eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃دانشكاه شيكاگو، بسيار پيشرفته بود. مهم تر از هر چيز آزمايشگاه هاي متعدد و معتبر آن بود. من در يك لابراتوار بسيار مشيپ رفته اپتيك، شغول به كار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزي براي اقامت، به من داده بودند. از نظر وسايل رفاهي، مثل اتاق يك هتل بسيار خوب بود. آدم باورش نمي شد، اين اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود كه همه چيز را، براي مگلد رمي حققين و اساتيد، فراهم كرده بودند. نكته خيلي مهم و حائز اهميت، آزمايشگاه ها و چگونگي تجهيزات آن بود. يك نمونه از آن مربوط به ميزي مي شد،كه در آن آزمايشگاه به من داده بودند، اين ميز كشوي كوچكي داشت، از روي كنجكاوي آن را بيرون ك وشيدم، با كمال تعجب، چشمم به يك دسته چك افتاد . دسته چك ار برداشتم، و متوجه شدم، تمام برگ هاي آن امضا شده است. فورأ آن را نزد پروفسوري كه رئيس آزمايشگاه ها و استاد راهنماي خودم بود بردم، چك را به او دادم، و گفتم:ببخشيد استاد، كه بي خبر مزاحم ش مد . ضومو ع بسيار مهمي اتفاق افتاده است، ظاهرا اين دسته چك مربوط به پژوهشگر قبلي بوده، و دركشوي ميز من جا مانده است، و اضافه كردم، مواظب باشيد، چون تمام برگ هاي آن امضا شده است، يك وقت كم نشود. «پروفسور با لبخند تعجب آوري، به من گفت :اين دسته چك را، دانشگاه براي شما، مانند تمام پژوهشگران گيد ر دانشگاه، آماده كرده است، تا اگ گنهر در ام آزمايش ها، به تجهيزاتي نياز داشتيد، بدون معطلي به كمپاني هاي سازنده تجهيزات، اطلاع بدهيد . آنها تجهيزات را، براي شما مي آورند، و راه مي اندازند، و بعد فاكتوري به شما مي دهند. شما هم مبلغ فاكتور شده را، روي چك مي نويسيد، و تحويل آن كمپاني مي دهيد. به اين ترتيب آزمايش هاي شما، با سرعت بيش تري، پيش مي روند. «توضيح پروفسور، مرا شگفت زده كرد، و از ايشان پرسيدم:بسيارخوب، ولي اين جا اشكالي وجود دارد، و آن امضاي چك هاي سفيد اين دسته چك است! اگر كسي از اين چك سوء استفاده كرد، شما چه خواهيدكرد: « با لبخند بسيار آموزنده يي چنين پاسخ داد : بله، حق با شماست. ولي بايد قبول كنيد، كه درص شيپد رفتي،كه ما در سال بر اساس اين اعتماد به دست مي آوريم، قابل مقايسه با خطايي كه ممكن است اتفاق بي دتف ، نيست. «اين نكته، تذكر يك واقعيت بزرگ و آموزنده بود. نكته يي ساده،كه متأسفانه ما درك نشورمان، سبت به آن بي توجه هستيم. « يك روزكه در آزمايشگاه، مشغول كار وب دم، ديدم همين پروفسور از دور مرا به شكلي غير معمول، نگاه مي كند. وقتي متوجه شد،كه من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخند بسيار جذابي كنارم آمد، وگ تف : آقاي دكتر حسابي، شما تازگي ها چقدر صورتتان شبيه به افراد آرزومند شده است : آيا به دنبال چيزي مي گرديد، گم گشته ی خاصی دارید‌؟
