eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#وآنکه_دیر_تر_آمد قسمت 9 🌾مرد گفت : « نمی خواهید حنظل بخورید ؟ » احمد گفت : « هرچه از شما برسد ،
10 🌾ما مرده هایی بودیم که زنده شدیم . این را پیرمرد خارکنی گفت که ما رو پیدا کرد . دست از کار کشید تا ما را به خانواده مان برساند تا به قول خودش با مژدگانی ای که می گیرد ، یک سور و سات حسابی راه بیندازد . نمی توانستم از آن جا دل بکنیم .حالا که پیدا شده بودیم ، جای آنکه خوشحال باشیم ، دلتنگ گم شده ای بودیم که بر آن تپه ای که از آن دور می شدیم ، محو شده بود .
قسمت 11 🌾مادر آب انار را به سوی پدر دراز کرد که مدام به پشت دستش می زد و نچ نچ می کرد و آه می کشید . مادر گفت : « بچه ام بس که آفتاب به مغزش خورده ، عقلش را از دست داد. بابا آب انار را گرفت و گفت : « بعید هم نیست . مگر سلیم نبود که در تیغ آفتاب عقلش را از دست داده و چه حرف ها که نمی زد . » و آب انار را دم دهانم گرفت و گفت : بخور پسرم گرما زده شده ای و هذیان می گویی . حکیم از خواندن کتاب پوست بزرگش فارغ شد . کنج لب هایش را پایین کشیده بود و ابروانش را بالا برده بود دست دراز کرد و پلک زیر چشم راستم را پایین کشید و گفت : این حرف ها خاصیت سن است . قبل از بلوغ ، همه شان دچار توهم و خیالبافی می شوند . می خواهند خودنمایی کنند . خودشان را به بی عقلی می زنند تا جلب ترحم کنند ... گفتی در صحرا چه خوردید ؟ گفتم : « حنظل » و خواستم بگویم که از معجزۀ دست سرور چفدر شیرین و گوارا شده بود که حکیم مهلت نداد و گفت : « دیگر بدتر ، نشنیده اید زهر حنظل چطور عقل را زایل می کند ؟ مادر به سر زد و نالید : نادر برایت بمیرد که گرسنگی و تشنگی کشیدی. گفتم : اتفاقا برعکس ، خاصیت حنظلی که سرور به خودمان داد ، نه گرسنگی کشیده ایم و نه تشنگی. تازه خیلی هم ... پدر حرفم را برید و گفت : « نمی خواهم این مزخرفات را بشنوم . » و رو به حکیم ادامه داد : « رحم کنید . پسرم دارد از دست می رود حکیم کیسۀ کوچکی را از جیب درآورد و به پدر داد و گفت : « این دارو بد بوست و بد طعم ، اما خاصیتش حرف ندارد . هم زهر حنظل را می بُرد و هم دیوانگی را از سرش می پراند . خواستم اعتراض کنم که من دیوانه نیستم و هرچه دیدم و گفتم راست است ، اما ترسیدم برای پرحرفی ام دارویی دیگر اضافه کند.
قسمت 12 🌾خواستم اعتراض کنم که من دیوانه نیستم و هرچه دیدم و گفتم راست است ، اما ترسیدم برای پرحرفی ام دارویی دیگر اضافه کند. با رفتن حکیم ، پدر بر خلاف تصورم با خشونتی عجیب که در چشمان و لحن صدایش موج مبی زد ، به رویم خم شد و گفت : « ترجیح می دادم بمیری تا آن که بگویند دیوانه شده ای . پس دست از این مسخره بازی ها بردار و دیگر مزخرف نگو . » خواستم اعتراض کنم ، اما پدر دست دست بالا آورد و گفت : « حرف نزن . اگر هم بر فرض محال آن چه گفتی درست باشد ، نمی خواهم کلمه ای در موردش با کسی حرف بزنی . نمی خواهم فکر کنند که از مذهب خارج شده ای . خدا شاهد است اگر باز هم حرف آن سرور را بزنی ، در همان صحرا به چهار میخت میکشم تا در تیغ آفتاب بریان شوی . اگر یک بار دیگر با این احمد سلام و علیک کنی، قلم پایت را می شکنم . فهمیدی! چنان فریادی توی صورتم کشید و نفسش چنان داغ و آتشین بود که بی اختیار سر به تسلیم تکان دادم و به مادر نگاه کردم بلکه میانجی شود اما اخم و خشونت چشم های او دست کمی از چشم های پدر نداشت . مگر می توانستم احمد را نبینم و از حال و روزش با خبر نشوم !؟ بخصوص پچ پچ همسایه ها کلافه ام میکرد. که احمد و محمود مجنون شده اند و احمد کارش زار است . آنقدر گفتند که خودم هم به شک افتادم . نکند واقعاً دچار توهم شده ام و آن هم تأثیر آفتاب است ؟ کلید راز پیش احمد بود و من از یک روز غیبت پدرم استفاده کردم و به دیدار احمد رفتم... ادامه دارد ... هرشب بجز جمعه ها ساعت ۲۲ در کانال👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
