فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_کاشانی_زاده
✅ خانم ها لااقل تا ۴۵ سالگی می توانند، باردار شوند.
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#فرزندآوری
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#دکتر_کاشانی_زاده ✅ خانم ها لااقل تا ۴۵ سالگی می توانند، باردار شوند. #بارداری_بعداز_35_سالگی #
دوستان اینو حتما نشر بدین
متاسفانه دختران بسیار خوب وباخلاق و زیبایی هستن ، بعلت همین موضوع کسی برای ازدواج باهاشون ، پاپیش نمیذاره
خانمها میتونن تاسنین بالا بارداربشن ، تا سن یائسگی ، که حدودا ۵۵ سالگی هست
تازه طب اسلامی و طب سنتی ، بسیار تو زمینه بارداری کمک میکنه وراه حل زیادی داره
متاسفانه ماها از این طبها فاصله گرفتیم
مطلع عشق
#سو_من_سه #قسمت چهلم 🌾امام زمان، خواستنی ترین مخلوق خداست وحید ، او خیلی تو رو می خواد نگاهش رو بخ
#سو_من_سه
#قسمت چهل و یکم
🌾مهدوی گفته بود اول درس را یاد می گیرند، بعد سؤال می پرسند. شما یک دور اسلام را یاد نگرفتید و نخواندید، چه طور این همه سؤال و شبهه از وسط و اول و آخرش می پرسید.
مهدوی راست می گفت. ما جوان های ایران شده ایم سیبل همۀ تیرها. از چپ و راست و بالا و پایین و شرق و غرب برایمان می بارد. اصلا فرصت خواندن و فکر کردن پیدا نمی صکنیم. فقط در به دریم که...
راه می افتم از تهران هیولا می زنم بیرون. خانۀ جد و جده ام هنوز سرپاست. در یک ده کوره ای هم هست که هنوز ایرانسل توفیق پیدا نکرده دم و دستگاهش را هوا کند. هر چقدر هم دولتی ها پهنای اتوبان اینترنت را ده بانده کنند، به آنجا نمی رسد. چند روزی که آنجا هستم از پنج به علاوۀ یک و دسیسه هایشان راحتم. اگر گفتید با کی آمدم. خب معلوم است. با جواد؟ نه. با آرشام؟ نه. با مصطفی. خودش که پیشنهاد نداد، اما جواد که قرار بود همراهم بیاید نیامد و مصطفی با برادرش آمد محمدحسین. محمدحسین ما را با ماشین رساند این ده کوره و برگشت. چند روزی اینجا می مانیم. ماهواره نیست. مجازیات نیست. اما هوا هست. من یک هوای بدون شبهه نیاز داشتم. یک خودم و خودم را. با مصطفی می رویم بالای کوه. من که زحمتم می شود اما مصطفی چوب جمع می کند و آتش راه می اندازد و سیب زمینی هایی که آورده لای آتش می گذارد. مصطفی دست جواد را از پشت بسته در شرارت. من هم خودم لُنگم را دو دستی تقدیم کردم. صبح با سر و صدای ورزشش بیدار می شوم. هروقت هم که گمش می کنم بالای درختی، تو استخری، کنار آبی، گذر عمری...
اصلا هم زیر بار هیچ صحبت و بحثی نمی رود. مسخره می گوید:
- تو اومدی ذهنت رو خالی کنی. من اومدم ذهنم رو پر کنم. با هم تفاهم نداریم. پس برای اینکه دعوا نشه کلا حرف نمی زنیم.
اما دیشب بدخواب شدم. رفتم آب بخورم، دیدم مصطفی سر جایش نیست. توی حیاط پیدایش کردم. دراز کشیده بود و هرچه در تهران، آسمان نیست، ستاره نیست، هوا نیست، داشت آسمان و ستاره ها و هوا را یکجا دید میزد. کنارش دراز کشیدم. دلم می خواست دست از این ناجوانمردی بردارد و حرف بزند:
- مصطفی!
- نه وحید!
- سؤال نمی کنم. فقط هرچی توی ذهن و فکرت داره میاد، بگو بلند بلند بیاد.
