🔷معاونت فضای مجازی دادستانی کل کشور
⛔️امکان فیلتر و مسدود سازی فوری و آنی سایت ها و بستر های های قمار و شرط بندی از طریق آدرس زیر فراهم شده است.
https://internet.ir/shekayat/gambling
🌺 ان شالله همه عزیزان اقدام کنند
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
خیلی ها پرسیدند چرا در بخش دوم #کتاب به بحث #حجاب_عفاف پرداختید؟ در حال حاضر هوش کودکان بسیار بالا
🔺نذر فرهنگی می کنیم
⁉️ شما فعالیتهای خود را دقیقاً از چه سالی آغاز کردید؟
🍃 از سال ۱۳۷۳ تا الان با گروهی که از دوران دبیرستان با هم بودیم کار میکنیم. مسائل فرهنگی جامعه را رصد و کارهای فرهنگی مختلفی انجام میدهیم. ما چندین کار عمده انجام داده ایم که مشخصه آن #کتاب «مهدیه و لباسهای سخنگو» بوده است و برای اولین بار یک مقنعه به نام مقنعه مهدیه نیز تولید کردیم که مقنعهای انگیزشی است. تحقیقات ما نشان داد که به دلایل مختلف ۷۰ درصد دختران تهرانی قبل از سن بلوغ حجاب ندارند و یکی از مهمترین دلایل آن این است که ما کالای مناسب حجاب برای دختران خود نداریم، این بود که ما با توجه به خصوصیات روحی دختران مقنعه مهدیه را طراحی کردیم که ۱۳ ویژگی داشت؛ از جمله رنگ، گلهای آن و نگینهای به کار رفته در آن. حین توزیع آن شاهد استقبال خوب خانوادهها بودیم؛ برای نمونه خانم بد حجابی مقنعه را سر کودک خود میکرد و این نشان دهنده کم کاری ما بوده است. در کنار اینها ما عروسک مهدیه و جانمازهای پروانهای و پیکسلهای حجاب را هم برای دختران نوجوان داشتیم که بسیار مورد توجه قرار گرفت. ما این محصولات را به صورت نذر فرهنگی به دختران تقدیم میکردیم. البته چون ما را حمایت نکردند و روز به روز قیمت پارچه و کاغذ بالا رفت، یکسری از فعالیتهای ما ادامه دار نشد؛ ولی سعی کردیم نذر کتاب مهدیه و لباسهای سخنگو را همچنان داشته باشیم. یکی دیگر از کارهای ما این است که روز عید غدیر به خانههایی که کودک دارند، میرویم و به آنها هدیه میدهیم و میگوییم این هدیه از سمت حضرت علی (ع) است. این هم از نمونه فعالیتهای گروه ماست که البته مختص تهران نیست و در روستاهای مختلف هم اتفاق میافتد.
هنرمند آتش به اختیار آقای #جهان_تیغ
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#مسیر_عفافگرایی
#تأثیر_واژه_های_منفی_بر_انسان
#تأثیر_محیط_بر_انسان
حفظ حجاب برای #سلامت_جامعه لازم است، اما چه فایدهای برای خود بانوان دارد⁉️
گاهی این سرال مطرح میشود که چرا خانمها، باید بهخاطر سلامت اخلاقی و روانی سایر افراد جامعه، خودشان را بپوشانند⁉️
👆با تأملی در تصویر بالا🙄، میتوان گفت که،
رعایت #حجاب بهخاطر سایرین نیست!
و منفعت خانمها از رعایت حجاب خود، بیشتر از سایرین است. 🤔
✅چراکه طبق تحقیقات انجام شده بر روی مولکولهای آب، #نگاههای_منفی و شنیدن #جملات_منفی یا رعبآور و هوسآلود، به دلایلی از جمله پوشش نامناسب و فعالیت در محیطهای نامناسب، از لحاظ #فیزیولوژی به بدن انسان ضربه میزند!
زیرا همانطور که میدانیم دو سوم حجم بدن انسان را، #آب تشکیل داده است. 👆
❣ @Mattla_eshgh
#عفافگرایی
#تربیت_جنسی_کودکان
#انیمیشن_شناسی
📛چراغ سبز دوباره دیزنی برای ساخت #انیمیشن_دوجنسگرا
ساخت شخصیتهای همجنسگرا و دوجنسگرا در دیزنی ادامه پیدا کرده است و به تازگی کارگردان یکی از این انیمیشنها از #حمایت_رسمی مدیران دیزنی برای ساخت خبر داده است.
