eitaa logo
مطلع عشق
275 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 24 💎 " عبادت و مبارزه با نفس "💎 🔷 یکی از بخش های مهم مباحثِ تنها مسیر، ← ارتبا
25 🔰"ارتباط بین مبارزه با نفس و عبادت" به این شکل هست که : ⬅️ اگه کسی مثلاً صبح تا ظهر مشغولِ مبارزه با نفس باشه نماز ظهر و عصر بیشتر بهش میچسبه و "عباداتش رونق بیشتری" داره 💕✅🌸🕊 🔶در واقع "" نماز ، جایزه اون مبارزه با نفس هایی هست که در طول صبح تا ظهر کردیم""👌 (خیییلی مهم👆)✔️ ➖نماز یه نوع "دیدارِ خداوند متعال" هست ؛ 🔶وقتی که صبح تا ظهر مبارزه با نفس کردی، همش توی دلت میگی نمیدونم چرا اینقدر میخوام خدا رو ببینم....😌😍 🌸خدا هم لطف میکنه و به عنوانِ جایزه میفرماید: ✨عزیزدلم بیا نماز بخون😊✨ اونوقت این نماز لذت داره!!! -- چرا؟؟ چون سرِ بعضی از لذت ها رو کوبیدی به سنگ...!☺️ ✅🔷🔶✅ به طوافِ کعبه رفتم، به حرم رَهَم ندادند که تو در بُرون، چه کردی که درونِ خانه آیی....؟؟؟ 🌺 امام حسن مجتبی علیه السلام میفرمایند: ✨هرکس میخواهد عبادتی داشته باشد، باید خودش را برای آن پاک کند...✨ { اِنَّ مَن طَلَبَ العِبادَهَ تَزَکّی لَها...} 📚 تحف العقول/ ص ۲۳۶ ❣ @Mattla_eshgh
راههای دعوت به حجاب👇👇 https://www.aparat.com/v/i5FYB دکتر حمید
❤️❤️❤️❤️
مطلع عشق
#قسمت بیست و نهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من مدال آزادی با پوزخند خاصی از جاش بلند شد ..
سی ام داستان دنباله دار سرزمین زیبای من 💠لکه های ننگ شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ ... . سکوت سنگینی بین ما حاکم شد ... برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم ... با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ... . - پسر من یه مسلمان بود ... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم ... هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم ... نه پسرم ... برای بچه ای که اون رو از دست دادم ... دیگه کاری از دست من برنمیاد ... اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه ... . پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت ... این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم ... و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه ... نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم ... اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید ... . - دین خدا لکه دار هست ... لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم ... اگر وجود داشته باشه ... مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه ... هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده ... پ.ن: دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ...  این جمله رو تو داستان استنلی هم شنیده بودید ❣ @Mattla_eshgh
سی و دوم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من 💠 خدای من کم کم خدا برای من موضوعیت پیدا می کرد ... من اعتقادی به خدا نداشتم ... خدا از دید من، خدای کلیسا بود ... خدای انسان های سفید ... مرد سفیدی، که به ما می گفت ... زجر بکش تا درهای آسمان به روی تو باز بشه ... و من هر بار که این جملات رو می شنیدم ... توی دلم می گفتم ... خودت زجر بکش ... اگر راست میگی از آسمون بیا پایین و یه روز رو مثل یه بومی سیاه زندگی کن ... . زجر کشیدن برای کلیسا یه افتخار محسوب می شد ... درهای آسمان و تطهیر ... اما به جای حمایت از ما که قشر زجر کشیده بودیم ... از اشراف و ثروتمندان حمایت می کرد ... و اصلا شبیه انسان های زجر کشیده نبودن ... اینجا بود که تازه داستان من و خدا، داشت شکل می گرفت... من شروع به تحقیق کردم ... در جستجوی خدا، هر کتابی که به دستم می رسید؛ می خوندم ... عرفان ها و عقاید مختلف ... اونها رو کنار هم می گذاشتم و تمام ساعت های بی کاریم رو فکر می کردم ... قرآن، آخرین کتابی بود که