🔴امروز اومدم در کارگاه رو باز کنم دیدم سه تا نوجوون اومدن نزدیک
گفتن: آقا امروز اعتصابات سراسری هستش تعطیل کنید!
من درو باز کردم و یه چماق پشت در بود تا برداشتم دیدم بدو بدو رفتن!
اما من میخواستم بزارم لایدر تا بسته نشه😄😄😄
#اعتصاب_اجباری و الکی
❣ @Mattla_eshgh
🔺 میدونید safe haven baby box چیه...؟
🔘این نماد #زن_زندگی_آزادگی در آمریکاست.
🔻 جعبه هایی که مردم بچه های به دنیا اومدهی ناخواستهشونو بجای سطل آشغال توی اون بذارن بلکه تلف نشه.
✍️ پوریا فاطمی
❣ @Mattla_eshgh
003.mp3
1.58M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 #بخش سوم
⭕️ چرا داخل خانواده در مقابل ما، مقاومت شکل میگیرد؟
🔴 #دکتر_حبشی
❣ @Mattla_eshgh
🔻 آمار ۱۵ سال اخیر ازدواج اجباری زیر ۱۸ سالههای آمریکا یه دنیارو شگفت زده کرده!!!
اونوقت به قول خودمون دایه مهربانتر از مادر برای بقیه کشورها در این مسئله هست؛
حالا جالبتر اینه که مارو به #کودک_همسری متهم میکنه:/
#فکت
#توئیت 🔗 ماسو
#تمدن_نکبت
❣ @Mattla_eshgh
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
✖️ چی شد که نوجوانهامون کف خیابون، به جمع آشوبگرا اضافه شدن؟
✖️ چی شد که بعضی خانوما با اولین تکون فتنهها، حجاب از سر برداشتند؟
🔺حالا تکلیف ما در نوع رفتارمون با این افراد چیه؟
🌐 آپارات | یوتیوب
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از عقل و امید.دو بال پرواز
به چه فلاکتی افتادن..جلسه امروز شون...درباره ایران و روسیه و چین 👌😂😂😂
مطلع عشق
است. با حالی خراب از اتاق بیرون میآیم و لیلا را میبینم کھ با نگرانی نگاھم میکند. ھیچ نمیگویم تا خود
#شاخه_زیتون
#قسمت پنجاه و سه
در این فکرم کھ چرا منصور باید بخواھد من را ببیند کھ در باز میشود و باز ھم تنھا وارد اتاق
میشوم. منصور پشت میزی نشستھ است و با شنیدن صدای باز شدن در، سرش را بالا میآورد.
چند ثانیھ فقط نگاھش میکنم. از دیدن منصور بیشتر منزجر میشوم، چون منصور عضوی از
خانواده بود. از ما بود، خیانت کرد. ستاره اگر قاتل است، دشمنش را کشتھ اما منصور
برادرش را منصور لب باز میکند
راستھ کھ تو باھاشون ھمکاری کردی؟
جواب نمیدھم. منتظرم اثری از شرمندگی و خجالت در چھره اش ببینم، اما دریغ! نفس میگیرم
و میگویم
من شما رو طور دیگھ ای میشناختم
پوزخند میزند
حالا درست شناختی
تو ھم جریان ترور پدر و مادرم رو میدونستی؟
میخندد و سرش را بھ چپ و راست تکان میدھد
معلومھ ! وقتی ستاره بدونھ، یعنی منم میدونم
وقتی منصور آرام است ، یعنی من ھم باید آرام باشم وگرنھ میبازم. میگویم
یوسف برادرت نبود؟
بھ صندلی تکیھ میزند و با پررویی تمام میگوید
یھ چیزایی ھست کھ از برادری ھم مھمتره
وسط حرفش میپرم
مثلا سازمان مجاھدین خلق؟
منصور یکھ میخورد و نمیتواند تعجبش را پنھان کند. نوبت من است کھ پوزخند بزنم
ھمین امروز توی یکی از کمدای زیرزمین پیداشون کردم. کتابا و جزوه ھات رو، ھمراه لیستھای تروری کھ پر کرده بودی. اسم مادر و داییم ھم اونجا بود
لبش را میگزد و بھ دستانش خیره میشود. ادامھ میدھم
واقعا انتظار نداشتم یھ آدم انقدر نامرد باشھ
لبخندی کج روی لبانش مینشیند و میگوید
میتونی بگی نامرد، خائن، جاسوس، منافق، ھرچی دلت میخواد. آره! من عضو مجاھدین خلق بودم. یوسف و طیبھ رو من و ستاره کُشتیم، ھمراه ھمھ اون بدبختایی کھ توی اون اتوبوس
بودن ، الانم پشیمون نیستم. خب ھر جاسوسی یھ تاریخ مصرف داره. تاریخ مصرف منم تموم
شده. مھم اینھ کھ مثل من، ھنوز خیلیھا ھستن کھ پاشونو روی گلوی رژیم ایران فشار بدن
حجم نامردی و خیانت منصور خیلی بیشتر از ستاره است، انقدر کھ چند لحظھ نفسم را در
سینھ حبس کند. بعد از چند لحظھ میگویم
تاریخ مصرف اونام زود تموم میشھ
قھ قھھ میزند و میگوید
ھنوز خیلی کوچیکتر از اونی کھ این چیزا رو بفھمی شاید. اما اینو میفھمم کھ الان اسرائیلھ کھ داره گلوش فشرده میشھ، نھ جمھوری اسلامی
باز ھم میخندد. میگویم
چرا میخواستی منو ببینی؟
میخواستم باھات حرف بزنم. نھ اینکھ عذاب وجدان داشتھ باشم، اما حالا کھ از خودت عرضھ نشون دادی، فکر کردم حقت باشھ یھ چیزایی رو بدونی. راستش با اینکھ ازت متنفرم اما
از جربزه ت خوشم اومد. عین یوسفی
با ناخنم روی میز ضرب میگیرم و منتظر نگاھش میکنم. ادامھ میدھد
ستاره عضو سازمان نبود، اما بیارتباط با بچھ ھای سازمانم نبود. ھمون اولی کھ ستاره برای یوسف تور پھن کرد، ھمدیگھ رو میشناختیم. قرار بود بعد اینکھ یوسف تخلیھ اطلاعاتی شد،
کلھ پاش کنیم و با ھم ازدواج کنیم. اما خب، یوسف یھ دندگی کرد و نشد. در نتیجھ حذفش کردیم
بھ ھمین راحتی؟ حدود بیست نفر آدم بیگناه را کشتھ است و با آرامش تمام بھ چشمانم خیره شده
و میگوید حذفش کردیم! خیلی دوست دارم ھمین الان بلند شوم و دست پیچ خورده ام را در دھان
منصور خورد کنم اما میپرسم
الان اینا رو میگی بھ ضررت نیست؟
شانھ بالا میاندازد
این حرفھا بیست_سی سال پیشھ. پروندهھای این ماجرا مختومھ شدن، دوباره باز شدنشون ھم فرقی برای من نداره. گفتم کھ، تاریخ مصرف من گذشتھ
یعنی الان میخوای حرف بزنی و ھمھ چیز رو بھشون بگی؟
با حالت خاصی نگاھم میکند، نگاھی کھ ھیچوقت از منصور ندیده بودم. نفرتی توام با تحسین،
و شاید کینھ ای قدیمی. بعد از چند ثانیھ میگوید
تا قبل اینکھ بفھمم تو ھم با اونا ھمکاری میکردی، مطمئن بودم نباید چیزی بگم. اما وقتی فھمیدم تربیت ستاره جواب نداده، بھ این فکر افتادم کھ توی تصمیمم تجدید نظر کنم
چطور؟
باورم نمیشد توی خونھ خودم نفوذی داشتم
منم باورم نمیشد
باز ھم قاه قاه میخندد. ساکت نگاھش میکنم؛ ھنوز باورم نشده چنین آدمی با این عناد و دشمنی،
بخواھد با اطلاعات ایران ھمکاری کند. میگویم
ببینم، برای چی اون لیستھای ترور رو ندادی بھ مافوقت؟
چون از سازمان اومدم بیرون بعد از چند لحظھ مکث، چشمانش را تنگ میکند و میگوید
ببین، من اگھ عضو سازمان شدم فقط برای اون بازه زمانی بود. اگھ بیرون نمیاومدم، الان داشتم با عقاید گندیده خودم توی کمپ اشرف و تیرانا میپوسیدم
خیلی احمقانھ است کھ یک نفر خودش ھم بداند عاقبتش چیست اما باز ھم باز ھم بھ کارش ادامھ
دھد! میپرسم
خب الانم کھ دستگیر شدی و بھ قول خودت تاریخ مصرفت تموم شده! چھ فرقی کرد؟
من اگھ دستگیرم نمیشدم و فرار میکردم، سوخت رفتنم مساوی بود با تموم شدنم. دنیا ھمینھ.
اما چیزی کھ مھمھ، اینھ کھ من توی مجاھدین خلق ابدا نمیتونستم این ضربھ ھایی کھ تا الان بھ
ایران زدم رو بزنم
یعنی فقط میخواستی بھ جمھوری اسلامی ضربھ بزنی؟ ھمین؟
شانھ بالا میاندازد و میخندد
آره، ھمین
نوبت من است کھ بھ حماقتش بخندم. مشکل یک نفر با جمھوری اسلامی چھ میتواند باشد؟
نمیدانم. وقت پرسیدن سوال دیگریست کھ ذھنم را درگیر کرده
میگوید : ببینم، شماھا کھ انقدر از پدر و مادرم کینھ داشتین چرا من رو نگھ داشتید؟
ستاره میخواست انتقامش رو کامل کنھ. میخواست تو بشی ھمون چیزی کھ از یوسف انتظار داشت و نشد. البتھ، شرایط خانواده ھم بی اثر نبود
باورم نمیشود تمام این مدت، ھدف ستاره فقط انتقام بوده. یعنی تمام لحظاتی کھ مادر صدایش
میزدم او داشتھ خودش را برای یک انتقام آماده میکرده؟ شک ندارم بھ ثمر ننشستن تلاش
ستاره، حاصل دعای مادرم است. مادری کھ بی آنکھ بفھمم، برایم مادری کرده است
دیگر تحمل نشستن مقابل چنین آدمی را ندارم. جوابم را ھم کھ گرفتھ ام. بلند میشوم و قبل از
اینکھ از اتاق بیرون بروم، منصور میگوید
یادت باشھ، توی این دعوا اگھ بخوای طرف کسی رو بگیری تھش عاقبتت بھتر از من نمیشھ.
من و یوسف مقابل ھم بودیم، توی دوتا خط فکری، الان اون ُمرده و منم بھ ھمین زودیا میمیرم.
ھردومون عمرمونو توی چیزی کھ فکر کردیم درستھ گذاشتیم و براش تموم شدیم. اما من بھت
پیشنھاد میدم تو فکر زندگی خودت باشی، طرفداری از اینور یا اونور بھ دردت نمیخوره.
مثل اکثر مردم باش، بیطرف و آزاد
تلخندی میزنم و میگویم
میدونی چرا اینو بھم میگی؟ چون خودتم مطمئنی آدم بیطرف وجود نداره. یا حق، یا باطل.
حالت سوم وجود نداره! درضمن، اونی کھ تموم شده تویی، نھ بابای من. بالاخره موقع مرگ
درکش میکنی