🔥گویا هرچقدر تا به امروز مدیران دیزنی، نسبت به این اقدامات متعفن خود سکوت میکردند، اینبار با خلق یک #کاراکتر_دوجنسگرا در انیمیشنی برای #کودکان و #نوجوانان و به لجن کشیدن دنیای معصوم آنان و خبر علنی حمایت آنان، مخاطبین سینما را به تعجب انداخته است.
🔺در انیمیشن "The Owl House" (خانه جغد)، "لوز نوسدا" قهرمان 14 ساله سریال، یک #نوجوان معمولی است که به دنیایی دیگر سفر میکند تا به یک ساحره تبدیل شود. او در طول سریال نشان میدهد که به شخصیتهای #مرد گرایش دارد، اما در دو اپیزود اخیر، رابطهی وی با شخصیت #دختر دیگری به نام "آمیتی" بررسی میشود.
🔺"دینا تراس" نویسنده این سریال انیمیشنی میگوید: "این اپیزودها قطعاً برای ترسیم روابط همجنسگرایانه بوده است، مسئلهای که بعضی از مدیران دیزنی، گاهی با آن مخالف بودهاند.
🔺او در ادمه اعتراف میکند که خود همجنسگرا است و بنابراین میخواهد یک شخصیت #دوجنسگرا بنویسد: "خوشبختانه سماجت من جواب داد و از حمایت مدیران کنونی دیزنی برخوردارم".
💥#والدین_ایرانی_مراقب_باشند
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رنج_مقدس #قسمت_بیستم لجم میگیرد از قضاوت علی. مرا گرسنه چه میداند؟ از اتاقش بیرون میروم و در را
#رنج_مقدس
#قسمت بیست و یکم
با سهیل سوار هواپیما هستیم. صدای خندهاش و قهقهه بقیه مسافرها در دلم هول انداخته است. از دهانهایشان بخار قرمز بیرون میآید. قلبم به تپش افتاده است. سرم کوره آتش است و بدنم یخ کرده و میلرزم. دنبال راه نجات، از پنجره به پایین نگه میکنم. ارتفاع هواپیما کم است. زمین هم قرمز است و خاک رنگ دیگری دارد. مردم چشم ندارند و میدوند. وقتیکه راه میروند زیر قدمهایشان جنازههای تکهتکه شده است. با بیخیالی میخندند و روی خونها، روی سرها، روی بدنها قدم میگذارند. چقدر بیرحمند! وحشت میکنم از آنچه که میبینم. لال شدهام انگار! دنیا زیر پاهایم جمع میشود، کوچک میشود، گرد میشود، مثل کره زمین میشود. اما کره زمینی که سبز و آبی و خاکی نیست و صدای فریاد از آن بلند است. بیاختیار من هم همراهشان فریاد میکشم.
با صدای آرام پدر و احساس رطوبت دستمالی که روی پیشانیام است، متوجه اطرافم میشوم. چشم که میگردانم مادر را میبینم که دارد دستمال را جابهجا میکند و پدر که موهایم را نوازش میکند و صدایم میکند. تب کردهام و هذیان گفتهام. چه خواب وحشتناکی دیدهام. سرما به جانم افتاده و نمیتوانم جلوی لرزش تنم را بگیرم. چند لیوان آب میوه حالم را بهتر میکند. پدر میماند کنارم و مادر را مجبور میکند که برود بخوابد.
ظهر فردا دوباره سهیل میآید و من صدایش را میشنوم که با مادر گفتوگو میکند، اما نمیتوانم خودم را از رختخواب جدا کنم. دارد اصرار میکند که مرا ببرد دکتر.
– تو که میدونی لیلا دکتر برو نیست. الآن هم حالش بهتره.
پدر هر بار نگران، حالم را میپرسد و تبم را کنترل میکند. بار آخر کنار گوشم میگوید:
– غصه نخوریا، بابا!
غصه چیست؟ آب است؛ شربت است؛ زهر است؛ غذا است؛ درد است؛ چه معجون تلخی است که همه نباید بخورند، ولی میخورند. همه دنیا قرار بوده که غصه خودشان را بخورند یا غصه همدیگر را؟ فرق این دو تا چیست؟
این چند جمله را مینویسم و دفترم را میبندم و میخوابم. عصر علی از سر کار میآید با میوه و شیرینی آرد نخودچی.