خوندم ... . مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم... اما چیزی که قلبم رو به حرکت در آورد، دیدن دو تا تصویر بود ... تصویری از حج ... انسان هایی با پارچه های سفید و یه شکل خودشون رو پوشانده بودن ... سفید و سیاه ... با پاهای برهنه دور خانه ای ساده می چرخیدند ... خانه ای که با پارچه سیاهی پوشیده شده بود ... توی اون لباس ها اصلا مشخص نمی شد کی ثروتمنده و کی فقیر ... این مصداق عملی برابری بود ... و تصویر دوم، تصویری بود که با همون پارچه های سفید ... سیاه و سفید، روی زمین ... و بی تکلف و تفاخر ... کنار هم غذا می خوردن ... . با دیدن این دو تصویر، قلبم از جا کنده شد ... ناخودآگاه با صدای بلند خندیدم ... خنده ای از سر حظ و شادی ... شاید این تصاویر برای یه انسان سفید، ساده بود ... اما برای من، نعمت محسوب می شد ... برای من که تمام زندگیم به خاطر بومی بودن، سیاه بودن و فقیر بودن ... تحقیر شده بودم ... و برای ساده ترین حقوق انسانیم زجر کشیده بودم ... . نعمت برابری ... خدایی که سفید و سیاه در برابرش، یکسان بودن ... بدون صلیب های طلا و جواهرنشان ... این خدا، قطعا خدای من بود ... ❣ @Mattla_eshgh  
سی و سوم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من 💠 داستان های اساطیر تحقیقاتم رو در مورد اسلام ادامه دادم ... شیعه، سنی، وهابی ... هر کدوم چندین فرقه و تفکر ... هر کدوم ادعای حقانیت داشت ... بعضی ها عقاید مشترک زیادی داشتن اما همدیگه رو کافر می دونستن ... بعضی از عقاید هم زمین تا آسمان با هم فاصله داشت ... به شدت گیج شده بودم ... نمی تونستم بفهمم چی درسته و باید کدوم رو بپذیرم ... کم کم شک و تردید هم داشت به ذهنم اضافه می شد ... اگر اسلام حقانیت داره پس چرا اینقدر فرقه فرقه است؟ ... از طرفی هجمه تفکرات منفی نسبت به اسلام هم در فضای مجازی روز به روز بیشتر می شد ... . خسته شدم ... چراغ رو خاموش کردم و روی تخت ولا شدم ... - شاید اصلا چیزی به اسم خدا وجود نداره ... شاید دارم الکی دنبال یه توهم و فکر واهی حرکت می کنم ... مگه میشه برای پرستش یه خدا، این همه تفکر و عقیده وجود داشته باشه؟ ... شاید تمام اینها ریشه در داستان های اساطیری گذشته داره ... خدایا! اصلا وجود داری؟ ... . بدون اینکه حواسم باشه ... کاملا ناخودآگاه ... ساعت ها توی تخت داشتم با خدایی حرف می زدم که ... فکر می کردم اصلا وجود نداره ... اما حقیقت این بود ... بعد از خوندن قرآن ... باور وجود خدا در من شکل گرفته بود ... همه چیز رو رها کردم و برگشتم سر زندگی خودم ... به خودم گفتم ... کوین بهتره تمام انرژیت رو بگذاری روی زنده موندن ... داری وقتت رو سر هیچی تلف می کنی ... اونهایی که دنبال دین و خدا راه میوفتن ... آدم های ضعیفی هستن که لازم دارن به چیزی اعتقاد داشته باشن ... تا توی وقت سختی، بدبختی هاشون رو گردن یکی دیگه بندازن ... و به جای تلاش، منتظر بشن یکی از راه برسه و مشکلات شون رو حل کنه ... فراموشش کن ... و فراموش کردم ... همه چیز رو ... و برگشتم سر زندگی عادیم ... نبرد با دنیای سفید برای بقا ... از یه طرف به مبارزه ام برای دفاع از انسان های مظلوم ادامه می دادم ... از طرف دیگه سعی می کردم بچه های بومی رو تشویق کنم ... گاهی ساعت ها و روزها از زمانم رو وقف می کردم ... بین بچه ها می رفتم و سعی می کردم انگیزه ای برای نجات از بردگی و بدبختی در بین اونها ایجاد کنم ... اونها باید ترس رو کنار می گذاشتن و برای رسیدن به حق شون مبارزه می کردن ... مبارزه تنها راه برای ساختن آینده و نجات از بدبختی بود ... ❣ @Mattla_eshgh
سی و یکم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من 💠در اعماق اقیانوس چند لحظه سکوت کرد ... نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم ... . - خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد ... دریا رو پیش چشم اونها شکافت ... از آسمان برای اونها غذا فرستاد ... و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن ... زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ... اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن ... گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد جلوش سجده کردن ... خدا باز هم اونها رو بخشید ... اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید ... اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟ ... . داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم ... سرم رو به علامت نه تکان دادم ... نمی دونم ... شاید احمق بودن ... تلخ، خندید ... اونها احمق نبودن ... انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن ... اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن .. خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ... فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد ... حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن ... اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن ... مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه ... از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره ... خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم ... بجنگیم و تلاش کنیم تا قدز اونها رو بدونیم ... آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه ... هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه ... و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ... . بعد از رفتن پدر محمد ... من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ... شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت ... . ❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جملات_ناب_استاد بازم خراب شـد؟ گنـاه کـردی؟ اصـ⛔️ـلاً نترس، فقط زود خودتو ببخش، و بلـند
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆 شروع پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇👇
حضرت خورشــ🌞ـید برگرد ❣ @Mattla_eshgh
🔴تلویزیون را چه کسی اداره می‌کند؟ 🔹🔸احتمالا شما هم در این روزها هر شبکه ای می‌زنید با برنامه‌ای مواجه می‌شوید که با تبلیغ یک کالا، یک اپلیکیشن، یک موسسه یا بانک و... همراه است. اسپانسرها تلویزیون را اشغال کرده‌اند. آنها سفارش می‌دهند، طراحی می‌کنند، مهمان و مجری می‌آورند، جایزه می‌دهند و در یک‌کلام روی سبیل شاه نقاره می‌زنند. در واقع این آنها هستند که مدیر رسانه بوده و متناسب با ذائقه مخاطبان با سرعت در حال مبتذل کردن فرم و محتوا هستند. ♦️اسپانسرها دستمزدها و هزینه ساخت در رسانه را بحران زده کرده اند. به طور مثال در شبکه سه به یک استار سینمایی برای هر برنامه‌ی یکساعته، ۴۵ میلیون تومان دستمزد می‌دهند و همان وقت از قِبل او چند برابرش را به جیب می‌زنند. هیچ مدیری حتی اگر بخواهد نمی‌تواند در مقابل این روال نابودکننده مقاومت کند. چون این خواست سازمان صدا و سیماست که هزینه اداره خودش را از دست پولدارها گدایی کند. مدیران برای اثبات کفایت و توانمندی خود در جذب اسپانسر رقابت می‌کنند و در این مسابقه مبتذل، شبکه سه و نسیم پیشتازند. ♦️اینکه آلودگی مالی ناشی از حضور اسپانسرها چقدر دامان مدیران و برنامه سازان را گرفته بخش ناگفته و مبهم این ماجراست ولی شنیده‌ها حاکی است برخی از دست اندرکاران برنامه‌ها حتی به اندازه درآمد رسمی شان طبق قرارداد، به طور غیررسمی از اسپانسرها هدیه می‌گیرند. بسیاری از تهیه‌کنندگان سنت حرفه‌ای خود در طراحی محتوا و فرم برنامه را رها کرده‌اند و به کارچاق کن‌ها و دلالان جذب اسپانسر تبدیل شده‌اند. ♦️فرجام این فاجعه چیزی نیست جز ابتذال محض تلویزیون در آینده نزدیک. ✍️ @Mattla_eshgh
Servat 12.mp3
1.57M
12 🚫 حسن بصری، سامری امت پیامبر بود.. حرف اصلیش این بود که دنبال مال و ثروت نباشید! استاد پناهیان ❣ @Mattla_eshgh