#عاشق_بمانیم ۴۸ تمرین کنید؛ با نگاهتون به پایِ هم، عشق بریزید...❤️ ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆 روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
👋سلام بر همراهان عزیز❤ 🗓 امروز دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 هجری شمسی 24 رمضان 1441 هجری قمری 📖وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً 📖و هركس از خدا پروا كند براى او در كارش آسانى قرار مى‌دهد 💌سوره مبارکه طلاق، آیه ۴ ‌❣ @Mattla_eshgh ┈•✾•🍃🌺🍃•✾•┈
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 12 ⭕️ یکی از مسائلی که در این گونه رابطه ها وجود داره وعده هایی هست که دو طرف
13 ⭕️ حالا چرا در برخی موارد وابستگی شدیدی بین دختر و پسر شکل میگیره؟ آیا این وابستگی شدید به خاطر عشق بین اون دو نفر هست؟ 🔶 برای رسیدن به جواب دقیق این سوال باید یه مقدار به طبع و مزاج انسان ها پرداخت: 🔹 همونطور که میدونید داخل مهم ترین ماده حیاتی انسان یعنی خون، 4 خلط وجود داره: دم، بلغم، سودا، صفرا 🔶 به طور کلی این 4 خلط باید با یک نسبت مشخصی داخل خون باشن و اگه کم و زیاد بشن انسان دچار غلبه های مزاجی میشه. ضمن اینکه هر کسی بنا به خلقت خودش طبع مخصوص به خودش رو داره که خصوصیات اخلاقی اون فرد رو میسازه.👌🏻 در ارتباط با مبحث خودمون معمولا هر طبعی خصوصیات خودش رو خواهد داشت که سعی میکنیم به طور اجمالی بررسی کنیم. 💢 مثلا کسانی که هستند به طور معمول احساسات عاشقانه و عرفانی خاصی دارند و اگه خودشون رو کنترل نکنند کمی تنوع طلب هستند. یعنی دوست دارند با چند نفر جنس مخالف ارتباط داشته باشند. معمولا بین دو فرد دموی رابطه عاطفی شدیدی شکل خواهد گرفت که میتونه باعث استحکام روابط بشه. 14 ☢️ صفراوی ها معمولا تنوع طلبی بالایی دارند و در روابط خشک تر عمل میکنند. عموما احساسات شدید و کوتاه مدتی دارند. یک دفعه ای شدید وابسته به یه نفر میشه و یه دفعه ای هم شدید ازش متنفر خواهد شد. 🔶 افراط و تفریط در این طبع زیاد هست و باید با اصلاح تغذیه، این موضوع بر طرف بشه. یه صفراوی میتونه همزمان با ده تا جنس مخالف رابطه برقرار کنه به طوری که هیچ کسی هم چیزی متوجه نشه! 😒 زبان تند و تیز صفراوی ها موجب میشه که در رابطه هاشون زیاد درگیری و قهرهای کوتاه مدت باشه. هی دعوا میکنه و چند دقیقه بعد آشتی! دوباره... 🔸 از طرفی با غلبه صفرا، بدن نیاز کاذب و شدیدی به ارضای جنسی پیدا میکنه و فرد صفرایی برای برطرف کردن نیاز خودش روابطی با جنس مخالف پیدا خواهد کرد. 🚫 البته این به این معنا نیست که یه صفرایی به خودش حق بده که این کار رو انجام بده، بلکه دونستن اینا برای این هست که آدم بیشتر خودش رو بشناسه و مراقب خودش باشه. 🔵 بلغمی ها به خاطر وجود بلغم، معمولا کمتر اهل رعایت حجاب و حیا هستند و همین باعث میشه که بیشتر مورد سوء استفاده قرار بگیرند. 🔹وجود افکار منفی زیاد موجب میشه که روابط یک بلغمی با جنس مخالف شکننده و پر از غر و نق باشه! دوشنبه ، پنجشنبه در کانال 👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
♨️ یا در ❇️ خانواده اصلی ترین نهاد اجتماعی، و می باشد. 🔺 هدف از گرامیداشت روز جهانی خانواده، اهمیت جوامع جهانی به خانواده به عنوان اصلی‌ترین رکن جامعه و برطرف کردن مواردی است که در دنیای امروز این کانون گرم زندگی را می‌کند. 🔺 علاوه بر آن، روز جهانی خانواده فرصت مناسبی است برای ارتقای عمومی در مورد مسائل مربوط به و بسط آن در جوامع مختلف. 🔺 اگر گام نخست در تشکیل خانواده سنجیده برداشته شود؛ یعنی افراد در ، ، و را در نظر بگیرند، سیر حرکتی خانواده به سوی تشکیل خانواده ای مطلوب خواهد بود. 🔺 ، خانواده ای است متشکل از . 🔺 این خانواده کانونی خواهد بود برای آینده و 🔺 در ایران اسلامی نیز، همچون دیگر کشورهای جهان، با گرامیداشت روز جهانی خانواده، از کانون گرم خانواده میگردد. 📛 عکس منتشر شده از سوی در امور و در روز پانزدهم مه "روز جهانی خانواده" (25 اردیبهشت) چه چیز را می رساند؟ یا ؟ 📛 متأسفانه در این عکس، با نمایش دونماد ، ، بیان شده است. منبع خبر: http://www.jahannews.com/news/727801/ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فصل یک: 🔺مخ ما پسرا از جنس چیه؟ 🌾سلام . خیلی خوش اومدی به فصل جدید. میخوام تو این فصل در مورد
کتابی که هردختر پلنگی باید بخواند!! نویسنده : داداش رضا 🌾به فاطمه زهرا اذیت میشیم وقتی میبینیم یه دختری تو خیابون این مدلی میگرده. تو رو به قران گوش بده به حرفام. من اون جوری که تو فکر میکنی مذهبی نیستم اما از وقتی فهمیدم تو چه دنیایی زندگی میکنم خدا بالای سرم شاهده که همیشه دغدغه تغییر دارم و اصلا تعصب ندارم و من درونمو بردم به سمت تغییر. گذشته من کاملا شفافه... به خدا فقط من نیستم که اذیت میشم. همه پسرا اذیت میشن. میخوای چند تا از ایمیل هایی که به دستم رسید رو بدم بخونی ؟ ایمیل هایی که به دست داداش رضا رسیده : 📩سلام دادا علی هستم . ۲۳ ساله راجع به این موضوعی که گفتی به خصوص تو شهرای بزرگ خیلی باهاش درگیریم . مانتو های کوتاه و جذب و جلو باز به همراه ساپورت. هر باری که بیرون میرم مراقبم نگاهم به کسی نیفته ولی بازم گاهی آدم نگاهش میفته به این خانما . وقتی لباسای کوتاه و تنگ و میبینم واقعا اذیت میشم و تصویرش تو ذهنم میمونه . یه بار داشتم از دانشگاه برمیگشتم ، بعد از ظهر بود. یه خانمی از روبرو با مانتوی جلو باز و یه ساپورت تنگ داشت میمومد. یه لحظه ی خیلی کوتاه نگاهم افتاد و عمدی هم نبود. ولی همون یه لحظه داغ شدم . از این اتفاقا زیاد میفته دادا . مخصوصا اگه از نزدیک آدم رد بشن یا مثال تو تاکسی . خود به خود آدم داغ میکنه حتی اگه نگاهشو کنترل کنه . امیدوارم یه روز همه ی دخترا قدر خودشونو بدونن و آرامش خودشون و بقیه رو فدای مدی که معلوم نیست از کجا شروع شده نکنن. یا علی مدد 📩سلام داداش آره تا حالا شده من دارم مثال تو خیابون راه میرم ، دخترای هم سن و سال خودمو که حجاب نه چندان خوبی دارن میبینم و تا چند روز فکرم مشغول میشه ، اصلا خیلی وضع بدی شده ، چند بار به این دلیل من توبه شکستم. در ضمن من ۱۴ سالمه و اسم منم ایلیا هستش. دوستای منم که خودشون همسنم هستن خیلی این مشکلو دارن، تو خیابون که داریم باهم راه میریم اذیت میشیم، امیدوارم که یه روزی این مشکل برطرف بشه.
