eitaa logo
مطلع عشق
275 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍂🍃🍂🍃🍂 🍂 *یا ابا صالح المهدی* *با تو* باشم *وسـعــت دل* بگذرد از عــرش هـم *بی تــو* باشم *هر دو عالـم* یک *قـفـس* باشد مرا 🍂 *اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ ٱلْفَرَجْ*🍂 العجـل یا مـولا 🌹🆔 @Mattla_eshgh 🍂 🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
مطلع عشق
🌿 «ورحمت ربک خیر مما یجمعون » 🍁و بعد میفرماید و رحمت پروردگار تو بهتر از آن چیزهاییست که جمع میکنن
در جلسات گذشته عرض کردیم 🔷نظام تسخیری رو باید بپذیریم 🔸ولی باید سعی کنیم عارضه ای«اتفاقی» پیش نیاد ⚠️خب حالا چه جوری از این مشکلاتش عبور کنیم ❓❓❓❓❓ ✨خداوند متعال میفرماید البته اینجا به زبان حال، به زبان بنده میفرماید✅ 🔸 من یه استعدادهایی تو بشر قرار دادم که اجازه نمیده، نظام تسخیری ظالمانه بر اون ها حکم فرما بشه. 🤔خدایا چه استعدادی قرار دادی؟ 🔴آدم ها خیلی زورشون میاد زیر بار همدیگه برن 😤 🔺قبوله یا من توضیح بدم 💯💯💯 🔸🍁آدم ها خیلی زورشون میاد عبد همدیگه بشن💯 🔸آدم ها زورشون میاد نظام تسخیری رو درمقابل هم به سهولت بپذیرن.💯
🔶یکی ازعوارضی که ما گفتیم اشاره به همین که 🔻انسان زورش میاد🔺 بود 🔸 چی بود اون عارضه؟ مقاومت🔴 🔺مقاومت پدید میاد 🍁تا نظام تسخیری بخواد شکل بگیره یک سلسله مقاومت هایی بین انسان ها پدید میاد.💯 🌺خداوند متعال میفرماید غصه نخور ای کسی که داری گزارش میدی📑 🔺بندگان تو رو بردن 🔺دزدیدن 🔺همه را به عبودیت کشیدن ⚠️من یه خصلتی توآدم ها قرار دادم ❌اینا خوششون نمیاد عبد کسی بشن. ❗️چون خوششون نمیاد عبد کسی بشن 〽️نقشه های به بندگی کشندگان نقش بر آب خواهد شد✅ 〽️نقشه های به بردگی کشان نقش بر آب خواهد شد✅ ⚠️من این استعداد رو تو انسان ها قرار دادم که انسان ها نخوان عبد کسی بشن.✅ 🌀ولی من دوباره بر میدارم به خداوند متعال میگم👇 ♻️خدایا آدم ها نمیخوان، بله من قبول دارم در آدم ها مقاومت هست✔️ به همین دلیل دعوا صورت میگیره ☑️ آدم ها نمیخوان عبد همدیگه بشن اینو ما قبول داریم.🔺 شنبه سه شنبه در👇 🌹🆔 @Mattla_eshgh
4_5994621584583689371.ogg
72.6K
صوت پاسخ به سوال و متن زیر👇 🌹🆔 @Mattla_eshgh
☑️❓☑️❓☑️ ⁉️ یکی از کاربران استاد عزیز میخوام یه وبلاگ در مورد مهدویت و ادیان بزنم و مطالبش رو به دو زبان فارسی و انگلیسی بیان کنم لطفا راهنمایی کنید که از کجا شروع کنم و اگه میشه لطف کنید منابعی رو معرفی بفرمایید. 👇👇👇 پاسخ استاد 🔆شما تا می توانید بحث محبت امام زمان (عج) را مطرح کنید، راجع به مشترکات ادیان در جهان پس از ظهور که ما ان شاءالله در آن دوره ادیان داریم می گوییم از اینها استفاده کنید و از جملاتی که نشان بدهید بحث مهدویت اشتراکات مهم بین ادیان هست این بحث منجی. روی بحث خود امام زمان (عج) تا می توانید روی بحث محبت امام زمان کار کنید دیگر می توانید از جملات عاطفی و محبت آمیزی که ابتکار خودتان هست هم استفاده کنید. ✅❓✅❓✅❓✅ ___________________ 🌹🆔 @Mattla_eshgh
Doshman 23.mp3
1.82M
23 صوت اخر 🌷 این پرچم رو حمل نمیکند مگر اهل بصیرت و صبر... ✅ راهکار مهم مقابله با دشمن، ایجاد تشکیلات های بزرگ مردمی هست... حاج آقا حسینی 🆔 @Mattla_eshgh
این سری صوت ها پایان یافت ، ان شاءالله از سه شنبه صوت با مبحث ثروت دراسلام میذارم که خیلی عالیه برخلاف تصور اکثریت مردم ،اسلام با ثروت مخالف نیس حتی دستور به کسب ثروت هم میده حالا صوتارو گوش بدین ، خودتون متوجه میشین😊
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