میآید و احوالم را میپرسد. معلوم است که میخواهد جبران این مدت سکوتش را بکند. شاید اگر گذاشته بودم حرف بزند و گذاشته بود حرف بزنم اینطور نمیشد.
تا با دمنوش آویشن شیرینیها را بخورم، بیتعارف دفترم را از روی زمین برمیدارد و صفحهای را که خودکار بین آن است باز میکند.
– علی نخون!
– نوشتنی رو مینویسن که خونده بشه، و الا برای چی خودکار حروم کنی؟
این استدلالش برای عصر حجر است به قرآن! از جیب اولین شاه قاجار هم بیرون آمده است. خودکار را برمیدارد و مینویسد:
«غصه جامی است پر از نوشدارو ی تلخ! اگر نباشد انسانیت مرده است و اگر باشد، لذتی میمیرد؛ اما در این جام، همیشه نوش نیست، گاهی نیش است و اصلاً دارو هم نیست؛ آن هم برای کسانی که غصه خودشان را میخورند و همّشان، علفشان است، خودخواهند؛ میپوسند در گنداب دنیا. آنهایی که غصه دیگران را میخورند، دوست خدا میشوند که هر کدامشان با تپش آسمان، مثل باران بر زمین باریدهاند. جان میدهند تا زمین جان بگیرد، سبز میشوند و گرسنگان و تشنگان را نجات بدهند.
دفتر را روی پاهایم میگذارد. از اتاق بیرون نمیرود و روی صندلی پشت میز مینشیند. تا من متن را بخوانم، کاغذهای مچاله را باز میکند و صاف میکند؛ خجالت میکشم از نقاشیهایم. الآن پیش خودش فکر میکند که عاشق سینهچاک سهیلم و نقاشیهایم نتیجه جنون است. لبخندی میزند و میگوید:
– سهیل رو تفسیر کردی!
– خودت گفتی فکر و تصمیم با خودم.
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_دوم
برگهها را روی هم میگذارد:
– حتماً زندگی خوبی برات فراهم میکنه. با حساب دو دوتا چهار تا، بیعقلیه رد کردنش.
دلخور میشوم از قضاوتش:
– مگه زندگی ریاضیه؟!
نگاهم میکند و با تلخی میگوید:
– تو که اعتقاد داری ریاضت نباید باشه، پس به حساب زندگی کن تا آسایشت تهدید نشه.
درونم هورمونهای تلخ ترشح میکنند.
– من رو قضاوت حیوانی میکنی؟ این بیانصافی محضه علی. من انسانم؛ اما نقد هم دارم. دنیا برای من هم هست؛ اما باور کن خودخواه نیستم. چرا باید تمام حرفهای منو اینطور بینی؟ تو اشتباه برداشت میکنی.
بلند میشود؛ میآید و مقابلم زانو میزند. چشمانش را تنگ میکند و میگوید:
– سهیل رو به چالش بکش. عقل رو ترازو قرار بده نه خودت رو. ببین این عقلت که دنیا رو یکی دو روز بیشتر تقدیمت نمیکنه، چی میگه. ولی بدون همین دنیا تو رو با تمام عقلها و بیعقلیهات فراموش میکنه. چه پولدار چه بیپول.
– اول یه خبر خوب بهت بدم که امروز لباس جنابعالی رو تا حد پرو آماده کردم. علی وقتی اومد و دید برای تو رو آماده کردم پیراشکی شکلاتیهایی رو که خریده بود بهم نداد و گفت: برو به داداش مسعود جونت بگو برات بخره.
میخندد:
– برادر حسود. خودم برات چند کیلو میخرم میآرم هر شب جلوش دهتا دهتا بخور تا دق کنه. البته حالش رو هم میگیرم. حالا اول لباس من رو دوختی؟
اوهومی میکنم و دراز میکشم. دوباره نگاهم به ماه میافتد:
– مسعود! الآن داشتم فکر میکردم که کاش جای ماه بودم، اما بعدش دلم نخواست؛ یعنی حس کردم که ماه بودن برام کمه. میدونی چرا؟
صدایش آرام است و از آن مسعود پر شر و شور خبری نیست.
