eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 اگر انسان‌ها آرام باشند، بهتر میتوانند به یکدیگر محبت پیدا کنند ✅ اهمیت آرامش در 2⃣: محبت و عشق انتظار دیگر ما از یک زندگی مشترک این است که ما را به محبت و عشق برساند، در حالی که اگر به آرامش برسیم، محبت هم در زندگی فراوان‌تر می‌شود و راحت‌تر بدست می‌آید. زیرا آرامش بستر رویش محبت است. اگر انسان‌ها آرام باشند، آنگاه بهتر خواهند توانست به یکدیگر محبت پیدا کنند. زوجین قبل از هرچیز باید مراقب آرامش هم باشند و به همدیگر آرامش بدهند! @Mattla_eshgh
https://www.aparat.com/v/owMme عوامل اقتدار مرد در خانواده👆 دکتر حمید
۳ ✴️مدیریت دعوا ❌هرگـز دعواهای خودتونُ با دوستان، بستگان و والدین و... برای همسر و فرزندانتون،تعریف نکنین. 👈اگر برای این موارد نیاز به کمک داشتین، از مشاور کمک بگیرید. @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت سی و شش 🔻 پسنداز 🍃نمی دونستم چی بگم ... بدحور گیرافتاده بودم ... زندگیم رفته بود روی هوا .
سی و هفت 🔻تمامش را خوندم 🍃تعجب کردم ... مگه پسر داری؟ ... پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟ ... . همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت ... از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست ... ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان ... خنده تلخی زد ... اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم ... . چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم ... همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه ... . قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن ... اما تمام مدت حواسم به اون بود ... حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد ... من از دستش کلافه بودم ... از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم ... حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت ... طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم ... . من بهش گفتم مزخرف ... اما فقط عصبی بودم ... ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من ... اما پسر اون یه احمق بود ... فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه ... یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت ... از صفحه 40 به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم ... 18 ساعت طول کشید ... نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود ... اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم ... . این انتخاب من بود ... اما تنها انتخابم نبود ... @Mattla_eshgh
سی و هشت 🔻 نوجوان آمریکایی 🍃فردا صبح، مرخص شدم ... نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم ... حس عجیبی به حاجی داشتم ... پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم ... دبیرستانی بود ... و حدسم در موردش کاملا درست ... شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد ... توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود ... تنها نقطه مثبت این بود ... خلافکار و گنگ نبودن ... از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد ... تفننی مواد مصرف می کردن ... سیگار می کشیدن ... به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد ... و ... این رفتارها برای یه نوجوون 16 ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه ... اما برای یه مسلمان؛ نه... . من مسلمان نبودم ... من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم ... یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست ... و آینده ای نداره ... . حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود ... حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق ... . چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم ... من یکی به حاجی بدهکار بودم ... . رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم ... ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم ... مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه ... و ... جمعه رفتم سراغ احد ... @Mattla_eshgh
سی ونه 🔻 امتحانش مجانیه 🍃دم در دبیرستان منتظرش بودم ... به موبایل حاجی زنگ زدم... گوشی رو برداشت ... زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم... من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی... هیچی نپرس ... قسم می خورم سالم برش می گردونم... سکوت عمیقی کرد ... به کی قسم می خوری؟ ... به یه خدای مرده؟ ... . چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم... من تو رو باور دارم ... به تو و خدای تو قسم می خورم ... به خدای زنده تو ... . منتظر جواب نشدم ... گوشی رو قطع کردم ... گریه ام گرفته بود ... صدای زنگ مدرسه بلند شد ... خودم رو کنترل کردم ... نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم ... بین جمعیت پیداش کردم ... رفتم سمتمش ... - هی احد ... برگشت سمت من ... - من دوست پدرتم ... اومدم دنبالت با هم بریم جایی ... اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی ... چند لحظه براندازم کرد ... صورتش جدی شد ... من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم ... تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی ... دلیلی هم نمی بینم باهات بیام ... نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد ... دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من ... احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه ... آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم ... ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم ... یا با پای خودت با من میای ... یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا ... اون وقت ... بعدش با من میای ... انتخاب با خودته... - شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو ... خندیدم ... سرم رو بردم جلوتر ... شاید ... هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه ... فقط شک نکن وسط خط آتشی ... . و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم ... . @Mattla_eshgh