این ماجرای هر روز کودکان یمنی است. آنها اینگونه کودکی می‌کنند. راستی! 🔹 چه خبر از خاشقچی؟! 🔹 چه خبر از تغییر رژ جدید جنیفرها و آنجلینا جولی ها آری یمن مظلوم است. برای غربی ها حتی اندازه رژ لب بازیگران هم اهمیت ندارد. #یمن_در_خون #سربازان_سایه ⬛️شما هم #بدون_سانسوری شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
مطلع عشق
#قسمت دوازدهم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌شرافت 🍃توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم
سیزدهم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌 رقابت 🍃امتحانات ثلث دوم از راه رسید ... توی دفتر شهدام ... از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم ... - پسرم اعتقاد داشت ... بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه ... باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه ... خودش همیشه همین طور بود... توی درس و دانشگاه ... توی اخلاق ... توی کار و نماز ... این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود ... علی الخصوص که 2 تا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس مون بودن... رسما بین ما 3 نفر ... یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود ... رقابتی که همه حسش می کردن ... حتی بچه های بیخیال و همیشه خوش کلاس ... رقابتی که کم کم باعث شد ... فراموش کنم، اصلا چرا شروع شده بود ... یک و نیم نمره داشت ... همه سوال ها رو نوشته بودم ... ولی جواب اون اصلا یادم نمی اومد ... تقریبا همه برگه هاشون رو داده بودن ... در حالی که واقعا اعصابم خورد شده بود ... با ناامیدی از جا بلند شدم ... - خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی ... و الا اول و دوم که هیچ ... شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی ... غرق در سرزنش خودم بلند می شدم که ... چشمم افتاد روی برگه جلویی ... و جواب رو دیدم ... مراقب اصلا حواسش نبود ... هرگز تقلب نکرده بودم ... اما حس رقابت و اول بودن ... حس اول بودن بین 120 دانش آموز پایه چهارم ... حس برتری ... حس ... نشستم ... و بدون هیچ فکری ... سریع جواب رو نوشتم ... با غرور از جا بلند شدم ... برگه ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط ... یهو به خودم اومدم ... ولی دیگه کار از کار گذشته بود ... یاد جمله امام افتادم ... اگر تقلب باعث ... روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم... - خاک بر سرت مهران ... چی کار کردی؟ ... کار حرام انجام دادی ... هنوز آروم نشده بودم که ... صبحت امام جماعت محل مون... نفت رو ریخت رو آتیش ... - فردا روز ... اگر با همین شرایط ... یه قدم بیای جلو ... بری مقاطع بالاتر ... و به جایی برسی ... بری سر کار ... اون لقمه ای هم که در میاری حرامه ... خانواده ها به بچه هاتون تذکر بدید ... فردا این بچه میره سر کار حلال ... و با تلاش و زحمت پول در میاره ... اما پولش حلال نیست ... لقمه حرام می بره سر سفره زن و بچه اش ... تک تک اون لقمه ها حرامه ... گاهی یه غلط کوچیک می کنی ... حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری ... اما سر از ناکجا آباد در میاری ... می دونی چرا؟ ... چون توی اون پیچ ... از مسیر زدی بیرون ... حالا بقیه مسیر رو هم مستقیم بری ... نتیجه؟ ... باید پیچ رو برگردی ... حالا برید ببینید اثرات لقمه حرام رو ... چه بلایی سر نسل و آدم ها و آینده میاره ... کلمات و جملاتش ... پشت سر هم به یادم می اومد ... و هر لحظه حالم خراب تر می شد ... . . . . 🌹🆔 @Mattla_eshgh