– جالبه! چرا؟
دست آزادم را زیر سرم میگذارم:
– دارم فکر میکنم که آدم تا کجا میتونه پیش بره. منظورم رو متوجه میشی؟
جوابم را نمیدهد و فقط صدای نفسها و خشخش پاهایش را میشنوم.
– مسعود من دلم نمیخواد مثل همه آدمها باشم. امروز مامان حرف عجیبی زد. میگفت: اینهمه دور و برمون کسایی هستند که مدرک گرفتند و هیچ. راست میگفت اینهمه درس خوندن و مدرک گرفتن که چی بشه؟ که به همه بگن لیسانس داریم یا ارشد. خُب بعدش چی؟ آدم احساس کوچیک بودن میکنه.
صدایی از مسعود نمیآید.
– هستی داداشی؟ حرفهام بیشتر اذیتت نمیکنه؟
– نه، نه، بگو. حرفات داره از خریتم کم میکنه.
با ناراحتی میگویم:
– اِ مسعود…
– خُب چی بگم؟ راستش رو گفتم دیگه. منِ خر سر چی با سعید دعوام شده و اینقدر تو لَکم. اونوقت تو چه حرفهای گندهتر از قد و قوارهت میزنی!
– مسعود میکشمت. اصلاً دیگه برات نمیگم.
به اعتراضم محل نمیدهد و میگوید:
– چند روز پیش یکی از بچهها وقتی کلاس تموم شد با حالت مسخرهای گفت: بخونید بخونید از صبح تا شب خر بزنید. آخرش چی میشه؟ وقتی مردید تو آگهی ترحیمتون مینویسند مهندس ناکام بدبخت زجر کشیده پول ندیده، مرحوم فرید فریدی. حالا با این حرفهای تو میبینم شوخی جدیای کرد این بچه.
– بالاخره مسیر زندگی توی دنیا همینه دیگه. هر چند من دلم نمیخواد اسیر این مسیر و تکرارهای بیخودش بشم.
مسعود نمیگذارد حرفم تمام شود:
– دوست داری ابرقدرت مطلق باشی؟
– آره.
– و اولین کاری که با این قدرتت میکردی؟
از سؤالش جا میخورم و با تردید میپرسم:
– تو چی فکر میکنی؟
هر دو سکوت میکنیم. واقعاً چه میخواهیم از زندگی؟ گیرم که ابرقدرت هم شدم چه چیزی بیشتر نصیبم میشود. همه که یکسان هستند. دو چشم، دو ابرو، بینی، مو، دماغ، دهن، دست، پا… اما اگر همین سلامتی نباشد هیچ ابرقدرتی، ابرقدرت نیست. مرگ هم که همه را یک جا میبرد. پس حقیقت را کجا پیدا کنم. مسعود میگوید:
– نه همون حرف اولت. ماه بودن هم کمه، حالا که دارم نگاهش میکنم نمیخواهم ماه باشم و باشی. وامدار خورشیده، از خودش چیزی نداره. دلم میخواد خودم باشم. پر قدرتتر و عظیمتر. دلم میگیره وقتی فکر میکنم که دارم مثل همه زندگی میکنم. میخورم مثل همه، میخوابم مثل همه، عصبانی میشم و فحش و عربده مثل همه، درس میخونم مثل همه.
نفس عمیقی میکشد. ذهنم آیندهای که هنوز نیامده را میبیند و بر زبانم مینشیند:
– زن میگیری مثل همه، بچهدار میشی مثل همه، جون میکنی، ماشین و خونه میخری مثل همه، بیشتر جون میکنی و بزرگترش میکنی مثل همه، آخرش…
و دلم نمیآید آخرش را بگویم؛ اما مسعود ادامه میدهد:
– میمیرم مثل همه، چالم میکنند مثل همه، بو میگیرم مثل همه، میپوسم مثل همه. اَه اَه اَه حالم بد شد لیلا. دلم نمیخواد اینطوری باشم. دلم نمیخواد بپوسم. الآن که میگی میبینم حالاشم دارم میپوسم، نیاز به مردن و خاک شدن ندارم.
– خداییش حالم از این روال عادی به هم میخوره. میدوند و کار میکنند که بخورند. میخورند که کار کنند.
– مثل آقا گاوه و خانم خره.