❌ شخصیت والکری و کاپیتان مارول در MCU همجنس‌باز خواهند شد! مارول درحال برنامه‌ریزی برای حضور کوتاه شخصیت کارول دنورز / کاپیتان مارول ، در فیلم "Thor: Love and Thunder" است. دلیل این حضور ایجاد یک رابطه‌ی عاشقانه بین والکری و کارول است. بری لارسون و تسا تامپسون نیز سال ۲۰۱۹ شایعات این موضوع را با انتشار توئیت‌هایی به وجود آوردند و اکنون مارول قصد عملی کردن آن را دارد. 🎞 ‌❣ @Mattla_eshgh
❌ انتشار عکس روتوش شده بدون برچسب در نروژ ممنوع شد!! چند روز پیش در نروژ قانونی وضع شد که ازین به بعد همه سلبریتی ها، اینفلوئنسرها و واینرها یا به زبان خودمانی ترش همه کسانی که برای خودشان فالوئری در اینستاگرام و اسنپ چت و یوتیوب دست و پا کرده اند باید عکس های شان را بدون ادیت و روتوش و نچرال بارگذاری کنند یا اگر صورتی را با نرم افزار خوشگل میکنند، لبی را پروتز میکنند، کمری را باریک میکنند و پوستی را صاف تحویل مخاطب می دهند و در یک کلمه خودشان را زیبا می کنند باید عکس بدون روتوش همان تصویر زیبا شده را به همراه همان عکس به مخاطب نشان دهند. ✖️در غیر اینصورت ابتدا باید جریمه نقدی بدهند و بعد بروند زندان! ❗️می دانید چرا؟ به استناد همان مقاله در کشور آزاد نروژ که مردمش دومین درامد سرانه بالا را در دنیا دریافت می کنند، انتشار این تصاویر موجب ، و پایین آمدن مخاطبین می شود. ❗️می دانید چرا؟ چون وقتی مخاطب منفعل و بی دفاع (بزرگ و کوچک هم ندارد!) عکس های پرطمطراق و دلبرانه آقای خوشتیپ یا خانم جذابی را می بیند، باید کوهی از را تحمل کند تا به استانداردهای تحمیلی بیرون آمده از همین عکس ها برسد! حساب کنید چند میلیون پسر، دختر، مرد یا زن در سراسر دنیا چنین رنجی را برای رسیدن به این شاخصه های کاذب زیبایی تحمل می‌کنند تا سبد فالوئر این افراد سنگین تر شود و پول بیشتری به جیب بزنند. 🔺ای کاش مدیریت فرهنگی ماهم می ایستاد جلوی کسانی که کاخ خوشبختی شان را رو روی اعتماد بنفس خورد شده فالوئرهای از همه جا بی خبر و روی مشکلات روحی و جسمی دختران و پسران نوجوان بنا کرده اند. کاش جلوی ذائقه سازی کاذب رسانه ای گرفته شود.. ✍️ محمدامین حسام منبع: گاردین (yun.ir/4x35)  ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃دانشكاه شيكاگو، بسيار پيشرفته بود. مهم تر از هر چيز آزمايشگاه هاي متعدد و معتبرآن بود. من در يك لا
هفده 🍃من كه از توجه پروفسور، تعجب كرده بودم با حالت قدرشناسي گفتم : بله، من مشغول تجربه ي نظريه ي خودم، در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم. براي همين، اگر يك فلز با چگالي زياد، مثل شمش طلا با عيار بالا داشتم، از آزمايش هاي متعدد، روي فلزهاي معمولي خلاص مي ش ودم، نتايج بهتري را در فرصت كم تري به دست مي آوردم؟ البته اين يك آرزوست. « او به محض شنيدن خواسته ام،گفت : پس چرا به من نمي گوييد؟ «گفتم : آخر خواسته من، چيز عملي نيست. من با شمش آلومينيوم، ميله ي برنز، و ميله ي آهني تجربياتي داشته ام، ولي نتايج كافي نگرفته ام، و مي دانم كه دستيابي به خواسته ام، غير ممكن است. « پروفسور، وقتي حرف هاي مرا شنيد، از ته دل خنده يي كرد، و اشاره كرد، همراه او بروم. با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه امديم. پروفسور با لبخند و شوق، به خانمي كه تلفنچي وكارمند جوان آن جا بود، سفارش شمش طلا داد، و خداحافظي كرد، و رفت. من كه هنوز باورم نمي شد، فكر مي كردم پروفسور قصد شوخي دارد، و سر به سرم مي گذارد. با نوميدي به تعطيلات آخر هفته رفتم. در واقع 72 ساعت بعد، يعني روز دوشنبه كه به آزمايشگاه آمدم، ديدم جعبه يي روي ميز آزمايشگاه است . يادداشتي هم از طرف همان خانم تلفنچي، روي جعبه قرار داشت، كه نوشته بود « : اميدوارم اين شمش طلا (ميله ي طلا )، به طول 25 سانتي متر، و با قطر 5 سانتي متر، با عيار بسيار بالايي به ميزان 24 ض، كه تقا ا كرده ايد، نتايج بسيار خوبي براي كار تحقيقي شما، به دست دهد ». « با ناباوري، ولي با اشتياق و اميد به آينده يي روشن،كارم را شروع كردم . شب و روز مطالعه و آزمايش مي كردم، تا بهترين نتايج را، به دست آوردم. حالا ديگر نظريه ام شكل گرفته بود، و مبتني بر تحقيقات علمي عميق و گسترده يي شده بود. بعد از يك سال، كه آزمايش هاي بسيار جالبي را، با نتايج بسيار ارزشمندي، به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم، و شمش طلا (ميله) خرد شده، و تكه تكه را،كه هزار جور آزمايش روي آن انجام داده بودم را، داخل يك جعبه، روي ميز خانم تلفنچي گذاشتم. به محض اين كه، چشمش به من افتاد، مرا شناخت، و با لبخند پر مهر و اميدي، از من پرسيد : آيا از تحقيقات خود، نتايج لازم را به دست اورديد؟ فورا پاسخ دادم : بلي، نتايج بسيار شعالي و ايان توجهي، به دست اورده ام . به همين دليل نزد شما آمده ام، كه شمش را پس بدهم، ولي بسيار نگران هستم، زيرا اين شمش، ديگر آن شمش اولي نيست، و در جعبه را بازكردم، و شمس تكه تكه شده را، به او نشان دادم . و برسيدم حالا بايد چه كاركنم؟ چون قسمتي از اين شمشي را، بريده ام، سوهان زده ام، و طبيعتأ مقداري از طلاها دور ريخته شده است. خانم تلفنچي، با همان روي خوش، لبخند بيش تري زد، و به من گفت : اصلا مهم نيست، نتايج آزمايش شما، براي ما مهم است. مسئوليت پس دادن اين شمش، با من است. من كه به كلي متعجب شده بودم،
شمش را داخل جعبه، روي ميز اوگذا ششتم، و خارج شدم . وقتي با قدم هاي آرام، و تفكري ژرف، از آن چه گذ شته است، به خوابگاهم مي آمدم، به اين مهم رسيدم، كه علت ترقي كشورهاي توسعه يافته، همين اطمينان خاطر، و احترام كاركنان مراكز تحقيقاتي مي باشد و بس، يعني كافيست شما در يك مركز آموزشي، دانشگاهي و يا تحقيقاتي كار كنيد، ديگر فرقي نمي كند،كه شما تلفنچي باشيد يا استاد، مجموعه آن مراكز در كشورهاي پيشرفته، داراي احترام هستند، و بسيار طبيعي است،كه وقتي دست يك پژوهشگري، در امر تحقيقات و يا تمام تجهيزات باز باشد، و داراي احترامي شايسته باشد، حاملي به جز توسعه علمي، در پي نخواهد دا تش . شايان ذكر است كه، استاد در طول 90 سال عمر رپ بركتشان، تنها دو صفحه خاطرات پر بار زندگي خويش را، به رشته تحرير (اتوبيوگرافي) در آوردند، و آن دو صفحه، مربوط مي شود، به همين جلسه دوم دفاع نظريه شان، با پروفسور اينشتين، كه دراين جا، شمه يي از آن را، ازنظر شما مي گذرانيم: « مجددا به پرينستون برگشتم، با تمام اطميناني كه به كارم دا متش ، وقتي مي خواستم از نظريه ام دفاع كنم. دچار دلهره شدم، زيرا نمي دانستم اينشتين چه كسي را، براي شنيدن تجريبات و دفاع مجدد من، معرفي خواهدكرد. چون اصولا ديگر در مرحله ي دوم دفاع، بايستي به طور طبيعي، يكي از افراد كرسي او، دفاع مجدد را، بر اساس ديدگاه هاي اينشتين، انجام مي داد. وقتي جواب درخواستم، به دستم رسيد، باكمال تعجب ملاحظه
كردم، اينشتين خودش پذيرفته،كه در جلسه ي دفاعيه ي من شركت كند. هر دنچ اين موضوع برايم هيجان انگيز بود، ولي اظطراب امانم نمي داد. سرانجام روز دفاع از نظريه فرا رسيد. من با تشويشي فراوان، وارد اتاقي شدم، كه اعضاي ژوري در آن نشسته بودند. با كمال شگفتي ديدم اينشتين، خودش بود، كه در جل دسه فاع تز من حاضر شده است . به عقب برگشتم هم غرق شادي شدم، و هم در فكر فرو رفتم، زيرا اگر من به عنوان يك شا درگ ش، دلم ور مي زد، و يك ربع ساعتي را، زود تر به جلسه امتحان، مراجعه كرده بودم، پس معلوم مي شد،كه اينشتين هم بيش تر از من، براي اين جلسه دفاع تز من، يعني اش گردش احترام قائل بود. و يا حتي نگران بوده است، اگر نه زودتر از من، در جلسه حاضر نمي شده است . طاقت نياوردم، دوباره از لاي در، نگاهي به داخل اتاق انداختم، ولي اين بار، بيش تر اطراف اتاق را، نگاه كردم. چيزي كه تعجب آور بود حضور يعني دعوت تعداد ديگري از پروفسورهاي درجه اول فيزيك دانشگاه پرينستون بود، كه آن ها هم در سمت دیگری از اتاق جلسه دفاع نشسته بودند. نكته بسيار جالبی ، كه در ذهن من نقش بست، اين مسئله مهم بود، كه اينشتين با دعوت انديشمندان ومحققين ديگر، در جلسه دفاع، نشان داده بود،كه 8 مغز بيش تر از 1 غم ز ارزش دارد. يعني به اين ترتيب، زمينه تفكر گسترده تري را، اينشتين براي دف تا ئع وري من ايجاد كرده بود. يعني از يك طرف، ساير اساتيد را، هم صاحب انديشه و ارزش قلمداد كرده بود، و از طرف ديگر تفكر، ونتيجه گيري صخش اري خودش كافي ندانسته بود . او با اين روش، و با اين نحوه ترتيب جلسه دفاع، ثابت كرده بود، كه به هيچ وجه، براي تفكر خود، روحيه استبدادي ندارد، و اجازه مي دهد، عده بيش تري در يك مباحثه علمي، شركت كنند، و با مجموعه نظرات متخصصين، شاگرد او راهنمايي شود، و نه تنها با فكر و نظر صخش شي خود . به هر حال، وارد اتاق شدم، باكمال تعجب، به محض اين كه چشمش به من افتاد... البته ظطراب من،كاملا طبيعي بود. زيرا از يك طرف، ملاحظه خود اينشتين، در جلسه دفاع بود، از طرف ديگر، دعوت آن جمع پروفسورها، علاوه بر خودش در آن جلسه بود، از يك سو، حضور آن ها قبل از ساعت مقرر، حتي قبل از من، به عنوان يك شاگرد در جلسه، از سوي ديگر، احترام اينشتين و ساير اساتيد به من به عنوان يك شاگرد، در حدي كه همگي جلوي پاي من بايستند. از طرف ديگر، ابراز محبت بزرگ اينشتين بود،كه آسيستان خود را، از كنار دستش بلند كرد، و مرا به جاي او نشاند. و بلافاصله شروع كرد، از من سؤالات مربوط به تحقيقات تئوري ام، در يك سال گذشته را، پرسيدن. نكته بسيار شگفت آور اين بودكه، از نوع سؤالات پيدا بودكه، او در طي يك ماه قبل، دقيقا 300 صفحه گزارش من را، خوانده نو گفته است كه من پروفسور اينشتين هستم، عقل كل جهانم و نيازي به خواندن تحقيقات شاگردانم ندارم. و جالب تر از نكات ياد شده بالا، آشنايي ساير حاضرين، با نوع سؤالات اينشتين بود،كه معلوم بود با جملات
تكميلي كه يكي از آن ها، پس از طرح سؤال، توسط اينشتين مطرح كرد، كه اين مجموعه 300 صفحه گزارش من را، آن ها هم خوانده اند. اين پيرمرد 70-60 ساله، بزرگ ترين و مشهور ترين فيزيك دان جهان، در مقابل من كه جوان بودم، تمام قد ايستاده، و ابراز احترام كرد. او لبخندي دلنشين، بر لب داشت. خشكم زده بود. ازخجالت قرمز شده بودم. همراه با اينشتين، همه ي آن مردان بزرگ عالم فيزيك، جلوي پاي دم بلند شدن . دست و پاپم را گم كرده بودم. با آن كه در سالن چند صندلي بود، ولي درحض وور آن ها احترامي كه مي گذاشتند، آن قدر شگفت زده شده بودم، كه نمي دانستم چه كنم. پروفسور اينشتين، وقتي متوجه حال من شد، دستيار خود را، كه در نزديكي خودش نشسته بود، به جاي دورتري هدايت كرد، و مرا روي صندلي كنار خودش نشاند. آن قدر هول كرده بودم،كه حرف زدن هم يادم رفته بود. او وقتي مرا مضطرب ديد، فورا سعي كرد، محيط را تغيير دهد. با حرف هاي دوستانه فضا را، براي من صميمي كرد. محبت هاي معمولي مي كرد. مثلا از من پرسيد : آيا در شيكاگو، بوديد هوا سرد مي شد؟ گفتم : خوب، بله شيكاگو اصلا جاي سردي است. به خصوص در زمستان ها. سپس، اينشتين رو به يكي از پروفسورها كرد، و پرسيد : پروفسور، آيا در مدتي كه شما، در شيكاگو و در مين دانشگاه، تحقيق مي كرديد، مجبور مي شديد از گوشي هاي مخصوص، شوگور ي هاي مخصوص، با پشم هاي طبيعي گوسفند، و فنر نگهدار، براي محافظت ازگوش هاي خود، درمقابل سرما، استفاده كنيد؟ او هم با لبخندي جواب داد : بلي، بلي. چاره يي نبود ، سرما خيلي شديد بود. گوش ها هم كه حساس ترين قسمت بدن هستند. بعد اينشتين با لبخندي بسيار مهربان و چشماني كنجكاو. سؤال جالب تري كرد . پرسيد: آقاي دكتر حسابي، آيا روزها، بيش تر سرد مي شد يا شب ها؟ گفتم:خب، البته شب ها، چون خورشيد نبود بيش تر سرد مي شد. و بعد اضافه كردم : البته بعضي از شب ها كه سرما به 30 درجه زير صفر مي رسد، براي خواب راحت، از پتوبرقي استفاده مي كردم (يادآور مي شود،كه تمام اين وسايل، ازگوشي گرفته تا پتوي برقي در حال حاضر، رد موزه پروفسور حسابي، براي بازديد علاقمندان موجود، و بسيار جالب است ). سپس اينشتين، با لبخند بيش تري ادامه داد : بلي، اتفاقا وقتي اين جا هوا سرد مي شود، من هم از همين پتوها، استفاده مي كنم. آيا پتوي شما هم مثل پتوي برقي من، هنگامي كه خيلي گرما مي دهد، بايد پريزش را، از برق در آوريم؟ گفتم : خير، مال من ترموستات دارد، و خودش خاموش مي شود. به هر حال، بعد از اين صحبت هاي صميمانه، و بسيار معمولي و دوستانه، كمي هم از اوضاح آزمايشگاه درشيكاگو برسيد، و خلاصه با اين توجه وظرافت اينشتين،كم كم حالم بهتر شد، و به خود مسلط شدم. حالا وقت آن رسيده بود،كه به دستور استاد پاي تابلو بايستم، و از نظريه ي خود دفاع كنم. طبيعي بود،كه هر استادي به شاگردش مي گويد : برو پاي تخته، اما اينشتين انسان ديگري بود. چشمان فوق العاده پرمهري داشت. بالاخره با حال تي بسيار مؤدبانه، از من پرسید : ادامه دارد ...
پرسيد : آيا شما تصور میکنید ، چنانچه پاي تابلو برويد، ممكن است برايتان راحت تر باشد؟ «من كه از آن همه فروتني، مهر و ادب متعجب شده بودم، با خود فكركردم « : او چقدر مؤدب است. خواسته ي به اين روشني و سادگي را، به شكل سؤال مطرح مي كند ». من هم فورا، از استاد اجازه خواستم، و پاي تابلو رفتم. مدام با خود فكر مي كردم، درست نيست، وقت انسان بزرگي مثل اينشتين را، بيهوده تلف كنم. براي همين با عجله ي هر چه بيش تر، معادلاتم را،كه مربوط به نظريه ام بود، روي تابلو نوشتم، و آزمايش ها وكارهاي انجام شده، و نتايج تحقيقاتم را، بيان كردم. اينشتين كه از عجله و سرعت من، از بيان ونوشتن پاي تخته متعجب شده بود، بعد از دو يا سه دقيقه، با حالتي خاص از من پرسيد : چرا اين قد در عجله مي كني : « فورا گفتم آخر در برابر استاد برجسته، و متشخص ارزشمندي چون جنابعالي، نبايد وقت زيادي تلف كنم. ارزش وقت شما، خيلي بيش از اين حرف هاست. « اينشتين مجددا، با چشماني پر از محبت، و با كمال فروتني، و صدايي فراموش نشدني، و با خونسردي بسيار، جواب داد : نخير ! نخير، اشتباه مي كنيد : اين جا شما پروفسور ، و من شاگرد شما هستم. فرض كنيد داريد، با يكي از دههاا شاگرد حسابي هستيد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ ن : - پروفسور اينشتين، با احترامي كه براي آقاي دكتر حسابي قائل بودند، ايشان را پروفسور مي نامند. ضمنا پروفسور حسابي، در سنين جواني، موفق به اخذ درجه ي پروفسورا شدند.
🛑تاکید رهبر انقلاب برای مقابله به مثل با جنگ‌ ترکیبی دشمن ( جنگ هیبریدی) 🔻فرمانده کل قوا صبح امروز در دیدار فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش: جبهه‌ی دشمن امروز دست زده به یک تهاجم ترکیبی، تهاجم دشمن یک تهاجم ترکیبی است؛ یعنی جنبه‌ی اقتصادی در آن هست، جنبه‌ی سیاسی در آن هست، جنبه‌ی امنیتی در آن هست، جنبه‌ی رسانه‌ای در آن هست، جنبه‌ی دیپلماسی در آن هست. از همه جهت یک حمله‌ی ترکیبی دسته‌جمعی را شروع کردند، ما هم در مقابل بایستی حرکتمان حرکت ترکیبی باشد. از همه جهت بایستی تلاش کنیم. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
پرسيد : آيا شما تصور میکنید ، چنانچه پاي تابلو برويد، ممكن است برايتان راحتتر باشد؟ «من كه از آن
هجده 🍃 محبت مي كنيد. به هيچ وجه عجله نكنيد. وقت من و همكارانم،كاملا دراختيار شماست. « او مرا استاد خود، خطاب كرده بود. چقدر ارزشمند بود. اصلا باوركردني نبود. چقدر اينشتين، مؤدب و فروتن بود. اين صفت هاي يك مرد ارزشمند و برجسته است. از خوشحالي، در پوست خود نمي گنجيدم. مي خواستم پرواز كنم. آن روز نه تنها به بلند ترين قله ي آرزوهايم، رسيده بودم، بلكه انسان بزرگي را، با تمام خصوصيات منحصر به فردش، درك و احساس كرده بودم. فكر مي كردم، بزرگ ترين درس زندگي را، از او آموخته ام. بايد اقراركنم، كه اين جمله ي استاد، تمام عمر رفتارم را، عوض كرد. من فهميدم، وقتي انساني وجود ارزشمندي دارد، به همان اندازه مؤدب، متواضع و فروتن نيز هست. « بيش از يك ساعت پاي تابلو، معادلات و نتايج كارم را، مي نوشتم، و توضيح مي دادم! اينشتين و ساير استادهايي، كه او براي جلسه دفاع من دعوت كرده بود، با دقت نظارت مي كردند، و موضوع هاي مطرح شده را، به بحث مي گذاشتند. حتي گاهي اوقات، وقتي يكي از استادان مي خواست، با سؤالات خود مرا منحرف كند، اينشتين فوري حس مي كرد، و خودش پاسخ مي داد، تا موضوع از دست من خارج نشود. وقتي دفاع من تمام شد. اينشتين، رو به من كرد، و گفت : دكتر حسابي، به شما تبريك مي گويم . اين نظريه ي شما زيبا، متقارن و قابل دفاع است. « در اين جا لازم است، اشاره كنم، بعد از اين تاييد اينشتين بود، كه نشان «كوماندور دولالوژيون دونور»، بزرگ ترين نشان علمي كشور فرانسه، به من تعلق گرفت. « خداوند عالم، خيلي رحيم است. بعد از آن همه سختي و مصيبت، حالا اتفاقات خوب و بزرگ، يكي يكي از راه مي رسيدند. فكركردم، كه اگر روزهاي سخت و دردناكي، در زندگي انسان باشد، و در همان حال با اميد تلاشي كند. و علي رغم خستگي و سختي ها، راه خود را ادامه بدهد، خداوند درهاي سعادت و خوشبختي را به روي او مي گشايد. « شايد جالب باشد، اگر به خاطره يي اشاره كنم! اين خاطره مربوط به بازگشت مجدد من، به دانشگاه پرينستون است. در اين دوره اينشتين اجازه داد، در كرسي او مشغول تحقيق بشوم. اين ديگر برايم باوركردني نبود. حتي تصورش را، هم نمي كردم. امكان پژوهش، در كرسي استاد مسلم فيزيك جهان، براي من در آن روزها، بهترين و شيپ رفته ترين، مقام علمي جهان بود . اين آرزوي فرژ ژيو، با گي هاي علمي و اخلاقي، افتخاري بزرگ بود، كه خداوند نصيبم كرده بود. هيج ثروت و پست و مقامي نمي توانست، جاي يك لحظه آن را بگيرد. «در همان دوره تحقيقاتم در دانشگاه پرينستون، دركنار بهترين استاد جهان، و در شرايطي كه همه گونه امكانات علمي و پژوهشي فراهم بود، يك روز عصركه از