❇️ #دوست_دختر
❓مسئله:
آیا دوستدختر یا دوستپسر داشتن حرامه؟
📚 پاسخ:
⭕️ بله، مطمئناً حرامه؛ کلاً هرجور ارتباط و دوستی با نامحرم حرام و از گناهان بزرگه. همین خودش مقدمه گناهان بسیار زیاد دیگهای میشه.
⛔️ آخرِ این ارتباطات هم، گرفتارشدن در گناه و عذاب خداوند در آخرت، بیآبرویی در این دنیا، عذاب وجدان و ترس از افشاشدن در زندگی آینده است.
👈 ⬅️ 👈 پس باید توبه و استغفار کرد و این ارتباط رو کلاً قطع کرد.
📚 منبع: مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی.
کانال #احکام_شرعی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃كنایه های آن ها برایم تقریبا بی مفهوم بود می خندیدم ولی از این كه سر در نمی آوردم منظورشان چیست و د
#دالان_بهشت
#قسمت سیزدهم
🍃موقع خواب در حالی كه سعی می كردم لحن صحبتم معمولی باشد گفتم: فكر نمی كردم این قدر با جواد این ها صمیمی باشی.
محمد در حالی كه معلوم بود هنوز فكرش مشغول است گفت: من كه برایت ازش تعریف كرده بودم.
تو از جواد گفتی نه خانواده اش،راستی اصلا تو چطوری با جواد دوست شدی؟
قصه اش طولانیه، حالا بخواب خسته ای، بعدا برایت می گم.
نه خوابم نمی یاد بگو
بالاخره با اصرار من آرام و شمرده انگار در خیال خودش غرق شد و مثل یك قصه گو شروع كرد:
من جواد این ها رو خیلی ساله كه می شناسم. تقریبا از دوازده سالگیم. نمی دونم یادت هست ما تابستونا با بابا می رفتیم بازار؟ اون موقع جواد سیزده سالش بود و همراه پدرش آقا اسدالله می آمد بازار.
آقا اسدالله باربر بود. با اون جثه لاغر و ضعیف ، فرش ها رو كول می گرفت و این طرف و آن طرف می برد. آقا جون به خاطر چشم و دل پاكیش خیلی آقا اسدالله رو دوست داشت. من مدت ها اصلا جواد رو نمی دیدم،یعنی منظورم اینه كه چون مثلا پسر صاحب حجره بودم به جواد مثل اشیای مغازه نگاه می كردم، مثل فرش های آقا جون!
یادمه هر روز ظهر آقا جون از ما می پرسید كه ناهار چی می خوریم. بعد سفارش غذا می داد و یكی رو می فرستاد غذا بگیره. جواد و باباش ظهر كه می شد پشت مغازه غذاشون رو می خوردن،باورت می شه من حتی یك بار هم به فكرم نرسیده بود اون ها ناهار چی می خورن.
یك روز آقا جون نزدیك ظهر با مهدی رفت دنبال یك كاری و خیلی دیر كرد. سر ظهر بود و من گرسنه،آقا اسدالله پرسید: آقا چی ناهار بگیرم؟
گفتم نمی دونم باید آقا جون بیاد. آقا اسدالله با مهربونی گفت: ما یك لقمه ناهار ناقابل همراهمون هست. شما بفرمایین تا حاجی بیاد. قبول نكردم ولی دلم برای نون خالی هم ضعف می رفت.
🍃اون ها مثل هر روز رفتن و بقچه شون رو باز كردن و من حیرون پشت میز آقا جون منتظر نشستم.
چند دقیقه بعد جواد با خجالت اومد و گفت: محمد آقا شاید اومدن حاج آقا طول بكشه یك لقمه از این بخورین ته دلتون رو بگیره.
آن قدر مهربون و با صفا گفت كه رویم نشد قبول كنم. باورت نمی شه مهناز دو تا سیب زمینی پخته بود كه رویش گلپر ریخته بودن، روی یك تكه نان، بعد از صبح تا ظهر كه جواد با اون جسم ریزه ومیزه اش كار كرده بود،ناهارش این بود. از همه عجیب تر این بود كه اون نون و سیب زمینی به دهن من از چلو كباب هر روزه خوشمزه تر بود. اینم خاصیت های گرسنگی است كه من تا اون روز نمی شناختم. این اولین جرقه انسانیت بود كه جواد باعث شد توی ذهن من زده بشه.
فردای اون روز كه آقا جون فرستاد غذا گرفتن، نا خود آگاه یاد كار دیروز جواد افتادم و این دفعه من پا شدم غذامو بردم پیش جواد و باباش.
