سرّ نمازِ امامِ زمان (عجل الله تعالی فرجه)
🔸️نمازهایی که برای توسل وارد شده و زیارت هایی مثل «آل یاسین» برای این است که در آن وقت تمرکز بیشتری باشد تا ارتباط قویتر شود.
🔸️در نمازِ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) که صد مرتبه می گویی: «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، شاید سرّش این باشد که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) از هیچ چیز بیش از توحید لذت نمی برد.
🔸️آن وقتی شما را خیلی دوست دارد که «ایاک نعبد و ایاک نستعین» در وجود شما تجلی کند.
🔸️[آن وقت]، هر کمکی لازم باشد، می کند.
🔺️ بیانات آیتالله مصباح یزدی (قدس سره)،
۱۳۹۱/۰۶/۲۸
🌸 #مهدویت
#آغوش_درمانی ۷
لمس کردن و نوازش ، علاوه بر اینکه مطلوب است ، یک نیاز محسوب میشود.
برانگیختگی ناشی از لمس کردن ، برای سلامت جسمی و عاطفی ما بسیار ضروری است
.
لمس کردن باعث میشود که احساس بهتری نسبت به خود و محیط اطرافمان داشته باشیم.😇
❣ @Mattla_eshgh
📸 فرزند کمتر، زندگی سختتر!
🔺با سالخوردگی جمعیت نیروی کار جوان کمیاب میشود...
منبع: صُوَر مدیا
#جمعیت_مؤلفه_قدرت
#نسل_سازی
مطلع عشق
💫بِسْمِ اللهِ القاٰصِمِ الجَبّاٰرین.. 🌸رمان به سبک رئالیسم جادویی، امنیتی و انقلابی #نیمه_تاریک
قسمت اول داستان نیمه تاریک👆
✍رمان آموزنده، طنز #عشق_مجازی
✍قسمت اول
سلام,من نسیم هستم، بچه سوم, حاج مرتضی، در خانواده ای شش نفره بزرگ شدم,
داداش سپهر بچه بزرگ خانواده ,فارغ التحصیل مهندسی برق و استخدام یک شرکت,
خواهربزرگم سحر تازه لیسانس حقوق گرفته وعقد کرده است وبیکار,
بعدش خودمم که فعلا پشت کنکوری ام, البته امسال درکنکور قبول شدم منتهاچون رشته ی هدفم پزشکی هست ,ثبت نام نکردم وامسال قصددارم بخونم تاپزشکی قبول بشوم,
بعدازمنم مهتاب,خواهرکوچکترم وهنوز سال اول دبیرستان است.
پدرم حاج مرتضی,معلم بازنشسته ومادرم عطیه خانم خانه داراست.
دیروز بین اقوام مجلس شور و مشورت بود تا یکی از دخترای فامیل انتخاب بشه تا عمری همدم «خاله خانم» باشد..
لازمه توضیح مختصری راجب خاله خانم بدهم,..خاله خانم یه جورایی بزرگتر طایفهی بابا هست و خاله ی بابامه, خاله خانم دو تا خواهر بیشترنبودن که خواهرش ,مادربزرگه من میشد,عمرش رابخشید به خواهرکوچکتر و بارسفر عقبا بست.
خاله وقتی خیلی جوان یاشاید نوجوان بودند بایکی از درباریان زمان شاه ازدواج میکنند وهمراه ایشون به فرنگ.میروند,...اونجا متوجه میشوند شوهر حیلهبازش, زن فرنگی هم دارد پس باکلی دوندگی اقدام به جدایی میکند.. و باکلی مال ومنال که از شوهر سابقش میگیرد,دوباره راهی خانه ی ,حسن اقا ,پدر بزرگوارشون میشوند,...
منتها به فاصلهی یک سال از جداییش بایک تاجر جوان که تاجر فرش بوده ازدواج میکند,ثمره ی ازدواجش با فرهادخان(شوهر جدیدش) یک پسربه نام کوروش میشه, شوهرش زمانی که کوروش کودک بوده درپی سکته قلبی فوت میکند و باردیگر مهر تنهایی برپشانی خاله خانم میخورد...
خاله ,کوروش را بزرگ میکند وبرای تحصیل راهی خارج ازکشورمیکند و,رفتن همان و ماندن هم همان ....
پسرش کوروش استاد فیزیک دردانشگاه فراسته مشغول به کاراست.. و هر چند سالی, یک بار به مادرپیرش سرمیزند... وخاله برای اینکه تنهانباشد یکی از دخترای خانواده که شرایط خوبی داشته باشند نزد خود نگه میدارد و اینبار با ازدواج دخترعموم فریده که چندسال بود کنار خاله خانم بود, قرعه ی فال به نام من خورده.....
از نظر من زندگی کنار خاله خانم میتواند جالب,هیجان انگیز وشاید شیرین باشد اخه خاله هم سرحاله وهم امروزی وهم پولدار
ان شاالله قدم خونهاش به من بیافته...😂
✍ نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
✍قسمت ۲
وسایلم راجمع کردم و راهی خانه ی خاله خانم شدم,...
مامان انگاری من را داره میفرسته خونه ی بخت,مثل ابربهار گریه میکرد ,اما من هرچی فکرکردم دلیلی برای گریه نیافتم,به اسارت که نمیرفتم ,تشریف میبردم مفت خوری😂😆
خونه ی خاله خانم برا من جذابیت خاصی داشت,...
یادمه هروقت عیددیدنی به خونهاش میرفتم, تو هر سوراخ سنبه,ای سرک میکشیدم تا سر از کار خاله خانم واین خونهی مرموز درآورم...
در یکی از همین کاووشها دریافتم,خاله خانم یک کتابخانه ی بزرگ ,مملوازکتابهای قدیمی ,ازداستان ورمان گرفته تا علمی وشعر در رفته...دارد....پس چون عاشق کتاب خصوصا مثل شماها, رمان هستم , امدن به خانه ی خاله خانم یه جور تنوع عظیمی برام بود ,...
مامان, بابای بیچارم فک میکردن من به خاطر اینکه خونه ی خاله خانم ساکته وجای خوبی برای خوندن کنکور هست,اینقددد ذوق زده شدم....منتها من چون کمی کنجکاو وشاید خیلی فضول هستم ,رفتن به این خونه را باجان ودل پذیرفتم.
**
_سلاااااام برخاله خانم خودددم
_سلام وروجک خوبی؟؟ خوش آمدی خاله, بیا اتاقت رانشونت بدهم.
خونه ی خاله خانم، خیلی بزرگ با دوتا راهرو در دوطرف خونه که یکیش به حیاط جلو، یکیشم به حیاط پشتی ختم میشد,
اتاقی که به من داد یک اتاق بزرگ توراهرو منتهی به حیاط پشتی بود ,یک قالی دست بافت در وسط اتاق, که فکر کنم قیمتش با تمام فرشهای خونه ی ما برابری میکرد...
کنارپنجره یه تختخواب بزرگ وبا سه تامبل سلطنتی هم گوشه ی اتاق,نزدیک درهم میز توالت و...ویک طرفش هم میز مطالعه با قفسه های کوچک درکنارش,تازه هنوز اتاق بس که بزرگ بود خالی به نظرمیرسید. خلاصه,انچه که توخونه ی خودمون آرزوش راداشتم ,اینجا یکهو به من بخشیده شده بود,...
راستش توخونه ی خودمون مجبوربودم اتاق کوچکم رابامهتاب شریک بشم ,...
اونجا دوتا تخت فرفروژه ویک گلیم فرش کوچکم وسایل اتاق ماراتشکیل میدادند.
لباسم راعوض کردم ومشغول چیدن لباسها توکمددیواری اتاقم شدم...