مطلع عشق
📝 #صبح_بخیر_مهدوی ❤️ روزی که عاشقت نشوم بی شروع باد! 🖼 #پروفایل ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
#عفافگرایی
#ازدواج_بهنگام
#اجازه_ازدواج_مردم_دست_دولت_نیست
🔹نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی گفت:
در رابطه با #سن_ازدواج در مجلس بارها بحث شده و این سن برای دختر و پسر در مجلس تعیین شده است. دولت اجازه ندارد در رابطه با سنی که مجلس برای #ازدواج تعیین کرده قیدی را بگذارد و فرضاً بر این اساس وام ازدواج را ندهد.
🔹جلوگیری از ازدواج زیر ۱۸ سال و به هنگام، همان اجرای #سند_2030 است که نه با #فرهنگ و نه با عرف ازدواجهای ما سازگار است. دختر من در ۱۶ سالگی ازدواج کرد و همکاران و دوستان بسیار زیادی دارم که فرزندانشان در سنین پایین و به هنگام ازدواج کردند.
🔹از شروط ازدواج، #بلوغ_عقلی و #بلوغ_اجتماعی در کنار #بلوغ_جنسی است. مثلاً اگر جوانی در سن ۱۶ سالگی به یک حد قابل قبول بلوغ عقلی و اجتماعی رسید، می تواند #ازدواج کند.
🔹مصوبه دولت در عدم تعلق #وام_ازدواج به سنین زیر ۱۸ سال و بالای ۴۰ سال غیرقانونی است. اگر جوانی نیار به ازدواج پیدا کرد، ما نباید او را از خواسته و نیازش محروم کنیم، بلکه باید او را #حمایت کنیم.
👤امیر حسین #بانکی_پور
https://www.yjc.ir/fa/news/7393177/
کانال مطلع عشق👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۴.خواستگاری #قسمت_دهم 🔸تا اینجا به #دنبال آن بودیم که متناسب با آ
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۵.تحقیق 🕵♂
#قسمت_یازدهم
💢گفتگوی #خواستگاری تمام آنچه را که ما از شناخت طرف مقابل میخواهیم به ما نمیدهد اما اگر #تحقیق به صورت اصولی انجام گیرد می تواند کمک شایانی به #شناخت طرف مقابل بکنند.
🔸در تحقیق باید چند نکته مهم را در نظر گرفت:
الف) شیوه پرسش
🔸باید سوال های تحقیق را هم مثل سوال #پرسش های خواستگاری توضیح پرسید مثلاً روابط این ها با همسایه ها چگونه است؟ مجلسشان راچگونه برگزار می کنند ؟و...
ب) فرد تحقیق کننده
🔹تحقیق کننده باید #چند ویژگی اساسی داشته باشد:
1⃣ پختگی و دنیا دیگه لازم
2⃣ از #روحیات و معیارهای شما به اندازه کافی اطلاع داشته باشد
3⃣#حوصله و وقت کافی برای انجام این کار داشته باشد.
ادامه دارد.....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
♨️ رواج عقدهای آریایی با جهتگیری بهائیت
🔹علی مظفری، رئیس کانون سردفتران طلاق و ازدواج: مدتی قبل از رواج عقد آریایی پیامهایی در فضای مجازی با جهتگیری #فرقه_بهائیت منتشر می شد که همان عقد آریایی بود و جوانان را تشویق میکردند که عبارات عربی و بیمعنی را قرائت نکنند. این فرقه به دنبال این بودند که عقد #بهایی را به جای عقد شرعی در بین مردم جا بیندازند.
🔻ما از یک سال پیش به این موضوع ورود کردیم در حالی که مربوط به صنف ما نبود اما به عنوان یک موضوع خانوادگی نمیشد آن را نادیده گرفت. به همین دلیل توضیح دادیم که این عقدی که به اصطلاح میگویید آریایی؛اصلاً آریایی نیست. مفهوم جعلی را مستند به آریایی کردهاند.
♦️ عقدی را آریایی میگویند که به ایران باستان مرسوم بوده و در تاریخ و فرهنگ ما ثبت شده در حالی که جملاتی که در عقد آریایی به صورت جعلی رد و بدل میشود کلمات عربی در آن دارد، به طور مثال میگوید «وفادار تو خواهم بود» اما کلمه «وفا» در اینجا یک لغت عربی است.
❣ @Mattla_eshgh
#ارسالی_از_کاربران
سلام میخواستم مطلبی بگم.
واقعا امان از دست مادر آقا پسرها
میبینید اقاپسری خودش از دخترخانومی خوشش اومده اماچون سن بالاس مادرآقاپسر خانم رو نفی میکنند و میگن دخترسن بالا به چه دردمون میخوره.
واقعا دخترخانومی که سنش بالاس چه گناهی کرده که اینجوری باید طرد بشه.البته سن اقاهم با سن خانم جوردرمیادا ولی باز مادرآقاپسرمیگه که دخترباید حتما زیر۲۵ سال باشه.
خواهش میکنم از این حاج خانم های جلسه ای یا حاج اقاهای جلسه ای درمورد این مشکلات حتما درجلسات و مساجد صحبت بشه تا بلکه مادران به ظاهر مومن و معتقداگاه بشن که واینجوری سنگ نندازن جلو پای جوون ها.واقعا گناه داره وقتی دلی دخترو پسری گیره همه چرا سنگ اندازی میکنن.واقعا ازنفرین این دوتا جوون نمیترسن؟؟!!
وشما اقا پسر محترم با شماهم هستم.اگه واقعا دختری رو میخواید مقاومت نکنید نزارید حرف این و اون باعث و بانی زندگیتون بشه.
وباز وباز خواهش میکنم تو گروهتون مطرح کنید که دختری که سن ۳۰ سال رو رد کرده هیچ گناهی نکرده که به عنوان سن بالا باید برای ازدواج طرد بشه.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📚نام کتاب:"گلستان یازدهم"
🖋نویسنده: بهناز ضرابی زاده
📑انتشارات: سوره مهر
📓تعداد صفحات: ۳۱۶
📖توضیحات:
«گلستان یازدهم» دربردارنده خاطرات مشترک خانم پناهی روا و شهید چیت سازیان از زمان آشنایی، عقد، ازدواج و شهادتشان است و البته مروری هم به سال های بعد از شهادت شهید دارد و زندگی همسر ایشان را روایت می کند.
زندگی شهید چیت سازیان با همسرش یکی از موضوعات جذاب از دفاع مقدس است، زیرا این کتاب دربردارنده خاطرات دوران هشت ماه زندگی مشترک زهرا پناهی روا با سردار شهید چیت سازیان است که به زندگی همسر شهید بعد از شهادت همسر نیز پرداخته شده است و جلوه دیگر این کتاب تولد فرزند شهید در 37 روز پس از شهادت وی است که نامش را علی گذاشتند.
در حقیقت اسم این کتاب به نوعی شخصیت سردار شهید چیت سازیان را معرفی می کند و با محتوای کتاب در ارتباط است و هم از کلیشه به دور است؛ چیزی که در این کتاب زیبا و جذاب است زندگی این دو فرد بود که یک دوران کوتاهی باهم بودند. خانم پناهی روا به دزفول می رود و آنجا در کنار همسرشان زندگی می کند و به نظر من این زندگی یک گلستان بوده؛ و این دو در دزفول در کوچه ای زندگی می کردند که اسم آن کوچه گلستان یازدهم بوده و در نهایت اسم این کتاب گلستان یازدهم انتخاب شده است.
📗📘📙
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من ۷
#اشتغال_زنان_و_مادری
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
سلام
من فارغ التحصیل رشته شیمی از دانشگاه تهران هستم. بلافاصله بعد از لیسانس به سادگی ازدواج کردم با اینکه خانوادم از نظر مالی سطح بالایی داشتند اما زندگی رو از یه خونه 50 متری اجاره ای شروع کردیم. چون دوست داشتیم رو پای خودمون وایسیم. تو اون خانواده و فامیل خداییش سخت بود.
بعد از لیسانس در یک شرکت مهندسی مشاور نفت مشغول به کار شدم با حقوق خیلی خوب.
ما تصمیم داشتیم زود بچه دار بشیم راستش اون موقع خیلی حرف از زود بچه آوردن نبود اما ما خودمون فکر می کردیم تا جوونیم و سرحال بهتره بچه دار بشیم. خلاصه من هم فوق لیسانس قبول شدم هم باردار شدم و در نتیجه تصمیم گرفتم کارم رو با اون همه مزایا بذارم کنار.
از اونجا که هیچ کمکی نداشتم با دخترم فوق لیسانس رو خوندم. یعنی با هم می رفتیم سر کلاس
راستش خیلی سخت بود اما من دانشگاه سراسری بودم و نمی شد ولش کنم.
بعضیا که من رو با دخترم می دیدند مسخره می کردند اما بعضی اساتید خیلی کمک کردند.
بعد از اون خیلیا گفتند دخترت رو بذار مهد و برو سر کار اما من می گفتم این سالها دیگه بر نمی گرده حتی اگر خانه موندن سخت باشه دوست دارم برا دخترم این سختی رو بکشم.
وقتی دخترم چهار ساله شد دوباره باردار شدم اما خدا نخواست و سقط شد. اما دوباره خدا با فاصله کمی به ما لطف کرد و الان یه پسر دو ساله هم دارم.
راستش هنوزم موقعیت برا کار کردن دارم اما اولا راضی نمیشم پسرم رو بذارم مهد چون این سالها در آینده اش خیلی مهمه و ترجیح میدم که خودم آموزش و محبت و توجه رو بهش بدم ثانیا داریم به سومی فکر می کنیم.
از خدا می خوام که دوباره لطف کنه و یکی از فرشته هاش رو به ما امانت بده.
دوتا کافی نیست
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۲۵ 5 دقیقه گذشته بود ولی من هنوز داشتم به این فکر میکردم که رئیسم علاوه بر جذاب
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۲۶
جواب سلامشو دادیم ... عمه سینی آش رو داد دست حسام و گفت :
_خسته نباشی پسرم . این برادرزاده های من صاحبخونه اند ... مهمون کجا بود؟
_ اون که بـــله! همین چیزا رو بهشون میگین که ..
ساناز قاشق توی دستش رو روی هوا تکون داد و گفت :
که چی مثال ؟؟
_ هیچی بابا ! که نگفتم من .
_عجبا ! الهام این نگفت که ؟
_ من که نشنیدم . توام گوشات لهجه داره ها !
کار همیشگیمون این بود که ساناز رو بذاریم سرکار ! اصلا دور هم جمع شدنمون بدون ساناز لطفی نداشت که .
حسام که آش ها رو پخش کرد ما هم هر کدوم سهم خودمون رو برداشتیم و رفتیم خونمون واسه ناهار .
توی راه پله ساناز گفت :
راستی الی از رئیس پرروتون چه خبر ؟
تعجب کردم ! همین امروز که من به این نتیجه رسیدم نبوی پررواه اینم باید این سوال رو بپرسه
_ تو از کجا میدونی پررواه حالا ؟
_ وا ! یادت رفته قضیه فلش و عکس و اینا رو ؟
واقعا یادم رفته بود ! این دختره هم بعضی وقتها خوب یادآوری هایی میکنه ها !... این نبوی از همون اولشم مشکوک
بود .
_برو بابا .خوب بگو خبری ندارم دیگه ... سلام برسون به زنعمو بای
_ به سلامت . توام سلام برسون بای
با کلی فکرای قاطی پاتی رفتم تو خونه.صدای زنگ تلفن که بلند شد نق و نوق منم رفت بالا! امروز انقدر این دنگ دنگ کرده بود که حس میکردم مخم داره سوت میکشه !
تازه داشتم میفهمیدم چقدر خانوم محمودی حضورش مهمه اینجا ! یه روز رفته مرخصی من یکی که نمیتونم دووم
بیارم
ول کنم نبود طرف ! همچنان داشت زنگ میخورد ... عینکمو با حرص پرت کردم روی میز و رفتم پشت میز منشی
نشستم ... چه صندلی بزرگ و راحتی داشتا !
با لحن کاملا طلبکارانه گوشی رو برداشتم و جواب دادم
_بله ؟
_الو ... پارسا هست ؟
این از منم کم اعصاب تر بودا !
_نخیر ... اشتباه گرفتید خانوم
میخواستم گوشی رو بذارم که صدای جیغش بلند شد
_ الو ... مگه بیتا طرح نیست ؟
_بله ... ولی پارسا نداریم !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۷
_ واقعا که ! ببینم اصلا خانوم محمودی کجاست ؟
_رفتن مرخصی ... شما ؟
_تو همون کارمند جدیده هستی ؟
پوفی کشیدم و گفتم : بله بنده طراح جدید هستم!
_مشخصه کاره ای نیستی !
_خانوم لطفا مودب باشید !این جناب پارسا هم که گفتین فکر نکنم اینجا کاره ای باشن !
_عزیزم برو اول اسم رئیستو یاد بگیر بعد مسئولیت منشی بودن رو به عهده بگیر ... پارسا اومد بهش بگو یا اون
گوشی داغونشو روشن کنه یا اینکه به خونه یه زنگ بزنه !
گوشی رو بی خداحافظی کوبید .! یعنی فک و فامیله پارسا داره ؟ یعنی پارسا همون نبویه ؟ این الان زنش بود ؟
خواهرش بود ؟
آبروم رفت ! راست میگه دیگه . اینهمه وقته اینجا کار میکنم هنوز نمیدونم این نبوی اسمش چیه !؟
خندم گرفت ! پارسا نبوی ... یکی ندونه میگه طرف واقعا مثل اسمش زاهد و پارساست...
به نظر من نه اسم نه فامیلش مناسب شخصیتش نیست .
بازم دم خودم گرم که هم اسمم برازندمه هم فامیلیم .
حالا این دختره کی بود ؟ بذار نبوی بیاد ته توشو در میارم .
نبوی با یه پسره به اسم ایمان که تازگیها فهمیده بودم دوست صمیمی هستن اومدن .. یه دختره بامزه هم باهاشون
بود که کاملا مشخص بود دوسته ایمان هستش .
اسمش ستاره بود ... بر خلاف قیافش که به سختی پشت اونهمه آرایش میشد تشخیص داد که زیادم زیبا نیست ولی
خیلی خوش خنده و با نمک بود ...
همشون رفتن توی اتاق مدیریت و صدای خنده هاشون تقریبا داشت میرفت تو مخ من !
این پارسا هم که صدای خندش انگار از همه بلندتره ! گفتم پارسا یاد این دختره افتادم که زنگ زده بود
تو دلم گفتم چه بهانه ای بهتر از این ؟ میرم یه فضولی هم میکنم ببینم به چی دارن اینجوری میخندن ؟!
رفتم پشت در اتاق ... با خودکارم چند تا ضربه آروم زدم که خودم فهمیدم کسی نشنیده با اینهمه سر و صدایی که از
توی اتاق میاد !
دوباره محکم تر زدم ایندفعه ساکت شدن ...
رفتم تو ... ستاره پشت میز پارسا نشسته بود ... ایمان و پارسا هم وایستاده بودند و داشتند توی لب تاپ فکر کنم
عکس میدیدن ... چون قبل از اینکه برم تو ستاره میگفت من اینجا از ترانه قشنگتر افتادم !
_بله خانوم صمیمی ؟ کاری داشتین ؟
به سختی چشمم رو از روی صورت ستاره برداشتم و گفتم :
ببخشید آقای نبوی شما نبودید یه خانومی تماس گرفتن گویا باهاتون کار واجب هم داشتن
_یه خانوم ؟ مشتری بود ؟
_ نخیر ... چون شما رو به اسم کوچیک صدا کردن
_ خودشو معرفی نکرد!؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۸
_ راستش نه ... سریع هم قطع کردن ! ولی گفتن به شما بگم یا گوشیه داغونتونو روشن کنید یا یه زنگی به خونه
بزنید
سه تایی زدن زیر خنده !
ستاره : از دست این پریسا ... نمیدونم چرا به هر چی گوشیه مدل بالاست میگه داغون اونوقت همیشه پز گوشیه
داغون خودشو میده !
ایمان : عزیزم بلاخره با پارسا نسبت خونی داره دیگه ! بایدم از نظر هوشی مشکل داشته باشه
فکر کردم الان پارسا ناراحت میشه که دوستاش دارن جلوی من خواهرش رو مسخره میکنن ولی در کمال تعجب
دیدم داره با سرخوشی میخنده !!
یعنی اگه احسان این حرکتو میزدا از هستی ساقطش میکردم ! گرچه خواهر اینم دست کمی از من نداشت گمونم !
خوشم نیومد بیشتر از این توی اتاق بمونم نمیدونم چرا ... سریع با اجازه ای گفتم و رفتم بیرون
هوای اتاق خودم انگار بهتر و بازتر بود ... یه نفس عمیق کشیدم و نشستم پای کارم .
داشتم کادربندی دور طرح رو میزدم که صدای ستاره اومد
_ مزاحم نمیخوای ؟
با یه لبخند گفتم : مزاحم که نه ولی شما مراحمی بفرمایید
_ مرسی
روی صندلی کنارم نشست و شروع کردن چرخیدن !
وقتی دید دارم نگاهش میکنم زد زیر خنده و گفت : وای ببخشید من کلا عاشق این صندلی چرخدارام هر جا میبینم
باید دور اولو بزنم !
منم خندم گرفت مثل بچه ها حرف میزد ...
_ راستی اسمت چی بود ؟
_ الهام
_ چه اسم قشنگی . منم ستاره هستم نامزد ایمان
_ نامزد !؟
_ آره خوب ... پس فکر کردی خواهرشم!؟
ابروهامو بردم بالا و صادقانه گفتم :
_ نه راستش فکر کردم دوستشی
_البته بودم یه چند سالی ! ولی در حال حاضر نامزد کردیم ... الانم داشتیم عکسای نامزدیمونو میدیدم
فکر کردم یعنی عکسای نامزدی شما رو پارسا هم دیده!؟ چه لارج !
_ یعنی تازه مراسم داشتین ؟
_ آره همین هفته پیش ... حیف نمیشناختمت الی جون وگر نه حتما دعوتت میکردم
_ مرسی عزیزم لطف داری ایشالاعروسیت
_حتما ! میدونی من کلا زود با همه دوست میشم البته منظورم از همه دخترایی هست که مثل خودمه اخلاقاشون !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۹
حدس میزنم توام از این دختر شیطونا باشی نه ؟
_ ای یکمی ... البته من بیشتر آرومم ! شیطنتم مختص خانواده هستش
_ همون ! مهم نیته بابا . میترا کجاست راستی ؟
_خانوم محمودی رفته مرخصی امروز
_ چه باحال ! بهش نمیگی میترا ؟
_ نه ! آخه عادت کردم به محمودی گفتن
_ میدونی همین محمودی چند سالشه ؟
_نپرسیدم ! ولی شاید هم سن خودم باشه
_خوب خودت چند سالته ؟
_ تقریبا ۲۲
زد زیر خنده !!!! شیطونه میگه ...
_ ستاره جون سن من انقدر خنده داشت !؟
_نه بابا ... ببخشید عزیزم . آخه تو همش۲۲ سالته بعد میگی میترا هم سنته ؟
_مگه میترا چند سالشه؟؟
_۳۲ عزیزم !
چشمام از حدقه زد بیرون ! من همیشه فکر میکردم از من کوچیکتره
_مطمئنی ؟ اصلا بهش نمیخوره ها ! فکر کنم از من کوچیکتره
_آره مطمئنم.به من چند میخوره ؟
_ نمیدونم والا ! من حدس نزنم بهتره انگار !
دوباره شروع کرد خندیدن
_واقعا راست میگیا ! من عید میرم تو ۲۴ سال
_ خوبه دیگه به قیافت میخوره ۲۴
_ وا !همه میگن نمیخوره که ... فکر میکردم بهتر مونده باشم
_ همه دروغ میگن به نظرم که خیلیم ۲۴ میخوره بهت
_ نمیدونم والا ! حالا میدونی پارسا چند سالشه ؟
متوجه شدم که این دختره کلا با سازمان آمار و اطلاعات همکاری داره ! یعنی اصلا نمیشه از زبونش حرف بیرون
کشید !
_ نه نمیدونم
_ ۳۲ سال ... ولی بزنم به تخته میخوره هم سن تو باشه ها !
اینو دیگه راست میگفت ! فکر میکردم فوقش ۳۲ یا ۳۳ باشه ... انگار تیپایی که میزد باعث میشد جوون تر جلوه
کنه !
اون روز ستاره جوری با من صمیمی شده بود که یکی نمیدونست فکر میکرد ۱۰ ساله دوستیم ! شماره بهم دادیم و
قرار شد بیشتر بیاد شرکت دیدنم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عفافگرایی #ازدواج_بهنگام #اجازه_ازدواج_مردم_دست_دولت_نیست 🔹نماینده مردم اصفهان در مجلس شورای اسلا
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