- ترجیح میدم سؤال کنی
- آدم باش مصطفی
- پس پاشو برو بخواب. بذار بفهمم آدما چه شکلین تا باش بشم
نخیر. نیت کرده، قسم خورده حرف نزند. دستم را می گذارم زیر سرم و تا می آیم حرف بزنم می گوید:
- بچه که بودم، فکر می کردم خدا یعنی همین مامان و بابام. چون تا یه چیزی می خواستم مامانم تهیه می کرد. بابام هم که پرزور بود. با هرکی دعوام می شد می گفتم به بابام میگم. همین شد که هرکی می گفت خدا، توی ذهن من بابام شکل می گرفت. بعدها بهم گفتن برای خدا فلان کارو بکن. تازه فهمیدم خدا یکی هست که به خاطرش خیلی کارا رو میشه کرد یا نکرد. زشت بود اگر انجام می دادیم. چون خدا گفته بود بکن یا نکن مهم بود. خدا رو هم گفته بودن تو آسمونه. من هروقت کار بدی می خواستم بکنم زیر آسمون انجام نمی دادم. اما توی اتاق جیغ بچه ها رو در می آوردم. شکلات یواشکی می خوردم. چون خدا نبود که زشت باشه و خجالت بکشم. بعدها یه جمله دیدم روی دیوار نوشته بود؛ " عالم محضر خداست." صدبار این جمله رو مرور کردم. ادامه هم داشت، که " در محضر خدا معصیت نکنید." اما به نظر من مهم ترین قسمتش همون اولش بود. خدا همه جای عالمه. هست. می بینه. بعد فهمیدم ای واای چه زشت بوده من حتی کار یواشکی می کردم. حتی فکر یواشکی هم زشت بوده... چون فکر من یه تیکه از عالم حساب میشه. کارا و فکرای من توی همۀ اجزای عالم هستی اثر داره...
خیره به آسمان برای خودم می گویم:
- به خاطر همینه که کار خوب و بدمون ذره ذره اش حساب کتاب داره... چون اثر محسوس و نامحسوس داره تو عالم...
آرامتر از من می گوید:
- بعد فکرش رو بکن وحید! تو این عالم فقط تو نیستی. همه هستند تو به خاطر این همه است که باید قشنگ زندگی کنی. حساب شده زندگی کنی. باید خدایی زندگی کنی. نمیشه خودخواه بازی در بیاری. بگی چون دلم می خواد پس می کنم
- این یه حس عجیبه مصطفی
صدای جیرجیرک یعنی ما دوتا ساکت شده ایم و او می خواند. یعنی من دارم به این حس عجیب فکر می کنم و مصطفی شاید دارد. شاید دارد چه؟
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت چهل و دوم
🌾می پرسم:
- این حس ترسناک نیست؟
- ترس؟ چرا. اولش که خیلی می ترسیدم. می دونی خدا اگه منبع قدرت و هیبت باشه تو هم کوچک باشی اندازۀ یه ذره. ترس هم داره دیگه. از توی هواپیما آدما رو دیدی؟ اندازۀ یه ذره، یه نقطه، بعد که هواپیما بالاتر میره. هیچ می شند. نیست و نابود می شند. ما الان خودمونو بزرگ می بینیم چون پایین دستیم. برو بالا، اوج بگیر، نگاه کن. اصلا نیستی که بخوای اینقدر شاخ و شونه بکشی و منم منم راه بندازی. این نبودنه ترس داره. قدرت خدا هم ترس داشت. اول با اجبار همراه میشی، بعد انس می گیری و حس محبت و امنیت. منبع قدرتی که پشت و پناه و تکیه گاهت میشه. این خوبه. خیلی خوبه. خیلی خیلی خوبه.
من مصطفی را نمی فهمم. حس هایش را نمی فهمم. خیلی خیلی خیلی خوب هایش را هم نمی فهمم. پس دهان بسته می مانم. نه، سؤال میکنم:
- کسی هم هست که این حس رو تجربه کرده باشه و بشه دید تو زندگیش. اینکه حال کرده با خدا؟
دارد دنبال جواب می گردد یا کلا می خواهد جواب ندهد که می گوید:
- من همیشه دوست دارم جواب رو از هم سن خودم بگیرم. این که بزرگا میگن من حس می کنم که موقعیت ما رو درک نمی کنن. کتابای شهدا رو دوست دارم. چون هم سن خودم بودن یا همین حدوده. همه چیز هم براشون فراهم بوده دیگه. خدا و خرما... اما شهید همین قدر قشنگ فهمیده که قشنگ زندگی کرده که قشنگ رفته. می خواسته زندگی قشنگ رو یادمون بده یا می خواسته زشتیا را از دنیا بشوره ببره و یه زندگی قشنگ بهمون هدیه بده! بعدترها که به این حس بیشتر بیشتر فکر کردم شیرین شد برام. بحث دوست داشتن اومد وسط. شاعر میگه: دوست دارم دوسم داری دل به دل راه داره!