چهاردهم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌 تاوان خیانت 🍃بچه ها همه رفته بودن ... اما من پای رفتن نداشتم ... توی حیاط مدرسه بالا و پایین می رفتم ... نه می تونستم برم ... نه می تونستم ... از یه طرف راه می رفتم و گریه می کردم ... که خدایا من رو ببخش ... از یه طرف دیگه شیطان وسوسه ام می کرد ... - حالا مگه چی شده؟ ... همه اش 1/5 نمره بود ... تو که بالاخره قبول می شدی ... این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت ... بالاخره تصمیمم رو گرفتم ... - خدایا ... من می خواستم برای تو شهید بشم ... قصدم مسیر تو بود ... اما حالا ... من رو ببخش ... عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر ... پشت در ایستادم... - خدایا ... خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده ... به هر کی نخواد، نه ... عزت من از تو بود ... من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم هام دزدی کردم... تو، من رو همه جا عزیز کردی ... و این تاوان خیانت من به عزت توئه ... و در زدم ... رفتم داخل دفتر ... معلم ها دور هم نشسته بودن ... چایی می خوردن و برگه تصحیح می کردن ... با صدای در، سرشون رو آوردن بالا ... - تو هنوز اینجایی فضلی؟ ... چرا نرفتی خونه؟ ... - آقای غیور ببخشید ... میشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... سرش رو انداخت پایین ... - کار دارم فضلی ... اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا ... اگرم واجبه از همون جا بگو ... داریم برگه صحیح می کنیم نمیشه بیای تو ... بغض گلوم رو گرفت ...جلوی همه ...؟... به خودم گفتم ... - برو فردا بیا ... امروز با فردا چه فرقی می کنه ... جلوی همه بگی ... اون وقت ... اما بعدش ترسیدم ... - اگر شیطان نزاره فردا بیای چی؟ ... . . . . 🌹🆔 @Mattla_eshgh
پانزدهم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌امتحان خدا یا ...؟ 🍃- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون واجبه ... معلوم بود خسته و بی حوصله است ... - یا بگو ... یا در رو ببند و برو ... سرده سوز میاد ... چند لحظه مکث کردم ... - مهران ... خودت گند زدی و باید درستش کنی ... تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود ... نیومدن آقای غیور امتحان خداست... امتحان خدا؟ ... یا امتحان علوم؟ ... - آقا ما تقلب کردیم ... یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا ... چشم هاشون گرد شده بود ... علی الخصوص مدیر و ناظم ... که توی زاویه در... تا اون لحظه ندیده بودم شون ... - برو فضلی ... مسخره بازی در نیار ... تو شاگرد اول مدرسه ای ... چرخیدم سمت مدیر ... - سلام آقا ... به خدا جدی میگیم ... من سوال سوم رو یادم نمی اومد ... بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی ... بعدشم دیگه ... آقای رحمانی ... یکی از معلم های پایه پنجم ... بدجور خنده اش گرفت ... - همین یه سوال؟ ... همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی ... برو بچه جون... همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من... معلوم شد اصلا شوخی نیست ... خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم ... - آقا اجازه ... لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید ... از ما گفتن بود آقا ... از اینجا گناهی گردن ما نیست ... ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید ... حق الناس گردن هر دوی ماست ... - عجب پر رویی هم هست ها ... قد دهنت حرف بزن بچه... سرم رو انداختم پایین ... حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود ... - اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ... . . . . . . 🌹🆔 @Mattla_eshgh