چیک چیک...عشق
قسمت ۸۰
چند روز گذشت ولی هیچ کاری نتونستم بکنم جز حرص خوردن ! هر چی بیشتر به حرفهای هدی و پریسا فکر
میکردم بیشتر قاطی میکردم و گمراه میشدم !
وقتی پارسا بهم گفت که دوباره چند روزی مجبور شده به شیراز بره اما تا آخر هفته حتما برمیگرده تهران شکم به
یقین تبدیل شد که یه خبرایی هست که من نمیدونم !
اما از اونجایی که دستم به هیچ جا بند نبود به این نتیجه رسیدم که فعلا باید به قول شاعر :
بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله ی کار خویش گیرم !
ستاره بهم زنگ زده بود و برای پنجشنبه دعوتم کرده بود که برم تولدش ... خیلی اصرار کرد جوری که دیگه پشت
گوشی کم آوردم چی بگم ! ولی اون کوتاه نمیومد
بلاخره ازم قول رفتن رو گرفت و آدرس رو بهم داد ... وقتی ازش پرسیدم مهمونیه تولدش چجوریه گفت یه دور
همیه خیلی ساده با دوستای نزدیکشه و مهمون زیادی دعوت نکرده همه چیز ساده برگذار میشه !
از طرفی هم پنجشنبه عمه مریم همه رو خونه اش دعوت کرده بود ... نمیدونستم با وجودی که خونه حاج کاظم !
دعوت بودیم مامان بهم اجازه میده برم یه مهمونی تولد یا نه .
زیاد از طرف دوستام به این جور جشنها دعوت شده بودم و تقریبا همه رو میرفتم . چون همشون رو مامان میشناخت
و بهشون اعتماد داشت و میدونست که خانواده هاشون از هر نظر به خودمون شباهت دارن بخاطر همین با رفتنم به
مراسمشون مشکلی نداشت .
اما اینبار زیاد نمیتونستم امیدوار باشم بخاطر همین ترجیح دادم از ساناز کمک بگیرم .
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۱
_تولد کی هست ؟
_ستاره دیگه ده بار گفتم !
_خوب این ستاره رو از کجا میشناسی؟
_شوهرش دوسته پارساست . خیلی دختره خوبیه مهربون و خونگرمه . من که دوستش دارم
_مرض ! جلوی من میشینی از خوبیه دوستات تعریف میکنی خوب حسودیم میشه
_برو بابا ... همه دوستام یه طرف تو اون طرف
_تو که راست میگی ! حالا این ستاره که انقده ذوق داری بری تولدش برقصی قابل اعتماد هست الهام ؟
داشتم ناخنم رو سوهان میکشیدم . با لحنی که ساناز داشت سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم
_یعنی چی قابل اعتماده ؟
شونه هاش رو انداخت بالا و ادامه داد :
_ یعنی تو که نمیدونی مهمونیشون چجوریه میدونی؟
نفس راحتی کشیدم و دوباره رفتم سراغ ناخونهام .
_آره بابا میدونم . یعنی چون خودمم شک داشتم ازش پرسیدم اونم گفت یه دور همیه ساده با دوستای نزدیکشه
همین !
_چه دور اندیش شدی تو ! باشه پاشو بریم مخ زنعمو رو به کار بگیریم
_سانی جون یه دونه ای ! ایشالا تولد بچه هات جبران کنم عسیسم
_تو تولد خودمو که یه ماه دیگست ول میکنی میری میچسبی به اووووه سالیان بعد !؟
_خودت گفتی دور اندیش شدم خوب
_اندیشه های دورت تو حلقم خوب !
به هر بدبختی بود تونستیم بلاخره مامان رو راضی کنیم . البته با این قول که تا شب نشده باید خونه باشم و به خونه
عمه مریمم برسم ! منم گفتم باز از هیچی بهتره جهنم و ضرر !
با ساناز که کشته مرده این کارا بود رفتیم که یه کادوی مناسب بخریم . طبق معمول انقدر شیطونی کردیم و
خندیدیم که اصلا یادمون رفت برای چی اومدیم خرید!
