❌درکجای دنیا واکسنی که هنوز زمان تشخیص عوارضش نرسیده به شخص اول مملکت تزریق میشود⁉️
واکسنی که به گفته ی خود متخصصان ستاد کرونا هنوز قابل تاییدنیست
@saeednamaki
ماهمچنان منتظر پاسخ شما درمورد نظر تخصصی معاونتان نجفی هستیم
عواقب هر اقدام برعهده ی شخص شماست
https://twitter.com/m_T_Darestani57/status/1407797099606024193?s=20
⚡️ تبلیغ مدلینگ برهنه برای دختران توسط یک بازیگر
🔻 آرام جعفری از سلبریتیهای شناخته شده، دخترانی که حاضر به گرفتن عکسهای نیمه برهنه هستند را به طراحان کمپانی "zi" معرفی میکند.
🔻 گردانندگان کمپانی مد و طراحی لباس (zi) در اینستاگرام خود از مدلهای بیحجاب و نیمهبرهنه استفاده میکنند. موسسان این شرکت مریم فولادی(متولد ۱۳۷۰، کارشناس صنایع دستی از اصفهان) و پریسا مرادی(متولد ۱۳۶۷ ، کارشناس گرافیک دیزاین از اصفهان) هستند.
🔻 خانه طراحان زی مجموعهای از ایدههای طراحان جواهر، لباس و ملزومات مد را به صورت مجازی به فروش میرساند.
🔻 آرام جعفری از سلبریتیهای شناخته شده صدا و سیما دخترانی که حاضر به گرفتن عکسهای نیمه برهنه هستند را به این کمپانی معرفی میکند.
❣ @Mattla_eshgh
یه سری هم نظرشون اینه👇👇👇
🔴 نکاتی درباره واکسن زدن رهبری
حضرت آقا تصمیم گرفتند #واکسن_برکت را بزنند. دوستان از روی دلسوزی و دشمنان از روی بغض و آگاهی دارند فضا را سنگین میکنند. درحالیکه باید از هر اقدام رهبری دفاع کرد.
برخی از اهم ابعاد بسیار ارزشمند این اقدام:
۱. اطمینان آقا نسبت به واکسن ایرانی
۲. این افتخار است که آقا در عمل پیشتاز اعتماد به تولید داخل است.
۳. این نشان میدهد تیم متخصصین پزشکی ما چقدر نسبت به واکسن برکت اطمینان دارند.
۴. آغاز یک جهش علمی با پیشتازی رهبری است
۵. ایران جزء ۷ کشور تولید کننده واکسن در دنیا قرار گرفت.
۶. ایران اولین کشور مسلمان در جهان است که واکسن تولید کرد.
۷. اعتماد کامل به ظرفیتها و دانشمندان داخلی
۸. شکستن فشار عملیات روانی دشمن که برکت قابل اطمینان نیست
۹. برکت تمام مراحل بالینی را طی کرده و جای هیچ نگرانی نیست.
۱۰. رهبری، اولین رهبر جهان اسلام است که از واکسن تولیدی کشور خودش استفاده میکند. این یعنی نهایت باور به توان داخلی.
و ...
#حسین_دارابی
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
لطفا بفرمایید کِی و کجا بیام؟
لطفا اینقدر این توییت را منتشر کنید تا به دست کسی که باید برسه، برسه.
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 84 🔶 گفتیم که انسان اگه میخواد نگاه خداوند متعال رو به خودش جذب کنه باید "اهل دل
#افزایش_ظرفیت_روحی 85
🔶 وقتی بحث مقدرات میشه موضوعی که ممکنه در این بخش به ذهن برسه اینه که با توجه به این مقدار از تاثیر مقدرات الهی و امتحانات بر زندگی ما ایا آزادی ما زیر سوال نخواهد رفت؟
🔴 خیر. زیر سوال نمیره.