من با تعجب گفتم: یعنی آقا جون به این مهربونی یك تعارف به اون ها نمی كرد؟
محمد با دلخوری گفت: ای بابا مهناز،تو باید باشی و ببینی تا بفهمی توی محیط كار و بازار و روابط آدم ها چه خبره. آقا جون تازه در فهم و شعور سرآمد شكم سیرهاست آقا جون كمك می كرد، خرج دوا و درمان زنش رو می داد. كمك كرد تا آقا اسدالله خونه بخره، واسه درس و مدرسه بچه هاش هم همین طور ولی نه بیش تر!
می دونی من یك چیزی از آدم ها فهمیدم اونم اینه كه شكم كه سیر می شه، چشم ها كور می شه و گوش ها كر، و میزان این كری و كوری هم، ارتباط مستقیم با دو چیز داره، یكی میزان سیری، دیگری انسانیت طرف. منظورم رو می فهمی؟
🍃ببین همین بابای من و تو كه جزو خوب ها و انسان های شریف و با رحم هستن اندازه همه توانشون كه كمك نمی كنند. اگر همه داراها اندازه توانشون كمك می كردند به خدا دیگه آقا اسدالله و زهرا خانمی پیدا نمی شد یا آدم مستحق و محتاجی. بیش تر داراها یا به قول ثریا حاج آقاها،بستگی به واجدانشون یك سقفی برای كمك در نظر گرفتن. یكی آن قدر می ده كه فقط وجدانش راضی باشه. دیگه كاری نداره كه گرهی از كار كسی باز می شه یا نه؟ یكی از روی چشم و همچشمی ، یكی برای اسم در كردن، بعضی ها هم هر وقت میلشون بكشه و دلشون بخواد و خلاصه این وسط ، كسی كه بخواد با تمام توان و برای از میان برداشتن مشكل كار كنه، انگشت شماره. خاصیت وجودی آدم فراموشیه و اولین چیزی كه آدم ها فراموش می كنن همون نیاز و سختی و درموندگی هاشونه. برای همینه كه با همه سختی كه هر كس ممكنه توی زندگیش بكشه تا به بی نیازی برسه، اولین چیزی هم كه فراموش می كنه، همونه حال گذشته خودشه و حال فعلی عده زیادی از مردم. اینه كه درك و همدردی رو از آدم ها می گیره. هر قدر نیازمندی و تنگنای زندگی آدمو هوشیار می كنه، بی نیازی باعث كوری ذهن و كرختیش می شه. تو الان ثریا رو ببین، مگه چند سالشه ؟ دختری به این سن، فكر می كنی چرا این قدر ذهنش باز و فهمیده ست؟
من كه حسادت به دلم نیش می زد، با كنایه گفتم: به خاطر طعنه هایش می گی فهمیده س؟
محمد انگار منظور كنایه آمیزم را نفهمیده باشد، فوری گفت: اون طعنه نمی زنه. حقایقی رو كه توی زندگیش فهمیده به شوخی بیان می كنه . تو خودتو جای اون بگذار. ببین ثریا وقتی كوچیك بوده همراه مادرش بوده كه توی خونه های مردم كار می كرده. فرق دارا و ندار، نیاز و بی نیازی، خواستن و نداشتن رو با تموم وجود حس كرده و شناخته. این میون شاید معدودی انسان های مهربون و فهمیده رو هم دیده، ولی اكثریت همون فراموشكارهایی بودن كه برایت گفتم. این حرف هاش هم برداشت های تلخی است كه اون از زندگی داشته.
نمی دانم چرا تعریف های محمد از او، مثل خاری به قلبم فرو می رفت و احساسی ناخوشایند به قلبم چنگ می زد.
محمد ادامه داد: خلاصه دوستی من و جواد كم كم ریشه دار شد. جواد دریچه ای بود رو به دنیایی كه من ازش بی خبر بودم. شنیدن حسرت ها و آرزوهای جواد و مقایسه زندگی اون با خودم و جوانمردی هایی كه از آقا اسدالله و خود جواد و مادرش دیدم، باعث علاقه ام به اون ها شد تا الان كه می بینی.
🍃و چون جواد استعداد زیادی برای درس خواندن داشت با همدیگه درس خوندن هم باعث نزدیكی بیش ترمون شد. بی چاره آقا اسدالله آرزویش این بود جواد به جایی برسه، ولی درست همون سالی كه جواد، دانشگاه قبول شد، آقا اسدالله ریه هایش عفونی شد و فوت كرد. خدا رحمتش كنه.
خدا رو شكر ، زهرا خانم مونده كه یك نفس راحت بكشه و لااقل یكخورده از آرزوهایش رو برآورده ببینه. مخصوصا حالا كه ثریا هم دانشگاه می ره. الان روزهای خوشبختی و راحتی اون هاست كه دیگه آقا اسدالله نیست.
حرف هایش برایم مثل داستانی قشنگ بود . جواد و مادرش و آقا اسدالله را دوست داشتم، ولی در مورد ثریا، احقانه فكر می كردم. كاش جواد خواهر نداشت، یا دست كم چنین خواهری نداشت.
آدم وقتی جوان است و خام و مثل من، احمق، فكر می كند كامل بودن یكی، دلیل ناقص بودن خودش است و همین فكر باعث می شد نظر خوبی به ثریا نداشته باشم.
احساس كردم محمد منتظر است حرفی بزنم. پرسیدم: پس تو چرا برای عقد مون دعوتشون نكردی؟
خوب الان جواد این ها خیلی سعی كردن از گذشته شون دور بشن و خودشون رو بالا بكشن. حق دارن كه دوست نداشته باشن با كسانی كه شاید اون ها رو به چشم قدیم نگاه می كنن، رفت و آمد داشته باشن. البته تا حالا هیچ وقت جواد مستقیم اینو نگفته، ولی خودم خوب می شناسمش. برای عقد هم دعوتشون كردم اون ها مریضی زهرا خانم رو بهانه آوردن منم اصرار نكردم، همین.
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز دوشنبه( حجاب و عفاف )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۳
✍شبیه آدم آهنی هایی شُدَم
که نفس می کشـند و راه می روند!
قلبم کمی نور میخواهد
تا دوباره مهربان شود،
✨تا دوباره بلند بلند بخندد!
بیایی...من سبــز می شوم👇
@ostad_shojae
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 100 🔰 آقا هادی ماشین رو زد کنار و ایستاد 👈 پیاده شد و رفت پیش ساسان نشست ، دستهاش
#رمان_محمد_مهدی 101
🔰ساسان رو رسوندن دم درب خونه خودش و خداحافظی کردن...
❇️ ساسان رفت خونه...
روز نیمه شعبان بود تعطیل، اما پدرش اون اول صبح بیدار بود و داشت برنامه های خارجی نگاه می کرد
🔰 تا ساسان رو دید با صدای بلند گفت کجا بودی پسرم؟
💠 ساسان : مسجد نزدیک خونه #محمد_مهدی ، دیشب مراسم احیای نیمه شعبان بود ، تا صبح بیدار بودیم و سحری خوردیم و الان هم روزه هستم.
❇️ پدر ساسان : چی ؟ نیمه شعبان چیه؟ روزه چیه؟
💠 ساسان : نیمه شعبان دیگه بابا، روز تولد امام زمان (عج) ، روزه این روز هم مستحب هست و ثواب داره
❇️ پدر ساسان : برو جمع کن باباجون ، اینا چیه؟ امام زمان (عج) کیه؟ روزه چیه؟ مستحب چیه؟ باز این روحانیون بهت این حرفها رو زدن؟
بیا
بیا ببین این برنامه خارجی رو ببین،
ببین چطوری داره ثابت میکنه اصلا امام زمانی وجود نداره و دین اسلام یک دین خرافاتی هست و...
بیا با عقل حرف بزن پسر جون من ، یه ذره به جای اینکه حرف اونها رو گوش بدی ، بیا حرف من رو گوش بده
من پدرت هستم ، خیر تورو میخوام ، چرا حرفمو گوش نمیدی؟
💠 ساسان : نه بابا ، این چه حرفیه ، شما پدر من هستید ، احترامتون هم واجب هست ، هرچی بگین من گوش میدم، اما خواهش می کنم بذارین اعتقادات خودم رو داشته باشم ، من واقعا با فکر و تحقیق این راه رو انتخاب کردم ،
👈 هر شبهه ای هم درباره امام زمان (عج) بگین من یا جوابش رو میدونم یا میرم از #محمد_مهدی و پدرش می پرسم و جوابش رو میگم به شما
اما بدونین هم امام زمان (عج) وجود داره و هم هست و هم روزی قطعا ظهور میکنه
❇️ پدر ساسان : پس کو ؟ کجاست ؟ بگو ببینم کجاست ؟ چطور این همه شبهه که این شبکه های خارجی دارن میگن رو میتونی جواب بدی؟
💠 ساسان : مگه چون من و شما ایشون رو نمی بینیم یعنی ایشون وجود ندارن؟ هرچیزی رو نمی بینیم یعنی وجود ندارن؟
الان ما خیلی چیزها رو نمی بینیم، اما باید بگیم وجود ندارن؟
❇️ پدر ساسان: مثلا چی؟
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
❣ @Mattla_eshgh
#رمان_محمد_مهدی 102
🔰 ساسان: بابا شما الان هوا رو نمی بینین، اما آیا وجود نداره؟
شما الان اکسیژن و هیدروژن رو در آب با چشم نمی بینین، اما آیا وجود ندارن؟
👈 تا 300 سال قبل که دوربین نبود جز افراد جهانگرد و توریست ، کسی نمی تونست جاهای مختلف دنیا رو ببینه
اما آیا باید می گفتن که کشورهای دیگه وجود خارجی نداره چون ما ندیدیم؟
💠 پدر ساسان: پسرم ، این چه حرفیه؟ این حرفهای غلط رو کی بهت یاد داده؟
👈من هوا رو نمی بینم ، اما علم ثابت کرده که هست
👈من کشورهای دیگه رو ندیدم اما اونهایی که رفتن و دیدن میگن چنین کشورهایی هست
پس اصلا ربطی به امام زمانی نداره که هیچکس اون رو تا الان ندیده و اصلا سندی برای دیدنش نیست !