و می خندد. نغمۀ خنده اش رشته های سیاهی را پاره می کند و نسیم مهربان دم عید می نشیند روی موها و صورتمان.حرف هایم با مصطفی را برای مادرم تعریف می کنم. مو به مو تعریف می کنم. ملیحۀ خانه هم هست. از روستا که برگشتم حسم نسبت به مادر و خواهرم عوض شده است. دقیق گوش می دهند و خیلی شیرین همراهم می شوند. یکی مادر می گوید، یکی ملیحه:
- پس هرکی مهربون تره این قشنگی رو بهتر فهمیده!
- احترام گذاشتن باحجاب بودن ما خانم ها هم محبت به همه است. اثر محسوس تو عالم داریم!
- شما مردا هم باید این پوششای افتضاحتون رو درست کنید در ضمن هوای خواهر رو داشتن هم...
می خندم به ملوسکی که وسط بحث دارد بار خودش را می بندد. لپش را می کشم و می گویم:
- نوکرتم. تو همینجور خوب بمون. مثل همۀ دخترا نباش. اصیل باش خودم تا آخر عمر نوکرتم
دو ماه مانده تا کنکور و همه به هم ریخته ایم و برادر مصطفی، محمدحسین دعوتمان می کند یک هفته ای برویم یزد توی زیرزمینی که اجاره کرده درس بخوانیم. از تهران خراب شده بدم می آید. راستش بدم نمی آید یک ترس غریب
افتاده به جانم. محمدحسین، من و آرشام و جواد و مصطفی و علیرضا را با خودش می برد یزد. دانشجو است و خانۀ دانشجویی دارد. توی مسیر از فرقه ها می گوید و کارهایشان
یعنی مَنِ جوان، جان سالم به در ببرم در این دنیای هزار و یک فرقه؛ صلوات...
زیرزمینش یک اتاق دارد و یک سالن که دو تا دوازده متری افتاده است از این سرش تا آن سرش. در اتاق را که باز می کنم بوی عطر نرگس
می پیچد و چشمانم همراه دماغم لذت می برد. برای خودش یک موزه است و بازدید نیاز. ورقه های کوچک و بزرگ با انواع و اقسام خط و
عکس ها لای و لویش به دیوار چسبیده و یکی دو تا پرچم...
همه با من سرک می کشند. محمدحسین یکی یک پتو و متکا می دهد دستمان و می گوید:
- برید بخوابید تا صابخونه بیرونم نکرده
فعلش را درست به کار نبرد. گفت برید بخوابید. پس خودش چه؟ ما کجا بخوابیم او کجا؟ وقتی می بیند مثل مجسمه ایستاده ایم می گوید:
- من اینجا میخوابم شما برید تو سالن
قضیه خیلی پیچیده شد. اول مصطفی و بعد ما، در همان اتاق ولو می شویم. دست به پهلو و با چشمان وقزده نگاهمان می کند. دست زیر سر و با چشمان منتظر نگاهش می کنیم. ابهت و کلامش سراب می شود. آرشام عکس العملش جمله ای است که فقط از مادر عروس برمی آید:
- جوون نباید تو اتاق تنها بخوابه آقا محمد حسین. ما برا همین همراهیت می کنیم. والّا که خودمون یکی یک اتاق تک داریم که دلمان می خواد با ناخن دیواراشو خراب کنیم. اتاق تک مزخرف ترین ایدۀ جهانیه. حداقل تو هراتاق از دو نفر تا مثل الانِ ما، باید پنج نفر باشن.