چهل 🔻ازش فاصله بگیر 🍃چشم هاش دو دو می زد ... نگهبان اولی به ما رسید ... اون یکی با زاویه 60 درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود ... اومد جلو ... در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود ... رو به احد کرد و گفت ... مشکلی پیش اومده؟ ... . رنگ احد مثل گچ سفید شده بود ... اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم ... تمام بدنش می لرزید ... - نه ... مشکلی نیست ... . - مطمئنید؟ ... این آقا رو می شناسید؟ ... - بله ... از دوست های قدیمی پدرمه ... با خنده گفتم ... اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید ... . باور نکرد ... دوباره یه نگاهی به احد انداخت ... محکم توی چشم هام زل زد ... قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم ... . یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم ... اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط ... آروم زدم روی شونه احد ... - نیازی نیست آقای هالورسون ... من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست ... قرار بود پدرم بیاد دنبالم ... ایشون که اومد فقط جا خوردم ... سوار ماشین شدیم. گفت ... با من چی کار داری؟ ... من رو کجا می بری؟ ... زیر چشمی حواسم بهش بود ... به زحمت صداش در می اومد ... تمام بدنش می لرزید ... اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه ... . با پوزخند گفتم ... می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد ... چون، ذاتا آدم مزخرفیه ... چشم هاش از وحشت می پرید ... . چند بار دلم براش سوخت ... اما بعد به خودم گفتم ولش کن... بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه ...  @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#ماه_عسل 🌜 وداع با شعبان اگر هنوز ، توبه نامه ام را امضاء نکرده ای ؛ چند قدم دیگر تاحلول ماهِ عسل، فرصت هســـــت! ✨ از من میگذری ؛ دلبر جان؟ @ostad_shojae
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ 🎬 ۹۸ 🌜 فقــــــط .... فقـــط به عشــــق تو ❤️...... پرهیز میکنم، از هرآنچه میان من و تو، فاصله می اندازد! @ostad_shojae
🍃اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری  ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد 🍃اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی  ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی   🍃اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی  ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی 🍃اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید  ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی 🍃اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی  ولی نباشی هر چند که قابلیتش را داشته باشی 🍃اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو در پوشش بودن های تو ارزشی قائل نباشند   🍃اینکه جوری حرف بزنی ، قدم برداری و پوشش داشته باشی که همکارت ، استادت ، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد ؛ اینکه با همه این تناقض ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود ؛   ✔️همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا  🌱دختران امت پدرم ، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند  ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند پس تو محبت خودت را در دل هایشان صد چندان کن ! طوری که هیچ چشم و ابرویی  ناز و کرشمه ای  پول و مکنتی نتواند جایگزین آن شود ! 🌱 ❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توی مدارس چه خبره؟ هی وقتشه بدی لبِ رو بیبی بدو بدو بگیر کمر و قر هی بیا بیاقرش بده واسه همه زنگ زدنات مرسی واسه همه پیگیریات مرسی واسه همه ی کادوهات مرسی وای بدن و ببین جوون بابا خودتو بلرزون بابا همه میگن ساسی پاشو همه رو برقصون دادا آقامون جنتلمنه جنتلمنه این خانومم عشق منه عشق منه آقامون جنتلمنه جنتلمنه این خانومم عشق منه عشق منه! این کثافات،متن مبتذل ترانه‌های خواننده خارج نشین،ساسان حيدری معروف به است! این ترانه بسیار زننده ومبتذل طی چند روزگذشته به صورت علنی در چندین مدرسه دخترانه وپسرانه از طرف مدیران مدارس پخش شد و دانش آموزان دختر و پسر، دسته جمعی آن را خواندند و رقصیدند!! چند وقت پیش نیز در یک مدرسه ابتدایی دخترانه، سگی را آوردند تا دختران معصوم کلاس، راه های انس گرفتن با را آموزش ببینند! ◀️اجرای ۲۰۳۰ در مدارس کشور،از حالت مخفیانه به حالت علنی رسیده است و علی رغم اینکه مسئولان آموزش و پرورش منکر اجرای سند ۲۰۳۰درمدارس کشور هستند ولی در عمل شاهد هستیم مدیران بعضی از مدارس مخصوصا مدارس در حال اجرای این سند ننگین در مدارس خود هستند! @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔴توی مدارس چه خبره؟ هی وقتشه بدی لبِ رو بیبی بدو بدو بگیر کمر و قر هی بیا بیاقرش بده #سکسی واسه
🔴 من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بودِ وزیر آموزش و پرورش😐 ایشون در جایگاه وزیر آموزش و پرورش میگن هیچ مجوزی برای اجرای سند ۲۰۳۰ در مدارس و واحد ها وجود نداره اما ممکنه به صورت غیر عمد یا مخفیانه در مدارسی اجرا شود.😐 از بس گفتیم اینا مردم و چی فرض کردن، خودِ جمله خسته شد. 😑 ✡ کدوم کادر مدرسه است که بدون مجوز از مقامات بالاتر، جرات اجرای یک سند مردود از نظر حکومت و داشته باشه؟ داداش یه چیزی بگو که بهت نخندن. از دو حال خارج نیست: 🔹یا دستور برای اجرا دارن 🔹یا ترسی از مجازات ندارن و چراغ سبز براشون روشنه. 📛 به هر طریق باید فساد و ابتذال از مدارس تحت هر عنوان و نظارت ارگانی، جمع و خاطیان مجازات و ممنوع الخدمت بشن