🔰 ساسان : باباجان ، این چه حرفیه آخه؟
👈چون شما ندیدین ، باید بگیم امام زمان (عج) نیست ؟
👈 خودتون تازه گفتین که ما کشورهای دیگه رو ندیدیم، اما اونهایی که دیدن میگن چنین مکان ها و چنین کشورهایی وجود داره، خب دقیقا همین حرف برای امام زمان (عج) هم هست دیگه
👈 من و شما ندیدیم، اما اونهایی که دیدن میگن وجود داره
💠 پدرساسان : کو ؟ کی دیده؟
هیچ سند مکتوب و قدیمی که بگه کسی امام زمان (عج) رو دیده وجود نداره، همین علمای فعلی فقط از این حرفها میزنن که معلوم نیست راست هم بگن ،
👈 تو هیچ میدونی ما سندی قدیمی که نشون بده امام زمان (عج) وجود داره و کسی اون رو دیده نداریم؟ حتی تو کتب شیعه هم نیست
🔰 ساسان : نداریم؟ واقعا نداریم ؟
💠پدرساسان: نه ، نداریم ، برای همین هست که میگم نمی دونی ، برای همین هست که میگم حرف اینها رو گوش نده ، اینها دارن گولت میزنن ، بیا بشین پای این برنامه های خارحی ببین چی میگن
👈همش دارن با سند و مدرک حرف میزنن
👈مدام دارن شبهه وارد می کنن و کسی هم نیست که جواب اونها رو بده ، پس معلومه که حق با اونهاست ، علمی حرف بزن پسرم ، من پدرتم ، دشمنت که نیستم
🔰ساسان : بابا ، به احترامت چیزی نگفتم و گذاشتم که حرفت تمام بشه و وسط حرفتون نپریدم،
اما حالا که حرفتون تمام شد بذارین با سند بهتون اثبات کنم ...
#رمان_محمد_مهدی 103
🔰 ساسان : بابا ، به احترامت چیزی نگفتم و گذاشتم که حرفت تمام بشه و وسط حرفتون نپریدم،
اما حالا که حرفتون تمام شد باید بهتون بگم که اتفاقا سندهای قدیمی از کتب خود شیعیان هست که هم امام زمان (عج) به دنیا اومده و هم اینکه افراد متعددی ایشون رو دیدن
🌀 پدر ساسان : نخیر ، اصلا هم نیست
چنین چیزی وجود نداره
👈 اگه راست میگی بگو کدوم کتاب قدیمی ؟
❇️ ساسان : نه ، هست ، کتاب اصول کافی ، باب الحجه ، پر هست از روایاتی که افراد متعددی امام زمان (عج) رو دیدن
👈این کتاب برای قرن چهارم هست ، نه زمان الان
👈👈 کتاب الغیبت شیخ طوسی هم که برای قرن پنجم هست روایات بسیار زیادی رو میاره که افراد مختلفی در زمان قبل از غیبت و در زمان غیبت ، امام رو دیدن
میتونین این کتاب ها رو دانلود کنین و ببینین
👌 بابا ، باور کنین دارین اشتباه می کنین، من نمیگم شما بیا حرف من رو چشم بسته قبول کن ،
👈من میگم همون قدری که دارین حرف این شبکه ها رو گوش میدین ، کمی تحقیق هم بکنین و از افراد باسوادی که اطلاعات دینی درستی دارن سوال کنین درباره این شبهه ها
ببینین جواب درست چی هست
🌀 پدر ساسان که دید داره اشتباه می کنه و بر خلاف عقیده ای که داشته ، سند و مدرک از کتب قدیمی شیعه درباره امام زمان (عج) هست، سکوت کرد ...
👈 یعد مدتی سرش رو بلند کرد و گفت : من قانع نمیشم ،
حرف این شبکه ها برای من با ارزش تره ،
گیرم که این شبهه رو جواب دادی ، که تازه اونم باید برم ببینم راست گفتی یا نه
اما قطعا شبهات دیگه رو نمی تونی جواب بدی
❇️ ساسان: ...