– اِ با ادب باش…
رنج_مقدس
قسمت بیست و سوم
خداحافظی میکنیم. خوابم پریده، انگار رفته کنار ماه و دارد به من دهنکجی میکند. فکرها و حسهای این چند وقتهام را توی زمین خالی ماه ریختم و با مسعود زیر و رو کردم. به این صحبت نیاز داشتم؛ تحیّر بین واقعیتبینی سهیل و حقیقت دنیای موجود و پدر که اصل این حقیقت است، بیچارهام کرده بود. دنبال کسی میگشتم تا همکلامش شوم و بدانم چه قدر تجزیه و تحلیلهای ذهنم درست است.
*
ذهنم مثل انبار، پر از کالا شده است؛ من و سهیل، داستان دفتر علی، حرفهایم با مسعود. چهقدر موضوع دارم برای بیخواب شدن. آرام در اتاقم را میبندم و دفتر علی را باز میکنم. دنبال خلوتی میگشتم تا بقیهاش را بخوانم و از این بیخوابی که به جانم افتاده استفاده میکنم.
*
نوشته صحرا برایش یک حالت «یعنی چه؟» ایجاد کرد. چند باری خواند، شاید منظورش را متوجه شود. یک ماهی از تاریخ نوشته میگذشت. نمیدانست وقتی یک دختر اینطور مینویسد چه منظوری دارد؟ میخواست از مادر بپرسد؛ ولی بعد پشیمان شد. نه اینکه مادر همراه خوبی نباشد؛ نه، فکر کرد خودش میتواند از پس این کار برآید.
گرفتاری امتحانهای پایان ترم، نوشته صحرا کفیلی را پاک از یادش برد. پروژه مشترکشان تمام شده بود. برای تحویل نتیجه پروژه که پیش استاد رفتند، صحرا کیکی که دیشب درست کرده بود، به استاد تعارف کرد.
– مناسبتش؟
شانهای بالا انداخت و خیلی عادی گفت:
– بالاخره تنهاییها باید پرشود استاد. یه نیاز محبتی هم هست که فقط درون ما زنهاست.
حس که نه، واضح فهمید منظور صحرا کفیلی به اوست. سرش را انداخت پایین و خودش را سرگرم کتابی کرد که از روی میز استاد برداشته بود. چند لحظه بعد، صحرا مقابل او ایستاده و جعبه کیک را در برابرش گرفته بود. آهسته گفت:
– متشکرم. میل ندارم.
کفیلی رو کرد به استاد و گفت: بدمزه نبود که؟ نمیدونم چرا ایشون هیچ وقت نمیپسندند.
نگاه بیتفاوتش را کیک قهوهای میگیرد و به استاد میدوزد.
***
بعد از امتحانات پایان ترم، افشین پیشنهاد کوه داد. آن شب پدر بعد از سه ماه، با حالی دیگر آمده بود خانه. دیدن زخمهای بدن پدر، آشوبی به دلش انداخته بود و همه چیز را از ذهنش پاک کرده بود؛ اما صبح تماسهای بچهها کلافهاش کرد. بالاخره با دوساعت تأخیر راه افتاد سر قرار. نزدیک که شد، زانوهایش با دیدن حالوروز شفیعپور و کفیلی که صدای خندهشان با صدای پسرها قاطی شده بود، سست شد.
همراهش را خاموش کرد و راهش را کج کرد در مسیری دیگر. حالا فکر تازهای داشت آزارش میداد. او که علاقهای به کفیلی نداشت، چرا این قدر به هم ریخته بود؟ مدام خودش را توجیه میکرد. اما باز هم فکرش مشغول بود.
– شاید صحرا برایش مهم شده است!
خورشید هنوز غروب نکرده بود که به سر کوچه رسید. تلفنش را در آورد تا پیامهای تلنبار شدهاش را بخواند. متن یکی از پیامها از شمارهای ناشناس بود:
– «به خاطر شما آمده بودم و شما نیامدید. گاهی خاطرخواهی برای انسان غم میآورد. میدانید کی؟ وقتیکه شما خاطرت را از من دور نگه میداری!»
واقعاً کفیلی او را چه فرض کرده بود؟! یکی مثل افشین که هیچ چیز برایش فرقی ندارد و مهم خوشیاش است.
جلوی خانه چند ماشین پارک بود. حدس زد که مهمان داشته باشند. پیش از آن که وارد خانه شود به در تکیه داد و پیامک را پاسخ داد:
– شما؟
پاسخ را حدس میزد؛ اما کششی در درونش میخواست او را وارد یک گفتوگو کند. جواب آمد:
– «دختر تنهاییها و خاطرخواهیها؛ صحرا. البته شما مرا به فامیل میشناسید: کفیلی.»