📩سلام داداش رضا آره شده که با دیدن پوشش دخترا تو خیابون ذهنمو به خودشون مشغول کرده و فشار زیادی بهم وارد کرده تا جایی که هرکاری میکردم ازذهنم پاک نمیشد اون صحنه ی لباس پوشیدن اون دختر و چند بارم شده عهدمو شکستم ولی تازگی ها خیلیییی دارم جلوی چشممو میگیرم و همیشه یه کش به دستم بستم تا اگه بازم دیدم از روی لذت اون کشو محکم بکشم تا دردش تمام وجودمو فرا بگیره 📩سلام من سیّد محمد رضا هستم و در آستانه ی بیست و چهار سالگی هستم از اون جایی که توی شهر ما دخترا خیلی راحت میگردن و آزادانه جولان میدن؛ خب طبیعتا خیلی از امثال ما ها اذیت میشیم البته خودم به شخصه خیلی از جاها سعی کردم سرم رو پایین بندازم و نگاهم رو کنترل کنم اما نمیشه همیشه تو خیابون سرت توی یقه ات باشه چون شما منو نمیشناسین صراحتا میگم که من خیلی از این دخترا بخصوص مادرانی که می بینم که همراه بچه هاشون فرهنگ رعایت کردن حجاب رو ندارن لعنت میکنم اما یه قابلیت خوب ذهن من اینه که دیگه توی خونه به ظاهر اون خانما فکر نمیکنم چون توی خونه خانمم که زندگیمو بهش مدیونم آرامش خونمون رو تامین میکنه 📩سلام من ۲۵ سالمه و در شرف ازدواج هستم و اگر خدا بخواهد نمیدونم بلاخره کی ختم به خیر میشه و خیلی برای من شده زیاد به وفور من با ساپورت اذیت نمیشم من بیشتر با این دختر پسر هایی که با همن میگن و میخندند و دست همو میگیرن اذیت میشم و مخصوصا فکرهایی که راجع بهشون میکنم و تصور میکنم با هم لذت میبرند عشق و حال و من باید عذاب بکشم اصلا اون لحظه بدجوری حسرت میخورم انگار آب میشم میرم زمین بدجوری تحریک هم میشم مخصوصا اگر دختره خیلی خوشگل و جذاب باشه و مذهبی محجبه باشه هی خود خوری میکنم هی خود خوری هی حرص و جوش. خیلی حال و روز خوبی ندارم و نداشتم خلاصه بگم ان روز من هی خود خوری میکنم حتی من کارم به خود زنی هم کشیده شده تا اینجا بماند حرف زیاده برا گفتن یا علی
📩داداش رضا سلام ان شاء الله حالت خوب باشه میخواستم نظرمو راجع به بدحجابی و نوع پوشش بگم که هر وقت میرم بیرون از این صحنه های بدحجابی میبینم اعصابم میریزه بهم . من یه خواهشی ازت دارم اینه که تو کانال بگین واسه ریشه کن شدن فساد در جامعه یه دعایی بکنیم و اونایی که دارن این راه رو پیش میرن از خدا بخواهیم اصلاحشون کنه و یه ایمانی بهشون بده به نظرم تاثیر میزاره خدا صدامونو میشنوه و میبینه . این کارمون هم باعث خشنودی امام زمانمون میشه 📩سلام داداش حقیقتا من خودم نمیگم حتما دخترا باید چادر بپوشن واعتقاد به چادر ندارم به نظرم باید لباسی بپوشن که زیبنده ی یک زن مسلمان ایرانی باشه. بعضی از دخترا تو خیابون وقتی میبینی خیلی راحت اندازه اندام و خالصه سایزشو و ... تو ذهنت میتونی حسش کنی و این باعث میشه تو خونه همش بیاد جلو ذهنت و باعث گناهت بشه به نظر من اگه واسه اینطور افراد فرهنگ سازی میکردن و طراحان لباس لباسی ایرانی اسلامی و جوان پسند درست میکردن شاهد اینطور افراد در جامعه نبودیم چون اینطور افراد هیچ موقع نه از چادر خوششون میاد نه چادری میشن حامد هستم ۳۱ساله 🌾خوندی؟ ازت میخوام نگی برو خودتو کنترل کن و نگاه نکن. قبول داری این حرف خیلی بی منطقه ؟ که مثال من هر جوری عشقمه بگردم تو نگاه نکن. من نمیخوام در مورد این چیزا حرف بزنم چون من، .شمایی رو که دارید این کتابو میخونید قشر فهمیده و منطقی میدونم وگرنه اگه جزو این دسته ها بودید هیچوقت این کتابو نمیخوندید. من تو این کتاب فقط نمیخوام از پوشش دختر ها بگم. آره ما پسر ها هم باید کنترل کنیم... اما اگه از دخترا میگم چون واقعا بد شده خیابون. دوشنبه ، پنحشنبه در کانال👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
