#ارتباط_موثر
🔸نخستین گام در برقراری ارتباط موثر مهارت خوب گوش دادن است.
تفاوت گوش دادن با شنیدن این است که گوش دادن با توجه و آنالیز شنیده ها همراه است.
وقتی ما خوب گوش میکنیم باید یک سری رفتارها را انجام دهیم تا مخاطب متوجه احترام و ارزش ما برای حرفهایش باشد و به این ترتیب احترام متقابل را از وی دریافت کنیم;
1⃣ کمی به سمت جلو ( گوینده ) خم شویم.
2⃣ هر از گاهی به نشانه تاکید سر تکان دهیم.
3⃣ در بین گفته های خودمان برخی از جملات طرف مقابل را قرار دهیم.
مانند: همانگونه که شما فرمودید ...
4⃣ در زمانی که طرف مقابل صحبت میکند قلم و کاغذ به دست بگیریم و نکات مهم سخنان وی را یادداشت کنیم.
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#رازها_يي_درباره_ى_عشق
🌺 چنانچه با کسى درگير رابطه ى #نا_مشروع و پنهانى باشيد ،
ممکن است همسرتان چيزى راجع به آن نداند،
اما حتما انرژى واحساسات و عواطف آن فرد سوم ،
با احساسات و عواطف شما تداخل پيدا کرده
و شما را از خود متأثر خواهند ساخت ،
بنابراين چون شما تحت تأثير قرار گرفته ايد ،
همسرتان نيز از آن تأثير خواهد گرفت ، ممکن است
همسرتان دليل معذب بودن وعجيب وغريب بودن احساسات خودش
را نداند ، اما حتما اين احساسات به او منتقل خواهند شد .
راه حل مشکلات يک رابطه اين نيست که جاهاى خالى رابايک رابطه ى
اضافى و پنهانى ديگر پر کنيد ،
بلکه راه حل مشکلات موجود در يک رابطه اين است که
زخم هاى خود و همسرتان را التيام بخشيده و اعجاز
عشق را مجددا در زندگى خود پيدا کنيد.
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip- DelbariKon.mp3
1.89M
🎵دلبری کن!
🔻چقدر بلدی آبروریزی نکنی؟
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣1⃣ #فصل_سوم آ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣1⃣
#فصل_سوم
فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣1⃣
#فصل_سوم
خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣1⃣
#فصل_سوم
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: " انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. "
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣1⃣
#فصل_سوم
" من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت."
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#عکس
چشم، گیر می کند😳
در تو
وقتی تمام قد می ایستی!
بانو!
چشم گیر شده ای…😁😍
╭─┅─═ঊঈ💓ঊঈ═─┅─╮
@Mattla_eshgh
╰─┅─═ঊঈ💓ঊঈ═─┅─╯
آشپزخانه مکان مقدسیه که غذایی که
مادر👩🍳با عشق وعلاقه میپزه بر روی
ملکول های غذا اثر دا ره💖
برعکس غذاهایی که در بیرون طبخ
مییشه🍱
که معلوم نیست کی با چه نیتی
درست کرده
بخاطر این خوردن غذای بیرون کراهت داره⛔️
#نکته
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
. #نهال_ولایت 4 استاد #پناهیان: 🖲این خیلی بده، بی هدف انتخاب کردن، بی هدف توافق کردن...❌ 🔴زن و ش
یک هدف خوب چه ویژه گی های دارد؟
🔶استاد پناهیان
قسمت ۵
💢یک هدف خوب ویژگیهایی دارد؛
✨ اول اینکه باید انسان را به سمت خود بکشاند و در دل انسان حرارت ایجاد کند.
🌸 هدف باید در انسان انرژی و انگیزۀ حرکت ایجاد نماید.
✅هدف خوب، هدفی است که مایۀ سرور و مستی انسان شود.
💥اگر هدف انسان زیبا و جذاب باشد زندگی انسان سراسر سرگرمی خواهد شد و تمام حرکات و فعالیتهای انسان را لذتبخش خواهد کرد.
🔶هدف خوب راه را برای انسان روشن میکند و برنامه به دست ما میدهد.
💠در این صورت انسان میداند در هر لحظه باید چه کاری انجام دهد و دچار بلاتکلیفی نخواهد شد.
💢🌺💢🌺💢🌺
#نهال_ولایت در نهاد خانواده
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#زندگی_به_سبک_شهدا💍
🍃اول حسن خودش را معرفی کرد .
بعد مسائل کلی مطرح شد
و ایشان در همه حرفها تاکیدش روی مسائل اخلاقی بود.
یادم نمیرود قبل از اینکه وارد این جلسه بشوم وضو گرفتم
و دو رکعت نماز خواندم و گفتم:
( خدایا خودت از نیت من با خبری
هر طور صلاح میدانی این کار را ب سرانجام برسان ).
بعدها در دست نوشته های او هم خواندم ک نوشته بود برای
جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم .
❇️به نقل از همسر شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری)
╔═.🍃.🌸══════╗
@Mattla_eshgh
╚══════.🍃.🌸═╝