eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
استدلال خودخواهانه و کودکانه بعضی ها .... @Mattla_eshgh
حضرت استاد : حضرت زهرا لوای حمد است و روز قیامت بدست امیرالمومنین است . برخی فقهاء می فرمایند: حال که حضرت زهرا لوای حمد خداست پس اگر کسی چادر را بسر کند در واقع قدم به قدم حمد خدا گفته است زیرا قرآن می فرماید و ان من شیء الا یسبح بحمده. پس ای خانم تو هم اگر به خدا چادر بسر کنی مثل همان موجودی می مانی که صدایش شنیده نمی شود اما دارد می گوید ... . @ahadi_ir 🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلبریتی‌هایی که حتی شهدا را هم تحریف می کنند 💢اگر با مخالفید شجاعانه بگویید با حجاب مخالفیم ، نامردیه از شهدا در مورد علایقمون مایه بزاریم 🆘 @Roshangari_ir
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 13 ⭕️ اگه موضوعِ رنج برای شما حل نشده باشه هوای نفس، بهت نیرنگ میزنه و حواست
14 ✅" اختلافِ نظر "✅ 🔹نکته ای که ما باید همیشه طبق اون عمل کنیم اینه که ببینیم وظیفمون چیه، همون رو انجام بدیم ؛ ➖اینکه گفتیم انسان باید از رنج، فرار نکنه و به استقبالِ برخی رنج ها هم بره مربوط به "روحِ انسان" هست. اما "مبنای عملِ انسان" چیه؟ ما باید به چی عمل کنیم؟ " به تکالیف و وظایفی که خداوند متعال برای ما انسان ها قرار داده "✔️ ببین خدا به چه چیزایی امر کرده همون رو انجام بده، چه خوشی توش باشه،چه رنج....💕 🔷 حالا این وظیفه ممکنه لذت هایی رو هم به همراه داشته باشه😌 مثل مساله ←ازدواج→ ⭕️ اینجا نباید بگیم که خب من میخوام رنج بکشم اما ازدواج بهم خوشی هایی میده پس من ازدواج نمیکنم!! نه عزیزم ! شما باید ازدواج کنی، به موقع هم ازدواج کنی؛👌😊 🔰اون رنجی که گفتیم رو باید توی "روحیه خودت" داشته باشی همیشه ✅💢👆 اصلاً اگه قرار باشه بهت یه خوشی هم برسه،حتماً بهت میدن حتی اگه نخواستی با زور بهت خوشی میدن!☺️ نگران نباش! لذت و خوشی از بین نمیره 🔶فقط باید همیشه مراقبِ هوایِ نفست باشی... 🌹🆔 @Mattla_eshgh
🌹🌹🌹🌹
مطلع عشق
#قسمت بیستم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌 تو شاهد باش یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ...
بیست و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌 فقط به خاطر تو اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ... - تو که هنوز بیداری ... هول شدم ... - شب بخیر ... و دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... - عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ... این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ... جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ... دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ... رفتم سجده ... - خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ... بغضم شکست ... - من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ... از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ... هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره... . . . . .🌹🆔 @Mattla_eshgh
بیست و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌 زمانی برای مرد شدن از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ... و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ... برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ... بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ... - خوب پاشو برو آب بخور ... دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ... - چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ... یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ... - آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ... خنده اش گرفت ... - آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ... خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ... - ما مرد شدیم آقا ... - همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ... - نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ... فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ... - آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ... . . . .🌹🆔 @Mattla_eshgh
بیست و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌رفیق من می شوی؟ ... هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ... می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ... - مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ... رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ... بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ... توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ... حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ... حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ... حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ... برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ... تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ... - یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ... بغضم ترکید ... - خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟... . . . . .🌹🆔 @Mattla_eshgh
بیست و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته 📌 انتظار توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ... - خسته شدی؟ ... سرم رو آوردم بالا ... - نه ... چطور؟ ... - آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ... - مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ... چند لحظه ایستاد ... - چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ... این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ... - خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ... ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ... - چی شد ایستادی؟ ... و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ... هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ... هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...   . . . 🌹🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
استدلال خودخواهانه و کودکانه بعضی ها .... #عکس_متن ❣ @Mattla_eshgh
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆 شروع پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇👇
میخوام مَنَم باشم! مَنَم یـار باشم؛ دربَست کنارِ خودت! هم اینجا و هَم.... ✨مثلِ زُهیر... ✨مثلِ مُسلِم... ✨مثلِ وَهَـب... میخوام کنارت باشم؛ اجازه هست؟ 🆔 @Mattla_eshgh
: چرا موضوع ولایت اهمیت داره باوجود اینکه نقش امامان و اولیاء خدارو میدونم اما اهمیت جایگاهش برام سواله؟؟؟ ✅ولایت در راستای اطاعت از دستورات خداست. به این خاطر برای ما ولایت رو قرار دادن که تمرینی بشه برای اطاعت از دستور خدا که نهایت ولایت پذیری و عاقبت بخیری.مسلما هر قشری ،هر منطقه ای، هر خانواده ای و...که باشه نیاز به ولی یا سرپرست داره. نمونه کوچک خانواده مثلا اگر در خانواده پدر و مادر نباشه ،اون موقع دیگه خانواده ای وجود نداره،هر کسی هر کاری که میخواد انجام میده و سنگ روی سنگ بند نمیشه همه چیز از هم می پاشه. کشور هم همینطوره، برای اینکه امورات کشور بهم نریزه ،نیاز به ولی هست تا بر کشور نظارت کند و تصمیماتی برای بهتر شدن و رشد کشور بگیرد. ❓نقشی که ولی فقیه در کشور دارد چیست؟ وظیفه ی ما نسبت به ولی فقیه چیست یعنی یک انسان ولایت پذیر چه کاری باید انجام دهد ؟ ✅وظیفه ولی فقیه: نظارت بر امورات کشور،فرماندهی کل قوا، دادن تذکرات به مسئولین و... وظیفه ما نسبت به ولی فقیه اطاعت در هر شرایطی هست. 🌹🆔 @Mattla_eshgh