بعضی از افراد وقتی میبینند که امتحانات الهی تا این حد بر زندگی انسان موثر هستند این فکر به ذهنشون میرسه که همه کاراشون رو تعطیل کنند و برن یه گوشه ای بشینن! به این افراد "جبری مسلک" گفته میشه.
🔵 تا بهش میگی که زندگی تو پر از مقدرات خداوند متعال هست میگه:
اگه اینجور هست که پس من دیگه چرا برنامه ریزی کنم؟ اصلا همه چیز رو رها میکنم!😤
⭕️ کسانی که اینجوری فکر میکنن معمولا آدم های خودخواهی هستند!
💢 چون بهشون بر میخوره که خداوند متعال انقدر توی زندگیشون دخالت کنه و گاهی تصمیم ها و برنامه ریزی هاشون رو بهم بزنه.
برای همین میگن چون خیلی از امورات زندگی ما دست خداست و خیلی از برنامه هامون رو خراب میکنه پس ما دیگه برنامه ریزی و اقدام نمیکنیم!😤
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
اصلا باور نمیکردم این همه مورد استقبال قرار بگیره. تا جایی که مردم اعلام کنند که آنها هم حاضرند خودشون و عزیزانشون قبل از حضرت آقا دریافت کنند.
الهی شکر
گاهی یک توییت در تنهایی و در دل شب، عده ای را به یاد چیزهایی گرانبهاتر از خودشان و عزیزانشان میاندازد.
به همتون افتخار میکنم
و دستبوسم🌺
#حدادپور_جهرمی
❌ حمایت تیم بارسلونای اسپانیا از #فرقه_همجنس_بازان با پست جدید پیج بارسلونا در اینستاگرام 😐
🔸 طرفدارای بارسلونا در ایران لااقل بدونن از چه تیم فاسدی دارن حمایت میکنن!
#همجنس_بازی_گناه_قوم_لوط
#چشم_و_دل_سیرهای_هرزه
#جاهلیت_مدرن
#تمدن_متحجر
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃همان شب محمد گفت: از این جمعه به بعد با هم می ریم کوه. و سه روز بعد بالاخره با اکراه و بی میلی برا
#دالان_بهشت
#قسمت سی و دو
🍃نمی دانم آن روزها واقعا چه مرگم بود؟! چطور آن صبح های با طراوت و سرزدن آفتاب را از دامنه کوه نمی دیدم، در حالی که تمیزی و پاکی هوا روح را تازه می کرد و رود جاری آدم ها با رویی گشاده پیچ و خم ها را طی می کرد.
با این که هوا سرد بود، کمی که راه رفتیم نور خورشید که کاملا طلوع کرده بود و تلاش و فعالیت که به خاطر سر بالا بودن راه، برای من سخت بود باعث شد گرمم بشود. کاپشنم را در آوردم که صدای محمد از پشت سرم بلند شد: مهناز، زود کاپشنت رو بپوش.
چرا؟ گرممه!
می دونم، ولی قبل از این که عرق کنی باید این کارو می کردی، نه حالا. سرما می خوری
از گرما کلافه بودم
در حالی که کمکم می کرد، گفت: تنت کن، یک جا می شینیم برای صبحونه، عرقت که خشک شد، درش بیار
وقتی به قهوه خانه رسیدیم، با این که آرام آرام راه آمده بودیم، پاهایم ضعف می رفت و کاملا خسته شده بودم و از دیدن تخت و جایی برای نشستن، کلی ذوق کردم.
ثریا طوری که انگار حال مرا درک می کند، گفت: خیلی خسته شدی، نه؟!
توی نگاهش مهربانی خاصی بود، یک مهر مخلوط با حمایت که آدم قادر نبود در برابرش مقاومت کند.
