eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺ایران با آب مقطر دیروز هیچ فوتی در کشور گزارش نشد ولی آمریکا صاحب واکسن قدرتمند فایزر ۲۱۶ کشته داد ... 🔹ظاهرا هیچ خبر خوبی در کشور ما نباید پخش و شنیده شود. ⚠️ ظاهرا هدف فقط تخریب و تحقیر است ... 💢 در رسانه ها هضم نشویم این افتخار نیست. 🌐 منبع: https://www.worldometers.info/coronavirus/ ‌❣ @Mattla_eshgh
🌀 سربازان دگرباش جنسی و همجنس‌بازان اوکراینی با نماد «تک شاخ» عازم جنگ می‌شوند! منبع : رویترز 🔻 http://ydac.ir/nsxqw ⚠️ همجنس‌بازان اوکراینی از این جهت که روسیه به دنبال خانواده سالم و به شدت مخالف قانونی شدن ازدواج (هم‌باشی) همجنس‌بازان است در این جنگ شرکت می‌کنند! 🔰 | یونیکورن یا اسب تک‌شاخ نماد چیست؟ 🔸 این کاراکتر افسانه‌ای در انیمیشنی به نام The Last Unicorn در سال ۱۹۸۲ معرفی شد و پس از آن انیمیشن‌های متعدد دیگری نیز ساخته شد‌. 🔸 به نقل از سایت emojipedia.com ایموجی تک‌شاخ که از سال ۲۰۱۵ منتشر شده، به منظور انتقال هوس، تخیل، منحصر به فرد بودن و عشق استفاده می‌شود اما به دلیل رنگین‌کمانی بودن یال‌ها یا شاخ آن، اغلب برای بیان محتواهای مختلف مربوط به مورد استفاده قرار می‌گیرد. 🔸 علاوه بر این؛ به‌صورت ویژه‌تر از یونیکورن به عنوان نماد زن بای‌سکشوال (دو جنسه) استفاده می‌شود‼️ منابع :👇 1⃣ https://emojipedia.org/unicorn 2⃣ https://unicornyard.com/unicorn-emoji-meaning ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام بچه هااا خوبین😊 امروز نتونستم ،داستان رو اماده کنم ایشالا فردا قسمتهای بیشتری میذارم
📌 ؛ 🌷 اعتبار شیعه نام با صفای مهدی است سرمه چشمان ما هم خاک پای مهدی است... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج 🖼 ‌❣ @Mattla_eshgh
💠 فاتحه سر قبر هفت جد و آباء لیبرالیسم !!! ❇️ بالای 90 درصد مخاطبین محترم انقلابی عزیز شاید این فرد را نشناسند ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠 فاتحه سر قبر هفت جد و آباء لیبرالیسم !!! ❇️ بالای 90 درصد مخاطبین محترم انقلابی عزیز شاید این فر
💠 فاتحه سر قبر هفت جد و آباء لیبرالیسم !!! ❇️ بالای 90 درصد مخاطبین محترم انقلابی عزیز شاید این فرد را نشناسند 👈 مصطفی ملکیان، یکی از معروف ترین و مشهورترین افراد نظریه پرداز سکولار و ایجاد کننده شبهات دینی در لباس عقلانیت !!! 🔰 بسیاری از فکرهایی که امروز در ذهن جوانانی که خود را روشنفکر می دانند هست، نتیجه خواندن آثار ایشان هست ⬅️ در تصویر مشاهده می کنید که ایشان رفته سر قبر " جان لاک " یکی از بزرگترین موسسین و نظریه پردازان مکتب " لیبرالیسم " !!! 👈👈 ایشان سالهاست که سابقه تدریس در دانشگاه و موسسات غیردولتی را دارد، حال سوال ساده بنده از خودم و از همه شما عزیزان این است که ما چقدر مسلح هستیم برای پاسخ به شبهاتی که ایشان، سروش، عبدالکریمی، شبستری، جواد طباطبایی و... در کلاسها و جلسات خود مطرح می کنند و ذهن جوان ما را خراب می کنند؟ چقدر ؟ ❇️ چقدر مسلط به مبانی فلسفه غرب هستیم ؟ چقدر مسلط به آرای فیلسوفان غرب هستیم ؟چقدر مبانی علوم انسانی غرب که این شبهات روشنفکری از آنجا بلند می شود را می دانیم و بلد هستیم تا پاسخ دهیم؟ ◀️ دوستان عزیز، ما داریم دقیقا چه کار می کنیم الان ؟ در حال یادگیری چه چیزهایی هستیم ؟ علوم انسانی با ریشه غرب و مبانی فلسفه غرب امروز مثل یک سیل عظیم به کشور ما هجوم آورده ، رهبری هزاران بار فریاد هشدار سر دادند، از حوزه ها و نخبگان دانشجویی درخواست ورود داشتند ، ما چه کردیم واقعا ؟ 🔰 ما فقط باید بنشینیم شبهات وهابیت درباره حقانیت امیرالمومنین(ع) و انکار را پاسخ دهیم؟؟؟ 👈 پس این شبهات سردمداران شبه روشنفکری را چه کسی باید جواب دهد؟ با کدام مطالعه ؟ با کدام بنیه فکری و اعتقادی ؟ با کدام کار مبنایی و ریشه ای می خواهیم جواب دهیم؟ ❇️ ما این نقد را به برخی اساتید عزیز انقلابی هم داریم که چرا این مباحث را مطرح نمی کنند؟ نشنیدند یا ندیدند فریادهای رهبری را؟ ما مگر نباید خط گیری هایمان را از رهبری بگیریم؟ ما حق نداریم مخاطب خودمان را اسیر موضوعات حاشیه ای و فرعی کنیم و چنین موضوعات مهمی روی زمین باشد ◀️ ما ان شالله بعد از اینکه امسال به صورت کامل و ریشه ای مبانی و ریشه های اعتقادی و انقلاب و ولایت فقیه را گفتیم، کم کم از سال بعد وارد نقد مبانی فلسفه غرب و آرای این مثلا روشنفکران ایرانی هم خواهیم شد تا دست شما عزیزان در دانشگاه ها و بحث های مجازی با این افراد باز باشد. دعا بفرمایید زنده باشیم و این هدف را به سرانجام برسانیم عبادی @ma_va_o
🔰 پرسش: آیا ولی فقیه از همه افراد جامعه در همه موضوعات بهتر می فهمد؟ 🔹 پاسخ: 🔸 برای پاسخ به این سوال باید از چند زاویه آن را واکاوی نمود: 1️⃣ به دلیل اینکه ولایت به عنوان عالیترین مقام در حاکمیت است، ایشان بیشتری، دقیق تر و کاملترین دسترسی به اطلاعات کشور و نظرات کارشناسی شده نخبگان و متخصصان ارشد جامعه را دارا هستند؛ لذا به جرات میتوان گفت، ولایت نسبت به تمام موضوعات کشور در سطح کلان بیشتری آگاهی و درک و فهم را دارد. 2️⃣ در طول زعامت حدود 60 ساله امامین انقلاب، به کرات به عموم مردم و بزرگان دین و متخصصین و کارشناسان، اثبات شده است که دیدگاهها، نظرات، آراء، توصیه ها، انذارها و بشارتهایی که آنها در مقام ولایت فقیه داشته اند، حکیمانه، عالمانه، جامع و دقیق بوده است و نسبت به اوضاع جاری و آینده کشور و انقلاب بهتر از هر شخصیتی شناخت و درک داشته اند. 3️⃣ به اعتراف بسیاری دوستان و دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب، ولایت فقیه، دارای شخصیتی منحصر بفرد در درک و فهم اقتضائات زمان، خوانش برنامه های دشمنان، شناخت ضرورت های حکمرانی و ظرفیتهای کشور بوده است. 4️⃣ آیا شخصی را ارجح تر، آگاه تر، حکیم تر، لایق تر از امامین انقلاب برای زعامت شیعه در دوران 6 دهه انقلاب سراغ دارید؟ ✍️ سید احمد رضوی ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
او را بوسـیدم و گفتم: الهی فـداي چشـمانت شوم مامـان جـان من غلـط کنم که بـاعث مرگت شوم اگر
بیست و دوم 🍃بهائیان فقط درصورتی با مسلمانان رفت و آمد دارند که مطمئن باشند هیچ خطري آنها را تهدید نمیکند و ضمنا میتوانند بهائیت را تبلیغ کنند و باعث تبلیغ افکار بهائی گري شوند. آنها فقط با افراد کاملا بیسواد و عامی صحبت میکردند و من هیچوقت ندیدم که یک بهائی با یک عالم مسـلمان بنشـیند و از بهائی تحرفی بزند میدانسـتند که محکوم میشوند لذا اصـلا با عالمان و تحصیلکردگان و خصوصـا روحـانیون هیـچگونه بحثی پیش نمیکشـیدند. براي اینکه مـادرم غصه نخورد درکنـار او خودم را شاد و بی تفاوت نشان میدادم امـا به محض اینکه تنهـا میشـدم زخم دلم تازه میشـد و جانم شـعله میکشـید. خبر منصـرف شـدن من از ازدواج با فردي مسـلمان به گوش خواهر و برادرها رسید. یک نوار شاد کردي گذاشتند و همه اعضاي خانواده به رقص و پایکوبی پرداختند. همه با من مهربان شـده بودنـد و میگفتنـد امتحان دیگري از سـرت گـذشت از این امتحان همسـر بلند بیرون آمدي جامعه بهائی به تو نیاز دارد تو با هوش و پرکار و پرانرژي هستی و میتوانی باعث ارتقاي امر و مفید به حال جامعه بهائی باشـی حیف است که تو از دست بروي میدانسـتم بیشتر این خوشـحالیها از آن جهت است که بـاز در تشـکیلات سـري بلنـد کننـد و بگوینـد ما یکبار دیگر ثابت کردیم که چقدر به بهائیت پایبندیم این فخر فروشیها و سبقت جستنها و رقابت کردن براي تشکیلاتی بودن، فرهنگی بود که خود تشکیلات عمدا آنرا طرح ریزي و رو اجداده بود چون مقوله ایمان امري بود که به اعتقادات قلبی افراد مربوط میشد اما تشکیلاتی بودن یعنی در راسـتاي اهداف سیاسی و اداري سیاست گذاران قدم برداشتن؛ یعنی با نمازخواندن و روزه گرفتن و سایر مسائل عبادي مذهبی که به ایمان مربوط میشد کسی کاري نداشت و با اینکه میدانستند اکثر جوانان اهل نماز و روزه نیستند هیچ گونه اعتراضـی نمیکردنـد و هیـچ فشـاري روي آنهـا نبود امـا به محض اینکه برخلاف دسـتور تشـکیلات عمل میکردنـد مثلا در جلسات شـرکت نمیکردند و یاطبق دسـتورات سیاسی روز پیش نمیرفتند با اعتراض شدید روبه رو میشدند. آن شب که براي من جشن گرفته بودنـد در دلم آشوبی برپا بود، به تنهائی پرویز فکر میکردم به اینکه بعد از این چگونه میتوانم بدون او بدون خواندن نوشـته هاي خوب او بدو ندیدن طراحی هاي زیبایش و بدون عشق و امید زندگی کنم. از روز بعد که تنها شدم با ناز و نوازش مادر ازخـواب بیـدار میشـدم امـاچشـمانم را که بـاز میکردم دلم میخـواست میبسـتم و فرامـوش میکردم که بر من چه گذشـته دلم میخواست هرگز بیدار نمیشدم تا غم سنگی نگذشتن از پرویز خاطرم را نیازارد،
هر غروب از دوري او گریه میکردم و نوشته هاي خودم را که او تأییـد کرده بود و از آنهـا به عنوان شاهکـار یـاد میکرد بارهـا و بارهـا میخوانـدم. او از من یـک قهرمان ساخته بود قهرمـانی که قرار است بـا قومی در افتـد و در میـدان نبرد یـک تنه بر همه فـائق آمـده و در راه عشـق شپی روز شود اما آن قهرمان به چکیدن اشک سـردي از مادر بر زمین افتاد و تسـلیم شد. با اینکه بینهایت پرویز را دوست داشتم اما کفه این عشق را آنقدرسنگین نمیدیـدم که همه چیز را فـدایش کنم امـا از اینکه از روز اول بـا او پیمان دوستی بسـتم و دل به کسـی بسـته بودم که قرار نبود با او زنـدگی کنم پشـیمان بودم ولی گنـاه من چه بود؟ ادامه تحصـیل من در دانشـگاه ، ازدواجم بـا پرویز وحتی رفت و آمـدم باخانواده آقاي صالحی و مطالعه کتابهاي مورد علاقه ام همه و همه فداي خواست تشـکیلات میشد. زندگی من اختیاري نبود و این سـرنوشت محتوم من بود. اواخر زمسـتان را میگذرانـدیم و برف سـنگینی همه جا راسـفیدپوش کرده بود چنـد روز بعد مادر پرویز در حـالیکه از سـرما میلرزیـد بـا لبـاس نـازکی از خـانه خودشـان بیرون آمـد و مرا که درحال رفتن به کلاس بودم متوقف سـاخت و نـامه اي به من داد و گفت این آخرین نامه پرویز است، با اشتیاق آنرا گرفتم. دوست داشـتم بـدانم بعـد از آن نا امیـدي و گرفتن جواب منفی چه موضـعی گرفته و چه احساسـی نسـبت به من دارد. از مـادر پرویز تشـکر کرده و به خـانه برگشـتم نامه را که خوانـدم از زنـدگی سـیر شـدم او مسـتقیما به من توهین کرده بود و مرا به حیوانی تشـبیه کرده بودکه بی اراده است و ازصاحبـانش فرمان میبرد و مرا جزو آن دسته از آدمها قرار داده بودکه سرنوشتشان را دیگران تعیین میکنند و بعد تشکیلات را طوري براي من تشـریح کرده بود که ازخودم شـرمم شـدکه بهائی هسـتم و تا اینحـد زیر یوغ سـتم قرار گرفته ام اوظالم و مظلوم را به یک اندازه محکـوم کرده بود و از دلبسـتگی به من اظهـار پشـیمانی کرده بود و تصـمیم گرفته بود براي همیشه مرا به فراموشـی بسـپارد
و اخر نامه اش را به این بیت به پایان برده بود: شـربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روي مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گوئی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت بعد از خواندن نامه پرویز از خودم بیزار شده بودم، با زمینه ذهنی که از پیش داشـتم حس میکردم اسـیر سرسپرده اي هستم که ازخود هیچ اراده اي ندارد. به نسیم تلفن کردم و قضیه را برایش گفتم و از او پرسـیدم با سیامک چه میخواهد بکند او گفت من به هیچ وجه نمیتوانم ازسیامک جدا شوم بدون او یک لحظه نمیتوانم زندگی کنم به او قول داده ام در هرشرایطی با او ازدواج کنم. برخورد محفل با نسیم نسـیم چندي بعد تماس گرفت و گفت سـیامک به مغازه پدر و برادرهایم رفته و اجازه گرفته که با خانواده به خواسـتگاري بیاید اما آنهـا بـدون مشورت با من و بـدون اینکه اصـلا چیزي به من بگوینـد به او جواب منفی دادنـد، مادر وخواهرش به منزل آمدنـد و از مادرم خواهش کردند که وقتی براي خواسـتگاري بگذارندک مادرم هم بدون اینکه نظر مرا بپرسد آنها را رد کرده وجواب منفی داد. اوگفت من باخانواده درگیر شدم و گفتم: چرا نظر مرا نپرسـیدید؟ آنها گفتند ما به تو اجازه ازدواج با اغیار را نمیدهیمک و قضـیه به محفـل کشـیده شـد. نسـیم تقریبـا خجـالتی و کمرو بود فکر میکردم در مقابل اصـرار محفل نمیتوانـد مقاومت کنـد و زود تسـلیم میشود. اما مدتی از او بیخبر بودم تا اینکه در بین بهائیان پیچید که نسـیم با یک پسر مسلمان فرار کرده است. به این همه شجاعت و شـهامت غبطه خوردم و در تعجب بودم که من با آن همه شـجاعت چرا نتوانستم مقاومت کنم و او با آن همه کم روئی و خجالت چگونه دست به چنین کاري زده به عزم راسخ و قلب مطمئن و عاشقش آفرین گفتم و منتظر بودم ببینم بقیه ماجرا به کجا می انجامد چون شـنیده بودم که برادرهـاي نسـیم دنبال او میگردنـد چنـد روز بعـد شـنیدم که نسـیم و سـیامک با هم به محضـري رفته و عقد کرده اند و این چند روز در یک مسافرخانه در مشهد بوده اند احتمال دادم که نسیم مسلمان شده باشد اما به حدي پشت سر او حرف بـود و بهائیـان بـه حــدي راجـع بـه او بــدگوئی میکردنـدکـه دلـم نمیخـواست جـاي او بـاشم فقـط دعـا میکردم کـه در مقـابل زورگوئیهاي تشـکیلات بتواند ایسـتادگی کند و خوشبخت شود. چرا که میدانسـتم تشکیلات از تمام توان و ترفند خود براي جلوگیري از ای نقضـیه اسـتفاده خواهـد نمود و به راحتی دست از سـر نسـیم برنخواهـد داشت و آنهـا را دچـار مشـکلات زیـادي خواهنـد کرد
چون اگر او موفق میشـد و این فرهنـگ پـا میگرفت، شایـد راه براي جوانـان هم بـاز میشـد و از دسـتورات سرپیچی میکردنـد. بالأخره شـنیدم که برادرهاي نسـیم او را از سـیامک جـدا کرده و باسـیامک به شـدت درگیرشده انـد و تازه از سیامک شـکایت کرده اند که او به ربودن دختر مبادرت کرده است. فرصتی یافتم و به نسیم تلفن کردم نسیم فقط گریه میکرد و به من اصـرار میکرد که به دیدن او بروم به او گفتم: زیاد صـحیح نیست در این وقت و زمان حساس به خانه شما بیایم چون هر اتفاقی بیفتـد همه ازچشم من میبیننـد. او گفت : تو که اینقـدر ترسو نبودي، تسـلیم خواهش او شـده و به دیـدنش رفتم خـانه آنها ، گوئی تحت نظر تشـکیلات بـود احسـاس امنیت نمیکردم. از در و دیوار میترسـیدم و فکر میکردم ممکن است صـداي صـحبتهاي من و نسـیم به شکلی به گوششان برسد. هرگز نسیم را تا این حد بیچاره و ماتم زده ندیده بودم مثل کسی بود که همه درها به رویش بسته باشـد ، گـاهی از خودکشـی حرف میزد، اشـک امـانش نمیداد به او گفتم چرا این همه گریه میکنی؟ تو که توانستی یـکبار بند اسارت را پاره کنی بار دیگر هم میتوانی آنها نمیتواننـد تو را مجبور به جـدائی کنند. نسـیم گفت: خانواده من با خانواده توخیلی فرق میکنـد اهـل منطـق و گفتگـو نیسـتند. مرا قرنطینه کرده انـد حـتی بـدون اجـازه آنهـا حق نـدارم به تلفن دست بزنم و دیگر حق برداشـتن گوشـی را نـدارم، به تنهـائی حق نـدارم از خـانه خـارج شوم. آنهـا به خوشـبختی من فکر نمیکننـد فقـط میخواهنـد طبق دسـتورات تشـکیلات عمل کنند و قسم میخورد که اگر تسـلیم تشـکیلات شده و از سیامک جدا شود حتی اگر با دیگري ازدواج کرده باشد باز هم با سـیامک فرار میکند ، نسـیم و سیامک مثل دو مرغ عشقی بودند که به اجبار از یکدیگر دورشده