ خواب از سرم پریده و خیلی تلاش میکنم آرام باشم و از جایم تکان نخورم. اگر بفھمند بیدار بوده ام و حرفھایشان را شنیده ام، ھمھ چیز خراب میشود. نمیدانم میان ستاره و یوسف چھ جریانی بوده کھ ستاره با یادآوری اش بھم میریزد؟ روز بھ روز بیشتر میفھمم ستاره ای کھ بھ جای مادرم بوده را نشناختھ ام و او اصلا آن مامان ستاره ای کھ فکر میکردم نیست آرسینھ سعی میکند ستاره را آرام کند اینھا ھمھ ش مال گذشتھ س. مھم نیست. اریحا چیزی نفھمیده امیدوارم. راستی، خبری از ارمیا و راشل نشد؟ آرسینھ آه میکشد
نھ. آب شدن رفتن تو زمین. اگھ ارمیا رو گیر بیارم با ھمین دستھای خودم خفھش میکنم. کثافت خائن عوضی خوب حدس زده واکنش ما چیھ، نقطھ ضعف دستمون نداده ببینم، نکنھ ارمیا چیزی درباره ما بدونھ؟ نھ ! ارمیا نھایتا جانان رو لو میده، اما چیزی درباره ی ما نمیدونھ حدس ارمیا درباره تھدید راشل درست بود. نمیدانم چرا آرسینھ و ستاره باید بخواھند دونفر از اعضای خانواده خودشان را بکشند؟ خیالم راحت میشود کھ حتما حال ھردوشان خوب است ستاره بلند میشود و بھ آرسینھ میگوید استراحت کن، دم اذان ظھر با اریحا برین حرم کھ توی ھتل نباشھ باشھ. فعلا ستاره میرود و دوباره خواب بھ چشمانم باز میگردد. آنقدر خستھ ام کھ نتوانم بھ این فکر کنم کھ چرا من نباید قبل از اذان ظھر در ھتل باشم؟ *** دوم شخص مفرد با ھر بدبختی ای بود خودم رو توی پروازشون جا دادم. قرار شد فعلا من و خانم محمودی بریم دنبالشون و اگھ لازم شد با چندتا از برادرا و خواھرای عراقی لینک باشیم تا پشتیبانی کنند. امکاناتمون خیلی محدوده اما امیدوارم از پسش بربیایم اویس ھم با پرواز بعدی رسید عراق. اول موافق نبودم بیاد، اما با شناختی کھ اویس از آرسینھ و ستاره و خانم منتظری داره خیلی میتونھ کمک کنھ. بالاخره چندین سالھ داره کار برونمرزی میکنھ، میشھ روی تجربھ ش حساب کرد. خودشم انقدر اصرار کرد کھ تصمیم گرفتم ببرمش بعد از اینکھ توی فرودگاه اسلحھ ھامونو تحویل گرفتیم، با یھ تاکسی راه افتادم پشت سرشون. قرار شد خانم محمودی فقط حواسش بھ اریحا منتظری باشھ و ستاره و منصور و آرسینھ بھ عھده من. اویس ھم چون چھره ش لو رفتھ بود بھش اجازه ندادم توی تعقیب و مراقبت ھمراھمون باشھ و گفتم فعلا بره خونھ امن و پشتیبانی رو بھ عھده بگیره ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ 🔹
🔴 💠 زوجین نباید در خانه به بهانه‌ی راحتی و کار و بی‌حوصلگی از بدترین، زشت‌ترین و کهنه‌ترین لباسها به عنوان خانگی استفاده کنند. 💠 برای لباس داخل خانه هم باید هزینه کرد و و منظم بود. می‌توان در خانه با پوشیدن لباسهای شیک، تمیز، خوشبو اما راحت، آسوده زندگی کرد و لحظات شیرین را برای خود و همسرتان رقم بزنید. 💠 عدم نظافت و پوشش مناسب در خانه، ناخودآگاه از محبوبیّت شما می‌کاهد. ‌❣ @Mattla_eshgh
به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند مال حرام که هیچ، حتی مال شبهه‌ناک هم در زندگی‌شان بیاید. خیلی دقت داشتند. هر مالی در زندگی‌شان نمی‌آمد. چون اعتقاد داشتند، اینها اثر وضعی دارد. حاج آقا می فرمودند: «قبل از انعقاد نطفه، تغذیه خیلی موثر است و در نطفه اثر دارد؛ این از واضحات است. باید مراعات کنید. 📚 حاج آقا مجتبی ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
🔴کمپین درخواست بازگشت حامد زمانی به عرصه موسیقی شرکت در کمپین 👇 https://farsnews.ir/my/c/92690 📎پ ن: ما نیاز به حامد زمانی داریم نه امثال شروین @sangarshohada
هدایت شده از سنگرشهدا
♨️دیشب یه سری به کانال امام خامنه ای در ایتا زدم و وقتی تعداد اعضاش رو دیدم خجالت کشیدم. ⭕️کانال رهبری تو ایتا فقط با ۱۸۳ هزار نفر! ❗️در حالی که برخی کانال ها تا ۴۰۰ هزار نفر هم عضو دارن!! ✅ دوستان، لطفا همگی تو کانال رهبری عضو بشیم و آمار این کانال رو میلیونی کنیم... 💯یا علی بگین و بزنید رو این آیدی و عضو بشین: https://eitaa.com/khamenei_ir 🔄 لطفا این پیام رو اونقدر بازنشر کنید تا شب نشده کانال رهبر عزیزم میلیونی بشه.