با لبخند جواب دادم: خیلی
دفعه های اول همیشه همین طوره، ایشاالله کم کم عادت می کنی
محمد و امیر و جواد که برای آوردن چای و وسایل صبحانه رفته بودند، سر رسیدند و امیر دنباله حرف های ثریا را گرفت: بله دیگه، وقتی دورترین مسیری که آدم پیاده روی کرده باشه مسیر خونه تا مدرسه یا خونه مریم خانوم باشه، اوضاع بهتر از این نمی شه. به جان خودم الان مهناز فکر می کنه قله رو فتح کرده، مگه نه؟
به جای من که با دلخوری نگاه می کردم، ثریا گفت: اگه این فکر رو هم کرده باشه همچین اشتباه نکرده. مثل این که خودتون رو یادتون رفته. همین قدر که این مسیر رو پا به پای ما اومده، آفرین داره
بعد رو به من اضافه کرد: مهناز جون، به حرف های آقایون گوش نده، بیشتر اعتماد به نفسشون رو از ضعیف دونستن خانم ها تامین می کنن
جواد در حالی که لقمه ای بزرگ را نزدیک دهانش نگه داشته بود، گفت: امیر، تو نمی تونی خفه شی؟ حالا دوباره از صبح جنگ حقوق زنان در می گیره. هر دفعه این غلط رو می کنی نتیجه اش رو هم می بینی، بازم از رو نرو، خوب؟!
🍃 میر خندان گفت: هیچ هم بی نتیجه نبوده، همین ادامه جنگ نشون می ده که هنوز حقانیت قضیه اثبات نشده، بعد، در حالی که به سمت ثریا اشاره می کرد، ادامه داد: و بعضی ها نتونستن پیروز بشن.
محمد همان طور که چای می ریخت توی گوش من که محو تماشای اون سه تا بودم، گفت: صبحونه ت رو بخور، این ها کار همیشه شون است. آروم آروم عادت می کنی.
جا خوردم و با تعجب فکر کردم یعنی همیشه ثریا هم همراهشان بوده؟ پس چرا تا حالا هیچ وقت به من حرفی نزده اند؟! بی اختیار فکرم مشوش شد و چیزی درونم آتش گرفت و یک حس آزار دهنده با شدت توی وجودم بیدار شد. حسی مهار نشدنی و ناشناس که در عین تلخی باعث خشمی سرکش می شد، ولی وقت آن نبود که خشمی را که توی دلم بود، بروز دهم. همین باعث می شد سایه ای که روی افکارم افتاده بود، نا خود آگاه روی صورتم اثر بگذارد.
صدای محمد مرا از آن حال در آورد: حالا اگه بخوای می تونی کاپشنت رو در بیاری.
ثریا پیشنهاد کرد: به خاطر مهناز جون این دفعه تا جای همیشگی نریم.
ولی محمد گفت: نه! شماها که می تونین برین. ما آروم تر می آییم و هر جا دیگه مهناز نتونست می شینیم و منتظر شماها می شیم.
همه قبول کردند و راه افتادند و من با ناراحتی از این که دوباره باید راه می رفتم، کیف و کاپشنم را برداشتم و با اوقات تلخ راه افتادم.
امیر در حالی که نگاهش به جواد بود ولی شیطنت در چشمانش موج می زد و معلوم بود منظورش به ثریاست گفت: جواد می گم چطوره از این جا تا قهوه خونه بعدی مسابقه بدیم ببینیم بالاخره این احساس قدرت ما به حق است یا نا حق.
ثریا هم در جواب با خنده از من پرسید: می دونی چیزی که در آقایون خیلی قابل تحسین است چیه؟
امیر فوری گفت: معلومه گذشت و قدرتشون!
ثریا با خنده ای معنی دار گفت: نه اشتباه کردین. رویشون است که همتا نداره.
و همان طور بحث کنان از ما دور شدند و رفتند.
محمد به من که هاج واج نگاهشان می کردم، گفت: تعجب کردی؟! گفتم که این ها همیشه همین طورن. حالا تا برگردن همین جور توی سر و کله هم می زنن، بیا بریم.