‏خانم مولاوردی یکبار دستشان میخورد از همجنسبازی حمایت می کنند باردیگر اشتباهی دستشان مسیح علینژاد را فیو می کند گاهی هم دستشان هم ردیف با شادی صدر بیانیه امضا می کند فقط مولاوردی ، بقیه اداشم نمی تونن دربیارن خدا اشتباهات بعدی دستشان را ختم بخیر کند *علیرضا پور مسعود🇮🇷* ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#وآنکه_دیرتر_آمد قسمت 12 🌾خواستم اعتراض کنم که من دیوانه نیستم و هرچه دیدم و گفتم راست است ، اما
13 🌾بر خلاف تصورم احمد نه غمگین بود و نه رنجور . هیچ وقت او را این طور سرحال ندیده بودم . با اشتیاقی صد چندان مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت : « خیلی اذیتت کرده اند ؟ » پبه درختی تکیه دادیم . احمد ساکت بود . نمی دانم به چه فکر می کرد . پرسیدم : « حکیم به سراغ تو هم آمد ؟ » گفتم : « مگر تو ماجرا را نگفته ای ؟» جواب داد : « مگر می شود نگویم ؟ البته پدرش سفارش کرد آن را برای دیگران سفارش نکنم . می گوید خطرناک است. اما نمی دانی خودش چه حالی شد . فوری کتاب هایش را آورد و تا شب به آن ها ور رفت . آخر سر با ذوق و شوق گفت که هویت سرور را پیدا نکرده است . » سرم داغ شد . به زحمت آب دهنم را فرو دادم و گفتم : « مرا بگو آمده بودم مطمئن شوم آن چه دیده ایم خیالات بوده ، آن وقت تو مژده سرور را می دهی؟ » خیلی اذیتت کرده اند وگرنه آن ماجرا طوری نبود که به این زودی در آن شک کنی یا فراموشش کنی . بیاد بیاور صورت زیبای سرور و بوی خوشش را . راستی می توانی آن بوی خوش را به این زودی فراموش کنی . » گفتم : « مگر می توانم فراموشش کنم ؟ بگو که پدرت چه چیزی دربارۀ او پیدا کرده ؟ » احمدگفت:«پدرم همان را گفت که سرور گفته بود . که نشانه هایش به امام غایب شیعیان فرزند ابی الحسن عسگری می ماند . چندین نام دارد محمد ، عبدالله و مهدی . یادت می آید که گفت فرزند حسن بن علی است ؟ معجزاتش را به یاد آور . پدرم گفت او نه اسیر مکان است نه اسیر زمان ، آن طور ک ماییم . » گفتم : « اما ، ما که شیعه نیستیم . پس چرا به دادمان رسید ؟ » با اشتیاق زیاد از جا پرید . دست هایش را ه هم زد و گفت : « پدرم می گوید او ولی ِ خدا بر زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی می رسد . نمی دانی چه حال و روزی دارم . از شوق و دلتنگی پرپر می زنم . دلم می خواهد از اینجا بروم . خودم را گم کنم و صدایش بزنم و آنقدر گریه کنم ، آن قدر استغاثه کنم که به کمکم بیاید و آن وقت دیگر دست از دامنش بر ندارم . شده پشت سرش تا آن سر دنیا می روم و دیگر هرگز یک لحظه هم از او جدا نمی شوم . مثل همان مرد سپید پوش ، دیدی با چه شیفتگی به امام نگاه می کرد . همین روزها راه می افتم و می روم . پدرم هم به وجود سرور ایمان آورده . می گوید می دانم که بالاخره تاب نمی آوری و به دنبال او می روی . » شوقش بیشتر در دل من ترس می انداخت تا علاقه و همدلی ام را بر انگیزد . گفتم : « واقعا می خوای بروی ؟ خانواده ات چه می شود.اگر گم و گور شوی و بلایی به سرت بیاید و سرور هم به کمکت نیاید چه؟ چه کار می کنی ؟ » به یاد پدرم و خشونت نگاهش افتادم . احمد با لبخندی عجیب به من خیره شد . در نگاهش ترحم بود و بس . جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت : « باز هم حرف سرور درست درآمد . احمد زودتر و محمود دیرتر . نه محمود جان ، من شک ندارم و مطمئنم اگر او را از ته دل بخوانم ، اجابت می کند . »