ولی بلاخره پس از ایراد گرفتنهای من و اذیت کردنهای سانی موفق شدیم یه دستبند خیلی شیک و ظریف که با
سلیقه هر دومون هم جور بود بخریم .
با شناختی که از ستاره داشتم مطمئن بودم خوشش میاد . بنابراین خوشحال و راضی با ساناز عزیزم برگشتیم خونه .
پارسا مثل دفعه قبل وقتی شیراز بود خیلی کم تماس میگرفت و منم توی تماس کوتاهی که چهارشنبه با هم داشتیم
بهش نگفتم که فردا میخوام برم تولد ستاره ... یعنی لزومی ندیدم که بگم !
پنجشنبه ظهر از شرکت که اومدم ناهارم رو خوردم .. آالارم گوشیم رو تنظیم کردم و خوابیدم تا بعدازظهر دچار
سردرد در اثر نخوابیدن نشم !
گرچه قبل از اینکه صدای آالارم بلند بشه خودم بیدار شده بودم . یه دوش کوتاه گرفتم ... موهام رو که تقریبا بلند
بود و همیشه مدل دار کوتاهش میکردم سشوار کشیدم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#زندگی_عفیفانه #عفت_بینایی 🔺وقتی #چشم، دریای #هوس شود؛ قایق #گناه در آن حرکت میکند. 📌بین "نگاه" و
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 گوشهی قلب تمام آدم ها یک صندلی خالیست...
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 9⃣1⃣قسمت نوزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که دوران ظهور شما از چه زیبایی م
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
0⃣2⃣قسمت بیستم
😔هیچکس به من نگفت: در هنگام ظهورت، آسمان 🌧میبارد هر چه که بخواهی. آفت از زمینها فراری و زمین مهربان میشود و گنجهای زیر زمین با افتخار، خود را نمایان میسازند💎.
😔چرا به ما نگفتند که وقتی بیایی، خبر از کویر و خشکی، دیگر نیست.😍 آبادی و آبادانی همه جا را فرا گرفته و هر روز بهتر از دیروز است و بهترین چیز، نگاهی است که در این جهان پر از خیر و برکت به تو میاندازیم و نمازی است که به شما اقتدا میکنیم😊. آن وقت دیگر برای فرج دعا نمیکنیم، بلکه برای سلامتی و طول عمر یار از سفر آمده، دستانمان بر سجاده نیاز، بلند است و دعا میکنیم.☺️
💖و عاشقانه در پی انجام اوامر شما به دور شما میچرخیم و نگاه مهربان شما را هر روز میبینیم و از نامهربانیهای خودمان به یکدیگر در زمان غیبت، چیزی جز شرمساری نصیبمان نمیشود و شما چه مهربانانه از همه ما میگذری.✨
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
🔹ادامه دارد...
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 20
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⭕️ یادتان می آید دو ماه پیش جوجه ها را میکشتند؟ امروز قیمت مرغ ۲۰هزارتومن شده است...!!!
🔴 حال دولت روحانی میخواهد خودکفایی گندم را از بین ببرد و ردیف بودجه ان را قطع کرده به نظرتان ۲ سال دیگر قیمت هر نان چقدر میشود؟؟!!
❌لطفا فشار رسانه ای بیاورید خودکفایی گندم از بین نرود
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
چهارشنبه های سیاسی 10.MP3
8.52M
✳️ سلسله برنامه #چهارشنبه_های_سیاسی
👈 با تحلیل #ریزش_های_انقلاب
💠 جلسه 10 ، بررسی افکار و مبانی و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی(قسمت دهم)
🎤 استاد عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب
👈 جهت بالاتر بردن تحلیل سیاسی و بصیرت مردم ، نشر این فایلها ضروری است 👉
کاری جدید از کانال "ما و او " @ma_va_o
❌ نیروهای امنیتی حواستان هست که #حسامالدین_آشنا به وضوح نظام را تهدید میکند ؟؟؟؟
👈 نکته اینجاست که آخرین بار میرحسین موسوی از کلیدواژه «صحنهآرایی خطرناک» استفاده کرده بود!
#نفوذی_ها
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۸۱ _تولد کی هست ؟ _ستاره دیگه ده بار گفتم ! _خوب این ستاره رو از کجا میشناسی؟
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۸۲
به پیشنهاد سانی میخواستم لباس عروسکی ارغوانی رنگم رو که عاشقش بودم برای امروز بردارم . چون خیلی بهم
میومد مخصوصا رنگ تندش .
بلاخره با کلی وسواس حاضر شدم و رفتم پیش مامان .
_مامی جون کاری نداری من دارم میرم ؟
یه نگاه به تیپم کرد که چون میدونستم برای مهمونی رفتن حساسه روی لباسام زیادی شورش نکرده بودم .
_نه عزیزم برو فقط حسام داشت میرفت بیرون با ماشین خرید داشت توی راه پله ها دیدمش گفتم تو رو هم تا یه
جایی برسونه
یعنی هوار تو سرم با این شانس ! فقط مونده بود حسام ببرم تولد !
پامو کوبیدم زمین و با لج گفتم :
_اه ! مامان ... حالا یه عمره منو کسی نرسونده جایی ها همین امروز که میخوام برم تولد دوستم باید با حسام برم ؟
_دلتم بخواد ! مگه میخواد بیاد بالا وسط مجلس که اینجوری حرف میزنی مادر ؟
میدونستم وقتی پای حسام در میون باشه مامان هرگز طرف منو نمیگیره ! سعی کردم اعصابمو بیخودی خراب نکنم
... حالا فوقش میرسوندم دیگه چیزی نمیشد که !
_باشه . من رفتم فعلا
_الهام نمیدونم چرا دلم شور میزنه مواظب خودت باش زودم بیا . حواستم به گوشیت باشه زنگ بزنم برنداری
دلواپس میشم
_چشم ! حواسم به همه چیز هست . دلتم شور نزنه یه تولده دیگه ! زود میام خداحافظ
_اون روسریتم بکش جلو ! خداحافظ
توی آینه کنار در روسریم رو یکم کشیدم جلوتر و با یه اخم گنده راه افتادم . اون موقع ها که دانشجو یا دبیرستانی
بودیم وقتایی که حسام ماشین داشت و ما دیرمون شده بود یا برف اومده بود و سرد بود و خلاصه شرایط عادی نبود
من و سانی و سپیده حتی حامد و احسان رو تا یه جاهایی میرسوند.
کلا به قول احسان دسته به خیرش خوب بود ... ولی امروز دوست نداشتم باهاش برم نمیدونم چرا !
توی ماشین نشسته بود و داشت توی آینه جلو موهاش رو درست میکرد . رفتم در ماشین رو باز کردم و نشستم
_سلام
_علیک سلام خوبی دختر دایی ؟
_مرسی خوبم
سوییچ رو چرخوند و خندید و گفت :
_خدا رو شکر . منم خوبم !
_خدا رو شکر واقعا !
_خوب حالا کجا میری؟
_تولد دوستم
با یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم گفت :
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۳
_منظورم مسیرت بود
_اهان ! وایسا الان آدرسشو میدم ببینی
از توی کیفم کاغذ آدرس رو پیدا کردم و دادم بهش .
_خوبه زیادم دور نیست
_تا هر جا به راهت میخوره ببرم باقیش رو دربست میگیرم
_باشه . کمربندتو ببند بریم
ایییش ! همین محافظه کاریها رو همیشه میکرد که همه میگفتن حسام آقاست حسام فلانه دیگه !
_چرا ساناز نیومد ؟ مگه تولد دوست مشترکتون نیست ؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :
_نه دوست مشترکمون نیست . تقریبا همکارمه
_همکار !؟ پس زندایی چرا گفت تولد دوسته صمیمیته ؟
حس کردم میخواد مچ بگیره بخاطر همین با لحنی که نشون بدم خوشم نمیاد گفتم :
_مگه نمیشه آدم با همکارش دوست صمیمی هم باشه ؟
نیشخندی که زد رفت رو اعصابم
_چرا اتفاقا میشه ! ولی این صمیمیتها زیاد موندگار نیست
_حالا هر چی .
دیگه چیزی نگفت . حس کردم تیکه ای که برای همکار انداخت برمیگشت به روزی که منو تو ماشین پارسا دیده
بود ! بعد دو ماه حالا داشت به روم میاورد
و من چقدر پررو بودم که تازه با لحن طلبکارانه جوابش رو دادم ! والا
_خوب رسیدیم . باید تو همین کوچه باشه
به آدرس نگاه کردم درست بود کوچه شقایق .
_آره حتما همینجاست ...
جلوی پلاک 53 ترمز کرد . یه آپارتمان نوساز و بزرگ بود .
_مرسی خیلی لطف کردی وقتتم گرفته شد
_خواهش میکنم . خواستی برگردی زنگ بزن میام دنبالت
_نه بابا ! آژانس میگیرم ممنون
_هر طور راحتی
_فعلا خداحافظ
_خدانگهدار
پیاده شدم و در رو بستم میخواستم برم که صدام کرد
_الهام ؟
_بله ؟
_مواظب خودت باش
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۸۴
_حتما
دنده عقب گرفت و رفت . عجیب بود جمله آخرش ولی مهم نبود ! زنگ پنجم رو زدم . خود ستاره جواب داد و در
رو باز کرد
توی آسانسور جلوی موهام رو با دست مرتب کردم و روسریم رو درست کردم .
خدا کنه زیادی شلوغ نباشه که معذب بشم ! گرچه قرار بود زودتر برگردم ولی توی یه جمع غریبه نیم ساعتم کلی
وقته !
زنگ واحدشون رو زدم و منتظر وایستادم . چه سر و صدایی هم میومد خوبه عروسی نیست . از دیدن ایمان پشت در
تعجب کردم این اینجا چیکار میکنه مگه مهمونا نیومدن هنوز !؟
_سلام الهام خانوم
_سلام خوب هستین ؟
-عالی . شما خوبی ؟
_خیلی ممنون
_خیلی خوش اومدی بفرمایید داخل
_مرسی
فکر کردم شاید هنوز دوستای ستاره نیومدن که شوهرش اینجاست ! از یه راهرو گذشتیم و رسیدیم به سالن
پذیرایی که تقریبا بزرگ بود ... از دیدن صحنه رو به رو دهنم باز موند !
تا حالا فکر میکردم منظور ستاره از دوستای نزدیک فقط دوستای دخترشه ولی با دیدن اشکان که اولین کسی بود که
چشمم بهش افتاد تقریبا رو به موت شدم !
هیچ وقت پام رو توی مهمونیهای نذاشته بودم که اینجوری مختلط باشه اونم با این وضع ! حتی نمیتونستم قدم از قدم
بردارم انگار وسط سالن خشکم زده بود
_وای سلام عزیزم خوش اومدی
از دیدن ستاره با اون سر و وضع که انگار همین الان از ژورنال اومده بیرون حالم بد شد ... البته بیشتر بخاطر اینکه
لباسش اصلا مناسب یه جمع مختلط نبود !
به زور باهاش حال و احوال کردم و تولدش رو تبریک گفتم . دستمو که گرفت یهو گفت :
-الهی بمیرم چرا انقدر یخ کردی ؟ خوبی ؟
_خوبم چیزی نیست
_ پس بیا بریم با دوستام آشنات کنم
با نگاهی که به جمع کردم فهمیدم تقریبا هیچ کس حواسش به ما نیست ... یا وسط داشتن میرقصیدن یا دو سه نفره
حرف میزدن و بلند میخندیدن !
_حالاوقت زیاده اگه اجازه بدی فعلا ترجیح میدم یه جایی بشینم
_هر جور دوست داری الی جونم . پس از خودت پذیرایی کن من اصلا دوست ندارم مهمونام غریبی کنن باشه ؟
_حتما عزیزم
ببخشیدی گفت و رفت پیش یه دختره که اون طرف تر وایستاده بود ...
❣ @Mattla_eshgh