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت چهل و سوم
🌾محمدحسین دارد متکایش را از زیر سر مصطفی بیرون می کشد، مصطفی سفت متکا را چسبیده:
- پررو نشو مصطفی. پتومو برداشتی، زیرشلواریمو برداشتی، تیشرتمو پوشیدی.
متکا را می گیرد و یکی می کوبد به مصطفی. دراز که می کشد مصطفی هم سر می گذارد کنار سر محمدحسین و پتو را می کشد تا بیخ خرخره اش. تازه داریم مراحل پس از فتح را طی می کنیم که علیرضا می گوید:
- محمدحسین حواسمون هست که از اولی که راه افتادیم داری می پیچونی و جواب سؤالامون رو ندادی
بلند می گویم:
- حق با علی است!
جواد دست می کند لیوان خالی آب را پرت می کند سمتم که روی هوا می گیرم. مصطفی دستش را مثل بلندگو می گیرد جلوی دهان محمدحسین و می گوید:
- جواب بده.
یک چند دقیقه ای مکث می کنیم و من اول از همه می گویم:
- واضح و مبرهن است که ...
همه با هم هو می کنندم. ادامه می دهم:
- این بود انشای من
دوباره هو می کنند و می خندند. جواد می گوید:
- تبلیغ برعلیه خدا زیاده وجدانا ، انقدر که آدم فکر می کنه خدا دشمن اول و آخرشه که پدر درمیاره.
حرف غریب جواد کمی فکر کردن می خواهد. آرشام هم افاضه فیض می کند:
- خود خدا هم مقصره. همه چی داده به همه، بعد آروم و مهربون یه گوشه وایساده نگاه می کنه. هرکی که... می خواد می خوره، هیچی هم نمیگه. دم به دیقه هم ایاماهلل راه می اندازه می بخشه.
جواد و من نمی توانیم نخندیم. قه قهۀ ما و لرزش آرام شانۀ مصطفی باعث می شود محمدحسین سر بلند کند و با تعجب نگاهمان کند. نمی داند ما چه اوباشی هستیم، اما اینقدر فهمیده منبر می رویم. آرشام، من و جواد را با لگد خفه می کند. محمدحسین می گوید:
- این شیطان پرستی نوع فجیعشه. حالا برید دانشگاه براتون گروه عرفان حلقه، آتئیست، فمنیسم، هدایتیسم، زنیسم، مردیسم، افسردگیسم، پورنیسم، بساطی راه می اندازن که نگو. اینه که آدم می رید دانشگاه، هپلی میاید بیرون. با خدا میری، بی خدا برمی گردی. درجا می گویم:
- نتیجه می گیریم که دانشگاه بد است و این هفت روز را چهاردره کرده و در یزد به گشت و گذار روزگار می گذرانیم. این بود انشای من!
مهلت نمی دهند و سه نفری می افتند رویم. پتو را می کشم و تا می خورم می زنند.
غرب و شرق عالم که ما را زدند. این سه تا هم بزنند. از شرق برایمان نسخۀ هروئین و حشیش و شیشه ای که غرب نوشته می آید، از خود غرب انواع و اقسام فرقه ها. بهائیت می آید که قبله اش رو به اسرائیل است. بابیت می آید که آن هم، هم! قطب می آید، درویش می آید، علی اللهی می آید، حلقه ها می آیند. احمدالیمانی می آید. داعش و طالبان و النصره می آید، منافق و توده ای و کوفته مثل قارچ داره از زمین و زمان بیرون می زند. فکر نکنید من خودم اینها را بلد بودم. نه، بیچاره محمدحسین تا خود نمازصبحش جواب سؤال های ما را داد. تازه هرکداممان فهمیدیم خیلی از چنل ها و کانال هایی که عضویم، برای همین چپرچلاغ هایی است که...هایی مثل ما سر در آخورشان کرده اند. آنها کاه و یونجه، منتهی در قالب داستان و شعر و شبهه و نقد و کلیپ می ریزند و ما میل می کنیم.
خودم عضو حداقل چهارتای این زهرماری ها هستم. حالا فهمیدید چرا گفتم برای سلامتی جوان تنبل، کماطالع و کتابنخونِ جاهل امروزی صلوات! به آقای مهدوی می گویم:
- خدا چه قدر گناه رو می بخشه؟
می خندد و می گوید:
- کلش رو می بخشه.
می گویم:
- نه، منظورم، گناه های بزرگ و وحشتناک رو چی؟
- وحید خدا رو کوچیک نکن!
- نه، گناهم بزرگه.
- بزرگتر از عظمت و محبت و مغفرت خدا که نیست.
فکر می کنم که خدا چه قدر است که ریز و درشت خلاف هایم را کنارش بگذارم. بالاخره که...
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#مهارتهای_مهرورزی 2 برای محبـ💞ـت کردن هیچ وقت طرف مقابل رو ملاک قرار ندین! اگه به دیدن کسی رفتی که
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 19 ☢️ متاسفانه با گسترش فضای مجازی، امکان ارتباط با نامحرم به شدت افزایش پیدا
#رهایی_از_رابطه_حرام 20
✅ اگه یک خانم مجرد یا متاهل عمیقا با خداوند متعال ارتباط برقرار کنه و تک تک لحظات زندگیش رو امتحان خدا برای رشدش بدونه کم کم عاشق خدا خواهد شد....
💥💕 عشقی که هر روز آتشین تر و لذت بخش تر میشه و وجودش رو پر میکنه...
🔸 در این شرایط دیگه دنبال عشق های زمینی نیست. اصلا خودش رو خیلی با ارزش تر از این میدونه که بخواد گدایی عشق های زمینی رو بکنه.
⭕️ در مجموع اینکه یه دختر یا یک خانم به خاطر کمبود محبت بخواد به رابطه با نامحرم پناه ببره در واقع از چاله در اومده و افتاده توی چاه!
✔️ ضمن اینکه نقش پدرها در رشد روحی و شخصیتی دخترشون خیلی زیاده. اگه یک پدر عمیقا به دختر خودش محبت کنه، اون دختر دیگه دنبال محبت های خیابونی نخواهد بود.
✅ انقدر برای خودش شخصیت و ارزش قائله که دنبال هر پسری راه نیفته و توی مجازی محتاج محبت هر نامحرمی نشه...
❇️ پدرهای بزرگوار حتما با خرید هدیه و انواع محبت ها سعی کنند که عمیقا دخترشون رو سیراب از محبت کنند. این یکی از بهترین راه های جلوگیری از خیلی روابط حرام خواهد بود...
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
این لیوان یکبار مصرف تو کشور ما تولید و توزیع میشه.
تصویر به اندازه کافی گویاست.
🔺نوع پوشش دختر (کلاه با پیراهن و شلوار کوتاه و کفش پاشنه بلند) همراه با سگ.
فرهنگ سازی از حساب خزانه با سوبسید کاغذ و حمایت دولت !
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_قدم_تا_پاکی #قسمت ۱ ▫️منزلگاه اول : یقظه سلام دوستان عزیزم داداش رضا هستم و خیلی خوشحالم
#هفت_قدم_تا_پاکی
#قسمت ۲
▫️منزلگاه دوم : تجهیز دفاعی
سلام دوستان خوبم ، خوشحالم که رسیدیم به این قسمت ، نام این قسمت رو گذاشتم تجهیز دفاعی
چون قراره پا در مسیری بذاریم که همش مبارزه با امیال بی ارزش ماست ، مثل شهوت و خیلی
چیزای دیگه که یه لذت آنی داره و بعد دردسرش برامون میمونه احتمالا یا ذهنت یا اطرافیانت شروع میکنن به تیکه انداختن و مسخره کردن ، اما بدون که این جزئی از برنامست که قطعا اتفاق
میوفتهـ ، مثال شاید بگی من دیگه نمیخوام گناه کنم اما پس فردا یه موقعیت توپ گناه بهت پیشنهاد
بشه ، اینا طبیعیه ولی اینو بدون که آدم هر چقدر نه بگه رشد میکنه
اصلا نا امید نباش و نماز اول وقتتو شروع کن
حتی بهت پیشنهاد میکنم تو این مرحله برای اینکه قوی بشی بری امام زاده و سنگ قبر ۷ تا شهید
رو بشوری ، واقعا بهت کمک میکنه چون شهدا زنده هستن و دست گیری میکنن ، نگو من گناه کارم
ول کن ، نه اتفاقا تو بیشتر باید خدارو صدا بزنی.. اگه ۲۱ روز بتونی عادت بدتو ترک کنی دیگه
سمتش نمیری و اگه بتونی ۴۰ روز ادامش بدی دیگه پاک پاک میشی .
باید بخوای... تو مرحله قبل هم گفتم که شرط اصلی موندن تو مسیر پاکی اینه که بخوای... اگه
نمیخوای ادامه ندی بهتره. ولی بدون کسایی که تو مسیر پاکی موندن به همه چی تونستن برسن...
ولی کسایی که در مسیر غلط بودن نه تنها نرسیدن بلکه همون چیزایی که داشتن رو هم از دست
دادن.
خودتو باور کن و رو عزت نفست خیلی کار کن! من یه کتاب دارم به نام بهترین نسخه خودت باش
بهت توصیه میکنم حتما بخونیش. هر چی درمورد خدا و پیامبر و اون دنیا سوال داری رو تو یه کاغذ بنویس و از اهلش بپرس. تو نباید سوالی داشته باشی که جوابشو ندونی.. چون ممکنه همون
سوال برات دردسر بشه و فکر کنی موندن در مسیر پاکی اهمیت نداره..
نباید شبهه داشته باشی... برو دنبال شبهاتت و خودتو تجهیز کن برای شروع مسیر پاکی..
ما هنوز کاری نکردیم.. هنوز چیزی نگفتم و فقط دارم شمارو آماده میکنم.
خب...
حرفام تو این بخش داره تموم میشه ، ازت میخوام به عنوان تمرین این کاری رو کنی که میگم.
📝 یه کاغذ و خودکار بگیر دستت و بنویس:
خدایا من عهد میبندم که گناهمو ترک کنم اما تو هم باید
در طول این مسیر همیاریم کنی چون نه اخلاق درست سرمونی دارم و نه هدفی تو زندگیم دارم.
خدایا هدایتم کن و تا میتونی بنویس.
اینجوری خدا متوجه میشه که تو واقعا برای شروع آماده ای..
هر چند که تجربه من میگه قرار نیست همه کارارو ما بکنیم.. همین که ما اراده کنیم باقی مسیر رو خدا میره.. چون خودش تو قران گفته هدایت از سوی منه. پس ما فقط باید اراده کنیم و خودمونو
تجهیز کنیم.
خب. این منزلگاه هم تموم شد تو منزلگاه بعدی به طورجدی وارد میدون میشیم ...پس کاری که
گفتمو بکنید تا با آمادگی بیشتر وارد بخش جدید بشیم..
دوست دار تو : داداش رضا
دوشنبه ، پنجشنبه در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#مریم_مارتینز نو مسلمان اسپانیایی
گفتگو با مریم مارتینز در پیج زیر 👇
https://www.instagram.com/p/CAVvMirF27S/?
igshid=1g8ji6owza8uw
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
♨️ دوست دخترم بخاطر من چادری شده
🔴میگه:از وقتی باهاش دوست شدم هم چادری شده, هم نماز خون، گاهی با هم هیئت هم میریم😶
اگه کات کنم، همه چیز به هم می خوره😔
🔵 میگم: اولاً #حجاب و نمازی که به خاطر دل یکی دیگه اونم یه نامحرم باشه همون بهتر که نباشه! اگر هم که آگاهانه و به خاطر رضایت خداست؛ پس نباید نگران قطع رابطه و خراب شدن اوضاع باشی...
🔴تازه همون خدایی که حجاب و نماز رو واجب کرده، #رابطه_با_نامحرم رو هم حرام اعلام کرده.... اطاعت از خدا سلیقهای نیست که هرقسمتش رو دوست داشتی انتخاب کنی، مطمئن باش رابطه ی دوتا جوان نامحرم باهم، عواقب جبران ناپذیری در آینده خواهد داشت!
🔵ضمن اینکه اگر انقدر میتونی آدمها را متحول کنی و تاثیرگذار باشی برو روی هم جنس خودت اثر مثبت بذار... انقدر پسر هست که تو منجلاب گناه دست و پا میزنن و نیاز به کمک دارن و تنها هستند... برو به اونها کمک کن.
📛 پس بهتره خودتو گول نزنی 📛
#ارتباط_بانامحرم
⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc