eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۵ بر خلاف همیشه اصلا حوصله نداشتم زیاد به خودم برسم ،البته شاید از استرس زی
...عشق ۱۸۶ _چشم جفتمون بلند شدیم ، تو دلم گفتم خدا رو شکر حسام غریبه نیست مدل خونه هامونم یکیه تراسُ بلده ! اصلا از این قرتی بازی ها خوشم نمیاد که عروس حکم راهنما رو پیدا می کنه ! هوای آزاد چقدر خوب بودا ! بدون تعارف نشستم روی صندلیی که همیشه اونجا بود حسام گفت : _چه تعارفی ! جوابی ندادم ، خیلی سوال داشتم ازش اما انگار حالا که کنارم بود زبونم کار نمی کرد وقتی دید چیزی نمیگم دوباره خودش ادامه داد : _دختردایی ما رو فرستادن با هم حرف بزنیما ! وقت تنگه اون طرف الان تایمر گرفتن دستشون نیشخندی زدم و به طعنه گفتم : _چه حرفی پسر عمه !؟ یه خواستگاری سوری که دیگه نیازی به تفاهم و توافق نداره ، مهم آبروی حاجیه که ما باید جمعش کنیم ! حسام با تعجب بهم نگاه کرد .. _ این چه حرفیه ؟ چرا سوری ؟ دلم خیلی پر بود ، بلند شدم و با لحن نیشدارم گفتم : _ چرا !؟ هر کی ندونه من و تو که می دونیم مجلس امشب فقط یه مسخره بازیه متنفرم از اینکه بشم عروسک دست این و اون حتی اگر عروسک گردونش بابای تو باشه که به اندازه پدرم براش احترام قائل بودم و هستم _چقدر تند میری ، کی گفته مراسم امشب مسخره بازیه ؟ تو واقعا فکر می کنی که حاج کاظم همینجوری رو هوا فقط از ترس یه مزاحم میاد با سرنوشت دو تا جوان که یکیش پسر خودشه بازی کنه ؟ _هه ، فعلا که دقیقا داره همین کار رو میکنه ! _داری اشتباه می کنی ، تو هیچی نمی دونی _میشه بگی تا بدونم ؟ اصلا چیزیم هست که ندونم ؟ _دیشب با بابام حرف زدم ، گفت می دونه که بین من و تو چیزی نیست چون خیالش از هر دومون راحته ، که اگر نبود اجازه نمی داد تو یه خونه زندگی کنیم _پس چرا به اینجا رسوندش اگر اون چرت و پرتها رو باور نکرده بود ؟ _گفت ازدواج ما مصلحته ، خیره ، کی از تو بهتر دلم می خواست سوال اصلی رو ازش بپرسم ولی شرم مانع می شد ، دوست داشتم بگم تو چی ؟ اصلاخودت راضی هستی یا نه ! وقتی سکوتم رو دید تکیه داد به دیوار و گفت : _خیلی حرف ها هست که باید بزنم و بشنوی اما نه اینجا ، الان واقعا جاش نیست ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۷ فقط یه چیزی میگم و تمام ... منتظر بودم که ادامه بده اما چیزی نگفت ، نگاهش کردم .... شاید اگر یکم نور اونجا بیشتر بود می تونستم حرف دلش رو از چشمش بخونم _ من کاری نمی کنم که دلم راضی بهش نیست ، الانم اینجام چون عقل و دلم اینجاست ... اینو یادت باشه ! حرفش قشنگ بود ، حداقل توی اون شرایط ! پر از خوشی شدم ... لب باز کردم تا جوابش رو بدم که یه چیزی از بالا افتاد کنار پام ... از ترس جیغ خفیفی کشیدم و رفتم عقب حسام اومد و برداشتش .... گیره سر بود ! صدای سوت باعث شد بریم کنار نرده ها و بالا رو نگاه کنیم از دیدن ساناز و سپیده که تا کمر خم شده بودند و داشتند برامون دست تکون می دادند زدیم زیر خنده ساناز با ذوق گفت : _جون من نشونه گیری رو حال کردین !؟ حسام گفت : _آخه این حرکته دختر دایی ها !؟ سانی که نیشش تا بنا گوشش باز مونده بود گفت : _پس نه حرف های عاشقانه شما رو بالکن اونم تو خونه ایی که اینهمه بچه مجرد توشه حرکته ! نه سپیده ؟ _آره والا ، خجالتم خوب چیزیه از حسام خجالت کشیدم با حرص و خنده به سانی گفتم : _اردک فضول تپل ، از کجا فهمیدی ما اینجاییم ؟ _زرشــــک ! گوشیش رو آورد بالا و تو هوا تکون داد _احسان جان لطف کردند ما رو در جریان مباحث مهم خواستگاری قرار دادند ، الانم پیامی فرستادند با این مضمون که به این دو تا کفتر عاشق بگو بال بزنند بیان تو خونه چون 5 دقیقه دیر کنند حاج کاظم میاد بالشون رو می چینه از ما گفتن بود ! بهش اشاره کردم و گفتم : _فعلا که یکی باید بال شما رو بچینه خطر سقوط هست !! هر چی من و حسام آروم حرف می زدیم اون دو تا بلند بلند می خندیدند و جیغ جیغ می کردند جوری که بعد از چند دقیقه مادرجون با تعجب اومد پیشمون و گفت : _بلا به دور ! مادر وحی بهتون می رسه اینجوری سرتون چسبیده به آسمون ؟ من دیگه نتونستم خودم رو از دیدن صورت پر از بهت مادرجون کنترل کنم و ترکیدم از خنده دستم رو گذاشتم روی دهنم و نشستم زمین .... مادرجون زد به صورتش و گفت : _خیر نبینند ، چشمتون زدند ، حسام این بچه الان که خوب بود حسام با خنده گفت : ‌❣ @Mattla_eshghچ
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۸ _الانم خوبه ، بیاید اینجا تا شما هم این مرسلین وحی رو ببینید دستش رو گرفت و برد سمت نرده ها ، سانی و سپیده که نمی دونستند پایین چه خبره هم چنان جیغ جیغ می کردند و آویزون بودند اما همین که چشمشون افتاد به مادرجون از ترس شایدم خجالت جیغی کشیدن و سه سوته غیب شدند ! مادرجون نگاهمون کرد و با خنده گفت : _الهی که همیشه همینجوری خوش باشین ، ولی پس فردا که رفتین سر زندگی می فهمین که مسخره بازی اونم شب خواستگاری به جای زدن حرفای مهم مهم یعنی چی ... از ما گفتن بود خیلی شب خوبی بود ، مخصوصا از وقتی که رفتیم روی تراس ! قرار شد که تا هفته دیگه فکرامون رو بکنیم و در صورت رضایت همه جانبه مادرجون یه وقت تعیین کنه برای مراسم بله برون . وقتی داشتم می خوابیدم مدام چهره حسام و حرف آخرش می اومد تو ذهنم .... و با هر بار یادآوری کلی خوشحال می شدم . درسته که همه چیز خوب بود ، حسام بهم اطمینان اولیه رو داد ، اما من هنوز یه کار نا تموم داشتم که باید همین روزها تا دیر نشده انجامش می دادم بلاخره تصمیم رو گرفتم ، عزممُ جزم کردم و راه افتادم . می دونستم که این وقت روز بابا و عمو یا بانک رفتند یا انبار یا اینکه رفتند بازار و حاج کاظم تنها توی دفتره باید حتما می دیدمش ، به حسام نگفتم که می خوام برم بنکداری و حرف دلم رو بزنم چون می دونستم که مانعم میشه بخاطر همین خیلی بی سر و صدا رفتم و بعد از اینکه مطمئن شدم حاجی خودش تنهاست در زدم و رفتم توی دفتر شاید بیشتر از همیشه ازش می ترسیدم و خجالت می کشیدم ، ولی مرگ یه بار شیونم یه بار با دیدنم اونم بی خبر تعجب کرد ، سلام کردم ، منتظر بودم ببینم چجوری برخورد می کنه ... بلند شد و اومد نزدیکم ، خیلی خوشرو گفت : _علیک سلام ، شما کجا اینجا کجا ؟ سرم رو انداختم پایین _حرف داشتم باهاتون _خوش اومدی ، بشین تا بگم حسین چای بیاره به احترامش نشستم و گفتم : _دستتون درد نکنه ، خیلی وقتتون رو نمی گیرم فقط اومدم اگر اجازه بدید یه چیزایی رو بگم بهتون همونجوری که می نشست پرسید : _حسام کجاست ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۸۹ _خبر نداره که من اومدم اینجا _خیلی خوب آقاجون ، بسم الله .. می شنوم با دست گوشه های چادرم رو جمع کردم و با تته پته گفتم : _راستش .. راستش می دونم که شما ... خوب فهمید که نمی تونم رک بگم ، تکیه زد به صندلی و مهربون گفت : _راحت باش دخترم ، حرفی رو که بخاطرش اومدی اینجا بدون مقدمه بزن ، منم مثل پدرتم صدام رو صاف کردم و با اعتماد به نفس بیشتری ادامه دادم _حاج آقا ، من و حسام از بچگی تو یه خونه بزرگ شدیم زیر سایه شما و مادرجون که بزرگمون بوده و هستین همیشه حرفتون برای همه حکم سند رو داشته ، همه می دونند که شما روی مسائل اعتقادی حساس هستید نمی دونم چجوری بگم که فکر نکنید اختیار زبونم دست خودم نیست ! به خدا حسام هیچ خطایی نکرده ، اون با تربیت شما بزرگ شده ، همیشه حتی بیشتر از احسان بهش اعتماد داشتم اون عکس ها درست بود اما باور کنید یه سو تفاهم بوده که ... نذاشت ادامه بدم ، داشت به تسبیحش نگاه می کرد _قبل از تو ، حسام همه چیز رو برام توضیح داد وگرنه تکلیفش غیر از این بود دخترم حتی اگر اون نامه و اون عکس به دست من نمی رسید باز هم در خونه شما رو می زدم برای پسرم می دونی چرا ؟ اگر تا حالا یک درصد شک داشتم امروز برام قطع به یقین شد که کارم درست بوده ، وقتی که خدا مهر دو نفر رو به دل هم بندازه هیچ دستی نمی تونه با هیچ چاقوی برنده ای این مهر رو از هم جدا کنه حتی اگر اون طناب بریده بشه ، وقتی که خدا و تقدیر دست به دست داده باشند که اون دو نفر قسمت هم بشوند مطمئن باش طناب گره می خوره و بیشتر از قبل بهم نزدیک می شوند من رشته محبت تو پاره می کنم شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم ! اونی که خواست به اسم آبروی من شما رو بد نام کنه و از هم جدا کنه تا به خواسته شومش برسه به حول قوه خدا شد عدویی که بی خبر سبب خیر شد شاید اگر موش نمیدواند این وسط ، من از راز دل پسرم بی خبر می موندم و خدایی نا کرده می شد اونی که نباید بشه ! من انقدرام گیج و گنگ نیستم که همه چی رو زود باور کنم و فقط بخاطر حفظ آبروی خودم با زندگی شما دو تا بازی کنم خیالت راحت باشه که می دونم تو و حسام کاری نکردید و همیشه پی آبروداری بودید ادامه دارد ..... ‌❣ @Mattla_eshgh
🔆 به سینه تا نفسی هست بیقرار تو ام 🙏 یا صاحب الزمان ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📝🌺📝🌺📝🌺 2️⃣ قسمت دوّم در این بخش ، پروردگار متعال با هفت صفت خاص یاد شده که جلوه ای خاص از خداشناسی
📝🌺📝🌺📝🌺 3️⃣ قسمت سوّم 2- وَ رَبِّ الکُرسِیِ الرِّفیعِ ؛ ای پروردگار کرسی بلند مرتبه ❇️ کرسی کنایه از قدرت ، سلطه ، تدبیر ، هدایت و اداره کامل جهان 🌍 است . امام صادق(ع)کرسی را علم خداوند معرفی می فرماید : 👇 سَألتُ أبَا عَبدِ اللهِ (ع) عَن قَولِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ : « وَسِعَ كُرسِيُّة السُّماواتِ وَالارض » قاَلَ : « عِلمُهُ » . " توحید صدوق ص 327 " 🌹=====================🌹 3- وَ رَبِّ البَحرِ المَسجُورِ ؛ ای پروردگار دریای پر از شعله ❇️ در قرآن ، دریای شعله ور و جوشان و خروشان ، آمده است . در آیه ۶ سوره تکویر می خوانیم : « وَإذَا البِحَارُ سُجِّرَت » 👈 منظور از این دریا ، یا دریاهایی است که در آستانه قیامت برافروخته می شوند ، و یا مواد مذاب و جوشان قعر زمین 🌍 است . 🔹ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⁉️ که اگه قرار باشه همین امروز امام زمان رو ببینین، آیا آمادگیش رو دارین یا نه؟ می‌تونید در حضور ایشون به خودتون افتخار کنین یا شرمنده میشید؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت امام رضا عليه السلام: عيد غدير روز لبخند زدن به اهل ايمان است، پس هر كس به برادرش در روز غدير لبخند بزند، خداوند روز قيامت با نظر رحمت به او نگاه مي كند. عيد سعيد غدير بر شما مبارك ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴️اگر عَلَم انقلاب روی دوش این مردِ مقاوم نبود،که در سخت‌ترین شرایط ذره‌ای از اصول عزتمندی انقلاب در مقابل مکرون‌های‌مکار اروپایی و سگ‌های زرد قمارباز آمریکایی که قلدرانه دنیا را ارث پدرشان می‌دانند،کوتاه نیامده است، امروز ایران مستعمره همین اوباش بین‌المللی بود 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @OstadRaefipoor1