نفس عصبیاش را بیرون داد و نوشت:
– «ظاهراً خیلی هم بد نگذشته. صدای خندهتان کوه را پر کرده بود. بهتان نمیخورد احساس تنهایی کنید.»
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
🔺♦️🔺♦️🔺 🔴چادر سیاه، حجاب اعیانی زنان ایتالیایی #مجموعه_حجاب_در_دنیا 🧕 🔹شاید باور کردنش برایتان م
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور👇
#فایل_صوتي_امام_زمان ۱
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍غم نامه؛
امام زمان، از ما گله می کند...
با همه رحمتش،
با همه عشقش...
اول دعایمان می کند؛ بعد گلایه...👇
#استاد_شجاعی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📝🌺📝🌺📝🌺 3️⃣1️⃣ قسمت سیزدهم 12 – یا حَی لا إله الا أنت ؛ ای زنده که غیر تو معبودی نیست ❇️ در این
📝🌺📝🌺📝🌺
4️⃣1️⃣ قسمت چهاردهم
ابلاغ درود :
سلام 🤚 به امام زمان (عج) در این دعا 🤲 از جهت کمیت جهانی و از حیث کیفیت به اندازه عرش خداست . کیفیت سلام 🤚 به امام زمان (عج) در این دعا 🤲 بلند نظری منتظر را میرساند .
دعای عهد 🤲 به منتظران ، افق جهانی میبخشد . در این بخش دعا 🤲 میخوانیم : از طرف همه مردان و زنان باایمان در مشرق های زمین 🌍 و مغرب های آن ... .
این فراز از دعا 🤲 نشان میدهد که امام را تنها برای خود خواستن غلط است . منتظر واقعی ، دغدغه جهانی دارد و چنین انتظاری ، انتظار مثبت ➕ و پویاست .
در این قسمت ، از خداوند متعال درود و سلام 🤚 برای امام زمان (عج) درخواست میکنیم که دوازده فراز دارد :
1- اللهم بلغ مولانا الامامَ الهادیَ المهدی القائم بِاَمرِکَ : خدایا به مولای ما ، آن امام راهنمای راه یافته و قیام کننده به فرمان تو {رحمت و سلام برسان}
❇️ در این فراز به پنج ویژگی حضرت مهدی (عج) اشاره شده است : 👇
👈 1) مولی ==> معنای اصلی این کلمه ، سرپرست است و سایر معانی با توجه به قرینه استفاده میشود . امام مهدی (عج) مولای ماست او ولایت دارد و سرپرست ماست .
👈 2) امام ==> خداوند متعال او را امام قرار داده است . امام تنها راهنما نیست ؛ بلکه امام است . یعنی کار و عبادت ، خوردن و جنگیدن ، سکوت و فریاد برای ما الگو و درس 📚✏️ است . امام به گفته ها و نظریه ها ، عینیت میبخشد.
👈 3) هادی ==> تنها کسی که جریان هدایت به دست اوست خاتم الاوصیاء حضرت مهدی (عج) است . ❇️ خداوند متعال به خاتم الانبیاء در سوره رعد آیه 7 میفرماید : 👇
ای پیامبر تو فقط بیم دهنده ای و برای هر قومی ، راهنمایی است .
👈 4) مهدی ==> یکی از القاب مشهور امام زمان (عج) «مهدی» است . مهدی به معنای هدایت یافته و هدایتگر است . دو واقع ، او تجلی واقعی « هدایت و راهنمایی » انسان ها در مهمترین برهه تاریخ بشری است .
❇️ در روایتی آمده است : 👇
قائم را بدان سبب ، مهدی گویند که مردم را به امری که گم کرده اند ، هدایت میکند . ( بحارالانوار ج 51 ص 30 )
👈 5) قائم ==> یکی از مشهور ترین القاب حضرت مهدی (عج) قائم است . از آن رو به آن حضرت در برابر کجی ها و کاستی های اسفناک سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی موجود قیام کرده .
❇️ امام صادق (ع) فرموده است : 👇
قائم نامیده شده است به سبب این که قیام به حق خواهد کرد . ( ارشاد ص 364 )
🔹ادامه دارد ...
#زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA