eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 0⃣7⃣1⃣ گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.» چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.» به خنده گفتم: «با این همه بچه.» گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.» گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.» گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.» استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!» بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!» گفتم: «سه ماهه ام.» گفت: «مطمئنی؟!» گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 1⃣7⃣1⃣ می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.» بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.» دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد. این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.» گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.» مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.» گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 2⃣7⃣1⃣ مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.» کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.» ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣ خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 4⃣7⃣1⃣ در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
خدایا🙏 تویی ساحل آرامش من 🌸🙏🌸 الهی از پیش خطر واز پس راهم نیست 🌸🍃 دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست🙏 🙏❤️🙏 @Mattla_eshgh
خيلي ساده و تضميني با گفتن و تكرار اين عبارات : ♦️ "تو بايد... ♦️ من منتظرم... ♦️ كجاااا بودي؟! ♦️ انجام دادي يا نه؟" از چشم و دل همسرتان مي افتيد.. مرد ،مرد است، ذاتا عاشق تحكم و قدرت.. نرم و زنانه با همسرتان همراه شويد و فراموش نكنيد كه يك ملكه هيچ گاه نياز به دعوا و شلوغ كاري ندارد. http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
سن ازدواج.m4a
7.28M
۸ 🎗 چه سنی برای ازدواج مناسب تره؟ حاج آقا حسینی 🌺 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
🌸🍃🌷🍂🌺🍃🌹🍂 📝 گفتیم که همه چیز در این عالم دارای مزاج هست و دانستن آن ها و رعایت آن ها کمک بسیار زیاد
🌻💐✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨💐🌻 🌹📝 موضوع : ارائه لیست غذاهای گرم و سرد و معتدل ✍ در جلسات قبل توضیح دادیم که هر انسانی یک مزاج ذاتی دارد که بدن هر کسی با دریافت یکسری غذاها واکنش مخصوصی را از خود نشان می‌دهد. مثلا شنیده‌اید که می‌گویند فلان کس با خوردن یک خیار سردی‌اش می‌کند و دیگری با مصرف یک مویز گرمی‌اش می‌کند. این همان ارتباط میان نوع غذاها با ماهیت مزاج ماست که اگر رعایت نشود بستگی به نوع غذا و ماهیت آن در بعضی ها سریع و در بعضی در بلند مدت اثرات ناگوار گرمی و سردی در غالب ⬅️ علائم بیماری بروز می‌کند. 🌸 ما در این جلسه لیستی از غذاهای سرد و گرم و معتدل را برای شما قرار خواهیم داد. ✋⛔️ البته یک توضیحی بدهم که این لیست هایی که تهیه شده بر اساس همان طرز ساخت سنتی و معمولی و استفاده از مواد طبیعی که بطور معمول از قدیم درست میشده تهیه شده ، مثلا قورمه سبزی در لیست غذاهای گرم مزاج قرار داره، ولی مطمئنا اگر در تهیه اش سبزی های با طبع سرد بیشتر استفاده بشه و از روغن بازاری و گوشت مرغ پرورشی و ... 👈 یعنی کلا اگر تغییراتی در اون انجام بشه که ماهیت سنتی و معمولش رو تغییر بده ⬅️ مطمئنا طبعش رو هم تغییر خواهد داد. 🔵 ان شاءالله در پایان این جلسه هم چند فرم مزاج شناسی بعنوان تمرین خواهم داد ، و بزرگواران تا قبل از جلسه روز شنبه هفته آینده وقت دارند جواب ها رو بفرستند. 🔶🌺 به بزرگوارانی که می خواهند واقعا طب سنتی اسلامی رو یاد بگیرند توصیه می کنم که حتما تدریس ها رو مرور کنند ، و با توجه به تدریس ها پاسخ ها رو بفرستند و از این کار هم ترسی نداشته باشید، بالاخره وقتی بر خودتان تکلیف کنید که جواب بدید ، پیگیر جواب درست هم خواهید بود و اگر احیانا اشتباهی در تشخیص دادید پی به اشتباه خودتون می برید و اون رو اصلاح می کنید. ولی بزرگوارانی که حاضر نیستند جواب بدن ، پس معلومه این تدریس ها ارزش آنچنانی براشون نداره. 🌸❗️نکته : در این سوالات مزاج شناسی 👈 تشخیص اضافه وزن 👈 و یبوست مزاجی رو بر عهده خودتان می گذارم ، البته بعد از گذاشتن سوالات روش محاسبه BMI وزن نرمال و همچنین تعریف طب سنتی اسلامی از یبوست رو می فرستم، و بزرگواران بر اساس اون توضیحات باید تشخیص بدن ان شاءالله. ✅🌹 ✳️ این کارهارو دارم انجام میدم که هر کدام از بزرگواران که تدریس ها رو پیگیری می کنه کم کم در زمینه مزاج شناسی مهارت های لازم رو پیدا بکنه ان شاءالله. 🙏💐 🌸 موفق و موید و پیروز و سربلند باشید ان شاءالله🙏💐 استاد روزهای زوج در 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
تاوقتی درکنارم هستی صبح که هیچ تمام لحظه های زندگی من بخیراست دلیل تمام خوشی ثانیه هایم هستی...❤️ 💢 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
خانواده متعالی #قسمت_بیستم:زندگی شیرین😘🌺👏 استاد پناهیان: ما دنبال زندگی شیرین هستیم✌️🌺 نه فقط ز
خانواده متعالی💥🌺 بیست و یکم:برنامه اسلام برای افزایش لذت بدنی! ➰⚪️🔴🔵✔️🚴🚵🏇 استاد پناهیان: "هرچی رو میخوای به دست بیاری باید براش تلاش کنی" ✨👆🌼 در زمینه سلامتی بدن بحثی به نام "ورزش" داریم 🏇🏊🚣🚴🏋 🌴پیامبر گرامی اسلام فرمودند: ✨بیماریهای خود را با پیاده روی مداوا کنید✨ پیاده روی حرفی نیست که امروز آمده باشه!! 👈پیاده روی دستور اسلامه. 🌸حضرت امام پیاده روی روزانه ش ترک نمیشد! خب ! نگاه کنیم که شما چجوری میخوای با جسم خودت برخورد کنی ؟ 👇 تا وقتی سالمی کیفشو ببری و یا همینجوری تو این سلامت لم بدی و تحرکی نداشته باشی😒 بگی الان که سر حالم ؛ الان که عضله دارم ؛ الان که زورم می رسه لم بدم رو مبل😴 ❌👈خب آب میشه اینا!! عضلاتتو از بین میبری هزار درد بی درمون میگیری! ⛔️ستون فقراتت از به اصطلاح فرم لازم خودش در میاد این رگ ها واعصابی که به کلیه و کبد و...میرسن همه از ستون فقرات رد میشه وقتی تو شنا نمیکنی ،اسب سواری نمیکنی،پیاده روی نمیکنی اینا همه مختل میشن ❌❌ پیاما رو خوب نمیرسونن اصلا نابود میشی نه دیگه .....آقا ما منفعلیم!!!😤 منفعل بودن خیلییییی زشته! تا وقتی سلامتی هست کیفش رو میبری☺️ وقتی سلامتی نبود، میریم دکتر ....😑 انصافا این چه زندگی ای هست؟ 🔹💠🔸✅🔸🌺………🌎📡 روزهای فرد در👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc کانالی برای داشتن یه خانواده ی پر از لذت دایمی...